پاورپوینت کامل قلمرو عقل در ساحت دین ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل قلمرو عقل در ساحت دین ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قلمرو عقل در ساحت دین ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل قلمرو عقل در ساحت دین ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint :
۱۳
گفتگو با حجت الاسلام دکتر محمد امین احمدی از محققین و پژوهشگران حوزه علمیه قم
در ابتدا بفرمایید آیا دین و دینداری می تواند با عقل ارتباط داشته باشد ؛ در صورت
برقراری ارتباط، این رابطه چه نوع رابطه ای است؟
میان دین و دینداری اندک تفاوتی وجود دارد. دین در حقیقت به معنی مجموعه ای از
گزاره های اخلاقی، اعتقادی، آیینی و حقوقی است که شامل حوزه های متفاوتی می شود؛
به عبارت دیگر، دینداری به معنای حالت عقدالقلب است؛ به تعبیر قدمای ما، یک حالت
درونی است. این حالت درونی که قدمای ما از آن به عقدالقلب تعبیر می کنند، ممکن است
متعلق آن مجموعه این گزاره ها باشد و می تواند این حالت یک حالت وجودی شبیه
احساس و عواطف در درون انسان باشد که انسان در این حالت، وجود خود را مخاطب
کلامی احساس می کند و می بیند که آن کلام الهی است و یک نوع اهتدای درونی و
وجودی می یابد که در آن نوعی التزام نهفته است؛ البته این حالت وجودی یک تعبیر
اگزیستانسیالیستی است.
عقدالقلب تعبیر قدما است و متعلق عقدالقلب این است که ما میان آن موضوع و
محمولی که میان آن گزاره ها وجود دارد و ادراک خودمان، رابطه ای برقرار می کنیم؛ یعنی
نسبتی که میان موضوع و محمول وجود دارد را تصدیق می کنیم که همان تدین و ایمان
است که در این برداشت از تدین و ایمان، ما بر عنصر معرفت، ایمان و شناخت تأکید
می کنیم؛ این برداشت اول است.
برداشت دوم برداشت اگزیستانسیالیستی از تدین است؛ این برداشت می گوید: تدین
یک حالت وجودی از سنخ اراده و تصمیم است. در این فعل وجودی شخص خود را
مخاطب یک خطاب احساس می کند، ما می توانیم آن خطاب را خطاب الهی بدانیم و
تصمیم می گیرد که این خطاب را بپذیرد و اهتدا به این خطاب بیابد؛ یعنی در تلقی دوم از
تدین، مؤمنان در حقیقت تصمیم می گیرند که مومن شوند و نتیجه ایمان را در این
می بینند و نوعی بصیرت، اهتدا و التزام وجودی را در خود احساس می کنند. در حالی که در
حالت اول، عنصر تصمیم وجود ندارد و بیشتر بر عنصر معرفت و شناخت تأکید می کنند.
اگر التزام هم وجود دارد، آن التزام محصول معرفت و شناخت است.
حالا باید بگوییم که چه رابطه ای میان دین و دینداری از یک سو و عقل از سوی دیگر
وجود دارد. ما اگر بخواهیم که روی دین تمرکز کنیم و مجموعه ای از گزاره ها را محور قرار
دهیم، می توانیم چند پرسش مهم را در ارتباط با رابطه دین و عقل مطرح کنیم؛ اول این
که آیا دین به عنوان مجموعه ای از گزاره ها، در کنار خود به یک منبع مستقل دیگر برای
معرفت و شناخت به نام عقل قائل است یا نیست، یا اینکه دین یگانه منبع معرفت خود را
معرفی می کند؟ یا ما دین را به عنوان یگانه منبع معرفت به حساب می آوریم؟
اینجاست که مسئله تلقی ما از دین یا تعلیم دین مطرح می شود؛ اگر احیاناً کسانی
هستند که تلقی شان از دین این است که دین اسلام یگانه منبع معرفت محسوب می شود،
عقل اگر منبع معرفت هم باشد (که نیست) در طول دین است، نه در عرض آن. اگر این
نقش را برای عقل قائل باشند که عقل جنبه ابزاری پیدا می کند؛ یعنی عقل دیگر منبع
مستقل معرفت نیست، بلکه مثل ابزاری در خدمت دین و اهداف شریعت قرار می گیرد.
