پاورپوینت کامل نمایش روشنفکری با ادبیات قرن نوزدهم ۹۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نمایش روشنفکری با ادبیات قرن نوزدهم ۹۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نمایش روشنفکری با ادبیات قرن نوزدهم ۹۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نمایش روشنفکری با ادبیات قرن نوزدهم ۹۸ اسلاید در PowerPoint :
۱
قسمت دوم
پرده دوم شهربانان و نگهبانان بی خواب را به نمایش می نهد.
دستگیری، حجاب، و ملاقات استاد ماکان با ستوان یکم تا از… شکایت
ببرد؟ از چه؟ از برهم زننده و سارق آرامش او. البته این شکایت غریب و
معناداری است. شلوغی ها و حراشی و پس زمینه صحنه، مراسم
شامگاهی و پائین آوردن پرچم و شعار و آن دسته ای که جز پرت کردن
حواس تماشاگران کاری نمی کنند، از پرده دوم یک سخن پردازی
سیاسی معمولی می سازد. استهزا و آتش زدن پرچم و شعار مرگ بر
آمریکا، بحث درباره شی ء دزدیده شده یا گمشده و رنگ، شکل و ارزش
مالی آن از سوی ستوان یکم، گم شدن کتاب شعری که حاصل عمر است
و زمان از دست رفته زندگی را نمی توان با پول و ارزش ریالی اندازه
گرفت؛ اینکه در سرقت این کتاب به چه کسی مشکوک اند و جملات
معترضه رخشید که به قول پدرم هر بار شکایت کردیم خودمان بازجویی
شدیم و پرسش ستوان یکم که از چه کسی شکایت دارد؛ نوید از
انحصارگرها شاکی است و بی نتیجه ماندن ؛ اصرار رخشید که شکایت
بی فایده است و بیا برویم و جدل او که مهندس معمار میراث فرهنگی
است با افسر درباره بازسازی و تعمیر و افشای رخشید که هیچ چیز
تعمیر نمی کنیم و هیچ چیز در جای اولش نیست و اشیا را سرقت می کنند
و شعارهای فراوان درباره سرقت هویت و فرهنگ و سخن سودیانه افسر
که رخشید چرا نمی گوید در صدد تعمیر روح ماکان است و استاد معرف
این دوره تاریخی هستند و سخن گزنده اش که استاد ماکان دچار توهم
است و بیماری او به یک روانشناس احتیاج دارد و اصرار رخشید به اینکه
او به یک محافظ نیاز دارد و دارد افسر که می خواهند توجه محافل بین
المللی را جلب نمایند…
این گونه ما با کابوس ذهنی نوید و رخشید آشنا می شویم و با واقعیت
عینی و کشمکش درون واقعیت روبرو می شویم و پرده سوم را آغاز
می کنیم که گردش دل انگیز نام دارد.
مثل همیشه در اینجا هم یک فضای عادی و لحظه شاد به سرعت به
کابوس منتهی می شود و رانندگی در بزرگ راه برای رفتن به خانه پدر و
مهمانی، به گمشدگی و کابوس گم کردن راه تبدیل می گردد و به صورت
تبدیل روایت اول شخصی به روایت سوم شخص، وسیله خود
شخصیت های راوی و روبرو شدن با سه مرد پالتوپوش، فرار و…
درمی آید. این خود در هم دویدن خواب در بیداری و بدل شدن خواب
یکی به خواب دیگری را باز می نمایاند تا در پرده چهارم روانشناس ما با
دست انداختن کار روانشناسان در مناسبات سوداگرانه و خواندن
یادداشت های رخشید و نوید و…، همان چیزی را که در سه پرده پیش
تجربه کردیم، تکرار می کنیم و این بار از زبان روانشناس که می گوید:
این دو یادداشت کامل کننده هم بودند؛ مثل نمایشنامه های بهرام
بیضایی که در آن بازی های روانشناسانه هست. و بدین سان بین جهان
نمایش و جهان واقعیت، نوعی همسان پنداری صورت می گیرد و
بالاخره می فهمیم که کابوس ما کان از روزی آغاز شد که او شعری
سوگواره ای گفت، برای دوستی که به صورت مشکوکی کشته شده بود و در
خواب دید که دوستش همان شعر را برای او می خواند و این شعر، درباره
سه مرد بدون چهره است.
