پاورپوینت کامل مصاحبه با سید مهدی علایی فرزند مرحوم طالقانی ; پیشاهنگ هدایت ۸۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مصاحبه با سید مهدی علایی فرزند مرحوم طالقانی ; پیشاهنگ هدایت ۸۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مصاحبه با سید مهدی علایی فرزند مرحوم طالقانی ; پیشاهنگ هدایت ۸۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مصاحبه با سید مهدی علایی فرزند مرحوم طالقانی ; پیشاهنگ هدایت ۸۳ اسلاید در PowerPoint :
۴
جناب آقای طالقانی نخست کمی از زندگی مرحوم آیت الله طالقانی سخن بگویید!
بنده سید مهدی علایی طالقانی فرزند آیت الله سید محمود علایی
طالقانی هستم. تاریخ تولد ایشان بر اساس شناسنامه، سال ۱۲۸۲
شمسی است؛ ولی در گذشته شناسنامه مرسوم نبوده و تاریخ تولد در
پشت قرآن ها می نوشتند. گاهی هم تاریخ تولدها را به دلایل مختلف کم
و زیاد می کردند. به هر حال پدر ایشان، مرحوم آیت الله آقا سید
ابوالحسن طالقانی سال و روز تولد ایشان را پشت قرآن خود چنین ثبت
کرده است: چهارم ربیع الاول ۱۳۲۹ قمری با ۱۵ اسفند ۱۲۸۹ شمسی
برابر است.
مرحوم سید ابوالحسن طالقانی، پدر ایشان، از علمای صاحب نفوذ
تهران بودند که با مرحوم مدرس آشنایی داشت. امام در پیام خود به
مناسبت درگذشت مرحوم پدر، نام ایشان را آورده بود. ایشان از سهم امام
و خمس ارتزاق نمی کرد و من خود از مرحوم بدلا شنیدم که با اینکه
مرحوم سید ابوالحسن طالقانی مورد وثوق مردم بود و وجوهات زیادی به
ایشان پرداخت می شد، ولی از ساعت سازی ارتزاق می کرد.
مرحوم بدلا می گفت که با مرحوم پدر تهران منزل مرحوم سید
ابوالحسن رفته بودند. در آنجا دیدند که در گوشه ای از اتاق، کتب دینی
بود و در طرف دیگر، پیچ و مهره و ابزار کار ساعت سازی. در آن زمان،
اعیان ساعتی می خریدند که جواهری درون آن بود و نمی توانستند برای
تعمیر آنها را دست هر کسی بدهند. تعداد این مراجعات زیاد نبود، ولی
همان مقدار هم زندگی را می گذراند. ولی گاه اهل خانه می گفتند: پول
پهلوی شماست؟ می گفت این پول دیگران است؛ باید رد کنم برود؛
ارتزاق ما باید از همین کار باشد. عموی ما هم کاری دولتی داشت و پس
از بازنشستگی این کار را فرا گرفت. او نیز رسما وارد کار ساعت سازی
شد.
مرحوم سید ابوالحسن کتاب های بسیاری دارد که من چهار کتاب و
یک جزوه از ایشان را در کتب پدر دیده ام. مرحوم سید ابوالحسن در
همان قضایای کشف حجاب مجله ای را در تهران به نام البلاغ دایر کرد
و در آن به مسئله کشف حجاب رضاشاه به شدت اعتراض کرده بودند.
پس از فروپاشی و رفتن رضا شاه که مملکت کمی به هم ریخته بود،
ایشان جلساتی هم در تهران برگزار می کردند. میسیونرهای مذهبی وارد
ایران شده بودند و یهودی ها، مسیحی ها و بهایی ها هم به شدت مشغول
فعالیت بودند. مرحوم سید ابوالحسن طالقانی جلساتی در منزل خود
برگزار می کردند. یک حمایت کننده مالی هم داشتند که مرحوم حاج
عباس قلی بازرگان، پدر آقای مهندس بازرگان بود. ایشان از برگزاری
این جلسات از نظر مالی حمایت می کردند در این جلسات یهودی ها،
مسیحی ها و بهایی ها می آمدند و به مناظره می نشستند. مرحوم آیت الله
طالقانی در آن زمان حدود ۱۳ سال داشته و ناظر این مباحث بوده اند.