این تلقی از جایگاه عقل در کنار دین است. اما تلقی دیگری هم وجود دارد که می توان
گفت که فلاسفه مسلمان عمدتاً از این تلقی پیروی می کردند و آن این است که عقل
منبع مستقل معرفت و شناخت است؛ یعنی نقش استقلالیت را برای عقل در شناختن و
فهمیدن قائل هستند؛ اگر ما این دیدگاه دوم را بپذیریم، در حقیقت در اینجا دین و عقل یا
به عبارت دیگر وحی و عقل، دو منبع مستقل در عرض همدیگر قرار می گیرد.
دین جای عقل را نمی گیرد؛ پس اولین چیزی که ما باید درباره رابطه دین و عقل
مشخص کنیم، این است که آیا عقل را منبع مستقل می شناسیم یا اینکه آن را ابزار
می بینیم. مسئله دوم این است که آیا دین می تواند ضد عقل باشد یا خیر؟! یعنی در دین
ما می توانیم تعالیمی داشته باشیم که ضد عقل باشد یا خیر؟! البته این مسئله بنا بر این
فرض است که عقل منبع مستقل باشد، نه به عنوان ابزار که البته بنا بر فرض اول هم
قابل طرح است. چون بنا بر فرض اول، حتی اگر ما عقل را در کنار دین منبع مستقل
نشناسیم، باز این سؤال مطرح است که آیا در دین می تواند تعالیمی وجود داشته باشد که
همان عقلی که ما آن را تابع دین می دانیم، احکام و تعالیم آن را نپذیرد و ضدیت صریح با
آن دارد.
پس سؤال دوم این است که آیا در دین می تواند احکام و تعالیمی وجود داشته باشد که
برخلاف و ضد عقل باشد یا خیر؟
عمده دینداران و اغلب پیروان ادیان به این سؤال جواب منفی می دهند و می گویند: در
دین و تعالیم دینی احکام و تعالیمی برخلاف حکم صریح عقل وجود ندارد، مگر در پاره ای
از شاخه های الهیات اگزیستانسیالیست که آنها می گویند، ما در دین با تعالیمی مواجه
هستیم؛ که عقل ما آنها را بر نمی تابد. در حقیقت ما با یکسری تناقض هایی در ادیان
مواجه هستیم؛ البته اصل تناقض را نمی پذیرد. آنها به تعبیر دیگری از دین روی می آورند
که می گوید: بنابراین، چون به لحاظ عقلی این گونه از تناقض ها وجود دارد ما دین و ایمان
را از چه سنخی باید بدانیم؛ از سنخ یک نوع تصمیم و خطر و یا ریسک بدانیم که ما را با
اینگونه موارد عقلانی مواجه ساخته تا ریسک کنیم و ایمان بیاوریم و ایمان ما صرف یک
فعل وجودی باشد؟!
در میان سخنان آنها شاید به سختی بتوان گفت که مراد و منظور آنها این است که واقعاً
دین ضد عقل است؛ یعنی این نتیجه را واقعاً پذیرفته باشند، اما ممکن است حرف آنها
چیز دیگری باشد که با آن سازگار باشد و آن این است که درست است که در دین، بنابر
موضعی که اکثر پیروان ادیان دارند، مطلب ضد عقل و تعلیم ضد عقل وجود ندارد، اما در
دین می تواند مطالب و مسائلی موجود باشد که فوق تئوری عقل ورای فهم عقل باشد.
