پاورپوینت کامل افسانه معنویت در داستان های کوئیلو ; قسمت اول ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل افسانه معنویت در داستان های کوئیلو ; قسمت اول ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل افسانه معنویت در داستان های کوئیلو ; قسمت اول ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل افسانه معنویت در داستان های کوئیلو ; قسمت اول ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۱۸
بدون تردید، زبان هنر می تواند، حقایق متعالی را در حد خیال فروآورد و
راه جویان عالم معنا را راه نماید؛ اما همین فرصت می تواند، به توهم
پردازی های بی اساس تبدیل شود و به جای راهنمایی و راهگشایی،
راه زنی کند.
حقیقت انسان به روح اوست و روح، ساکن عالم غیب است؛ از این رو،
روح اگر چه اکنون در جهان ملموس مادی، هم آغوش تن خاکی به سر
می برد؛ اما ناآرام و جویای اصل خود و خواهان بازگشت به وطن خویش
در عالم ملکوت است. از همین جاست که میل به خیال و توهم برای
تصویر پردازی عالمی دیگر، او را به خلق آثاری تخیلی و رؤیایی از
دنیایی مرموز، اسرارآمیز و ناشناخته واداشته. توگویی روح او در این
جهان محسوس نمی گنجد و با دنیای مادی محض راضی نمی شود.
هم از این رو، بشر هیچ گاه از رؤیا جدا نشده و اگر راهی به سوی معنویت
آسمانی و الهی نیابد، در برخی پدیده های زمینی و بشری، مانند هنر و
سنت های معنوی، گریزگاهی به سوی عالم غیب یا دست کم لحظاتی
خاطره انگیز از آن را می جوید.
کوئیلو نیز مانند میلیون ها نفر انسان عصر مدرن، آوای روح را در فراق
از وطن خویش شنیده و از معدود کسانی است که آن را جدی گرفته و
برای التیام درد هجران کاری کرده است؛ ولی ای کاش، او هم مانند
میلیاردها بشری که ناله روح را می شنوند و کاری نمی کنند، خاموش
می ماند و دست به کاری نمی زد؛ ای کاش، نام خدا و یاد عالم غیب، از راه
آثار او به فرهنگ عمومی انسان امروزی باز نمی گشت و ای کاش،
نویسنده ای چیره دست نبود یا دست کم از خدا و معنویت نمی نوشت،
زیرا این خدایی که در آثار کوئیلو زنده شده، همان خدای ناتوان و
خطاکاری است که در آثار نیچه مرد و رابطه با عالم غیبی که به نام جادو
مطرح می کند، همان خرافات و توهماتی است که در دوران رُنسانس،
مردمان را از دینداری و معنویت گرایی، ملول و رمیده ساخت.
کوئیلو می کوشد، با طرح مسئله سحر و جادو، به مصاف با نیازهای
معنوی بشر برود. به گمان او، اگر بعدی جادویی و سحرآمیز به زندگی
بیفزاییم، مشکل ارزش و معنای زندگی حل می شود و شور و نشاط به
زندگی پوچ غم زدگان تمدن غرب باز می گردد. در این نوشته می کوشیم،
تا چیستی سحر و جادو را در اندیشه و آثار کوئیلو باز کاویم و نسبت آن را
با معنای زندگی بیابیم. و کاستی ها و کژی های اندیشه او را بررسی کنیم.
از این رو، مقاله در دو فصل تدوین شده است: فصل نخست به شرح و
تبیین اندیشه های پائولو کوئیلو می پردازد و فصل دوم به طرح نقدها
اختصاص یافته است.
بخش نخست: سیری در آثار کوئیلو
سحر و جادو
«ساحر» به زنانی گفته می شود که با عالم اسرار سروکار دارند و از آن سر
در می آورند و مردانی که از این ویژگی برخوردارند، «جادوگر» نامیده
شده اند. این تفاوت در کتاب «بریدا» و در رابطه با دو استاد زن و مرد
بریدا، به خوبی معلوم است. استاد مرد که با سنت خورشید آشناست،
جادوگر نامیده شده و «ویکا» که زنی آشنا با سنت اسرارآمیز ماه است،
ساحر خوانده می شود.
سحر و جادو برقرار کردن ارتباط با جهان نامرئی و مرموز است که
نیروهای آن دنیای ما را تحت تأثیر قرار می دهند؛به بیان دیگر، بین
دنیای مرئی و جهان نامرئی ارتباط ایجاد کردن و به دینسان نیروهای
جادویی را از جهان نامرئی در دنیای مرئی به کار گرفتن و کارهای
خارق العاده انجام دادن.
