پاورپوینت کامل جهانی شدن، بحران معنا و منجیگرایی(۱) ۱۱۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل جهانی شدن، بحران معنا و منجیگرایی(۱) ۱۱۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جهانی شدن، بحران معنا و منجیگرایی(۱) ۱۱۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل جهانی شدن، بحران معنا و منجیگرایی(۱) ۱۱۲ اسلاید در PowerPoint :
۱۶
لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون
(انبیاء – ۱۰۵)
مقدمه:
در روزگار حاضر، چند پدیده نقش کلیدی یافته اند. یکی از این
پدیدهها جهانی شدن است؛ دیگری بحران معناست و پدیده دیگر که
به نوعی در دو، سه دهه اخیر فارغ از تعصب گرایی و اعتقادات یا
دیدگاه های دینی خاص مطرح شده است، پدیده ای است که در جهان به
برجسته شدن گرایشات دینی، و منجی گرایی انجامیده است. چرخش
هزاره میلادی و آغاز هزاره سوم، بر اساس آموزه هزاره گرایی که در
یهودیت و مسیحیت وجود دارد از یک سو، و رشد و گسترش اسلام گرایی
در جهان معاصر، موجب شده است که ما شاهد ظهور جنبش ها و
تکاپوهای خاصی به نام منجی گرایی در یکی دو دهه اخیر باشیم.
منجی گرایی در جهان امروز نمودهای مختلفی داشته است. در جهان
مسیحیت و یهودیت، گسترش و فعال شدن جریانات دینی هزاره گرا از
یک سو و جریانات بنیادگرایی دینی از سوی دیگر نمود بارزی دارند.
نزدیک شدن هزاره جدید موجب شده است تا آموزه ظهور حضرت
مسیح(ع)، چه از سوی یهود و چه از سوی مسیحیان، به نوعی مورد توجه
قرار گیرد. اقدامات صهیونیسم های یهودی و مسیحی در زمینه
سازی ظهور حضرت مسیح(ع) با بازگرداندن یهودیان به ارض موعود از
یک سو و گره خوردن این ایده با اهداف و مطامع سیاسی ابرقدرت های
بزرگ، موجب توجه بیشتر جهانی به آموزه منجی گرایی شده است.
در جهان اسلام نیز هر چند آموزه مهدویت در اعتقاد اصیل اسلامی
ریشه دارد و تمامی مذاهب اسلامی آن را پذیرفتهاند، اما رشد و گسترش
آموزه مهدویت خواهی و منجیگرایی در چند دهه اخیر بارز است. بحران
درونی جهان اسلام، رشد اسلام گرایی، آغاز عصر جهانی و عوامل دیگر،
زمینه ساز توجه بیشتر مسلمانان به این مسئله است. به هر حال فارغ از
علل مختلف و کثیر آن، توجه به منجی گرایی در جهان امروز،
پدیده های جهانی و فراگیر است که یکی از زمینه های آن را می توان در
عامل «جهانی شدن» یافت.
همچنین ما باید بین “بحران معنا” و “بحران معنویت” تفکیک
نماییم. بحران معنا Crisis of Meaning)) وضعیتی است که در آن
معیارها و شاخص های ارزیابی انسان ها دچار تلاطم و بحران می شود.
مراد از بحران معنا فرو ریختن نظام دانایی و آگاهی انسانها است. اینجا
دیگر معیارهای داوری ثابتی نداریم. ما قبلا پدیده دیگری با نام
«بحران معنویت» Crisis of spirituality)) داشتیم که در طول دوران
مدرن مطرح بوده است. منظور از بحران معنا، چیزی غیر از بحران
معنویت است. چون ممکن است در جایی بحران معنا وجود نداشته
باشد، ولی بحران معنویت وجود داشته باشد.
بعد سخت افزاری جهانی شدن
هر چند در مورد جهانی شدن دیدگاه های بسیار مختلفی وجود دارد، اما
به نظر من به جهانی شدن نوعی شرایط یا ظرف تحول تاریخی است که
بر اثر تکنولوژی های ارتباطی ایجاد شده است؛ یعنی جهانی شدن، در
معنای دقیق خود، آن چیزی است که ما به عنوانGlobalization
می شناسیم. شاید تعبیر صحیح جهانی شدن باشد، چون واژه
Globalizationکه از صفت Global بصورت فعل ساخته شده و
سپس به صورت اسم در آمده است؛ Globalیعنی امر جهانی، وto
Globalize، یعنی جهانی کردن.