بنابراین، نکته اول این است که ما به این سؤال که آیا در دین و تعالیم دینی چیزی
مضاد و منافی با عقل وجود دارد، جواب منفی می دهیم. اما اینکه آیا در دین مطالب و
تعالیمی وجود دارد که ورای فهم عقل ما باشد یا خیر، باز نگاه اغلب ادیان و پیروان ادیان
این است که در دین چنین چیزی وجود دارد. یکی از چیزهایی که موجب تمایز دین از
عقل و علوم بشری می شود، این است که در چنین قلمروی، چیزی که در دوران مدرن وجود
دارد که البته ما در دوران پسا مدرنیته به سر می بریم که مورد انکار قرار گرفت؛ یعنی روی
تمامی ساحت هایی که به معرفت، اندیشه، احساس و ابعاد وجودی انسان ارتباط پیدا
می کرد، خط کشیدند و گفتند که فقط یک ساحت وجود دارد و آن ساحت عقل است و ورای
ساحت عقل را منکر می شدند. اما ادیان می گویند که ورای ساحت عقل ساحاتی وجود
دارد که شاید به شمارش در نیاید و این ساحت که ورای عقل است و شاید قابل شمارش
نباشد، حوزه منحصر به فرد ادیان است. از این سه نکته که بگذریم، سؤال مهمی که در
رابطه با عقل و دین مطرح است، این است که در حوزه اشتراک در مواردی که میان عقل و
دین می توان گفت که قلمرو مشترک است، آنجا چگونه باید برخورد کرد؟ به هر حال، این
دو قلمرو مشترک و ساحات مشترک دارند، به خصوص اگر ما عقل را منبع مستقل معرفت
محسوب کنیم. در این جا چه باید کرد؟ آیا تعارض به وجود می آید؟ اگر تعارض به وجود
آمد، راه حل چیست؟ معمولاً آن گونه که تجربه نشان می دهد، تعارض به وجود می آید ؛
یعنی اگر ما تاریخ ادیان را از یک سو در نظر بگیریم و تاریخ علوم را از سوی دیگر،
می بینیم که اینها در طول تاریخ با هم مواردی از برخورد بینشان بوده، چه در عرصه
فلسفه، و چه در عرصه علوم. اینگونه از موارد را باید با چه قسمی حل کرد؛ در این ارتباط
دیدگاه های مختلفی وجود دارد که من فقط به دو دیدگاه اشاره می کنم.
دیدگاه اول این است که برخی معتقدند که میان دین و علم رابطه ای به نام رابطه
مکملیت برقرار است؛ یعنی دین و علم مکمل، یکدیگر هستند؛ یعنی دو تبیین بدیل از
یک امر واقع ارائه می دهند. ما با یک امر واقع مواجه هستیم که موضوع مشترک علم و
دین هستند. هر دوی این امور واقع و پدیده مشترک، دو تبیین بدیل ارائه می دهند که
همدیگر را از بین نمی برند و نقض نمی کنند. این راه حل در حل بسیاری از مسائل مفید
است؛ برای مثال پدیده ها و امور واقع را براساس علت فاعلی تبیین می کنند؛ براساس
رابطه علّی و معلولی که میان اعضای آن برقرار است و مفاهیمی از این قبیل، اما ادیان، به
خصوص در قرآن می بینیم که قرآن پدیده ها را براساس مشیت خداوند تبیین می کند. دو
تبیین است که می تواند دو تبیین بدیل محسوب شود و این دو با هم در تناقض نیست.
