پاورپوینت کامل روایتی امروزین از منطق الطیر ۱۰۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل روایتی امروزین از منطق الطیر ۱۰۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روایتی امروزین از منطق الطیر ۱۰۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل روایتی امروزین از منطق الطیر ۱۰۸ اسلاید در PowerPoint :

۲۶

۱. حقیقت آن است که بخش بزرگی از آفریده های جهان مدرن، پای
در گذشته و بازخوانی آثار، متون و میراث یونانی دارد؛ اما ما عظیم ترین
میراث های ادبی و معرفتی مان را بر باد می دهیم؛ به آنها رجوع نمی کنیم
و مورد قرائت مجدد قرار نمی دهیم؛ می گذاریم در غبار زمان فراموش
شود یا از توان خوانش نو و کشف وجوه تازه آن چشم می پوشیم. به تکرار
همان گفته مکرر بسنده می کنیم و آن تکرار را نیز صرفاً به دور از زندگی
و فایده و تنها به صورت یک اطلاع انتزاعی و بی اثر مکرر می کنیم.

۲. حقیقت دیگر آن است که همراه بازخوانی، نگرش انتقادی (و نه
صرفاً نفی گرایانه، بلکه جست و جوی نو و مبتکرانه) و نوآورانه متون و
آثار گذشته، نتایج بزرگی برای فرهنگ غربی به بار آورده است. به همین
دلیل، مکرر افلاطون، ارسطو، دکارت، کانت، هگل، مارکس و فروید
بررسی و به حال احضار می شود و با تأمل بر میراث و نقدآن، به تولید تازه
اندیشه می پردازند و سخن نو می آورند؛ اما ما یکسر از این فعل عقلایی
و ابتکاری دست شسته ایم، به همین دلیل، تولید تفکر نو در میان ما، چه
در فضای روشنفکری و چه در منابع حوزوی، آن چنان با کاستی روبرو
است که اگر هر چند سال یک بار، مقاله ای پژوهشی عرضه گردد که
حاصل نگرشی انتقادی و دستامدهای نو در مطالعه متون باشد، همه
هیجان زده می شوند.

روشنفکران چپ و اصلاح طلبان جدید کارشان خواندن تئوری های
مندرج در کتب غربی هاست و آن را به نام خود صادر می کنند. به یاد دارم،
زمانی اصطلاح «دولت ناپلئونی، زمانی «تاکتیک چانه زدن در بالا و
فشار از پایین»، دوره ای دیگر دولت گذار، بر سر زبان ها افتاده بود و آن را
به مردی سیاسی نسبت می دادند که در رأس حلقه اصطلاح طلبان، از
چهره های آشنا بود؛ اما هیچ یک از این آرا متعلق به او نبود؛ اندیشه هایی
بود که از مارکس به لنین و از آنجا به ادبیات چپ ایران راه یافته بود و به
این رهبران اصلاح طلب، دینی به ارث رسیده بود و نشان کامل تقلید
بود.

حال آنکه همه آنچه به دیده تحقیر به آن می نگریم، یعنی همان متون
اخلاقی و عرفانی، هزار بار بیشتر، متضمن ایده هایی است که می توان، با
بازخوانی و نقدشان، به نتایج تازه ای در عرصه انسان شناسی و حتی
مفهوم قدرت و اخلاق و تئوری های سیاسی، متناسب با فرهنگ و وجود
وجودیت ایرانی دست یافت.

۳. به چشم من، متون عرفان اسلامی ـ ایرانی، اگر چه ناظر بر تحول
باطنی فرد و تزکیه و خاصیت آینگی و معرفت خویش و خداست، اما
چون انسان به مثابه جهان کبیر، بلکه اکبر، همه سرشت های اجتماعی را
در خود نهان دارد، با نگرشی پژوهش گرانه و سنجش گرانه، می تواند در
حوزه اخلاق، قدرت، و آفات و آسیب شناسی قدرت و به طور کلی
انسان شناسی و مطالعات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کاملاً مفید واقع
شود.

سیاست ماکیاولیستی، چنین بینشی از سیاست را کنهه و متعلق به
جهان ما قبل مدرن می داند، اما سیاست اسلامی و سیاست در تفسیر
حضرت امام (ره) عمیقاً بین معرفت عرفانی واکنش و اقدام ملی و بین
المللی دولت، رابطه جدا نشدنی می بیند و جز به این سیاست قائل
نیست.