البته در زبان انگلیسی این فعل به دو صورت لازم و متعدی به کار رفته
است؛ یعنی همه خود به خود جهانی بشود؛ یعنی در وجه فعل لازم، و هم
به صورت فعل متعدی فاعل و مفعولی داشته باشد. طبعاً اگر نگاه متعدی
به این واژه داشته باشیم، باید به جهانی سازی تعبیر بکنیم، در حالی که
در تعبیر اول و وجه لازم آن، تعبیر درست جهانی شدن هست. اما با توجه
به اینکه مفاهیم موجود در علوم انسانی، فارغ از بعد گرامری و دستوری
آنها، به واسطه منظر نظری ما شکل می گیرد، به اعتقاد من واژه جهانی
شدن بهتر است. در واقع در زبان فارسی این شبهه برای ما به وجود آمده
که از کدام تعبیر استفاده کنیم: جهانی شدن یا جهانی سازی و
جهانی کردن.
اما اگر واقع را لحاظ کنیم، واقعیت جهانی شدن، چیزی جز تحول در
شرایط سخت افزاری نیست؛ یعنی از دو منظر سخت افزاری و
نرم افزاری می توان به جهانی شدن نگریست. مراد از سخت افزار جهانی
شدن، تغییر و تحول در شرایط زندگی انسان هاست که خود محصول
گسترش دانش و تکنولوژیهای پیشرفته ارتباطی و در کل رشد و گسترش
دانش بشری در زمینه علم و تکنولوژی است. جهانی شدن از جهت
سخت افزاری وضعیتی است که موجب شده است، با گسترش
تکنولوژی های ارتباطی، انسان ها در تعامل با یکدیگر قرار گیرند؛ یعنی
اگر روزگاری چنین بود که در دو دهه علیا و سفلی، گاه حتی ذائقه غذایی
متفاوت بود، اکنون ارتباطات چنان انسان ها را به هم نزدیک کرده که
همه امور در قالب پدیده واحد، یا حالت ادغام کنندگی ـ که پدیده های
ارتباطی به وجود آورده اند ـ در حال شکل گیری هستند.
از منظر سخت افزاری جهانی شدن شرایطی تاریخی است؛ شرایطی
که ما در آن زندگی می کنیم. بعد سخت افزاری جهانی شدن بدان جهت
اهمیت دارد که در فهم جهانی شدن به تمایز آن با محتوا و نرم افزار
توجه کنیم. گاه با استناد به ابعاد سخت افزاری جهانی شدن، چنین القا
می شود که محتوا نیز شکل ثابتی دارد و همه برای مثال باید به شیوه
لیبرال دموکراسی زندگی کنند که در شرایط کنونی جهانی شدن ابتکار
عمل را در دست گرفته است. در حالی که این فریبی بیش نیست. پس
نباید جهانی شدن را امری ذاتی بدانیم.
جهانی شدن از منظر سخت افزاری، همانند ظرفی است که شما
می توانید مظروفهای مختلفی را در آن قرار دهید. همانند کاسه ای که
مواد مختلف را در آن می ریزید. البته اینکه چه مظروفی در این ظرف
قرار بگیرید، دیدگاه های بسیار متفاوتی وجود دارد. اینجاست که بعد نرم
افزاری جهانی شدن مطرح است.
بعد نرم افزاری جهانی شدن
آقای راپرت در کتاب “ایدئولوژی های جهانی شدن”، به درستی اظهار
می دارد که اصلا دید واحدی نسبت به جهانی شدن وجود ندارد. آنچه ما
با آن مواجه هستیم، ایدئولوژی ها و دیدگاه های بسیار متنوع و مختلف
درباره جهانی شدن است. چنین بحثی را رولاند رابرتسون هم با بررسی
گفتمانهای مختلف جهانی شدن مطرح کرده است.
در مورد تحلیل جهانی شدن دیدگاههای موجود را می توان به دو شیوه
طبقه بندی کرد: شیوه نخست طبقه بندی آنها بر اساس عامل جهانی
شدن و شکل آن است. شیوه دوم طبقه بندی بر اساس محتوا و ماهیت
جهانی شدن است. در حالی که تقسیم بندی نخست، به بعد سخت
افزاری ارتباط بیشتری دارد، تقسیم بندی دوم کاملا نرم افزاری و
محتوایی است. در نگرشهای گروه نخست، با یک نگاه کلان، سه ایده
اساسی مطرح است که آیا جهانی شدن فرایندی طبیعی as a
process)) است یا یک پروژه و طرح از پیش تعیین شده as a
project)). برخی نیز از بعد ترکیبی و نگرش فرایندی- طرح واره ای به
جهانی شدن نگریسته اند که عنوان نگرش پدیده وار به جهانی شدن
as a phenomenon)) مطرح است. در نگرش فرایندی، جهانی
شدن محصول گسترش و تکامل طبیعی دانش است که باید با آن
همراهی کرد. در نگرش پروژه ای جهانی شدن یک توطئه و طرح
سرمایه داری غربی برای بلعیدن جهان است و در نگرش سوم یا
پدیده ای، جهانی شدن فرایندی است که کنترل کنندگان تکنولوژیهای
جدید ایدههای خود را بر آن تحمیل می کنند.
