پاورپوینت کامل نگاهی فلسفی به فروپاشی مارکسیسم ۶۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نگاهی فلسفی به فروپاشی مارکسیسم ۶۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نگاهی فلسفی به فروپاشی مارکسیسم ۶۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نگاهی فلسفی به فروپاشی مارکسیسم ۶۷ اسلاید در PowerPoint :
۱۸
اشاره
شکست مارکسیسم و فروپاشی اغلب نظام های سیاسی – اجتماعی مبتنی بر آن در پایان قرن حاضر، حادثه های بود که بسیاری از
اندیشمندان ژرفکاو و واقع بین جهان را به تامل و تعمق واداشت . این حادثه نه تنها به لحاظ پیامدهای عمیق سیاسی و دگرگونی
ژرفی که در مرزبندی های سیاسی بین المللی بوجود آورد، بلکه از جهت تاثیر ژرفی که بر نظام فلسفی معاصر دارد بسیار تامل
برانگیز است . فروپاشی جهان دو قطبی، ظهور دولت جدید بین المللی، تغییر نقشه اروپا، روی کار آمدن بازیگران جدید در صحنه
سیاست و روابط بین الملل، کاهش اهمیت قدرت نظامی و تحولات اقتصاد سیاسی، تنها بخشی از پیامدملموس چنین رویداد
عظیمی است .
اما از دیدگاهی عمیق تر و جامع تر، به نظر می رسد مهم ترین و تاثیر گذارترین پی آورد این حادثه شگفت، تزلزل بنیادین در تفکر
فلسفی انسان معاصر است . ایدئولوژی پرطمطراقی که داعیه رهایی بشر را از چنگال بهره کشی و سرمایه داری داشت اینک چون
آوار پوسیده ای فروریخته است . فلسفه رنگارنگ و پرجذابیتی که سرشار از شعارهای آتشین انقلابی بود و در عرصه رویارویی جهان
بینی ها کوس هل من مبارز می زد و میدان دار می طلبید، اینک سرشکسته و ناکام از میدان بیرون رفته است و از دشمن اصلی
خود چنان تیپایی خورده است که در جهان ایدئولوژی ها کم ترین حرمتی برای آن باقی نمانده است .
از نظر تیزبین ژرف اندیشان پنهان نیست که ایدئولوژی مارکسیسم با چنان ادعاهای گزافی که نزدیک به یک قرن و نیمی از مردم
جهان و کارگران و محرومان ستمکش و رنجبر را مجذوب شعارها و اصول خود ساخته بود، یک شبه مضمحل نشد .
بلکه واقعیت این است که درطول هفتاد سال، هزاران مسئله بی پاسخ، این فلسفه را در چنان تنگنایی قرار داد که خروج از آن دیگر
امکان نداشت و مارکسیسم، در حقیقت در زیر خروارها پرسش بی پاسخ دفن شد .
مارکسیسم به جایی رسیده بود که دیگر رنگ باخته و شعارهای فریبنده و به ظاهر انقلابی آن، نسل تشنه منطق و استدلال امروز
را اقناع نمی کرد و ناچار باید فرو می پاشید و در واقع مدتها بود که فروپاشیده بود، اما مرگ آن را اعلام نکرده بودند .
دیگر اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کارساز نبود . هر گامی در راه نگهداشتن این بیمار، بر شدت بیماریش می افزود و
هیچ درمانی مؤثر واقع نگشت، اصلاحات اجتماعی (پروستاری کا) دردی را دوا نکرد بلکه برعکس بر بیداری و آگاهی توده ها افزود .
جنایات زمامداران نظام های مارکسیستی در افغانستان و سایر نقاط جهان، ماهیت حقیقی آنان را افشاء کرد و پرده از
عوامفریبی هایشان برانداخت و رسوایشان ساخت .
اما پرسشی که در برابر ماست این است که عامل اساسی فرو پاشی این ایدئولوژی شعارآلود و پرادعا چه بود؟ آیا بایستی شکست
مارکسیسم را در ارائه تئوری های غلط اقتصادی بازیافت؟ آیا می توان استبداد حزبی را عامل افول آن قلمداد نمود؟ آیا عامل اصلی
به بن بست رسیدن مارکسیسم، ماده گرایی و بی اعتقادی کمونیست ها نسبت به دین و آخرت است؟ یا این که مشکل اساسی را
باید در تناقضات و تضادهای عمیق در فلسفه مارکسیسم جستجو کرد؟ آیا توطئه امریکاییان و سازمان سیا در کار بود و خود این
ایدئولوژی هیچ ضعفی نداشت و فقط قربانی توطئه سرمایه داری امریکا شد؟ نظر ما این است که ضعف و عجز فلسفی مارکسیسم
و نادرستی مبانی فکری و جهان بینی آن باعث شده که از تحلیل درست مسائل بشر امروز و شناخت نیازهای او ناکام بماند و در
برابر پرسش های علمی و فلسفی دست به توجیهات نامعقول بزند و مرحله مرحله عقب نشینی کند تا این که در نهایت با ناکامی و
ورشکستگی هر چه تمامتر صحنه را ترک گوید . هر چند که توطئه مخالفان آن را نیز نباید نادیده گرفت .