یکی دوبار هم برای تعطیلی آن اقدام می کنند. مرحوم ابوالحسن پیش
رضا شاه می رود و می گوید: ما بحثی صرفا دینی داریم و بحث سیاسی
نداریم. به هر حال نظر شاه را جلب می کنند تا این جلسات ادامه داشته
باشد. رضا شاه هم موافقت می کند؛ ولی پس از چند جلسه تیمور تاش از
طرف رضا شاه می آید و این جلسات را تعطیل می کند باز مرحوم آقا
سیدابوالحسن طالقانی اعتراض می کند و رضا شاه می گوید: اگر تو رفتی
و توانستی ۱۰ نفر مثل خودت بیاوری، من رضایت می دهم که این کار
ادامه یابد.
به هر صورت جلسات تعطیل می شود.
مرحوم پدر در همان جلسات، با ادیان دیگر، مبلغان مذهبی و نظرات
تشیع آشنا می شوند. به همین دلیل بعدها جزوه ای تحت عنوان
مقدمه ای بر انجیل برنابا می نویسند.
مرحوم پدرم در طالقان و روستای گلیرد متولد شد و در همان جا
درسش را در خدمت پدرش آغاز کرد. در سال ۱۳۰۱ به تهران می آیند و
بعد هم به قم می روند و نزد افرادی چون شیخ عبد الکریم حائری، آیت
الله کوه کمره ای، آیت الله سید محمد تقی خوانساری، آیت الله آقا ضیاء
عراقی و شیخ محمد حسین غروی کمپانی و سید ابوالحسن اصفهانی
تلمذ کردند.
در سال ۱۳۱۵ رضا شاه قانونی وضع می کند که طی آن طلاب برای
داشتن عمامه باید مجوز می گرفتند. مرحوم ابوی هم در آن امتحان
شرکت می کنند و مجوز عمامه می گیرند. در آن زمان دانشکده معقول و
منقول الهیات نبود و مؤسسه ای به نام وزارت معارف و اوقاف و صنایع
متصرفه، عهده دار امور طلاب علوم دینی و دادن مجوزهای گوناگون به
آنان بود. در سال ۱۳۱۵ این وزارت به مرحوم ابوی اجازه تدریس می دهد
که اکنون این مجوز در بعضی کتب چاپ شده است. ایشان در دوران
تحصیل مدتی هم به نجف می رود که درباره آن اطلاع خاصی نداریم؛
ولی مشخص است که ایشان از ۱۳۰۱ تا ۱۳۱۷ در قم، خدمت همین
علما تحصیل می کردند.
مرحوم پدر درباره درجه اجتهاد خود سخنی نمی گفت مگر در جایی که
لازم بود. آن مطلب مسئله درجه اجتهاد ایشان است. به هر حال مسئله
مسلم و بر اساس مدارک موجود، ایشان از مرحوم شیخ عبد الکریم
حائری اجازه اجتهاد گرفت. مرحوم حائری هم در مورد دادن اجازه
اجتهاد، بسیار سخت گیر بودند. مرحوم پدر از مرحوم اصفهانی نیز اجازه
دارند. بعضی در جاهایی گفته اند یا نوشته اند که مرحوم طالقانی فقیه
نبود، ولی عالم وارسته و مجاهدی بود. برای رفع این شبهه توجه دوستان
را به چند نکته جلب می کنم.
۱. در تاریخ مدرسه سپهسالار، چاپ ۱۳۲۹ درج شده که عنوان مدرس:
سید محمود طالقانی، میزان تحصیلات، اجتهاد.
۲. ۳۰ تن از علما در سال ۱۳۴۲، وقتی ایشان در زندان بودند، نامه ای
برای ایشان می نویسند که در عنوان نامه دقیقا قید می شود: حضرت آیت
الله سید محمود مجتهد طالقانی که امضا کنندگان این نامه کسانی چون
آیت الله مطهری، آیت الله زنجانی و آقا رضی شیرازی هستند.
۳. در انتخابات مجلس خبرگان، ایشان نماینده اول مردم تهران
می شود. در آنجا نیز میزان تحصیلات ایشان درجه اجتهاد قید شده
است.
