پاورپوینت کامل ستاره‎هایی روشن در دل سفرهای نوروزی ۱۴ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ستاره‎هایی روشن در دل سفرهای نوروزی ۱۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ستاره‎هایی روشن در دل سفرهای نوروزی ۱۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل ستاره‎هایی روشن در دل سفرهای نوروزی ۱۴ اسلاید در PowerPoint :

پدرم تا تصویر شهری، روستایی یا جایی را توی تلویزیون می دید، با خودش می گفت: محمدرضا برو بلیط زنجان یا مثلا ماسوله را تهیه کن برو؛ اما برای عید آن سال گفت: ما می خواهیم برویم کویر. از مینی بوس که پیاده شدیم، کویر ساکت بود و به غیر از صدای کفش ها و پچ پچ دانشجوها، صدای دیگری نمی آمد؛ اما هر چه به بالا نگاه کردیم، ستاره ای ندیدیم، کویر، بی ستاره و ابری بود، کویر، آن صفای همیشگی اش را نداشت، گرچه راهی طولانی را پیمودیم، اما کویر آن صفای همیشگی اش را نداشت. باد ملایمی می وزید و هوا نه سرد و نه گرم بود و ما دانستیم که تا خداوند نخواهد، نمی شود ستاره ای روشن را در دل کویر دید.

یک روز با اصفهانی‎ها

بنا گذاشته اند همه بناهای تاریخی اصفهان را ببینند، اطلاعیه سفرهای دانشجویی را توی دانشگاه دیدم. یک عکس قطار بزرگ نیز روی اطلاعیه نقش بسته بود. با بچه ها قرار گذاشتیم اگر نشد با اردوی امور فرهنگی برویم، خودمان راه بیفتیم. حالا روزهایی است که مادرانمان و اعضای خانواده، مشغول خانه تکانی اند؛ اما ما دخترهای سر به هوا، می خواستیم یک سر و گوشی توی اصفهان بجنبانیم. دیدار سی وسه پل گرچه شعف و شوری در دلمان برمی انگیزد، اما وقتی خشکی زاینده رود را می بینیم، آه از نهادمان برمی خیزد. بعد پنج شش نفری همه دور هم جمع می شویم و کلی عکس های هنری می گیریم. وارد میدان امام که می شوم، کاخ عالی قاپو، مسجد امام، مسجد شیخ لطف الله و تازه کالسکه هایش را می بینیم. سوارشان می شویم و یک دوری توی میدان می زنیم و صدای تلق تلق سم اسبان، گوشمان را نوازش می کند. این جا بود که عاطفه می گوید: بالاخره به آرزوی دوران کودکی ام رسیدم؛ همیشه دوست داشتم حتی برای یک بار هم که شده، سوار کالسکه های میدان امام شوم؛ اما حیف بابا مامان نیستند. فرشته می گوید: آنها را هم بیاورید… بعد ما را می خواهند ببرند منارجنبان که همان طور که از اسمش پیداست. مناری است که می جنبد؛ گویی هر دو مناره اش با یک طناب نامرئی یا سیم مفتول نامرئی، به هم وصل شده اند و وقتی این یکی می جنبد، دیگری هم می جنبد. چه جنبیدنی! راه می افتیم و می رویم؛ اما دیر می رسیم؛