حال ما با یک بازی روانشناسانه روبرو هستیم. آیا این سه مرد زاده
نیروی خیال شاعرانه کابوس های نوید هستند؟ ما یک بار در داستان
هدایت، با دو مرد پالتوپوش، با کلاه شاپو روبرو شده بودیم که در آستانه
خودکشی هدایت سربرآوده بودند و از همه چیز باخبر بودند و هدایت ابتدا
فکر کرده بود، مأموران مخفی حکومت ایران هستند و بعد دیده بودیم که
آنها نیروهای درونی خود هدایت اند و حالا در فرایندی معکوس، آن که
سایه های خیال نویسنده تصور می شود. برعکس مأمورانی برای قتل او
هستند. البته بیضایی در نمایش شهامت توسعه این بازی خیال و
واقعیت را از دست می دهد و چیزی که به آن داستان زیبا و ژرف او شکوه
و عمق بخشیده بود، حالا به بهای شعار و جذب مخاطب، به یک
برداشت تک بعدی سه مرد مساوی با مأموران قتل، تقلیل می یابد.
در پرده پنجم و در کانون خانواده، ما با تداوم ترسهای نوید و رخشید که
در کانون خانوادگی سرریز می کند آشنا می شویم. سقوط هواپیمایی که
تمثیلی از کل جامعه است با همه سرنشینان، آدم را به یاد اتوبوس سعید
سلطانپور و کارگر کارخانه ایران ناسیونال می اندازد و سپس پروازی که به
مقصد هیچ کجا و بدون شماره پرواز، سقوط حتمی نوید و رخشید را
تصویر می کند که به طنز وانمود می شود که این نه سقوط، بلکه عروج
است و باز آن سه مرد و باز دویدن یادداشت های شبانه (پرده ششم) در
پایان این پرده، و تلفن پدر و مادر که نکند اینها توهمات حاصل از
مصرف داروهای ضد افسردگی باشد
پرده هفتم (زگهواره تا گور دانش بجوی) را تصویری از کلاس استاد
ماکان و سخنرانی درباره واقعیت، امکان دستیابی به واقعیت، ساختن
واقعیت، شورش علیه واقعیت، کار نویسنده و پذیرفتن آنکه خلق هر اثر
پذیرفتن شکست در آفریدن واقعیت محض است و سه مرد پالتو پوش
که می آیند و می روند، شکل می دهد.
هر یک توضیح نادرست و پندار ی وهمی به جای معنای حضور آنان
ارائه می دهد و همچنان ماکان است که حقیقت برتر را مورد تأکید قرار
می دهد. در بعضی شرایط امکان دستیابی به واقعیت محض ناممکن
است؛ اما در اینجا از دید تماشاگر استاد همچنان واقعیت محض را بی
خدشه و سرودست در اختیار دارد و این دیگران هستند که اشتباه
می کنند…
همتای این کلاس با استاد رخشید فرزین، استاد معماری و مرمت
میراث فرهنگی نیز خواهیم داشت تا در این پرده، نقش عوامل
ویرانگری در زمان مورد اشاره قرار گیرد که ما را از آگاهی به حقیقت
محروم می کند و بدون کشف این زبانِ تصویری، ما توانایی خواندن
معنای نقش های باستانی نیستیم که هویت ما را می سازند و باز در هر جا
که پرسشی آزادانه تر از عشق و زندگی و تفکر است، حضور سیاه مردان
پالتو پوش، همچون حضور مسلط و کنترل گریزناپذیر، به نمایش در
می آید؛ هر چند رخشید واکنش خشمگین تری دارد که بر خود مسلط
می شود و همچنان شعارهای همیشگی بیضایی درباره نقش درجه یک
زنان در شکل گیری تمدن و صدای آژیر آتش نشانی و سوختن باغ
قدیمی و ستم بر آب و درخت و زمین، و صدای زنگ که به پرده هشتم
می رسیم.
