پاورپوینت کامل یک دوربین و دو تصویر ۲۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل یک دوربین و دو تصویر ۲۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یک دوربین و دو تصویر ۲۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل یک دوربین و دو تصویر ۲۷ اسلاید در PowerPoint :

تصویر اول

اسمش را در روزنامه دید. با رتبه بالایی قبول شده بود. باید از شهرستان به پایتخت می آمد و چهارسال برای دریافت لیسانس، دوری از خانه را تحمل می کرد.

هفته اول تمام تلاشش را کرد تا خود را با شرایط جدید وفق دهد. در دانشگاه، نگاه های سنگینی را حس می کرد. یک شب هم اتاقی اش به او گفت: خیلی شهرستانی می زنی؛ قدری به خودت توجه کن! این جا تهران است؛ تو دانشجویی.

به لباس های خودش نگاه کرد؛ با بقیه فرق داشت. مدل مانتوی او، خیلی قدیمی بود. نمی شد با آن چهره ساده، چهارسال نگاه های دیگران و طعنه هایشان را تحمل کرد. ماه دوم با همکلاسی اش به بازار رفت و لباسی در شأن دوستانش خرید.

قرار بود آخر هفته، مادرش به دیدارش بیاید. آن روز، لباس های قبلی اش را پوشید.

ماه سوم دوستانش گفتند با این ابروها، خیلی اخمو به نظر می رسی. به چهره تو، ابروهای ظریف می آید!

با آنها مقابله کرد. در خانواده او، حریم های خاصی برای دختر تعریف شده بود. یک ماه در برابر همکلاسی ها ایستاد. ماه چهارم، وقتی خودش را در آیینه دید، فهمید حق با دوستانش بوده و همان روز تسلیم آرایشگاه شد.

آخر هفته، به طور ناگهانی، برنامه نامزدی برادرش برگزار می شد؛ او که نمی توانست با این چهره، به شهرستان برود، بهانه آورد که امتحان دارد و نمی تواند!

ترم دوم، تصمیم گرفت معدل ترم قبل را جبران کند و از ابتدای ترم، شروع به درس خواندن کرد. هفته سوم، دوستانش مصرانه او را به میهمانی تولد بردند. از میهمانی خوشش آمد؛ اما نباید اظهار می کرد. اگر بچه ها هیجان او را می دیدند باز هم به او طعنه می زدند. از آن روز در کمین فرصتی بود که بازهم میهمانی چنین شبی تکرار شود. آخر شب، مادرش پشت تلفن، در مورد خواستگاری یکی از آشنایان با او صحبت کرد و او به رسم حجب و حیای خانوادگی، فقط سکوت کرد.

چند روز بعد، یکی از هم اتاقی ها که تازه نامزدی اش را به هم زده بود، بحثی را در اتاق برپا کرد. او معتقد بود که دوران دانشجویی، دوران آزادی است و ازدواج جز محدودیت، چیزی برای زن ندارد. مردها حس مالکیت دارند و نمی توانند پیشرفت زن ها را ببینند.

هر کدام از بچه ها حرفی زد؛ تا آن که او مجبور شد ماجرای خواستگاری اش را بگوید.

یکی از بچه ها گفت: یعنی چه؟ تو هنوز او را ندیده ای؟ چطور می توانی با کسی که هیچ حسی به او نداری، یک عمر زندگی کنی؟

بحث بالا گرفت. نه آن شب که شب ها و شب ها، بحث های پی در پی و پردامنه، ادامه یافت و او نه تنها این خواستگار که در طی چهارسال، ده ها مورد را رد کرد.

سال چهارم هم گذشت؛ اما دیگر شرایط طوری شده بود که می توانست با موهای رنگ شده و مانتوهای جدید، به شهرستان برود؛ می توانست قبل از والدین، با خواستگار صحبت کند و برنامه ها و دیدگاه های خود را بگوید و پس از خط و نشان کشیدن های بسیار، جواب رد بدهد.

چهار سال گذشت و مدرک خود را گرفت؛ اما کار، تازه می خواست شروع شود؛ باید برای فوق می خواند و سپس به پایان نامه می اندیشید. هفت سال دوری از خانه را تحمل کرده بود و نمی شد بدون دکترا برگردد؛ البته دیگر چندان هم به برگشتن فکر نمی کرد. باید راهی برای رفتن از این کشور کوچک پیدا می کرد! به بورسیه فکر کرد و با کشورهای مختلف مکاتبه کرد. اصرار پدر و مادرش برای ازدواج نیز بی فایده بود. او آن قدر پخته و دنیادیده شده بود که با ازدواج، خود را تحت سلطه مردی درنیاورد! مگر چه می خواست؟ مستقل بود و می توانست کار کند و با درآمد خوب، زندگی آرامی را برای خودش فراهم کند!

سه سال دیگر هم گذشت و با مدرک دکترا و اشتغال در دانشگاه، خود را به خواسته هایش نزدیک کرد.

حالا او خود را یک دختر موفق می دید.

تصویر دوم

اسمش را در روزنامه دید. با رتبه بالایی قبول شده بود. باید از شهرستان به پایتخت می آمد و چهارسال برای دریافت لیسانس، دوری از خانه را تحمل می کرد.

هفته اول، تمام تلاشش را کرد تا خود را با شرایط جدید وفق دهد. در دانشگاه، نگاه های سنگینی را حس می کرد. یک شب هم اتاقی اش به او گفت: خیلی شهرستانی می زنی؛ قدری به خودت توجه کن! این جا تهران است؛ تو دانشجویی.

به لباس های خود نگاه کرد. با دیگران فرق داشت؛ اما ناگهان صدای سعدی خواندن پدربزرگش زیر درخت انگو

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.