۴. متأسفانه، نه در طی تاریخ عرفان و نه طی سی سال اخیر، علیرغم
همه ضرورت ها،پژوهشی در بازخوانی ایده های عرفانی، در ارتباط با
اخلاق قدرت همچون چراغی فرا راه عمل دولت اسلامی صورت نگرفته
است و لازم است محققان عمیقاً به آن بپردازند.

۵. منطق الطیر شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، یکی و تنها یکی از
متون و منابع عظیم عرفانی ماست که می تواند، چون آینه ای،
آسیب های اخلاق را در حکومتی که قصد خود تصحیحی دارد و
می کوشد با آفات قدرت بستیزد، باز بنمایاند.

این سلسله مقالات که هر یک مستقل و باطناً پیوسته اند، می کوشند،
امکانات مقدماتی این تفسیر را گوشزد کنند. روشنگری درباره «منطق
الطیر» شیخ فرید الدین عطار که روایت کنونی اش به نثر، برای جوانان و
همگان پیش روست، به سخنی دراز دامن نیازمند است و از چند سو، هم
سخن درباره خود عطار و آثار و فرم و محتوای شعرش لازم است و هم،
زیبایی شناسی منظومه منطق الطیر را باید معرفی کرد و آن را در متن
تحول شعر عرفانی سنجید و در ریشه دریای پهناور شعر مولانا،
چشمه های بزرگ شعر سنایی و عطار را فهم کرد.

اما به شیوه امروزی می توان منطق الطیر را از منظر زبان و تأویل زبان
مرغان و خود زبان، همچون یک مأوای هستی نگریست.

همراه گفت و گو از عرفان عطار و سلوک و سیر عرفانی در منطق الطیر،
می توان لایه دیگر دعوت به وحدت را با شالوده شکنی متن آشکار
ساخت و آن بازتاب اندیشه حکیمانه فرا خواندن یک ملت، متشکل از
اقوام گوناگون به وحدت، و دست یافتن به یگانگی، ضمن پذیرش
فردیت و کثرت است. این آزادی و پذیرش حیات فردی و آگاهانه و
خودشناسی خویشتن و بر آمدن سیمایی یگانه و تابش رخسار حق تعالی
چقدر با آرزوی مرتبه ای دیگر از واقعیت بشری ما و زیست ایران و ایرانی
بودن، یعنی آرزوی حل مشکل پراکندگی و پرسش اصلی حیات
اجتماعی، یعنی تأمین وحدت همنواست؟

پس آن پرسش بنیادین هستی شناسانه منطق الطیر، همراه با یک
پاسخ جامعه شناسانه و تاریخی به ضرورت حفظ وحدت، افزون بر به
رسمیت شناختن ارزش فردی و قوی است و همین گونه در لایه ای
دیگر، احترام به حق فردی و آزادی فردی و انتخاب و رأی فردی، با
حقوق و حرکت جمعی و اجتماعی در این داستان مورد اشاره است. آنجا
که مرغان تک به تک، فردیت خود را ظاهر می سازند و بالاخره رهبر خود
را علیرغم پیام آوری (هـ) هدهد، بنا به حق برابر همگان، برای راهبر
شدن به قرعه معین می کنند که باز البته به حق، هدهد انتخاب می شود.

می بینیم که منطق الطیر، اثری دارای لایه است که هم از والاترین
معرفت ها و معناهای بنیادین و هم از دغدغه های حکیمانه اجتماعی و
فردی و روح ایرانی با ما سخن می گوید و از ما «که ایم» و «چه ایم»
می پرسد. پاسخ نیز رمزی است برکشیده از زمین تا آسمان، از انسان
ایرانی تا پروردگارش که به طور کلی پیوند انسان در زمین و جهان را با
سرچشمه هستی بازخوانی می کند و راز می گشاید. قرآن کریم هم، به
زبان مرغان اشاره می کند و پیامبر اکرم (ص) و امام علی (ع) آن را تأویل
می کنند و همان ها ریشه روایت رمزی منطق الطیر است.

پیش از عطار، کتاب الفصول عبدالوهاب بن محمد، راز و رمز زبان
مرغان را پیش کشیده (نیمه دوم قرن چهارم) و تسبیح آوازشان را باز
گفته بود. سنایی در دیوانش، زبان پرندگان را رمز می گشاید و خاقانی نیز
به این رمز گشایی می پیوند، تا کار به عطار می رسد که از متن های اولیه و
پراکنده، روایتی بزرگ و شگفت آور می سازد. پیداست عطار از رساله
الطیر ابن سینا و ابو الرجاء چاچی و احمد غزالی و عین القضات و نجم
الدین رازی بهره برده است؛ اما آنچه او پرداخته، چیز دیگری است.