اما تقسیم بندی دوم بر اساس ماهیت، محتوا و بعد نرم افزاری به
جهانی شدن مطرح میشود. در واقع در اینجا نیز ما حداقل سه دیدگاه
برجسته و کلان داریم؛ هر چند با نگاه دقیق تر می توانیم این نگرشها را
بیشتر بدانیم، اما در کل سه دیدگاه، برجسته و حایز اهمیت است: دیدگاه
اول دیدگاه دین داران و پیروان ادیان است که ما می توانیم از نرم افزار و
نگرش دینی و سنت گرایانه به جهانی شدن سخن بگوییم که بر اساس
آن بسیاری از ادیان مدّعی هستند که می توانند محتوا و نرم افزار مناسب
برای این سخت افزار، یعنی جهانی شدن باشند.
برای مثال شاید در بعضی تعابیر ببینید که وقتی گفته می شود،
پدیده ای به نام جهانی شدن اتفاق افتاده، چون چنین نگرشی در علمای
ما وجود دارد می گویند: این پدیده جدیدی نیست. ۱۴۰۰ سال پیش
اسلام فرموده است که حکومت جهانی خواهد بود. در واقع چنین نگرشی
نشان می دهد که محتوای مناسب برای این ظرف، نگرش دینی است.
آنها حکومت جهانی دینی ای را در نظر می گیرند که منجی موعود آن را
محقق کند. البته بین حکومت جهانی و جهانی شدن، به لحاظ مفهومی
باید تمایز قائل شد، ولی از منظر عملی به جهاتی قابل تطبیق هستند؛
به این معنا که حکومت جهانی موعود از نگرش سنتی، همان چیزی
است که مصداق و نرم افزار مناسب برای جهانی شدن است. پس یک
نگرش این است که جهانی شدن احیای سنت یا نگرش سنتی است.
این مسئله در مسیحیت، یهودیت و همه ادیان آسمانی/ ابراهیمی وجود
دارد.
برخی از منظر مدرن به این پدیده می نگرند و معتقدند که محتوای
مناسب برای عصر جهانی شدن، لیبرال دموکراسی است، لذا کسانی
چون گیدنز، فوکویاما و بسیاری اندیشمندان غربی معتقدند که لیبرال
دموکراسی بلوغ نهایی انسان است و بهترین وضعیت برای تنظیم جهان
امروز، وضعیت لیبرال دموکراسی است.
اما نگرش سوم که سعی می کند نرم افزار و محتوای خاصی را برای
وضعیت جدید ارائه بدهد، نگرش پسامدرن است. شاید توضیح
پسامدرنیته در این فرصت مقدور نباشد، اما برای روشن شدن بحث،
ابتدا با توضیح اصول مدرنیسم غربی، پسامدرنیسم را به صورت خلاصه
توضیح می دهیم.
سیطره مدرنیته غربی و ادعاهای معناپردازی آن
بدون تردید بحران معنا حاکی از شکستن یک نظام معنایی شکل
گرفته قبلی است. انسانها همواره در جست وجوی معنای زندگی خویش
به ادیان، مکاتب و دیدگاههای مختلفی پناه برده اند. پس همواره در
شرایط عادی زندگی انسانها، یک نظام معنایی مسلط وجود دارد که
سازنده معنا برای انسان است. حال سوال این است که آیا ما در جهان
امروز، واقعا شاهد بحران معنا هستیم یا خیر؟ من این بحث را از منظر
بحرانی که در درون مدرنیسم غربی شکل گرفته است و سبب ظهور
طیف جدیدی از متفکران به نام متفکران پسامدرن شده است، دنبال
خواهم کرد.
علت پیوند بحران معنا با تحولات و افول مدرنتیه غربی بدان جهت
است که دنیای مدرن غربی همراه با گسترش شیوه تولید سرمایه داری
در جهان به تدریج خود را بر جهان مسلط ساخت و حتی در کشورهای
غیر غربی نیز نگرش غربی به انسان و جهان با سرکوب کردن فرهنگها و
تمدنهای آنها این ایده را مطرح ساخت که راهی برای پیشرفت راهی جز
غرب وجود ندارد و از این جهت مدرنیته غربی با ارائه و ایجاد یک نظام
معنایی خاص، خود را امری جهانی ساخته است و از این جهت هر گونه
تحولی در آن، تحولاتی جهانی خواهد داشت.
