پاورپوینت کامل تبیین فلسفی انقلاب اسلامی بر اساس حکمت متعالیه ۸۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تبیین فلسفی انقلاب اسلامی بر اساس حکمت متعالیه ۸۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تبیین فلسفی انقلاب اسلامی بر اساس حکمت متعالیه ۸۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تبیین فلسفی انقلاب اسلامی بر اساس حکمت متعالیه ۸۳ اسلاید در PowerPoint :

۴

موضوع نشست امروز «تبیین فلسفی انقلاب اسلامی» است که با
«تبیین فلسفه انقلاب اسلامی» متفاوت است. بر این اساس قصد داریم
بدانیم که با نگاهی فلسفی یا شبه فلسفی، چه تبیینی از انقلاب اسلامی
می توان ارائه کرد. پیش فرض ما آن است که می توان انقلاب اسلامی را
بر مبنای رویکرد فلسفی عمیقی کل گرا، به گونه ای تبیین کرد که علاوه
بر استحکام عقلی و استمرار تاریخی، قابل تقلیل به حوادث زودگذر و
قابل مشاهده نیز نباشد.

عنوان بحث ما (تبیین فلسفی انقلاب اسلامی) چند مفهوم کلیدی
دارد که عبارت است از: تبیین، تبیین فلسفی، انقلاب و تبیین فلسفی
انقلاب اسلامی.

مفهوم انقلاب

در اینجا درباره دو مفهوم، یعنی «انقلاب» و «اسلامی» سخن می گویم
و پس از آن، به تبیین فلسفی از انقلاب اسلامی خواهم پرداخت، تا
درکی عمیق از چرایی و چگونگی انقلاب در زیرین ترین لایه های آن به
دست آید؛ اما در این بحث سؤال اساسی این است که انقلاب یعنی چه؟
در همین خصوص، باید بدانیم که آیا تصور عمومی ما از انقلاب اجماعی
است یا خیر؟ معمولا انقلاب را به دگرگونی در ساختار سیاسی تعریف
می کنند که مورد قبول است. برخی نیز انقلاب را جا به جایی در افراد –
بی آنکه ساختار سیاسی دچار تغییر شود – دانسته اند. بنابراین باید
بررسی کرد که آیا در انقلاب، علاوه بر دگرگونی در ساختار سیاسی، افراد
هم باید عوض شوند و ساختارهای فرهنگی و اقتصادی، اعم از رسمی و
غیر رسمی، باید دچار تحول گردند.

پرسش بعدی این است که آیا در وقوع انقلاب و تغییر ساختار، قاطبه
مردم باید حضور بیابند، یا حضور شماری از مردم کافی است؛ به تعبیر
دیگر آیا فرایند وقوع انقلاب مهم است یا هدف و نتیجه آن؟ در این
خصوص، اگر رخدادی شبیه به کودتا اتفاق افتد که به یک تحول اساسی
منجر شود، می توان آن را با توجه به نتیجه حاصله، «انقلاب» نامید یا
اینکه فرایند انقلاب و حضور مردم در آن بسیار اساسی است؟ در این
صورت، آیا انقلاب های فرانسه و روسیه، از مصادیق صحیح انقلاب به
شمار می آیند یا آنکه مشهور شده است که از آنها به انقلاب تعبیر کنیم،
چون این پرسش ها مطرح است که آیا همه یا قطبه قشرهای مردم در
انقلاب های فرانسه و روسیه شرکت کردند یا اینکه چیزی شبیه به کودتا
به وقوع پیوسته است؟ کسانی که انقلاب اسلامی را درک کرده اند،
می دانند که این انقلاب، عرصه مشارکت چندین طبقه (Multy classes)
بوده است. طبقه های مختلف، اعم از شهری و روستایی، روحانی،
بازاری، کارمند، کارگر، معلم، دانشگاهی و…، در آن حضور داشتند؛ یعنی
فرایند انقلاب به لحاظ حضور مردم مثالی زدنی بود؛ البته درباره هدف و
نتیجه انقلاب، می توان بر اساس تحقیقات داوری کرد. همچنین بر
اساس تعریفی که ارائه شد، انقلاب به معنای رفرم یا اصلاحات جزئی
نیست.