با این نیروها می توان، باد و توفان به راه انداخت یا برخی اشیا را بدون
لمس کردن حرکت داد یا از بعضی وقایع، پیش از وقوع آگاه شد و به نوعی
قدرت پیش گویی پیدا کرد. جادوگری به کارگیری نیروی های نامرئی و
ناشناخته در جهان مرئی و آشکار است. قرار گرفتن میان این دو
جهان(۱) و واسطه انتقال نیروهای آن شدن، با فنون سحر و جادو
صورت می گیرد.
با دقت در آثار پائولو کوئیلو معلوم می شود، جهان نامرئی ای که او از آن
سخن می گوید، در برابر جهان مرئی نیست، بلکه در برابر دنیای واقعی
است و حقیقتی غیر از توهم ندارد؛ از این رو به صراحت، سحر و جادو را
موهوم و تخیلی اعلام می کند.(۲) ماجرا از این قرار است که او برای
نیروهای عادی روانی که با نیروهای مادی فیزیکی متفاوت است و فعال
کردن و به کار گیری آنها، با کنترل تصورات و احساسات امکان پذیر
است؛ جهانی تخیلی به نام جهان نامرئی ساخته و تسلط بر آنها را با نام
نمادین سحر و جادو معرفی کرده است. هیجانات شادی، امید، لذت،
خشم و نفرت، نیروهای جادویی جهان نامرئی پائولوست که اگر به
زندگی راه یابد، با آنها می توان کارهای بزرگی انجام داد و زندگی را
متحول ساخت.
او مفاهیم: «خوارق عادت» و «تصرف در جهان» را نماد تغییر نگرش
به خویش، جهان و زندگی می داند. و تحول زندگی را کیمیاگری. مهار و
به کارگیری نیروهای روانی، برای دستیابی به اهداف و تحقق رؤیاها
کیمیایی حقیقی است که به سادگی می توان، در درون خود یافت و چون
انسان ها حقایق ساده را نمی پذیرند و باورشان نمی شود که گنج شان
زیر سرشان است، اساتید معنوی و کیمیاگران به زبان رمزی و پیچیده،
آن را نوشته اند(۳) و راهنمایان جاده های معنا، این گوهرها را از راه های
دور و پر پیچ و خم، به دست جویندگان می رسانند، تا زایر نوپا و جست و
جوگر نو خواسته، باور کند که این کیمیا است یا معجزه. بنابراین سحر و
جادو در نظر کوئیلو، تحولی درونی است که احساسات و عواطف را در
زندگی سرد و بی روح به جریان می اندازد و همانند کیمیا، زندگی های
بی حرارت و تاریک را پر از نور وشور کرده، افسردگی پیری را به شور
جوانی مبدل می کند.
او با تخیلاتی اسرارآمیز، تجارب روان درمانی خود را روایت کرده است؛
اما نمادهایی که برگزیده، آمیزه ای از سنت های معنوی تعالیم جادویی و
ادیان الهی است که از معنای حقیقی خود فاصله گرفته، به معانی مجازی
و نمادین در ادبیات کوئیلو پیوسته است. سحر و جادو، یعنی تغییر تصویر
بی روح و بی نشاط، زندگی به تصوری پرشور و جذاب، به نوعی از چهار
چوب خشک منطقی و مرسوم خارج شدن و با شوق و هیجان زندگی
کردن؛ مانند یک مکانیک که کار خود را دوست دارد و مهارت کافی را
پیدا کرده و به موتور اتومبیل می نگرد، اشکال را تشخیص می دهد؛ گویا
با ماشین حرف می زند و سخن آن را می شنود. او غرق کار شده و طی درد
چند لحظه ماشین را می فهمد، چون با احساسش کار می کند.(۴) جادو
نامی برای کشف این شوق و شور ساده در زندگی است. در هر کار و لحظه
لحظه زیستن، همراه با شعف، اشتیاق و سرانجام موفقیت و کامیابی. هر
لحظه زندگی یک ساحر، کشف یک معجزه شور انگیز است، زیرا او
هستی را لمس می کند و از زیستن و تجربه کردن به هیجان می آید.
زندگی او متفاوت است، چون متفاوت می نگرد وجهان را پر از رمز، راز و
اسرار می بیند و هر لحظه منتظر و آماده پذیرش چیزی خارق العاده
است، پس از هر چیزی هیجان زده شده و لذت می برد.