سخن درباره مارکسیسم بسیار است . فلسفه، اقتصاد، سیاست، جامعه شناسی، اخلاق، فرقه ها و … . همه از مسائل قابل بحث
درباره این ایدئولوژی هستند . بررسی علل فروپاشی مارکسیسم نیز کمال اهمیت را دارد زیرا عبرت های فراوانی در آن نهفته است
و می توان درس بسیاری از آن آموخت .
ما در مقاله حاضر قصد آن داریم تا بیشتر به کاستی و نارسایی جنبه های فلسفی مارکسیسم و تاثیر آن در فروپاشی این ایدئولوژی
بپردازیم و دیگر ابعاد این بحث را که مستلزم تالیف چند جلد کتاب قطور است – به جای دیگر و فرصت دیگری موکول می نماییم .
باشد که اندیشمندان متعهد این دیار، قلم را از دست فرو نگذارند و در این زمینه به آگاهی بخشی و روشنگری بپردازند و جامعه و
نسل جوان از ثمره تحقیقات آنان برخوردار گردد .
اجمالی از زندگی مارکس وانگلس و پرورش اندیشه آنان
کارل مارکس (۱۸۸۱ – ۱۸۸۳) اصل یهودی داشت . پدرش یک یهودی آزاد اندیش بود که در سال ۱۸۱۶ به آیین پروتستان گروید و
مارکس نیز خود در ۱۸۲۴ تعمید یافت . اما ایمان پدر چندان استوار نبود، زیرا با سنت های ایده باوری کانتی و آزادیخواهی سیاسی
به دانشگاه های بن و برلین رفت و در برلین با هگلی های جوان (Young Hegelians) که عضو به اصطلاح «باشگاه دکترها» بودند، به ویژه با برونو باوئر، دوست شد . اما بزودی از این که
هگلی های جناح چپ جز نظریه پردازی کاری نمی کردند از ایشان ناخشنود شد و هنگامی که در ۱۸۴۲ در کلن در سلک ویراستاران
روزنامه نوبنیاد راینیشه تسایتونگ در آمد و بزودی به سر دبیری آن رسید، این ناخشنودی فزونی گرفت . زیرا این کار سبب شد که
وی با مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی برخورد نزدیک تری داشته باشد، و لذا بر آن شد که نظر (تئوری) اگر بخواهد اثر داشته
باشد می باید راه به کوشش عملی و عمل بگشاید . این گفته چه بسا بدیهی و حتی سخنی بیهوده به نظر آید . اما نکته آن است که
مارکس قبلا از این برداشت هگلی که «کار فیلسوف جز فهمیدن جهان نیست » رویگردان شده بود و می بایست به ساخت و پرداختی
که ایده یا عقل (در جهان) می کند توکل داشته باشیم . انتقاد از ایده های سنتی و نهاد های کنونی راه به جایی نمی برد مگر آنکه به
میدان عمل سیاسی و اجتماعی کشانده شود . در واقع اگر دین به معنای از خودبیگانگی انسان باشد، فلسفه آلمان نیز به جای خود
جز این نیست . زیرا ایده آلیسم آلمانی، فلسفه های است که انسان را از واقعیت می برد و او را در فرآیندی که درگیر آنست به یک
تماشاگر محض بدل می کند . در عین حال دقت نظر و باریک اندیشی مارکس درباره وضع واقعی سبب شد که نگره ای انتقادی
نسبت به نظریه هگل درباره دولت در پیش بگیرد . و گویا در همین سال های ۱۸۴۱ تا ۱۸۴۳ است که او انتقادی بر برداشت هگل از
دولت نوشت و نام «نقادی فلسفه حقوق هگل » بر آن نهاد . به نظر هگل، روح عینی در دولت است که والاترین فرا نمود خود را
می یابد و خانواده و جامعه مدنی دم هایی یا مرحله هایی (Momment) از پرورش دیالکتیکی ایده دولت اند . دولت، در مقام
فرانمود کامل ایده به صورت روح عینی، نزد هگل آن موضوعی (Subject) است که خانواده و خانواده مدنی محمول های آن
هستند . از دیدگاه هگل، دولت یک کلیت منسجم انتزاعی است، یعنی یک نهاد اداری و حکومتی که جدا از مردم و رویاروی آنها
