پاورپوینت کامل نقدی بر رویکرد انحطاطی در ارزیابی حکمت متعالیه ; حکمت متعالیه، اوج تکامل فلسفه سیاسی اسلامی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نقدی بر رویکرد انحطاطی در ارزیابی حکمت متعالیه ; حکمت متعالیه، اوج تکامل فلسفه سیاسی اسلامی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نقدی بر رویکرد انحطاطی در ارزیابی حکمت متعالیه ; حکمت متعالیه، اوج تکامل فلسفه سیاسی اسلامی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نقدی بر رویکرد انحطاطی در ارزیابی حکمت متعالیه ; حکمت متعالیه، اوج تکامل فلسفه سیاسی اسلامی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۷
مقدمه
امروزه درک چگونگی سیر تحول اندیشه سیاسی در ایران، به ویژه
ایران اسلامی، به عنوان یکی از مهم ترین مجراهای شکل گیری
تفکری نظام مند و مدنی، به یک دغدغه و پرسش فراگیر تبدیل شده
است. این مسئله هم ذهن پژوهندگانی را که معتقدند، اندیشه ورزی
ایران در وضعیت شکست در تجدد و عقلانیت مدرن است و آن را دچار
یک بحران مزمن می دانند به خود مشغول داشته و هم مسئله محققانی
است که وضعیت امروز را نه یک وضعیت «بحرانی»، بلکه آن را نسبت به
وضعیت تاریخ ایران مسئله، بهترین حالت، و بستر «احیا و بازسازی»
علم و اندیشه دینی که در نخستین سده های دوره اسلامی ایران زایش
یافت، متناسب (به معنای نسبت دار نه هماهنگ) با تحولات علمی و
عینی جهان متجدد به شمار می آورند.
این مقاله می کوشد تأملاتی درباره نظریه «انحطاط و زوال اندیشه
سیاسی»، به عنوان شاخص دسته اول مطرح کند. در این نظریه، سید
جواد طباطبایی در تطبیق نخستین دوره تاریخ اندیشه سیاسی در ایران
اسلامی حوزه فلسفه سیاسی را از فارابی تا ملاصدرا قرار داده است. بر
اساس این نظریه در این دوره، سیر اندیشه سیاسی و به طور خاص
فلسفه سیاسی، رو به زوال رفته است و اوج این انحطاط، ملاصدرا یا به
عبارتی رویکرد حکمت متعالیه به فلسفه و اندیشه سیاسی است.
الف. طرح نظریه
۱. مسئله نظریه پرداز انحطاط
بحران امروز ایران، مطابق نظریه انحطاط، بحران شکست در تجدد و
عقلانیت مدرن است که درک تاریخی آن، تنها در چارچوب نظریه ای
عمومی، یعنی «نظریه انحطاط ایران» و با دستیابی و تدوین مفاهیم و
مقولات تاریخ ایران امکان پذیر خواهد بود. از دیدگاه طباطبایی،
«وضعیت کنونی، وضعیت بن بست بنیادینی است که جز از مجرای طرح
مشکل بنیادها، راه برون رفتی بر آن متصور نیست، بنابراین هر کوششی
که موءدی به پرسش از مبانی و طرحی نو در مبادی نباشد، راه به جایی
نخواهد برد».(۱) طرح وضعیت این بنیادها و مبانی، نخست در تحول
اندیشه فلسفی در ایران امکان پذیر می شود. وی در کتاب زوال اندیشه
سیاسی در ایران، می کوشد، طرحی از «منحنی زوال اندیشه فلسفی در
ایران»، ترسیم کند(۲) و از این راه «به مفهوم بنیادین انحطاط تاریخی
ایران گذر» کند.(۳)
۲. خاستگاه شکل گیری اندیشه و فلسفه سیاسی یونان در تقابل با فلسفه سیاسی اسلامی
مطابق دیدگاه طباطبایی، زایش اندیشه سیاسی و تأمل فلسفی در
مسائل اجتماعی و سیاسی، پیش از هر چیز، معلول یک رابطه ویژه میان
انسان و خداست. از آنجا که تأمل فلسفی، از اساس، تأملی انسانی است
و عقل انسان در آن نقشی محوری ایفا می کند، این تأمل زمانی می تواند
بسط بیابد که انسان خود را در تفکر، مستقل و آزاد تصور کند. این آزادی
در فلسفه یونان وجود داشت.(۴) این در حالی است که «سرشت باز
پرسش از وجود» در فلسفه ارسطو، از بنیاد با جزمیت احکام شریعت
مسیحی و اسلامی و بسته بودن منظومه فکری تدوین شده در دورن
دین های سامی، ناسازگار است.(۵)
بر اساس این تحلیل، فلسفه سیاسی در فضای اسلامی، زمانی
می توانست شکل بگیرد و بسط بیابد که حوزه ای به عنوان «منطقه فراغ
شرع» لحاظ شود و گسترش یابد. دقیقاً بر پایه همین مبنا «در ایران، در
دوره اسلامی، در فاصله سده های سوم تا ششم …، فرهنگی فراهم آمد
که توانست، میان دو مبنای شرع، عرف، شریعت و منطقه فراغ شرع،
تعادلی ایجاد کند …».(۶) اما از زمانی که با غلبه شریعت و عرفان بر تفکر
فلسفی، دایره این منطقه، رفته رفته ضیق شد، عرصه های مختلف
فرهنگی این دوره نیز رو به زوال و انحطاط نهاد.