خدا اصل و سرچشمه همه هیجانات و عشقی است که در زندگی
جریان می یابد و لحظات تاریک و بی احساس زندگی را سرشار از نور و
شور می سازد؛ از این رو، خدا را می توان در همه جا حس کرد؛ البته در
صورتی که با اشتیاق و ایمان به اسرار، به هر سو نگاه کنی: به بالید یک
گیاه و شکفتن یک غنچه و شکوه اسرار آمیز آسمان یا پرواز پرندگان.
اگر با اشتیاق به اینها بنگری، خدا را دیده ای و حضور او را احساس
کرده ای. او برتر از عقل عادی و سرچشمه احساسات و هیجانات است و
او خرد اعظم است که با او می توان، فراتر از تصورات معمول و شناخت
عادی، جهان را احساس کرد. درک حضور خدا، یعنی با احساس بودن و با
شور و اشتیاق زیستن؛ دست کشیدن از تلاش، برای شفاف کردن همه
چیز با عقل و با احساس زیستن، به جای اندیشمندانه عمل کردن.
کارهای خارق العاده ای که ساحران و جادوگران آثار کوئیلو انجام
می دهند، تحول احساسی و هیجانی در زندگی است که با شور آفرینی و
نشاط انگیزی، زندگی را ارزشمند، معنادار و جذاب ساخته، به خرد اعظم
نزدیک می شوند؛ البته «جادوگری یکی از راه های نزدیکی به خرد اعظم
است؛ اما هر کار دیگری که آدم می کند تا زمانی که با قلبی سرشار از
عشق کار می کند، می تواند او را تا این مرحله برساند».(۵) جهان نامرئی
وجود دارد و هر کس با اشتیاق و هیجان زندگی می کند، با آن مرتبط
است؛ وبدین ترتیب، همه کارها می تواند، جادویی باشد. به شرطی که
نیروهای هیجانی را برانگیزد و سردی و مرگ را از روح و زندگی بازستاند.
شهامت کنار گذاشتن راه های روشن عادی و معقول و رها کردن
احساسات و با اشتیاق زندگی کردن شالوده دستیابی به سحر و جادو و
سرشار کردن زندگی از معناست.
روح جهانی
همه عالم، جنبه نامرئی و پنهانی دارد که به واسطه آن با خدا ارتباط
برقرار کرده، نیروی زندگی و حیات را از سوی او در یافت می کند. جهان
نامرئی ماورا، پر از نیروهای سحرآمیز و جادویی است. آموزه های سری و
تعالیم جادویی کمک می کند، تا انسان از بعد مرئی جهان بگذرد و کالبد
کیهانی را به روح کیهانی پیوند زند. با درک ربط جهان مرئی و نامرئی،
حضور روح کیهانی در همه چیز احساس می شود و نوعی حیات و زندگی
در تمام پدیده های عالم محسوس می گردد؛ هم از این رو «ویکا» به
«بریدا» می گوید: «همیشه خود را روی پل جهان مرئی و نامرئی بگذار.
تمام کیهان جان دارد، سعی کن همیشه با این زندگی ارتباط داشته
باشی. این زندگی زبان تو را می فهمد و کم کم جهان اهمیت دیگری
پیدا می کند».(۶)
وقتی جهان، اشیا و پدیده های آن با شعور باشند، پس می توان
ارتباطی شعورمند با آنها بر قرار کرد؛ مثل ارتباطی که دو انسان با هم
برقرار می کنند. برای مثال شما از کسی کمک می خواهید یابه او عشق
می ورزید. در علوم جادویی که می کوشند، به نیروهای خارق العاده دست
یابند. در حقیقت تلاش، برای رسیدن به روح کیهانی یا دست کم بخشی
از آن است تا به این ترتیب بتوانند، در شعور کائنات نفوذ کنند و از این
طریق کارهای غیر عادی انجام دهند.
برای ارتباط با روح جهان، باید به او توجه کرد، به صدای او و هیاهویی
که در جهان برانگیخته، گوش فرا داد؛ از این رو ویکا به بریدا توصیه
می کند که در گوشه ای از خانه اش، شمعی برافروزد و با نگریستن و تمرکز
بر آن، به هیاهوی جهان گوش سپارد. او می گفت: «این هیاهویی ابدی
است که در کوه ها، در شهرها، در آسمان ها و در ژرفای دریا وجود دارد. در
این هیاهو که به ارتعاشی می ماند، روح جهان در حال دگردیسی است که
به سوی نور حرکت می کند».(۷) هیاهوی جهان شور، هیجان و احساسی
است که در همه چیز حضور دارد و حرکت به سوی نور، تکاپو به سوی
معنا، ارزش، بودن و زیستن است.