این راه حل از جهاتی موفق است. پس از این مواردی که در آن، امر واقع مشترک، از ناحیه
علم، از باب مثال بر اساس علت فاعلی تبیین شود، باقی می ماند؛ یعنی بر اثر یکسری
علل مکانیکی یا علل دینامیکی در درون طبیعت قرار دارد. اما دین ممکن است، علت
فاعلی دیگری را معرفی کند یا به شکل دیگری آن پدپده و امر واقع را توضیح دهد؛ برای
مثال در مورد حرکت خورشید علوم به این شکل می گویند که این زمین است که بر اثر
حرکت به دور خورشید، طلوع و غروب را پدید می آورد، ولی قرآن می گوید: «ان الله یأتی
بالشمس من المشرق». مواردی از این نوع وجود دارد که به چه شکل باید حل شود. این
گونه از نظریات را رابطه مکملیت حل نمی کند. اینجا است که مواردی به وجود می آید که
علما و مفسران ما، مانند مفسر شاخص و بزرگی در دوران معاصر، مرحوم علامه
طباطبایی، به جای اینکه یک راه حل کلی ارائه دهند، راه حل موردی را پیموده می گویند:
خداوند در این آیه بیشتر فهم متعارف را ملاک قرار داده، نه فهم علمی را. ما در مورد
پدیده ها دو فهم متعارف و علمی داریم. ممکن است در این گونه از موارد، فهم متعارف را
ملاک قرار داده باشد. فرض کنید اگر چنین تفسیری در ذیل چنین آیه ای مورد قبول واقع
شود، این راه حل استراتژیک است، چون اگر قرآن فهم متعارف را ملاک قرار داده نه فهم
علمی را، پس علم در ساحت قرآن، یعنی بیان علمی از اهداف قرآن نبوده است؛ بنابراین
می خواهم عرض کنم که راه حل های مختلفی پیش بینی شده و آنچه که در این راه حل ها
مهم است، این است که ما به مبانی، یعنی به راه حل جامع و راهبردی برسیم و مفسران ما
معمولاً به این نکته کمتر توجه داشتند؛ البته مطالبی گفته اند که اگر ما آن را تحلیل کنیم،
به یک مبنای استراتژیک باز می گردد که معلوم نیست که خودشان هم به آن مبنا چندان
ملزم باشند.
بنابراین می توان گفت که از حساس ترین مسائل در رابطه با علم و دین، همین نکته
است که آیا واقعاً ما خود را به پیروی از عقل در شناخت و امور واقع که باید به لوازم آن هم
تن در دهیم، ملزم می دانیم، یا اینکه خود را در این گونه از مسائل به عقل ملزم نمی دانیم؛
بیشترین مشکل معرفتی میان دین و عقل در این نکته است.
آیا وقتی می گوییم عقل چیست، منظور همان فهم عقل است؟ چون به نظر می رسد که
در بعضی جاها وقتی ما رابطه دین و عقل را مثال می زنیم، به سراغ فهم عقلا می رویم؟!
اینجا عقل استدلال گرو جزئی نگر مراد است، و گرنه عقل عقلا در ساحت علم و حکمت
راه ندارد؛ یعنی شما نمی توانید فهم متعارف و عقل عقلا را به معنایی که قدما به کار
می بردند، در علوم و حکمت مبنا قرار دهید؛ یعنی آنچه در علوم و حکمت مبنا قرار
می گیرد، عقل استدلال گر و جزئی نگر است، نه عقل عقلا، عقل عقلا بیشتر مبنای
کارهای اجتماعی است؛ مثل معاملات نه مبنای علوم و حکمت.
آیا در خود علوم و حکمت، گاهی اوقات از این جهت دچار مشکل نمی شویم که عقلا
عقل استدلال گر را به کار نمی گیرند؟
البته احتمال این وجود دارد؛ در علوم دقیقه و حکمت، مبنا عقل استدلال گر و جزئی نگر
است. ممکن است یک دانشمند به عقل جزئی نگر و استدلال گر نرسد و فکر کند که دارد
از عقل استدلال گر استفاده می کند. اما در واقع تابع چیزی باشد که حرف آن را می پسندد
یا تابع فهم متعارف باشد. چنین چیزی وجود دارد، اما این استثنا است و این بر خلاف
روشی است که باید در علوم استفاده شود. به هر حال، می توان گفت که اگر ما مبنا را بر این
قرار دهیم که کتاب خداوند، یعنی قرآن و احادیث، مبنا را فهم متعارف قرار داده و فهم
متعارف مردم را در نظر گرفته است و با توجه به آن سخن گفته است، به این معنا است که
قرآن از علوم دقیقه، حتی از حکمت به معنای فلسفه که مبنا را عقل استدلال گر قرار
می دهند، خالی است و دین اهداف و اغراض دیگری داشته است؛ مثلاً هدفش هدایت به
حقیقت غایی، یعنی خداوند بوده و یک سلسله رفتار را از ما خواسته که حول آن حقیقت
غایی به رفتار خود را سامان دهیم و هدف و غایت دین این بوده که مثلا ما را به حوزه
فرای عقل فرا بخواند؛ لذا برای اینکه ما را به آن اهداف و مقاصد برساند، فهم متعارف را
مبنا قرار داده است.