۴. مورد دیگر در بازجویی های ایشان در سال ۴۲ است. مجتهدان در
بسیاری مسائل می توانند، مسائل شخصی خود را اعمال کنند؛ یعنی
نمی توانستند مجتهد را محاکمه کنند که چرا فلان نظر را دادید. در همان
زمان به یاد دارم که روزی پدر را به پادگان عشرت آباد (سابق) آوردند تا
محاکمه اش کنند. همان روز مرحوم سید تقی (عموی ما) به خانه آمد
وسایل آقا را می گشت. گفتم؛ دنبال چه می گردی؟ گفت باید برگه اجازه
اجتهاد از آقای حائری و دیگران را پیدا کنم، چون این برگه در دادگاه
بسیار مؤثر است. آن روز ایشان ورقه اجتهاد ایشان را تحویل دادگاه داد.
به هر حال این شواهد مشخص می کند که ایشان اجازه اجتهاد داشتند؛
به خصوص کسی که از ۱۳۰۱ تا ۱۳۱۷ در قم تحصیل می کرد و از سال
۲۲ تا ۲۴ هم در درس خارج مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی آملی
شرکت می کرد. شاید بعضی آگاهی نداشتند و این حرف ها را مطرح
کردند. آیت الله طالقانی از آقای مرعشی و آیت الله قمی هم اجازه روایت
داشتند. مرحوم ابوی در همان سال ۱۳۱۷ داستان اجتهاد و استفاده از
امتیازات حوزه و… را رها می کند و به تهران می آید تا بر اساس رسالت و
مسئولیتی که برای خود می بیند، بیشتر به جوانان نزدیک شود. ایشان از
سال ۱۳۱۷ در تهران بودند.
در سال ۲۰ تا ۲۱ کانونی را با نام کانون اسلام سازماندهی می کنند. به
یاد دارم آقایی بود که آن اواخر مدیر مدرسه بود. ما می دیدیم که ایشان به
مدرسه هدایت می آمد. این شخص که آقای مهیاری نام داشت،
بنیانگذار این کانون می شود. مرحوم پدر، مهندس بازرگان و دکتر
صحابی هم بعدها در این کانون فعال می شوند. این کانون مجله ای هم
با نام مجله «دانش آموز» داشت که در آن مقالات دینی نوشته می شد و
علاوه بر کسانی که نام بردم، میرزا خلیل کمره ای هم گاهی مطالبی در
آن می نوشتند. و این کانون و این مجله تا سال ۲۵ ادامه داشت. در سال
۱۳۲۵ در ادارات مد شده بود که بالای سر مدیران ادارات لوحی با این
عنوان نصب می شد: «خدا، شاه، میهن». اینها گفتند در همین مجله
اعلام می کنند که به جای این جمله بگذارند: «خدا، قرآن، میهن» به
همین دلیل کانون و مجله دانش آموزی آن را تعطیل می کنند. البته پس
از این، انجمن های دیگری تشکیل می شود. این قضایا نخست جنبه
مذهبی داشته و بعد کم کم مسائل سیاسی هم به آن اضافه شد.
مرحوم پدر، همان سال های ۱۳۱۷ و اوائل که به تهران آمده بود، در
گلوبندک تهران با یک مأمور درگیر می شود. به روایتی مأمور می آید و به
ایشان می گوید: «آشیخ جواز عمامه ات کو»؟ ایشان هم می گوید: «اولا
من شیخ نیستم و سید هستم». مأمور می گوید: فرقی نمی کند. مرحوم
پدرم هم کشیده ای به مأمور می زند.
روایت دیگر از زبان شخصی است که می گوید: من همراه آقا بودم. ما از
چهار راه گلوبندک عبور می کردیم. آن زمان به عنوان کشف حجاب، چادر
از سر زنان می کشیدند. مرحوم طالقانی می بیند که یک مأمور آمده و به
زور چادر از سر زنی می کشد. آن زن هم جیغ و داد می کرد که یک
مسلمان نیست که به داد من برسد. که آقا به آن مأمور اعتراض می کند.
پاسبان می گوید: خودت جوازت کجاست؟ ایشان هم کشیده ای به مأمور
می زند. این کشیده موجب می شود که مرحوم پدر نخستین زندان را
تجربه کند. در زندان ۵۳ نفر از حزب توده و مارکسیست ها، به بند بودند.
ایشان در اینجا با افکار مارکسیستی بر می خورد که تیمی منسجم و
فعال اند و مرام آنها مارکسیستی است. نقدی هم دارند. ایشان می گویند:
با یکی از اینها بحث می کنیم. در آن جلسه این بحث پیش آمد که نظم
طبیعت خود به خود بوده و قرار نیست خدایی بوده باشد و از این
داستان ها. مرحوم ابوی می گوید: ما در این اتاق نشستیم و کفش هایمان
را پرت می کنیم؛ ببینیم کی این دو لنگه کفش به خودی خود بغل هم
می نشینند. باید کسی باشد که اینها را پهلوی هم قرار دهد. این قسم از
بحث جاهای مختلفی نقل شده است.