روح کیهانی روح مادری است که حیات و روح همه موجودات از او و در
اوست و هر کس روح خود را به آن برساند و به او بپیوندد، به سرچشمه
زندگی همه کائنات رسیده و می تواند، ارتباطی موءثر با آنها برقرار کند.
نیز پی می برد که «روح جهان، بخشی از روح خدا است و…. روح خدا روح
خود اوست و……بدین ترتیب می تواند، معجزه کند»(۸)؛ به بیان دیگر
می تواند، از طریق ارتباط با روح جهانی با روح خدا مرتبط شده، بر امور
عالم تاثیر گذارد.
چنان که جوان چوپان در کیمیاگر، پس از ملاقات با روح خورشید، باد و
بیابان، روح جهان را درک کرده و با دست آفرینش گر و تقدیرنگار آشنا
شد و در این لحظه، اراده خود را در اراده او دید و بی اینکه حرفی بزند،
نیایشی در سکوت انجام داد و آن طور که خواسته بود، بادی عظیم
برانگیخت.(۹)
وقتی انسان با روح جهان ارتباط برقرار کند و در یابد که همه چیز زنده
است و بخشی از روح جهان را در خود دارد و به واسطه آن می تواند، به
درک روح کل برسد، پی می برد که «تمام این دنیا مقدس است و یک دانه
می تواند، پلی به سوی نامرئی باشد».(۱۰) شکفتن یک غنچه، شفافیت
یک قطره، آواز زیبای پرندگان، درخشش ستارگان، ریگ های بیابان و
نوازش نسیم، همه معجزه، سرشار از معنا و برای زیستن اشتیاق آور و
شور آفرین است. وقتی شخصی به روح کیهانی می رسد، قدرت و
ظرفیت های خویش را در یگانگی و وحدت با جهان باور می کند. قدرتی
که با درک خدا پدید می آید و زندگی را معنا می بخشد، هم از این رو، «از
نظر ساحران، زندگی یگانگی با روح جهان است».(۱۱)
افسانه شخص
افسانه شخصی، نیرویی جادویی دارد و شخص را به جهان نامرئی
نزدیک می کند و او را به روح جهان می رساند. افسانه شخصی رؤیایی
است که هر کس از دوران کودکی یا نوجوانی با آن زندگی می کند. در
همان آغاز، رؤیای خود را تحقق پذیر می پندارد و بی ابهام و تردید، آن را
می خواهد و معنای زندگی خویش را در آن افسانه شخصی و رؤیا
می یابد؛ اما همین که افراد به زندگی واقعی یا شاید هم ساختگی روزمره
اجتماعی پا می گذارند، راه هایی خط کشی شده و مشخص هست که باید
از آنها عبور کرد، تحصیلات، مدرک، شغل و حرفه ای آبرومند از نظر
دیگران که در آمد مناسب داشته باشد، ازدواج، زندگی و پیشرفت شغلی.
معمولاً مردم خود را به همین راه های تعریف شده سپرده، امنیت را به
آرزوها و افسانه شخصی خود ترجیح می دهند. در نتیجه، به تدریج
رؤیاشان از دست رفته، احساس بی معنایی و افسردگی، همه وجودشان
را فرامی گیرد. در این وضعیت، آنچه امنیت می پنداشت، به تکراری
فرساینده و سرد تبدیل می شود؛ در حالی که راه درست زندگی و با معنی
زیستن حفظ افسانه شخصی و سیر به سوی آن است، زیرا آنها را به
جهان نامرئی نزدیک کرده، نیروهای جادویی را در زندگی شان جریان
می دهد.
افسانه شخصی هرکس، چیزی تحقق نیافته در عالم مرئی است که در
اثر کوشش و پی گیری، می تواند محقق شود. بنابراین، دنبال کردن
افسانه شخصی کاملاً جادویی است، زیرا چیزی را از وضعیت نامرئی به
دنیا، مرئی و مشهود آوردن است؛ از این رو پی گیری افسانه شخصی،
نیروهای جادویی را در ما برانگیخته و ما را میان این دو عالم قرار
می دهد؛ یعنی همان جایی که اسرار ساحری و رموز جادویی نهفته است.
با دستیابی به نیروهای جادویی است که زندگی از شور و هیجان پر
می شود و زیستن ارزش می یابد.