امر دیگری که از نظر این دیدگاه، به منزله مبنای زایش اندیشه
سیاسی، باید بدان پرداخت، «علم برین» بودن و استقلال علم سیاست
در اندیشه فلسفی یونانی است. «در اندیشه یونانی، حکمت عملی، با
تکیه بر علم سیاست و قلمرو آن به وجود آمده بود؛ اما این قلمرو، در دوره
اسلامی، در اصالت و استقلال آن طرح نشد».(۷)
۳. سیر زوال حکمت عملی و فلسفه سیاسی از فارابی تا ملاصدر
فارابی اگر چه به حکمت عملی یونانی «وفادار ماند و اهل شریعت
نبود»، و استقلال این حوزه را تا اندازه ای مد نظر داشت؛ اما با تقدیم فرد
بر جامعه و رئیس مدینه فاضله بر مدینه، تأمل در مناسبات اجتماعی و
سیاسی مدینه را به تأملاتی درباره رئیس مدینه تقلیل داد (۸) و در
نهایت تطبیق حکمت عملی بر جامعه اسلامی را ناممکن دید، از این رو
چاره ای جز این نیافت که توصیه کند، «اهل فلسفه و ارباب اندیشه، در
شهری رحل اقامت کنند که مردمان آن تعلقی به حکمت و اندیشه داشته
باشند».(۹)
پس از فارابی، نقطه دیگری که در تحول حکمت عملی نقش به
سزایی داشت، فلسفه ابن سینا ست. ابن سینا با طبقه بندی جدیدی که
از علوم فلسفی ارائه داد، آغازگر جریانی در اندیشه فلسفی دوره اسلامی
شدکه پس از آن، «استقلال بحث سیاسی از میان رفت و اندیشه فلسفی
در ایران، نتوانست خود را از سیطره الهیات، به گونه ای که با ابن سینا
تدوین شد، رها کند و به قلمروهایی غیر از وجود مطلق توجه و در آن
تأمل کند»؛ بنابراین، باید گفت که با مرگ ابن سینا، «دوره شکوفایی
فلسفه سیاسی در ایران … به پایان رسید» و «هزاره ای آغاز شد که هزاره
زوال اندیشه سیاسی» بود.(۱۰)
در سیر تحول حکمت عملی و به طور خاص اندیشه سیاسی فیلسوفان
اسلامی، «صدرالدین شیرازی تنها از دیدگاه زوال و انحطاط آن اهمیت
دارد. وی در دوره ای که نه تنها دیانت، بلکه حتی عرفان و تصوف به
ابزاری برای دنیاداری تبدیل شده بود، با اعراض از دنیا، همه کوشش خود
را صرف اثبات معاد جسمانی کرد و به طور کلی از تأمل در معاش غافل
ماند. وی به خلاف فارابی … برای تأسیس فلسفه ای غیر مدنی بسیار
کوشید و در تدوین آن به مرتبه ای دست یافت که پیش از او، صوفیان به
آن مرتبه رسیده بودند».(۱۱)
با ملاصدرا، زوال اندیشه سیاسی، به چنان مرحله ای می رسد که حتی
در بحث نبوت، رسالت نبی «به طور عمده ناظر بر رسالت معنوی و مادی
پیامبر است و در این رساله ها به جنبه های معاشی نبوت اشاره ای نیامده
است. صدرالدین شیرازی در نوشته های خود، تنها یک بار، در بخش
پایانی کتاب مبدأ و معاد، خلاصه ای درباره سیاست آورده است».(۱۲)
بنابراین آنچه وی «در نهایت اجمال درباره سیاست آورده، فاقد کمترین
اهمیت است».(۱۳)
ب. نقد و ارزیابی
۱. ضرورت نگاه استقلالی به فلسفه اسلامی
شرق شناسان که نخستین پژوهندگان غربی در زمینه فلسفه اسلامی و