افکار و اندیشه های سیاسی ایشان چگونه بود؟ آیا از کسانی تأثیر می پذیرد. به طور کلی
نگاهشان به سیاست در آن مقطع چگونه بود؟
ایشان وقتی به تهران آمد، طلبه جوانی بیش نبود. ایشان در تهران با
این مسئله مواجه می شود و به زندان می رود. در زندان هم با افکار
مارکسیستی مواجه می گردد و متوجه می شود که چنین داستانی به
صورت بسیار منظم در مملکت در حال اجرا است. بنابراین باید کمی
خود را بسازد تا بتواند با اینها مبارزه کند. پیش از این هم در زمان پدر
خود با میسیونرهای مذهبی برخورد کرده بود و رفتار پدرش با آنها را
مشاهده کرده بود که حرف آنها را گوش می کرد و با سعه صدر با آنها بحث
منطقی داشت.
بنده گاهی می دیدم که آقا با بعضی گروه ها بحث می کرد؛ در حالی که
بسیار خونسرد بود البته ایشان درباره بهائیت و دیگر ادیان و مارکسیست
مطالعه فراوانی داشت و کاملا بر افکار آنها مسلط بود. او که می تواند
برخوردی منطقی با آنها داشته باشد و با ادله درست و حرف های صحیح
خود مسائل آنها را رد کند. رفتار ایشان با این گروه ها آن قدر خوب بود که
بعضی می گفتند: «ما آمدیم آنها را جذب کنیم؛ ولی مثل اینکه سید
محمود جذب آنها شد». در حالی که به طور کلی روش مرحوم پدر چنین
بود و می گفت: برای جذب جوان ها که عنادی با دین ندارند، باید با
خوشرویی و ادله منطقی وارد عمل شویم. و به همین دلیل وقتی ایشان
از قم به تهران آمد جوانان بسیاری درپای منبر او در مسجدش حاضر
می شدند؛ در حالی که آن زمان بیشتر در مساجد و منابر حاضر می شدند
پیرمردها با یک قشر خاص بودند. ایشان بیشتر با جوان ها محشور
می شود و با جوان ها نشست و برخاست می کند؛ دانشجو یا بازاری. به این
ترتیب همین کانون اسلام یا مجله دانش آموز تشکیل می شود. ایشان
بیشتر به جذب جوانان و محصلات تأکید داشتند، زیرا فکر می کردند در
این مسئولیت باید از جوان ها شروع کرد، چون گروه های سیاسی ـ
مذهبی دیگر به شدت فعال بودند؛ یعنی فکر می کردند که اگر نجنبد،
همه چیز از دست رفته است، چون جوان ها آینده مملکت را می سازند.
بنابراین ایشان بر این گونه کانون ها و جلسات به شدت تأکید داشتند؛ به
همین دلیل پس از کانون اسلام، انجمن اسلامی مثلا دانشجویان یا
معلمان و… پشت سرهم تشکیل می شود.
بیشتر اینها تعدادی جوان تحصیل کرده یا تحصیل نکرده بودند. به
گفته مرحوم مهندس بازرگان در این جلسات همه گونه آدمی می آمد؛
فکر کنید از سرتیپ و فلان مقدس داشتیم تا بازاری مؤمن و دانشجو
فلان و صاحب منصبی که مقداری درد دین داشت. همه تیپ آدم
می آمد. بنابراین هدف ایشان این بود که طبقات مختلف را در این
جلسات شرکت دهند. مباحث قرآنی و تفسیر را چنان برای آنها پر جاذبه
برگزار کنند که اینها خود حذب شوند. در این جلسات ایشان بسیار به روز
و روشن قرآن را برای این جوانان تفسیر می کردند و بسیاری خرافات را از
آن بیرون کشیدند جوانان معمولا از این گونه جلسات فراری بودند و
حوصله نشستن در آن را نداشتند؛ ولی به هر حال، تفاسیر ایشان به
گونه ای منطقی و به روز بود که جوانان به حضور در آن علاقه داشتند.
پس بیشتر در حیطه اجتماع و فرهنگ کار می کر
راهنمای خرید:
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 