کوئیلو در نوشته های گوناگون خود می کوشد، تا نشان دهد که بازگشت
به رؤیاهای دوران کودکی و تلاش برای تحقق آنها، زندگی را از شور، نور،
هیجان و شکوه سرشار می کند و چنان معنی برانگیزنده و روشن و گرمی
به زندگی می دهد که انسان می تواند، سختی های بزرگ را تحمل کند و
رنج ها را به جان بخرد و در نهایت فریاد بر آورد که زندگی ام به مبارزه ام و
رنج هایی که کشیدم می ارزد.(۱۲)
در «خاطرات یک مغ»، پیدا کردن شمشیری را که رهاورد سیر مراحل
معنوی است، معنای زندگی معرفی کرده و در پی جست و جوی آن بر
می آید. او با گذر از مراحل دشوار، شمشیر خود را پیدا می کند؛ البته در
خلال این سیر و جست و جو، درس های زندگی را فرا می گیرد.
در «کیمیاگر» گنجی که در رؤیای جوان چوپان، به او نمایانده بود، به
زندگی و سفر پرماجرایش معنی می بخشد. در «بریدا» فراگیری اسرار
جادوگری، گفت و گو با ارواح و دخترک را به جست و جو وا می دارد و در
این کشاکش، نیمه دیگرش را می جوید.
در «شیطان و دوشیزه پریم» آرزوی دخترک خدمت کار هتل، برای
رسیدن به ثروت و زندگی مجلل در یک شهر بزرگ، زندگی او را سرشار از
شور، معنا و تحرک می سازد و نیروی لازم را برای مبارزه و تحمل رنج ها
به او می بخشد.
“کنار رود پیدار نشستم و گریستم” داستان عشق مرد کشیش را به
دوست دختر دوران نوجوانی اش باز می گوید که پس از سالها فاصله
رؤیای عشق شان را واقعی می سازند. سایر آثار او نیز، نمونه هایی از
معنای زندگی و خروج از مسیر پیش بینی شده زندگی و مبارزه و رنج
برای تحقق افسانه شخصی است. در لابه لای این ماجراها، عشق و
اشتیاق و تحرک زندگی هایی که با این رؤیاها هدایت می شوند، به
نمایش گذاشته می شود.
افسانه شخصی هر کس با دیگری متفاوت است؛ در حقیقت معنای
زندگی، طیف گسترده ای از خواسته ها را فرا می گیرد: یافتن یک شی ء
مثل شمشیر، گنج، رسیدن به عشق دوران کودکی، درک عشق حقیقی و
فارغ از تملک و تعلق، چنان که در «زهیر» تصویر می شود، هدایت ملتی
به سوی توحید، همانند پیامبر اسرائیلی در رمان «کوه پنجم» و نیز
ترویج شرک و کفر در بین مردم، مثل رؤیایی که ملکه لبنانی در همان
رمان در سر و دل می پروراند و به خاطر آن به مبارزه وارد شده بود، همه و
همه می تواند، معنای زندگی شخصی را تشکیل دهد. هر کس باید
معنای زندگی یا به تعبیری که رمان بریدا می آموزد، عطیه خود را پیدا و
کشف کند.
مهم نیست که این رؤیا چیست؛ توحید یا شرک؛ هر چه باشد، سزاوار
است که دنبال شود، چون ما را روی پل جهان نامرئی قرار داده و به
زندگی، معنایی سحرآمیز می دهد.
بُعد انفسی افسانه شخصی
کوئیلو با همه تأکیدی که بر پی گیری افسانه شخصی می کند، آن را
اصل و نهایت زندگی نمی داند، بلکه آنچه به عنوان افسانه شخصی در
زندگی کسی وارد می شود، ارزش ذاتی نداشته، به خودی خود بهانه ای
بیش نیست. بهانه ای که جوهره زیستن را تحقق می بخشد و میان روح
و جسم انسان و حقیقت حیات، ارتباط برقرار می کند.
اهمیت افسانه شخصی یا آنچه معنا را به زندگی وارد می کند، تنها به
دلیل تکاپویی است که در زندگی ایجاد کرده و آن را به جریان می آورد و
خود چه یافت شود و چه یافت نشود، اهمیتی ندارد.(۱۳) مهم کارکرد پویا
بخشی آن به زندگی است. اینکه زندگی گردش عادی اتفاقات تکراری
نباشد، لذت های آن، شیرینی خود را از دست ندهد و زندگی جذاب و سر
گرم کننده شود.
از این رو، درک عمیق معنای زندگی، در حقیقت گذار از متعلق آن
است، چنان که در خاطرات یک مغ، شمشیر گمشده و یافتن آن، اهمیت
خود را از دست می دهد و زائر به ارزش ابزاری و اهمیت کارکردی آن برای
چیزی برتر، یعنی همان تلاش برای شادکامی، جست و جوی یک آرزو و
درک لحظه های بودن در این جهان پی می برد.