مدرنیته یک مکتب یا ایدئولوژی فراگیر است. شاید دقیق ترین
تعبیری که علوم اجتماعی جدید می تواند از مدرنیته ارائه بکند، تلقی
مدرنیته به مثابه یک فراگفتمان است. در واقع مدرنیته فراگفتمانی بود که
پس از رنسانس در مغرب زمین شکل گرفت و تا اواخر قرن بیستم هم به
نوعی سیطره داشته است. سیطره یافتن مدرنیته به این معنا هست که
در واقع پدیده ای که در غرب به نام مدرنیسم شکل گرفته بود، سعی کرد
خود را بر همه جهانیان تحمیل کند و فرهنگ ها و ایدئولوژی های دیگر
را به حاشیه براند که در جهان اسلام هم تا حدی چنین پدیده ای رخ داده
است. در طول دو سده گذشته یکی از واکنشهایی که از سوی مسلمانان
در برابر تهاجم و سیطره مدرنیته غربی صورت گرفته است، اصلاح طلبی
و احیای فکر دینی است که ما انقلاب اسلامی را اوج احیای فکر اسلامی
می دانیم. به هر حال مدرنیته غربی را نمی پذیریم و دیدگاه های خاص
اسلامی را دنبال می کنیم. اما واقعیت این هست که مدرنیته تا سال
۱۹۷۹ که انقلاب اسلامی و اسلامگرایی در همه جهان اسلام ظهور
بارزی داشت، عملا سیطره داشته است.
اصول مدرنیته غربی، به تدریج در طول چند قرن و پس از رنسانس در
غرب شکل گرفته بود که اگر بخواهیم آنها را به اجمال بررسی کنیم،
می توانیم به چهار رکن آن اشاره نماییم. نخستین رکن مدرنیته غربی با
اومانیسم یا انسان محوری شکل گرفت که برخی معتقدند، سرآغاز
چنین بحثی را دکارت ایجاد و بنیان نهاده بود. به هر حال آنچه در
مدرنیته غربی مطرح است، انسان محوری است.
انسان محوری از این نظر، محور و معیار قرار گرفتن انسان به جای
معیارهای قبلی است که صرفا بر آموخته های کلیساهای کاتولیک استوار
بود. یعنی ما به جای اینکه بگوییم انسان مکلف است و باید تکلیف خود
را از دین و متولیان دین بپرسد، آیا دین و متولیان آن می توانند نیازهای
انسان را برطرف کنند یا خیر. از این روپیدایش بحث انتظار بشر از دین
در الهیات و علم کلام هم از این جهت در مغرب زمین شکل می گیرد. به
هر حال، انسان محوری در اوج و افراطی ترین حالتهای خود که در لسان
نیچه تعبیر می یابد، این است که “خدا مرده است”، یعنی اگر انسان
محور باشد، دیگر خدا جایگاهی نخواهد داشت، چون اساس تفکر قرون
وسطای مسیحی، محوریت خداوند بوده، آنها تصمیم گرفتن با کنار زدن
خداوند، انسان را محور قرار دهند. به تعبیر دورکیم، همین که علم بشری
رشد می کند، خاکریزهای دین و خداوند رفته رفته فتح می شود و آنقدر
پیشرفت خواهد کرد که دین و خداوند خاکریزی نخواهد داشت و از جامعه
محو خواهد شد. حال اینها افراطی ترین نگاهها به اومانیست و انسان
محوری در غرب بوده است. اما به هر حال انسان محوری در دنیای
غرب، عملا چنین دیدگاه هایی را به بار آورده است.
دومین رکن مطرح برای مدرنیته، اصلاح دین یا سکولاریزم است که
عملا پروتستان ها به آن دامن زدند. سکولاریزم هم یکی از اصول و
پدیده های مدرنیته غربی محسوب می شود. رکن سوم نیز، عقلانیت
خاصی بود که در دوره روشنگری قرن ۱۸ در اروپا شکل گرفت. عقلانیتی
که براساس اومانیست شکل گرفته بود و همه امور را با شناخت محدود
بشری می سنجید؛ یعنی عقل مدرن عمدتا براساس معیارهای این
جهانی و مادی قضاوت می کرد و در عمل قاضی هر میدانی بود. این نگاه
به عقل با نگرش اسلامی متفاوت است. مدرنتیه عقلی را که ما در اسلام
و فلسفه ارسطویی داریم، کنار گذاشت و موجب غلبه عقل تجربی گردید.