هشتمین پرده و این یک تلفن اعظ گراست که در رخشید سوءظن
ایجاد می کند؛ درباره ماکان که می کوشد وانمود سازد او با زن دیگری
رابطه دارد و بعدهم ماجرای تلفن به ماکان و تهمت به رخشید مطرح
می شود و دست آخر اینکه آنان هر دو پاکزاد و پاک سرشت و پاک کرداراند
و عیبی ندارند و هر چه سیاهی و جرم است، از دیگران است. بیضایی
چشمهایش را درباره واقعیت روابط آزاد مرد و زن در متن تجربه مدرن
می بندد تا همچنان به سود ذهن خود از واقعیت بگریزد و کسانی را
تطهیر کند که دوستشان دارد ؛ بدون توان دیدنِ بحران های این
زندگی ها یا ویژگی های آن.
پرده نهم: روانشناسی علم آینده:
در مطب دکتر روانشناس، ماکان از عدم امنیت شغلی و خانه نشین
شدن خود می گوید و ناپدید شدن مدام درختها و جنگل هایی که دیگر
نبودند و رخشید می گوید: او را به فکر انداختند که مریض است تا
مریض اش کنند و تداوم همین کابوسها در نیما فرزندشان که او را برای
دور بودن از فضای رعب و هراس به خارج فرستاده اند.
پرده دهم، زنگ تفریح یک رستوان است و پرده برداشتن از ناآزمندی
ماکان و خوراک سبزیجات و باز برشمردن مقتولان و گفتگو از کسانی که
یکی یکی کشته شدند و شیوه قتل و باز سایه قاتل همه جا هست و پرده
یازدهم تحقیقات کاملاً رسمی و ستوان یکم که پیشاپیش استاد ماکان
را شادروان می خواند. ظاهراً برای تحقیق سرقت کتاب به خانه آنان آمده
است. اما در واقع توسعه ناامنی است. رخشید می گوید: آسایش از خانه ما
دزدیده شده؛ بحث بر سر دزدیده شدن دفترچه شعر استاد ماکان است؛
اینکه شعر چه فایده ای برای دزدها دارد و رخشید می گوید؛ دلسوزی شما
برای دزدها قابل تحسین است.
راستی اگر بتوان دفترچه شعر را دزدید، شعر را که نمی توان! پس
پرسش ستوان یکم با همه چیدگی برای ناهمدلی تماشاگر در کشمکش
مفهوم کنایی، پرسشی منطقی است، دفتر شعر به چه درد دزدها
می خورد؟!
گهواره ماکان در همین جا به صحنه آورده می شود و ماکان در همین
پرده یازدهم می گوید: دستمزد سخنرانی هایم را برای توسعه کتابخانه
دانشجویی تقدیم کردم و در همین جا بیضایی از همه نیرو و تصورش
سود جسته تا ماکان را به یک قهرمان بی چشمداشت تبدیل کند. تنها
شکل بهرام خان این است که هم عهدخان ها سپری شده و هم شاهان و
هم معصومان (علیهم السلام) و آخرین بیگناه در غیب، همواره ترسزد و
در خطر از اینهمه جهان ناشکیبا در برابر معصومیت چشم به راه زمان
ظهور است، پس اینکه من تماشاگران گناه آلود، باور نمی کند که ماکان،
اگرچه یک عیب کوچک نداشته و در دوران خانه نشینی باد هوا مصرف
می کرده و تنها ممرّ زندگی اش، حقوق سخنرانی و استادی اش در سخن
گویی برای توسعه کتابخانه هدیه داده،… همه اینها را بر من ببخشاید.
حالا معلوم نیست که بیچاره کلانتر چه باید بکند؛ می روند شکایت
می کنند. وقتی نمی آید بد می کند وقتی می آید هم بد می کند. (رخشید
خبر می دهد: از کلانتری آمده بودند و نوید می گوید: حالا دیگر راه خانه را
هم یاد گرفته اند.)