آیا این امکان وجود دارد که این مبنا باشد، در صورتی که قرآن در ابتدا می فرماید:
«هدی للمتقین»؟ اگر هدایت برا ی همه عالمیان است، مبنا ی عده زیادی از این عالمیان
عقل متعارف نیست؛ یعنی از استدلالات بهره می گیرند.
بله، در قرآن موارد زیادی وجود دارد که قرآن بر روی حکمت تأکید می کند و تعلیمات
زیادی در قرآن وجود دارد که جز بر پایه حکمت به معنای دقیق، قابل تفسیر نیست و
مبنای حکما و عرفا و علمای ما این بوده که قرآن حاوی حکمت به معنای دقیق کلمه
است.
منظور من این بود که اگر ما برای رفع یک مشکل در یک آیه خاص، از این مبنا پیروی
کنیم با چنین مشکلاتی مواجه می شویم. مگر اینکه بگوییم در این آیه خاص خداوند از
این مبنا استفاده کرده است. در اینجا مقصود خداوند تعلیم مسئله علمی نبوده است.
مقصود خداوند توجه دادن به قدرت خداوند و نشان دادن ضعف بشر بوده است. چون هدف
این بود که بر فهم متعارف تأکید کند و تعلیم یک مطلب علمی مقصود نبوده است.
به هر حال، باید بر این نکته تأکید کرد که بیشترین مشکل که برای ما مطرح است، در
این حوزه مشترک است. نکته دیگری که در ارتباط با رابطه دین و عقل مطرح می شود این
است که آیا بعضی از گزاره های دینی با عقل قابل اثبات است یا خیر؟ معمولاً ادعای ما در
سنت دینی این است که بعضی از گزاره های دینی باید توسط عقل اثبات شود؛ حداقل
یک سنت بسیار قوی در اسلام طرفدار این ادعا است. از این رو سؤال می شود که آیا این
گزاره ها معمولاً گزاره های بنیادین محسوب می شود؛ یعنی بخش اعتقادی دین را معمولاً
تشکیل می دهند. اینها توسط عقل قابل اثبات و فهم است یا خیر.
دعاوی مختلفی در این ارتباط وجود دارد. یک دعوا این است که این گزاره ها قابل اثبات
نیستند. حتی بعضی پا فراتر گذشته و بر این باورند که این نوع گزاره ها اصلاً بی معنا،
مهمل و فاقد معیار معناداری هستند؛ پوزیتیویست ها بر این عقیده بودند که این ادعا
امروزه چندان طرفداری ندارد. طبعاً این معیار هم طرفدار جدی ندارد. سخن دوم این
است که اینها قابل اثبات نیستند و شما نمی توانید اینها را به لحاظ عقلی اثبات کنید؛ البته
این دیدگاه دوم طرفداران زیادی دارد. لذا رویکرد دیگری ایجاد شده که آن رویکرد سعی
می کند اثبات کند که لازم نیست گزاره های دینی را اثبات عقلانی کنیم و کافی است که
گزاره های دینی خلاف عقل نباشد. دوم این که شرایط معقولیت را واجد باشد یا یک باور
معقول باشد.
یکی از فلاسفه به نام پلانتین جان، برای اینکه شرط مقبولیت برای یک باور دینی را
فراهم کرده باشند، یک دستگاه معرفت شناسی را به وجود آوردند که معرفت شناسی
اصلاح شده نام دارد؛ یعنی ما می توانیم معرفتی داشته باشیم که آن معرفت می تواند
پاره ای از گزاره های خود را به عنوان گزاره پایه بپذیرد و براساس
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 