منطق الطیر را می توان داستانی با شخصیت های اصلی و محدود،
سیمرغ، هدهد، موسیجه، طوطی، کبک، تنگ باز، دراج، بلبل، طاووس،
تذرو، قمری، فاخته، باز، مرغابی (بط)، همای، بوتیمار، کوف، صعوه
(گنجشگ) و مرغ زرین (خورشید) و باز سی مرغ یا سمیرغ در پایان کار
دانست. افزون بر موتیف ها و رنگمایه ها و شخصیت های فرعی که از
بیرون داستان به درون کتاب سر ریز می کنند و اشخاص واقعی اندو از
پیامبر خدا تا عارفان، اولیا، مردمان معمولی و… را در بر می گیرند که هر
یک در مرحله ای از مراحل سیر و سلوک و سفر مرغان، در حاشیه روایت
حضور می یابند و داستانی از آنان باز گفته می شود که نیرو بخش ماجرای
مرغان است و در حقیقت، نمونه واقعی سفر در وادی های هفتگانه، به
وسیله عارفان و داستان آدمیان.

هر یک از مرغان، شخصیتی نمادین دارند؛ هدهد، مرغ راهنماست.
تاج بر سر دارد و هدایت گری او گزینش و عنایتی الهی است و هر چندبه
قرعه، برگزیده می شود، اما در این «اتفاق»، سرنوشتی آسمانی نهان
است.

دیگر مرغان نیز هر یک ویژگی ای دارند و هر یک گره ای در کار که باید
مشکل را حل کنند تا بند از وجود بگشایند و پر پروازشان در راه دشوار
دیدار سیمرغ گشوده شود، بارهایی از بستگی و پایبندی و دست اندازی
نفس فریبنده، به جایگاه و حضور رسند و آینه شوند و در آینه خود، عکس
رخ یار بینند. آنکه هر مرغ را، چه قید و بند نفسانی بر دست و پاست، طی
روایت، برای خواننده گشوده و روشن خواهد شد.

اکنون تنها پوزش از اندازه خرد این نگارنده، در باز خوانی روایت بزرگ،
یعنی شعر و منظومه عطار، به نثر» ساده باقی می ماند تا هم ویژگی زبان
چنین روایاتی حفظ شود و هم حکایت، رنگ و رویی از داستان امروزی
به خود گیرد.

در سر دارم، از این روایت، داستانی کاملاً امروزی بپردازم که گفت و
گوی این متن با جاناتان مرغ دریایی، اثر رپچارد باخ است و بر اساس
احضار متن عطار به اکنون و تماشا و نگاه به آن با خرد امروزی، همچنان
که احضار خرد امروز به دیروز و مطالعه این دونگاه با یکدیگر که چه
شگفت انگیز است این گفت و گو.

اگر منطق الطیر را جدا از موتیف های فرعی و براساس ساختمان همان
داستان سیمرغ دنبال کنیم، به انبوهی از دیده های مصلحانه در حوزه
کنش فردی و اجتماعی بر می خوریم. این دیده ها، هرگز مجرد و برای
لای کتابها نبوده، بلکه همچنان که در مقیاس فردی، پیشنهاد برای
عمل معرفت النفسی و معرفت اللهی و تزکیه و اصلاح است، در قیاس
اجتماعی و به ویژه عمل قدرت حاکم و حکومت در هر دوره، می تواند
سرچشمه آموزه ها، آزمون ها، آزمایش ها و پیشنهاداتی برای اصلاح
باشد که برای حکومت هایی با دغدغه الهی، مسلماً درس آموز و
مفیداست.

زمانی که ما منطق الطیر را به نثر روان باز می گردانیم و در این مقالات،
می بینیم که در این روایت، هم ارزش های ادبی و هم حِکَمی گوناگونی
وجود دارد.

نخستین نکته، ضرورت شور معرفت و ارتباط این معرفت و طلب با
جهان غیب و آوای غیب است. با خواندن قطعه ای که روایت آغاز داستان
سیمرغ است، می توان آن را آزمود : آسمان این شب، آسمان هر شب
نبود، آسمانی دیگر بود. هوا دم کرده بود و ابری و سنگین بود. خوب که
نگاه می کردی، در دل آسمان، تشویقی پنهان پرپر می زد. یک یک
سایه هایی از هر طرف، در پرواز بودند و از دور دستان سر می رسیدند و
چرخی می زدند و مکانی برای فرود می جستند. دلشوره ای پنهان و شور و
شوقی همراه نگرانی، در ذرات هوا جاری بود.