به خصوص فلسفه سیاسی اسلام بوده اند، نخست یونان پژوه بودند و
سپس به شرق شناسی مایل شدند. آنها دانش سیاسی مسلمین، به
خصوص شاخه فلسفی آن را بسیار زودتر از دیگر حوزه ها مورد کاوش و
تتبع قرار دادند و محصول این توجه، جدایی و گسست این دانش از
سیاق تاریخی و پیوندهای اجتماعی خود در سنت اسلامی بود که به
مثابه «تداوم در حاشیه» عقلانیت یونانی اروپایی قلمداد شد؛ برای
نمونه روزنتال، از پیشکسوتان شرق شناسی، درباره اندیشه سیاسی
اسلام، معتقد است که تمدن اسلامی که ما می شناسیم، نمی تواند بدون
میراث یونانی قوام داشته باشد».(۱۴) همان گونه که والتسر در آثار خود
تلاش زیادی به خرج می دهدکه ثابت کند، «هر چه فیلسوفان عرب
گفته اند، «عاریه ای» از یونانیان است. طبق نظر والتسر، حتی هنگامی
که نمی توانیم مأخذ را بیابیم، با اطمینان فرض می شود که جز مأخذ
اصیل یونانی، هیچ سندی نیست».۱۵
به بیان دکتر داوری، می توان تدوین تاریخ فلسفه اسلامی توسط
شرق شناسان را در این عبارت خلاصه کرد که «مسلمین فلسفه یونانی را
ترجمه کردند و برخی مطالب آن را به مقتضای ضرورت دین تغییر دادند،
تا نوبت به ابن رشد رسید که آشفتگی های آن را نشان داد و آن را تا
اندازه ای پیراست و به غرب تحویل داد».۱۶
دکتر طباطبایی نیز دانسته یا نادانسته، با پیش رو قراردادن آثار
شرق شناسان در این زمینه، راهی را پیموده اند که نتایجی جز آنچه
شرق شناسان دریافته اند ندارد. وی با این نگاه، فلسفه سیاسی را به
عنوان بخشی از سنت اندیشه سیاسی مورد بازبینی و پرسش قرار داده
است و راز عدم تداوم حیات دوران موسوم به تمدن اسلامی را ناشی از
نارسایی ای می داند که در فلسفه اسلامی وجود داشت. این نارسایی در
«عدم انتقال برخی مفاهیم فلسفه یونانی به دوره اسلامی یا فقدان آن
مفاهیم در فلسفه سیاسی دوره اسلامی» بود که موجب شده است ،
تمدن اسلامی در فقدان برخی مفاهیم بنیادین تأسیس شود و همین
امر در تحول آتی تاریخ کشورهای اسلامی، راه را بر برخی
دگرگونی های بنیادین بسته است.۱۷
روشن است که طباطبایی، نگاه استقلالی و اصیل به موضوع مورد
مطالعه خود ندارد و این به طور عمده، ناشی از سیطره ای است که نگاه
شرق شناسانه بر پژوهش های وی دارد. نقد دیدگاه شرق شناسانه، از
راه هایی است که به کمک آن می توان، نگاه استقلالی به فلسفه اسلامی
را احیا کرد؛ در این مقاله تلاش شده است، این اقدام با توجه به متون و
محتوای فلسفه اسلامی صورت گیرد.
۲. وجه استقلالی فلسفه اسلامی از فلسفه یونان
اگر چه برخی صاحب نظران معتقدند که فلسفه یونان، خود حاصل اخذ
و اقتباس یونانیان از اندیشه های عقلی و حکمت های شرق باستان است
و آنان را آغازگر تفکر عقلی نمی دانند؛ اما نمی توان نادیده گرفت که
مسلمانان فلسفه را به عنوان یک علم که دارای موضوع و مسائل خاصی
است، از یونانیان اقتباس کرده اند.