می ایستد . در واقع میان خواسته شخصی و عمومی تضادی هست . مارکس نظریه فویرباخ را درباره دین – یعنی این که دین مایه از
خود بیگانگی انسان است – به عرصه سیاست می کشاند و چنین استدلال می کند که در دولت، آنچنانکه هگل به آن می اندیشد،
انسان از سرشت راستین خود بیگانه می شود . زیرا نظریه هگل، زندگانی حقیقی انسان را زندگانی در دولت می داند، حال آنکه در
واقع، دولت رویاروی افراد انسانی و خواسته های آنان قرار می گیرد و این تضاد یا شکاف میان خواسته های شخصی و دولتی تا زمانی
ادامه خواهد داشت که انسان به انسان اجتماعی بدل شود و دولت سیاسی، که هگل آن را بزرگ می داشت، جای خود را به یک
دموکراسی حقیقی بسپارد که در آن ارگانیزم اجتماعی چیزی بیرونی نسبت به انسان و خواسته های واقعیتش نباشد .
مارکس همچنین به هگل می تازد که وی مالکیت خصوصی را پایه جامعه مدنی می داند و بر آ ن پافشاری می کند، اما مارکس هنوز
به نظریه کمونیستی روشنی نرسیده، بلکه خواهان برانداختن پادشاهی رواج سوسیال دموکراسی است . ولی در انتقادی که از
دولت سیاسی هگل می کند و در برداشتی که از دموکراسی راستین دارد، ایده جامعه اقتصادی بی طبقه نهفته است . همچنین
انتقاد مارکس از هگل، دلبستگی او به مقام انسان و انترناسیونالیسم او را در بردارد .
در اوایل ۱۸۴۳ عمر روزنامه راینیشه تسایتونگ به دست مقامات دولتی بسر آمد و مارکس راهی پاریس شد و در آنجا در …
سالنامه های آلمانی – فرانسوی با روگه به همکاری پرداخت . در نخستین و تنها شماره ای که از این مجله منتشر شد دو مقاله چاپ
کرد یکی در انتقاد از فلسفه حقوق هگل، و دیگری بازبینی مقاله های برونو باوئر درباره یهودیت . مارکس در نخستین، به تحلیل
فویر باخ از دین می پردازد که دین را مایه از خود بیگانگی انسان می داند، و از چرایی آن پرسش می کند . چرا انسان جهان وهمی
ماوراطبیعی را می آفریند و ذات حقیقی خود را بدان فرا می افکند؟ پاسخ آن است که دین، بازتاب یا فرانمودی از کژروی در جامعه
انسانی است . هنگامی که زندگانی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی انسان از کمال بخشیدن به ذات راستین او ناتوان است او جهان
وهمی دین را می آفریند و شادکامی خود را در آن جوید، آنچنانکه دین، تریاکی می شود که انسان به خودخوراند . و از آنجاکه دین
نمی گذارد که انسان شادکامی خود را در تنها جایی که یافت تواند شد بجوید، می باید براستی بر آن تاخت . اما انتقاد از دین بدون
انتقاد از وضع سیاسی و اجتماعی چندان ارزشی ندارد زیرا این تاختن بر معلول و به فراموشی سپردن علت است . افزون بر این
انتقاد و نظریه پردازی به تنهایی کافی نیست، انقلاب لازم است . و انقلاب نیز با فلسفه و فکر تنها پدید نمی آید بلکه عمل لازم است .
پس اندیشه می باید به عمل راه بگشاید، یعنی به انقلاب اجتماعی . به اعتقاد مارکس از فلسفه باید عبور کرد و به عمل، عمل انقلابی
رو آورد و در توده ها نفوذ کرد و پرولتاریا، یعنی ستمکش ترین طبقه جامعه را بسیج نمود . پرولتاریا، وقتی به آگاهی برسد،
الکیت خصوصی را از بین برده و خود را آزاد خواهد کرد و همراه با خود تمامی جامعه را . زیرا خودپرستی و بیداد اجتماعی با
مالکیت خصوصی هم ع
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 