هدهد، زودتر از همه، به وعده گاه رسیده، بر تخته سنگی فرود آمده و
همان جا نشسته بود. کاکل او در نور ماه می درخشید و در نی نی
چشم هایش، شوری شعله می کشید. او به بال هایش قوسی زیبا داد، نیم
گشوده و با لرزشی آرام، غبار راه تکاند و فشاند. در سکوت ژرف شب،
فرصتی یافته بود که به راه پیش رو بیندیشد. منقارش را به طرف ماه بالا
برد و به دور دست نگریست. شب ظلمانی بود و راه پیدا نبود و در همان
حال، نخست صدای بال بالی را شنید و سپس «یا هو» را دید که تازه از
راه رسیده و در حال فرود است.

یا هو نام های گوناگونی داشت. گاه به نام موسیچه خوانده می شد.
مردمان «یا کریم» اش می خواندند. پرنده ای سراپا شوریده بود. هدهد،
خیره به شب و اعماق آسمان نگریست و در دور دستان، سایه های
مرغان و پرواز شان را آشفته، تک به تک و پراکنده، دنبال کرد. هدهد
همان گونه که پرواز مرغان را تماشا می کرد ،همه زندگی اش را به یاد آورد
و آوایی مدام به او می گفت، دیو درون را برای همیشه در زندان انداز و به
سوی یار سفر کن.

هدهد، مرغ خوش خبر جهان بود؛ مرغ تاجدار میان همه مرغان. بی
اختیار به سایه اش نگاهی افکند، تاجش بر سر، نشان شکوه و بزرگی بود.
این تاج افتخار، تاج راز داری او بود. هدهد، پیام آوری بود که هرگز
لحظه ای راستی را رها نکرد و پیامی را ناراست نرساند. پیک امانت داری
بود که راز داری و رازدانی اش، میان مرغان اندازه نداشت. اگر به بهای
جانش تمام می شد، حاضر نبود که از راست گویی دست شوید. گیرم
مرگبارترین زیان ها بر او می رفت، باز او امین و راست گو باقی می ماند.

به یاد سفرش به کشور سبا افتاد. به یاد سخن گفتن با حضرت سلیمان،
به یاد لحظه دیدار سلیمان و ملکه سبا و عشق آن دو. به یاد زیبایی
بلقیس که فرمانروای کشوری پهناور بود و بزرگواری سلیمان پیامبر که
پادشاهی شکوهمند بود و زبان مرغان می دانست و به زبان مرغان با او
گفت و گو می کرد و جویای حال پرندگان می شد. مرغ تاجدار به یاد آورد
که افتخار هم سخنی با سلیمان را به آسانی به دست نیاورده بود.

سال ها کوشیده بود، پرنده ای باشد با دل و جانی پاکیزه و چون آینه
شفاف و بی غبار، و راز دار و راست گو. هر بدی را در خود به زندان افکنده
بود، تا شایستگی یافته بود، رازدار سلیمان شود و با او تا اوج ها سفر کند.
سلیمان (ع) قالیچه ای شگفت داشت که تا دورترین آسمان ها پرواز
می کرد.تنها هدهد بود که توانسته بود، پرده دار سلیمان شود و راز دار او
باقی بماند و از اسرار دلش آگاهی یابد؛ اسراری که هیچ کس نمی دانست.

پس از همه این سیر و سفرها، تلاش ها و آزمون ها، اکنون آزمایشی
چنان بزرگ پیش رو بود که قلب هدهد از یادآوریش تپیدن آغاز کرد. به
آسمان نگاهی دیگر افکند. دلش از سفر بزرگی که آرزو داشت. روزی
نصیبش شود، تندتر زد؛ آیا می توانست با این همه مرغ که به امیدی از
راه می رسیدند، سفر بزرگش را به بیاد آورد:

سفر به کشور سبا، هر چند سفری سخت و توانفرسا بود؛ اما پایانی
خوش داشت. دیری نپایید که باز آمد و به سلیمان گفته بود، از چیزی
آگاهی یافته ام که تو از آن بی خبری. برای سلیمان از سبا گزارشی سر
راست، بی دروغ و درست آورده بود: آنجا بانویی دیدم که بر تختی پر
شکوه و بزرگ نشسته ، و بر مردمی سلطنت می کرد که خدا را
نمی شناسند و بر خورشید سجده می کنند و شیطان اعمال شان را بر
ایشان آراسته و آنان را از راه راست باز داشته است، پس نمی توانند حق را
بشناسند.