مسلمانان به دلیل اینکه در فضایی دینی و ایمانی می زیستند، نیازمند
این پرسش نبودند، چرا که «در دین، عرفان و علم، هرگز از چرایی وجود و
چیستی موجودات پرسش نمی کنند. زبان این پرسش و پاسخ که زبان
منطق است، با زبان دین تفاوت دارد».۱۸ مقصود این نیست که
آموزه هایی که مضامین هستی شناسانه داشته باشند، در دین وجود ندارد،
بلکه این گونه مضامین نیز «به استناد ایمان به خداوند و معصومان و بی
مطالبه دلیل پذیرفته می شوند”.۱۹ بنابراین فیلسوفان اسلامی به تبع
یونانیان، این پرسش را مطرح کردند؛ اما در بسط این پرسش، به ویژه
پاسخ به آن، از فلسفه یونانی فاصله زیادی گرفتند.
در واقع فلسفه های مختلف و ادوار مختلف تاریخ فلسفه، پاسخ هایی
هستند که به پرسش وجود داده شده اند. بر اساس یک دوره بندی اجمالی
که تاریخ فلسفه را به سه دوره: فلسفه یونانی، قرون وسطی و فلسفه
جدید، تقسیم می کند، فلسفه اسلامی در دوره قرون وسطایی قرار
می گیرد.
در دوره یونانی «عالم راز، مدار تفکر است؛ اما در دوره قرون وسطی و
دوره جدید، به ترتیب، خدا و انسان، محور وجود و تفکرند؛ به عبارت
دیگر، هر یک از این سه دوره تفکر فلسفی، اصول و مبادی ای متفاوت با
اصول ادوار دیگر دارد و هر مسئله فلسفی که مطرح شود، فرع و تابع آن
اصول است».۲۰ با توجه به این تقسیم، «فلسفه در هر دوره ای از تاریخ
خود، بیان نحوه ای از تجلی و ظهور وجود است و با این تجلی و ظهور،
قواعد نظر و عمل معین می شود».(۲۱)
فیلسوفان اسلامی «جلوه وجود را در آیینه دیانت دیده اند و به همین
دلیل است که وجود و حق را خدا دانسته اند».(۲۲) بنابراین، نمی توان
گفت فلسفه اسلامی بسط همان فلسفه یونانی است.
اگر بخواهیم نتیجه و اوج این تلقی متفاوت از وجود را دریابیم، کافی
است به فلسفه ملاصدرا نگاهی بیندازیم. نباید چنان که طباطبایی
تصور می کند، فلسفه ملاصدرا را یک انحراف یا انحطاط در فلسفه ای که
فارابی تأسیس کرد، دانست. فلسفه ملاصدرا اوج و بسط همان فلسفه ای
بود که با فارابی آغاز شد، «زیرا تاریخ فلسفه، به طور کلی، سیر از اجمال
به تفصیل است… ]و [در این سیر از اجمال به تفصیل، آنچه در قوه و
امکان فلسفه است، تحقق می یابد».(۲۳)
ابداع برخی مسائل در فلسفه اسلامی نشان تغییراتی اساسی در اصول
و مبانی فلسفه یونانی است. فارابی مبدع تلقی نوینی از وجود و ماهیت
است. وی «حقیقت و غایت فلسفه را نه فقط «کشف» جهان به تعبیر
یونانیان، بلکه «معرفت به خدا»، به تفسیر اسلامی آن دیده است»(۲۴) و
اساساً اسلامیت فلسفه اسلامی بر همین تغییرات اصولی و مبنایی و
جهت هایی استوار است که از دین و معارف اسلامی گرفته است و
هیچ گاه مراد از فلسفه اسلامی، فلسفه ای نیست که در مقام داوری، به
جای استدلال و بحث عقلی، وحی و کلام معصومان(ع) را مبنای رأی و
نظر قرار دهد.(۲۵) بنابراین، حتی در فلسفه ملاصدرا که عرفان و کلام و
فلسفه مشاء و حکمت اشراق جمع شده و صاحبان ذوق عرفانی وکلامی
و مشائی و اشراقی، مطلوب خود را در آثار این فیلسوف می یابند، تعادل
عقل و شرع به هم نخورد و شریعت بر بحث عقلی چیره نشد که
«دریافت نویی از مباحث عقلی، مطابق شیوه بحث غیر عقلانی»(۲۶) به
وجود آید، بلکه می توان گفت، با ملاصدرا فلسفه ای به کمال رسید که
خدا محور موجودات در آن بود. در فلسفه ملاصدرا ربط مسائل به اصول و
مبادی و التزام به منطق و ضبط و ربط مطالب، در نهایت توجه
است.(۲۷)
اکنون اجمالاً روشن شد که فلسفه اسلامی، اگر چه متأثر از فلسفه
یونان، پرسش از وجود را آغاز کرد؛ اما در بسط این پرسش و پاسخ ،
مسیری بسیار متفاوت را در پیش گرفت. به تبع آن در حوزه فلسفه
سیاسی نیز نمی توان سیری متفاوت از فلسفه اسلامی دنبال کرد.