چوپان نیز در رمان کیمیاگر، می فهمد که گنج پنهان و پیدا کردنش،
اهمیتی ندارد؛ مهم همین مبارزه و زندگی و هر ثانیه را زیستن است.
از همه واضح تر، در رمان «ورونیکا تصمیم می گیرد که بمیرد»، وقتی که
ورونیکا پس از ناکام ماندن در اقدام به خودکشی و انتقال به بیمارستان
روانی، آنگاه که دکتر ایگور او را با مرگ رو به رو می سازد و به او می قبولاند
که یک هفته بیشتر زنده نخواهد ماند، تازه او قدر زندگی را می فهمد و
می کوشد، تا از ثانیه های باقی مانده، نهایت بهره را ببرد. در این ماجرا،
ورونیکا کم کم زندگی را درک می کند و تقریباً مرگ اهمیت و هراس
انگیزی خود را از دست می دهد. او به درک عمیق لحظات زنده بودن و
هر دم را غنیمت شمردن دست می یابد و به رؤیای فراموش شده
پیانیست شدن و حتی عشق ورزیدن و لذت جنسی روی می آورد.
افسانه شخصی، به صورت یک ابژه یا شی ء عینی به زندگی وارد
می شود و دریچه ای به روی جهان نامرئی گشوده، به زندگی معنا
می بخشد. در آغاز، انسان همان را می طلبد و به زیستن همچون یک
مبارز نور رومی آورد؛ اما به تدریج حقیقت زندگی را در یافته، از آن ابژه
فراتر می رود و به شور، اشتیاق و نیز نوعی استحاله می رسد که در اثر آن،
نیروهای جادویی و اسرار ساحری را در خویش یافته، به این ترتیب از آن
ابژه، به سوژه منتقل می شود و شخص با جهان نامرئی مرتبط شده،
معنای زندگی را در خویش می یابد؛ البته آن ابژه هم بخشی از جهان
نامرئی و معنای زندگی اوست، پس مثل یک بازی بی تعلق و وابستگی،
آن شی ء را می جوید؛ حال اینکه در حقیقت می خواهد، ارتباط با عالم
نامرئی را حفظ کرده، معنا و شور زندگی را در درون خود بر افروخته و
برپادارد.
بنابراین، ارتباط با جهان نامرئی و برخورداری از نیروهای جادویی، دو
مرحله دارد: نخست جنبه عینی و ابژکتیو آن که تمنای یک شی ء یا
شخص یا پدیده ای واقعی در جهان است و شخص آرزوی دستیابی به
آن را در دل می پروراند.
دوم جنبه درونی آن و کشف نیروی حیات به صورت درک لحظه ها و
لمس عمیق بودن خویش در زندگی و جست و جوی لذت و شادکامی و
پذیرش زندگی است. میان این دو بعد سحرآمیز و معنا بخش به زندگی،
رابطه ای نظیر رابطه میان لفظ و معنای کلمات بر قرار است، چنان که در
کار آمدی واژگان برای دستیابی به مفهوم و معنای آنهاست، جنبه عینی
معنای زندگی که افسانه شخصی را تشکیل می دهد، برای دستیابی به
بعد درونی معنای زندگی است.
معمولاً در آثار کوئیلو، شخصیت های داستان، پس از اینکه به ارزش
ابزاری جنبه ابژکتیو معنای زندگی پی می برند، به بعد درونی آن دست
می یابند و از نیروهای جادویی و سحرآمیز بهرمند می شوند؛ اما گاهی
سرنوشت های گوناگونی برای این شخصیت ها و افسانه شخصی شان
پیش می آید و این طور نیست که همواره کامیاب برآیند؛ برای مثال
ورونیکا ظاهراً رؤیای مرگ را از دست می دهد و در نهایت زندگی را بر
می گزیند.
در «زهیر» ماریا دختر هنر پیشه ای است که دلبسته نقش اول داستان
می شود و نمی تواند آن را به دست آورد و در نهایت فقط دل خوش است
که برای رؤیایش مبارزه کرده و شکست برایش چندان اهمیتی ندارد. اگر
چه تا حدودی غم و افسردگی به روح او راه یابد؛ البته او همین اندوه را نیز
با آغوش گشوده می پذیرد و از افسردگی به عنوان بخشی از بازی زندگی
استقبال می کند.