پرده دوازدهم
این پرده طی گفتگو با نیما آغاز می شود و دیدار با ستوان یکم و
اعتراض به آنکه دنبال دزد و به بهانه دزد، خانه را زیر و رو کرده اند.
کارآگاه می گوید: خانه شما آئینه خوابهای شماست و در پاسخ بیان
رنجی که رخشید و نوید می برند، می پرسد مگر رنج سرچشمه الهام
نیست و ماکان به اعتراض و استهزاء می پرسد: شما حاضرید جای خود را
با ما عوض کنید؟ بالاخره کار به واگویه ترس نوید می رسد (من کجای
فهرست هستم؟) که به فهرست نامزدهای کشته شدن اشاره دارد و
ستوان یکم زیرکانه نام دوستان او را می پرسد؛ به بهانه تحقیقات، تا از
آنها سؤالاتی کند و ماکان زیرکانه تر یکی یکی را معرفی می کند. یکی
بی خداحافظی به خارج رفته و این به خاکسپاری اش رسیده و آن با
سواری تصادف شده و دیگری با مهارت به قتل رسیده و… البته پاسخ
ستوان یکم آن است که بی احتیاطی خودشان بود.
بیضایی فضایی بدتر از این نمی تواند بسازد؛ چیزی در اوج تسلط
فاشیسم، به اضافه اختناق؛ بدتر از اوج دیکتاتوری استالین و به اضافه
روزی که هرگز در گذشته دیده نشده و… این فضایی است که در آن هر
روز دسته ای کشته می شوند نه آنکه زمانی قتل هایی صورت گرفته و صد
ماجرای ضد آن نیز امکان اتفاق یافته است.
همان قدر که مطلق نمایی امر سیاه در این نمایش برای سن غیر قابل
پذیرش است، به همان میزان این حرفها به مفهوم تأئید همه خشونت و
استبداد و له کردن حقوق شهروندی و آزادی های ضروری و حق قانونی
انسان و حقوق بشر دانستن، اما ابلهانه، ناسالم و دروغ است. من
نمی گویم نمایشنامه نویس راوی با عریان کردن زشتی های سیاسی
مردم را بر نینگیزد. یکسویه گرایی و سطحی گری به استبداد یاری
می رساند و تخم ناباوری و لوث واقعیت های مذموم را می باشد.
وقتی واقعیت چنان سیاه نباشد که شما می نمانید، سیاهی موجود بی
اعتبار و کمرنگ می شود. جهان ذهنی اثر نمایشی، سیاهی جهان عینی
و نیروی اعتراض به آن را دچار خفت و سستی و بی رونقی می کند، زیرا
همه می بینند که واقعیت صدبار کمتر از نمایش تاریک است و قدر آن را
می دانند و در بهترین حالت می گویند: استاد دارد شعر می گوید و زندگی
چنان نیست که می نمایاند و خیال می ورزد!
پرده دوازده به اضافه یک:
پرده سیزدهم پرده گفت وگوی روانشناسی و رخشید است. آشکار است
که این صحنه، انتقادی به مناسبات اخلاقی زمانه است. دکتر می خواهد
از رخشید سوء استفاده کند و معلوم است که باز رخشید آن تجسم پاکی و
دیگران گرفتار انواع سیاهی اند. رخشید درباره خانه نشینی ماکان، وقتی
فرزندشان «نیما» پنج ساله بود حرف می زند و آشنایی با ماکان را شرح
می دهد و توضیح اینکه او از ترس آلودگی های پشت پرده عضو هیچ
دسته ای نبود.
در حقیقت نویسنده، ماکان را از هر واقعیتی که احتمالاً قابل خدشه و
تردید است، تطهیر می کند و امکان هرگونه پندار اشتباه خطا، کنش غیر
مسئولانه و تردید برانگیز را برطرف می سازد تا هاله تقدس، طهارت و
عصمت رخشید و ماکان لکه دار نشود. داستان گم شدن پرونده استاد و
المثنی و افسردگی و عظمت تاریخی و ناتوانی رخشید و خواندن گنگ
خطوط این عظمت تاریخی ـ افسردگی درونی ماکان ـ و صد غلو دیگر،
همچنان ادامه می یابد.