۳. نسبت فلسفه و دیانت یا عقل و وحی در حکمت متعالیه
چنان که گذشت، نظریه پرداز انحطاط معتقد است که زوال و انحطاط
اندیشه سیاسی در حوزه فلسفه، محصول به هم خوردن تعادلی است که
میان عقل و وحی یا فلسفه و دیانت صورت گرفت. بررسی این پایه از
نظریه، نیازمند کاوشی در رابطه عقل و وحی یا فلسفه و دین، در دیدگاه
فلسفه اسلامی است. در واقع زمینه بررسی تحولات اندیشه سیاسی در
حوزه فلسفه سیاسی، کاوش در این رابطه است. تأمل در این رابطه
می تواند دو نوع خاستگاه داشته باشد: خاستگاه جامعه شناختی و
خاستگاه معرفت شناسانه. در این بحث به لحاظ اهمیت بررسی
خاستگاه معرفت شناسانه و عدم مجال این مقاله، به بررسی
جامعه شناختی مسئله و نیز رابطه عقل و وحی در فلسفه فارابی و ابن
سینا پرداخته نمی شود.
از آنجا که فلسفه ملاصدرا، حاصلِ بسط و تکامل فلسفه اسلامی
است، بررسی نسبت عقل و وحی در فلسفه او، به عنوان نتیجه ای بر این
بحث به شمار می آید. مسلماً در فلسفه ملاصدرا آنچه در قوه و امکان
فلسفه فارابی و ابن سینا وجود داشت، به فعلیت رسید. فارابی می کوشید
همه علوم را تحت فلسفه، تقسیم بندی کند و صورت صحیح آنها را تابع
فلسفه می دانست. همچنین دین و فلسفه را در راه وصول به حقیقت،
همراه و هم مقصد می پنداشت. در حکمت متعالیه بسط طبیعی و
ضروری همین داعیه بود که به انحلال تمام انحای تفکر و طرق
تحقیق، اعم از علم کلام و تصوف و حکمت مشاء و حکمت اشراق در
فلسفه انجامید.(۲۸) این فلسفه در جامعیت و مرجعیت به جایی رسیده
که «صاحبان ذوق عرفانی، کلامی، مشائی و اشراقی، مطلوب خود را در
آثار این فیلسوف می یابند».(۲۹)
به عقیده ملاصدرا، نفس انسان به ذاته مستعد آن است که حقیقت
حق در آن جلوه کند و موانع، مانند پرده ای هستند که میان نفس و لوح
محفوظ (عقلی که صور جمیع آنچه خدا حکم کرده است تا روز قیامت در
آن نقش بسته است) ، آویخته شده اند. تجلی حقایق علوم از عقل به
نفس انسانی، شبیه افتادن صورتی از آیینه ای به آیینه روبروی آن است.