ولی در بیشتر موارد، ما خودمان مسئول شکست ها وناکامی های زندگی
هستیم، چون نمی توانیم، نیروهای جادویی را به زندگی وارد کرده، معنای
زندگی را حفظ کنیم. مشکل این است که ما تنها کالبد و پیکر عالم را
می شناسیم و از روح آن بی خبریم؛ یعنی بعد نامرئی آن را درک نکرده،
هیچ ارتباطی با آن نداریم؛ به همین علت وقتی به خواسته های خود
نزدیک می شویم و در آستانه یافتن گنج یا شمشیر خود قرار می گیریم، از
آن دست می کشیم، زیرا دیگر معنای مرموز زندگی را در آن احساس
نکرده، شور خود را از دست می دهیم. تا زمانی که افسانه شخصی، دور از
دسترس بود، رازمندی و معنا بخشی آن درک می شد و شوق انگیز بود؛
اما وقتی به آن نزدیک می شویم، همه چیز عادی می شود و اسرار جهان
نامرئی در آن درک نمی شود و نیروهای جادویی از آن می گریزند؛ به
همین دلیل مردمان «بسیاری، آنگاه که می بینند، رؤیاشان تحقق پذیر
است، از آن دست می کشند. از جنگیدن در نبرد نیک سر می پیچند،
چون نمی دانند با شادی شان چه کنند».(۱۴)
بنابراین، در جست و جوی رؤیا و دنبال کردن افسانه شخصی، رازی
نهفته و آن، باور به حقیقت نامرئی عالم و روح کیهانی است. دستیابی به
افسانه شخصی، بیش از آنکه یافتن گنج یا پیدا کردن شمشیر یا عشقی
دوردست یا هر چیز دیگر باشد، تشرف به روح جهانی است. کسی که به
روح جهان راه یابد، در حقیقت پیوندی باطنی با کل جهان پیدا کرده و
همان طور که می تواند دست خود را حرکت دهد، می تواند تغییراتی در
عالم پدید آورد و به راز کیمیاگران پی می برد. «کیمیاگری همان نفوذ به
روح جهان است»(۱۵) و در این صورت، دیگر پدیده ها برای او عادی
نیست و هدف و رؤیایی که تحقق یافته، هنوز هم رازآمیز و جادویی است
او منتظر است تا با آن رؤیا و سایر پدیده های جهان شگفت زده شود و
شور و هیجان خویش را حفظ می کند، زیرا نیروهای نامرئی و سحرآمیز را
درک کرده، به خدا ایمان دارد؛ می داند که با تحقق یک رؤیا، خدا تمام
نمی شود و جهان نامرئی سراسر آشکار نمی گردد، پس هنوز می توان
منتظر بود؛ اشتیاق ورزید و هدف و معنایی به زندگی بخشید.
آوای دل
راه یابی به روح جهان، با درک عمیق روح خود امکان پذیر است. باید
ندای درونی را شنید و به سخن دل گوش فرا داد؛ کسی که می خواهد به
روح جهان برسد، باید به ژرفای روح خود سفر کرده، ببیند که چه آرزویی
دارد و تصور چه چیزی او را به شور و هیجان می آورد. در صورت سرکشی
به قلب و مشاهده و کشفِ خواست عمیق درونی، در حقیقت زبان دل را
گشوده و پای سخنش نشسته ایم و با راهنمایی او می توانیم، به روح
جهان نزدیک شده، روح جهان را لمس کنیم و از نیروهای جادویی آن
لبریز شویم. قلب انسان به بعد نامرئی وجود او و بخشی از روح جهان
مربوط است؛ از این رو سخن دل، الهام روح کیهانی بوده و پیگیری آن،
موجب رسیدن به روح جهان می شود.
بسیار روشن است که اگر می خواهیم نیروهای سحرآمیز را به روح خود
راه دهیم و روحی شاداب و پرنشاط داشته باشیم که طعم زندگی به کام او
گوارا آید و لحظه های زندگی مان جادویی شود، لازم است ببینیم که چه
می خواهد و چه می گوید، آنگاه برای تحقق خواسته هایش بکوشیم و
مبارزه را بپذیریم.
دل از روح جهان است(۱۶) و آوای دل، پیام روح کیهانی یا روح خداوند
را به انسان می رساند. به این علت، گوش کردن به دل که به رؤیاها فرا
می خواند، زندگی را به لحظه های ابدی الهی پیوند می زند(۱۷) و راه گذر
از رنج ها و ضعف ها را به سوی نیروهای جادویی و شادکامی سحرآمیز
می نماید. با پذیرش دعوت دل و آوای قلب، به روح کیهانی و خدا نزدیک
شده، بلکه با او یکی می شویم و آنگاه هر چه کنیم، معنوی است. ندای
روح، انسان را به روح جهان رسانده، نیروهای ماورایی را که تحول
آفرین اند، در دسترس قرار می دهد.