ماکان، شرمنده رخشید بود که نان آور خانه بود و دوستانش هم یکی
یکی ناپدید شدند و پسر را به خارج نزد عمویش که جامعه شناسی خوانده
و معتقد است دنیا خانه همه است یکسان اند می فرستند. و برای این و
مردم دنیا همزمانی نگرانی رخشید و نوید با ماجرای راه بندان و آن
لبخند مرموز و شروع کابوسها و خوابهای یگانه زن و شوهر و خطر و ترس
و خواب دیدن فرزند… .
ادامه این پرده شرح اولین خواب رخشید (من تنها در جاده ای رو به
هیچ، محو شدن نوشته های راهها و (تابلوهای راهنمایی) مثل
چراغ های جاده و… و بالاخره آن سه مرد پالتو پوش که استاد ماکان را از
سواری بیرون کشیدند و…) است.
این کابوسها و ماجراهای خواب ها، بارها و بارها در پرده های مختلف
تکرار می شود. ساختار تکرار، شگرد ثبت و حک در ذهن تماشاگر و
ماجراهای مختلف کابوس گونه در واقعیت و وجوه گوناگون، سیاهی های
زندگی محیط است که در رأس آن همواره چالش فرد و قدرت، ماکان و
مردان سیاهپوش امنیتی پیرامون قتل شکل می گیرد.
پرده چهاردهم: هیس!
حالا روانشناس است که در جایگاه بیمار قرار دارد وسعی می کند تا دام
خود را گرد رخشید بیشتر بگسترد. می گوید: «حالا شما باید مرا روانکاوی
کنید خانم فرزین». طعنه خانم منشی را به یاد می آورد. او عاشق یکی از
بیمارانش شده و او را بی جهت به بهانه معالجه شوهر بیمار، به مطب
می کشانده و حالا بیمار و پزشک به خوابهای همدیگر تبدیل می شوند و
باز قهرمان بی تاریکی رخشید است!
پرده پانزدهم
تصویر نگهبانان شب در شهر تاریک است که همیشه بیدارند. ایست،
ایست ها و سلفه روح نظامی بر شهر.
ستوان یکم به ورقه سلامت ماکان اشاره می کند و می گوید: استاد کاملاً
سالم هستند، پس ما را ملعبه دست خود کرده اند. از خانه شما هم چیزی
گم نشده، پس چیزی گم نشده و از هر چیز خوبی نتیجه بد می گیرید.
اکنون رخشید می گوید: مراجعه ماکان به پلیس اشتباه بود و او به جای
قرار، خود را به درون کابوس پرت کرد. ستوان یکم نیز به تعارف و کنایه
می گوید: ما همیشه در خدمت شهروندان خود هستیم و رخشید به ما
می گوید: هرگز معنی این ملاقات را نفهمیده و ما هم نفهمیدیم و ظاهراً
کارگردان از این شگرد برای توجیه یک سخن زائد سود جسته تا نمایش
به پرده بیستم هم برسد. البته نمایش بی آنکه خسته کننده باشد، زوائد
زیادی دارد.
پرده شانزدهم
این پرده که طبق معمول از پایان پرده پانزدهم شروع شده و در آن
دویده، «آفتاب می دمد» نام دارد و با شروعی خوش آغاز می شود؛ صبح و
روشنی و آرامش به خانه بازگشته است؛ به گلها آب داده اند مادر خبر آب
پاشیدن به پاغچه را با خوشحالی به پدر می دهد. صبحانه با شیرینی
خاطرات و یادآوری آشنایی مطبوع تر می شود. توهم خلاص شدن از
کابوس ما را فرا می گیرد و سپس معلوم می شود که تمام شب آنها
نخوابیده اند تا کابوسی نبینند. به این ترتیب، حالا کابوس خود بیداری
است، حضورشان، غیبت شان با زمان بیداری در آمیخته.
تلفن زن
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 