هدهد با این خبر درست ، به سلمان یاری رسانده بود تا بکوشد بر آنان
نمایان سازد که خورشید، خدا نیست. جهان آفریدگاری دارد که جسم
نیست و در دانش و فهم نمی گنجد، پس ملکه سبا، با حقیقت کار جهان
و آفریدگار جهان آشنا شد و به سلیمان دل باخت. مردم سبا از چنگ
شیطان، تاریکی و نادانی رهایی یافتند و جان و خرد خود را از خرافه
زدودند و عقل و دانش، همه جا گسترده شد. آبادانی، دادگری، حقیقت
دوستی و آرامش روز افزون گشت.

هدهد از دریای یادها و خاطرها سربر آورد. شب گسترده بود و تاریکی
فراگیر. ابری سیاه نزدیک آمد و نقاب بر چهره تابان ماه کشید. هدهد از
تیرگی روی گردان بود. سر چرخاند و بار دیگر موسیچه را دید.

یا هو، هدهد را به یاد موسی (ع) می انداخت. او مرغی بود که زهر با او،
شهد می شد و نیش، نوش. از اینکه در این ساعت های سخت چاره
اندیشی، موسیچه همراه اوست، احساس دلگرمی کرد.

ابر شکاف برداشت، ماهتاب بر زمین پاشید، موسیچه هدهد را از دور،
بر تخته سنگ دید و شاد شد. هدهد را خوب می شناخت و می دانست،
چه پرنده با صفا و دانایی است و چه روح پاکی دارد و از بسیاری چیزها
آگاه است.

به یاد آورد که هدهد، آنچه در ژرفای زمین است، می بیند و جایگاه آب
را در اعماق خاک می شناسد. او با همه خردی پیکر، دانشی داشت که
حضرت سلیمان از آن محروم بود. سلیمان از خدا پادشاهی و سرزمینی
پهناور خواست که پیش از او به هیچ کس ارزانی نکرده باشد و خداوند به
هدهد دانشی داده بود که بسیاری نداشتند تا حضرت سلیمان بداند،
بالای دانش هر کس، دانایی های دیگری است .پس هدهد بود که
سلیمان را به آبهای نهفته در زمین رهنمون شد و چون دمی از نظر
سلیمان غایب می گشت، او نگران به هرسو می نگریست و می گفت :
چیست که هدهد را نمی بینم؟ آیا از غایبان است؟ سلیمان در لحظه های
نگرانی و اضطراب هدهد را می جست، زیرا هدهد چیزهای زیادی
می دانست و راهنمای خوبی بود.

حال موسیچه با دیدن هدهد، از نگرانی در آمده و اطمینان یافته بود که
در کار بزرگ و دشواری که در پیش دارند، همراه قابل اعتماد و تکیه گاهی
دانا خواهد داشت.

مدت ها بود که گاه بی گاه، ناگهان حال موسیچه دگرگون می شد؛
درسرش صدایی عجیب می پیچید؛ چیزها کش می آمدند؛ مه پیرامونش
را فرا می گرفت و در دلش شوقی شعله می کشید. او می دید که تشنه دیدار
کسی است. طنینی در دلش و ندایی در روحش مدام می گفت: «خیز و
موسیقار زن در معرفت». موسیچه پیش خود می اندیشید، این کلمات
مبهم چه معنایی دارد؟ یعنی چه از جا بر خیز و موسیقی بنوازد؟ موسیقی
معرفت چه آهنگی است؟ آیا در دلش، بی زبان، به او فرمان می دهند که
در پی حقیقت و به جست و جوی آن، به هر سو سرزند؟ از فرعون حیوان
صفت دور شو و به وعدگاه بیا، یعنی چه؟

می دانست که دوستداران موسیقی می گویند : مرد موسیقی شناس، از
موسیقی و آواز آفرینش آگاه می شود و به آهنگی که در کهکشان ما
نواخته می شود، گوش می سپارد و آن را باز می نوازد و باز می آفریند. آیا آن
ندا به او می گوید : تو هم به آواز دل و جانت گوش بسپار

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.