انسان ها به حدی زندگی خود را از آداب و ملاحظات پر کرده اند که
دیگر مجالی برای شنیدن طنین درونی خود نمی یابند. ارزش های
آموخته شده و هنجارهای اجتماعی، مسیر را برای زندگی ما مشخص
کرده و جرأت خروج از آن را از ما گرفته است و جایی برای شنیدن آهنگ
قلب باقی نمی گذارد، چون کسانی که از چارچوب معیارهای فراگیر
اجتماعی بیرون می زنند، دیوانه و مشکل دار به شمار می آیند.
ادوارد در رمان ورونیکا، تصمیم می گیرد که بمیرد، بیماری اسکینز
فرنیایی است که پدید آوردن مجموعه نقاشی «رؤیای بهشت» را در سر
می پروراند؛ اما پدر و مادرش می خواهند، او یک شخصیت سرشناس و با
نفوذ سیاسی شود. دست آخر ادوارد، به خاطر عشق به پدر و مادر و
مشاهده نگرانی و دلسوزی آنها، رؤیای خود را ترک می کند؛ اما در
حقیقت، هویت خود را رها کرد تا جایی که با نگاهی مات و قلبی متوقف،
با ابزار عشق و علاقه ورونیکا روبرو می شود.(۱۸) به دلیل ضربه ای که
عشق خانوادگی به او زده، نه جسارت نزدیک شدن به رؤیای خود را دارد؛
نه جرأت قرار گرفتن در چارچوب های اجتماعی را پیدا می کند.
بیشتر مردم به دلیل تسلیم شدن به شرایط اجتماعی و ارزش های
روزمره، دل خود را میرانده و ندای آن را خفه کرده اند، چون اگر به دل
توجه نکنی و آهنگ آن را نشنوی و پی نگیری، واپس رانده شده(۱۹) و
دیگر حرف هایش شنیده نمی شود، آنگاه دیگر راهی برای دستیابی به
روح جهان و نیروهای جهان نامرئی بازنمی شود و انگیزه و شوری در
زندگی باقی نمی ماند و جریان عادی امور، انسان را مثل فسیلی بی روح،
به مرده ای شبیه زنده ها می کند. کوئیلو در کیمیاگر، از زبان قلب چوپان
می نویسد: «هر انسانی بر زمین گنجی دارد که انتظارش را می کشد. ما
قلب ها چندان عادت به سخن گفتن از این گنج ها نداریم، چون انسان ها
دیگر نمی خواهند، آن را بیابند. تنها با کودکان درباره آنها سخن
می گوییم. سپس می گذاریم زندگی، هر یک از آنها را به سوی سرنوشت
خویش هدایت کند؛ اما دریغ اندک افرادی، راهی را که برای آنها تعیین
شده، راه افسانه شخصی یا راه خوش بختی پی می گیرند. بیشتر آنها
جهان را چیزی تهدید کننده می پندارند. … و به همین دلیل، جهان به
چیزی تهدید کننده تبدیل می شود. آن گاه صدای قلب ها، مدام آهسته و
آهسته تر می شود؛ اما هرگز خاموش نمی شویم. می کوشیم که
حرف هامان شنیده نشود: نمی خواهیم آدم ها به دلیل پیروی نکردن از
قلب هاشان رنج بکشند».(۲۰)
انکار صدایی درونی از طریق عوامل هنجارپذیری به هر کس منتقل
می شود و آنکه با ضعف و سستی تسلیم این القائات شود، موهبت
شنوایی قلب را از دست داده، امکان دستیابی به نیروهای جادویی زندگی
را از دست می دهد و با پیروی از ندای درون است که فرد به نیروهای
سحرآمیز رسیده، نه تنها زندگی خود، بلکه زندگی دیگران را نیز متحول
می سازد.
در داستان کوه پنجم، این فراز از اندیشه کوئیلو بسیار بالا می گیرد،
پیامبری به نام ایلیا را معرفی می کند که از دوران کودکی، قدرت گفت و گو
با فرشتگان را داشته، به همین علت، از سوی کاهنان، پیامبری او تایید و
به عنوان نبی معرفی شده است؛ اما بر اثر در خواست پدر و مادر، به این
آواها که نمادی از فرشته درونی و ندای دل است، بی توجهی می کند و به
تدری
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 