اختلاف میان فیلسوف و نبی یا تلاش عقلانی و وحی، تنها در کیفیت
رفع این حجاب است که اولی به دست متفکر رفع می شود و دومی با
وزیدن باد (ریاح الطاف الهی)، پس وحی و الهام، چیزی جدا از کسب
عقلانی نیست؛ نه در نفس افاضه صور علمیه و نه در قابل و محل آن و نه
در سبب و مفیض آن، بلکه در طریقه زوال حجاب و جهت آن اختلاف
وجود دارد.(۳۰)
این دیدگاه، ابهامی را که در فلسفه فارابی، در رابطه میان فیلسوف و
نبی وجود داشت، به کلی از بین می برد. اگر چه در نظر ملاصدرا نیز نبی از
طریق خیال، با عقل فعال متحد و متصل می شود؛ اما او تصریح می کند
که «پیامبر به مشاهده صور عالم خیال اکتفا نمی کند و ساکن عوالم حس
و خیال و عقل است؛ چنان که گاه در این مقام استقرار دارد و گاه در آن
دیگری متمکن است».(۳۱)
بنابراین، در فلسفه ملاصدرا، نظری که فارابی در رابطه منبع معرفتی
فیلسوف و نبی طرح کرده بود، کامل و تمام می شود. به همین اعتبار، در
نظر ملاصدرا میان فلسفه و دین نیز منافاتی وجود ندارد؛ تنها تفاوت
میان دین و فلسفه همان تفاوت میان روش ادراک عقلانی و وحیانی
است(۳۲)؛ از طریقی کاملاً فلسفی و تعقلی به این نتیجه می رسد که راه
عقل در وصول به حقیقت و کسب سعادت نهایی ناقص و نیازمند اکمال
است.(۳۳)
سیر تحول فلسفه اسلامی از فارابی تا ملاصدرا، نظریه پرداز انحطاط را
بر آن داشته است که معتقد شود، تفکر فلسفی در اسلام، در سیر خود به
سمت چیرگی عرفان و شریعت بر عقل و فلسفه حرکت کرده است و در
بسیاری موارد، با علم کلام یکی شده است یا به تعبیری، فلسفه
«خدمتکار کلام» شده است.(۳۴)
با توجه به آنچه تا به حال از رابطه عقل و شرع یا دین و فلسفه در
حکمت متعالیه طرح شد، روشن می شود که در فلسفه اسلامی، نه تنها
این نسبت و تعادل به هم نخورده است، بلکه فلسفه اسلامی در سیر
خود، چنان طی مسیر کرده است که توانسته است، تمامی راه های وصول
به حقیقت، از جمله عقل و وحی و شهود را به شیوه ای منطقی به هم
پیوند دهد و اینکه تصور شده است، فلسفه به کلام تحویل شده است،
اساساً نادرست است، بلکه به عکس، این علم کلام بود که «به تدریج از
صورت اولیه خود خارج شد و به بحث در اصول دیانت بر طبق قواعد
فلسفه پرداخت و روز به روز، بیشتر به فلسفه آمیخته شد. تا آنجا که در
موضوع با فلسفه فرقی نداشت … و به خصوص در تشیع کار به
جایی رسید که متکلمان شیعه، جملگی فیلسوف بودند و متکلمان
اشعری هم بسیاری مطالب و مواد فلسفه را در علم کلام وارد
کردند».(۳۵)
البته بحث و تبادل نظر میان متکلمان و عرفا با فیلسوفان، در رفع
برخی ابهام ها به فلسفه اسلامی بسیار کمک کرد چنان که برخورد فلسفه
یونانی با شریعت اسلامی، مسئله بزرگی را در تاریخ فلسفه طرح کرد و
توسط فیلسوفان اسلامی پاسخ درستی یافت.(۳۶)
نکته ای که طباطبایی بدان توجه نکرده، تفاوت اساسی میان کلام
سنی و کلام شیعی است. همچنان که غالب فلاسفه، شیعه بوده اند،
متکلمان شیعه نیز غالباً فیلسوف بوده اند. «در چنین علم کلامی که
نمونه آن آثار نصیر الدین طوسی (کتاب تجرید الاعتقاد و شروح متعدد
آن) و عبدالرزاق لاهیجی و حاج ملا هادی سبزواری است، اوضاع
شریعت بر اساس فلسفه تفسیر می شود؛ به این ترتیب، دیگر علم کلام
با فلسفه فرقی ندارد و در آن حل می شود».(۳۷)
درباره عرفان و تصوف نیز همین قضیه اتفاق افتاده است. ما وقتی در
بیان ماهیت تصوف و عرفان معتقدیم که عرفان طریق باطنی وصول به
معرفت حق است. در این صورت، غرض و غایت آن با فلسفه یکی
می شود و می پذیریم که هر دو در موضوع با هم مشترک اند و اختلاف،
تنها در روش نیل به مقصود است. «در واقع علم کلام و تصوف، حکمت
مشاء و حکمت اشراق در فلسفه متأخر ایران، مخصوصاً در فلسفه صدر
الدین شیرازی جمع شده است و طبیعی است که در این میان، اقوال
دینی هم در فلسفه وارد شود؛ اما ورود این اقوال، دلیل غلبه دیانت بر
فلسفه نیست».(۳۸)
ملاصدرا نیز همانند دیگر فیلسوفان اسلامی، عقل را اصل نقل و
شهود می داند. به اعتقاد او، «عقل اصل نقل است، بنابراین قدح در عقل
برای تصحیح نقل، موجب قدح عقل و نقل با هم می شود».(۳۹)
همچنین «وصول به کشف، تنها از طریق برهان و تحدس ( مراد حدس
حد وسط برهان است که
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 