رکن چهارم را می توان مدرنیسم، قرائت کلام پیشرفت دانست که معتقد
بود راه سعادت چیزی جز تجربه غرب نیست و همه مردم جهان اگر
بخواهند سعادت یابند، باید به همین شیوه غربی زندگی کنند.
اینها اصول و دیدگاه های مدرنیته بود. حال دوباره این پرسش را مطرح
می کنیم که چرا ما در بررسی پدیده جهانی شدن و بحران معنا در روزگار
خود، حتماً باید به مدرنیته رجوع کنیم؟ چون مدرنیته به دلیل سیطره ای
که بود، ذهنیت و نظام معنایی جهان را به نوعی خاص شکل داده است؛
یعنی نظام معنایی که برای بسیاری از جهانیان شکل گرفته بود این بود
که انسان می تواند همه کار انجام بدهد و عقل انسان قادر به شناخت
همه چیز است. حل و فصل امور اجتماعی، شخصی، فردی، سیاسی و…
همه چیز باید از منظر عقلانیت بشری بگذرد. پس اهمیت مدرنیته به
این است که نظام معنایی فراگیری که در دنیا در دو سه قرن اخیر مسلط
است، براساس آموزه مدرنیته شکل گرفته بود.
مدرنیته غربی در فرایند تحول خود در اواخر قرن بیستم یا حداقل در
نیمه دوم قرن بیستم، با پدیده هایی روبرو شد که ما از آن به گسترش
تکنولوژیهای ارتباطی یاد می کنیم. نخستین نگرش به این بحث جدید
را شاید مارشال مک لوهان در سال ۱۹۶۵، در تعبیر خود به نام «دهکده
جهانی» مطرح کرد که عملا نشان داد گسترش تکنولوژی های ارتباطی،
تغییر، تحول و دگرگونی را در جهان ایجاد کرده است و ما دیگر، از عصر
دولت- ملتها یا عصر تجزیه دنیا به مناطق کوچک یا نگاه جزیره ای
عبور می کنیم و تنها یک واحد جهانی داریم و به یک کل همگن و
متعامل با یکدیگر به نام دهکده جهانی می رسیم.
پسامدرنیسم و بحران معنا در غرب
پسامدرنیسم واکنش به افراط مدرنیسم غربی است که سعی می کرد همه
چیز را بر محور انسان و خواست او بنا نهد. از این منظر، پسامدرنیته نفی
انسان محوری مدرنیته است یا به تعبیر برخی، پست مدرنیسم مرگ و
افول سوژه محوری یا همان انسان محوری است؛ یعنی آن انسان همه
کاره که در مدرنیته شکل گرفته بود و این نگرش که انسان می تواند همه
چیز را تغییر دهد، عملا زیر سوال رفت. که این مسئله نیز در درون غرب
شکل گرفت؛ مثلا کسانی چون فروید ابتدا این ایده را مطرح کردند که
برخلاف نگرش مدرنیته، انسانها همواره و در اکثر موارد، آگاهانه و بر
اساس عقلانیت رفتار نمی کنند، بلکه رفتار آنها در غالب موارد، محصول
عقده های روانی و ضمیر ناخودآگاه آنهاست. از این رو جست وجوی
عقلانیت در رفتار بشری و تلقی همه رفتارهای انسان به مثابه یک رفتار
عقلانی، توهمی پوچ و عبث است.
از دیدگاه فروید، در بسیاری موارد، رفتار انسان این گونه است؛ انسان
اسیر عقده های درونی ای شده است که شخصیت و ضمیر باطنی انسان
را شکل می دهد. از این نظر منشأ و عامل رفتار انسانها چیزی جز
عقده های سرکوب شده نیست. بعدها مارکس به نوعی این را برجسته تر
ساخت که انسان ها در بسیاری موارد، اسیر ساختارهای اقتصادی ـ
اجتماعی هستند؛ یعنی به تدریج ریشه تصویری از انسان به عنوان
محور، عاقل و همه کاره زدوده می شود و مارکس نشان می دهد که
ساختار اقتصادی چقدر در ذهنیت یافتن انسانها تاثیرگذار است. در اواخر
قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، کسانی چون نیچه نشان دادند که اصلا
ساخته شدن فلسفه در غرب، چیزی جز تلاش انسان برای تسکین
دادن به خود نبوده است. در واقع نیچه نهیلیسم خاصی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 