مفهوم اسلامی

پرسش اساسی دیگر این است که انقلاب اسلامی یعنی چه؟ در این
ترکیب «اسلامی» چه معنایی دارد؟ برخی معتقدند که این انقلاب (تنها)
پشتوانه فقهی دارد و از پشتوانه فلسفی تهی است؛ اما به عقیده ما،
علاوه بر اینکه انقلاب اسلامی دارای پشتوانه فقهی است، می توانیم
بگوییم که وجه بارز و از عوامل اصلی ظهور انقلاب اسلامی، مرجعیت
امام خمینی بوده است که اگر مرجعیت امام نبود، این انقلاب در ابعاد
فقاهتی خویش با مشکل مواجه می شد، باید خاطر نشان کرد که این
انقلاب تنها به دلیل اینکه امام، مرجع تقلید بود، شکل نگرفت، بلکه
جنبه فقاهتی امام نیز به گونه ای خاص، در یک نگرش فلسفی خاص
ریشه داشت.

تبیین فلسفی انقلاب اسلامی

این نگرش فلسفی را در کجا باید جست و جو کرد؟ آیا برای آنکه
تبیینی فلسفی از انقلاب ارائه دهیم، باید روابط و پدیده های انسانی
انقلاب را بررسی کنیم؟ من تلاش کرده ام تا آن را در لایه ساز و کارهای
علّی – و نه روابط بیرونی و تاریخی ـ جست و جو کنم و نتیجه آن را در
معرض داوری شما قرار دهم. بر این اساس، باید توجه خود را به نوع نگاه
هستی شناسی انقلاب معطوف کنیم؛ اما از آنجا که انقلاب پدیده ای
جمعی است، جست و جو در لایه های زیرین آن دشوار است و باید در این
خصوص، تجدید نظر اصلاحی صورت گیرد و چاره ای نیست جز آنکه
شاخص هایی ارائه شود تا به وسیله آنها، هستی شناسی انقلاب تعریف
گردد. برای نیل به این هدف، بهترین شاخص ممکن، بررسی و فهم
اندیشه و جهان بینی رهبر و نظریه پرداز انقلاب اسلامی است و به نظر
می رسد که این تنها راه ممکن است، چون به لحاظ روش شناسی، با
مشکلاتی روبه رو هستیم؛ البته این راه محکمی است.

در انقلاب اسلامی، اتفاقا رهبر نظریه پرداز هم هست. در تاریخ
انقلاب ها و مبارزات، موارد اندکی وجود داشته است که نظریه پرداز
انقلاب، رهبر آن نیز بوده باشد. در انقلاب های فرانسه و روسیه،
انقلابیون، نظریه پرداز نبودند؛ اما در انقلاب اسلامی، امام خمینی(ره)
خود دارای نظریه است؛ البته گرچه این نظریه دارای سابقه است؛ اما به
شکل کامل و نوین آن برای نخستین بار مطرح می شود. برای اینکه به
ضرورت جهان بینی و نوع نگاه امام به انقلاب آگاه شویم، باید به بیانات
ایشان در این خصوص توجه کنیم.

رهبر کبیر انقلاب اسلامی این انقلاب را در انگیزه، شیوه و مقصد با
سایر انقلاب ها متفاوت می دانند و از آن به مثابه هدیه ای الهی یاد
می کنند. بنابراین فهم جوهره الهی انقلاب، اهمیت زیادی دارد. بنده
درباره این موضوع سال ها کار کرده ام، زیرا معتقدم که یکی از
چالش هایی که با آن روبه رو هستیم، این است که انقلاب به خوبی فهم
نشده است. در پاسخ به این پرسش که چرا ما از جوهر انقلاب فاصله
گرفته ایم، تا آنجا که پس از جنگ، حامیان پراگماتیسم جولان داده و
زمینه اباحه گری دولتی را فراهم آورده اند، می توانیم علت آن را عدم فهم
صحیح انقلاب اسلامی بدانیم.

نگرش صدرایی؛ لایه اول انقلاب اسلامی

احساس و به عبارتی یقین من این است که انقلاب اسلامی در نگرش
صدرایی امام ریشه دارد و هنگامی که در سخنان امام و آثار ملاصدرا
بیشتر غور می کنیم، به گونه ای عجیب مشاهده می کنیم که بسیاری
عبارت های امام، برگرفته از آثار ملاصدراست؛ یعنی واقعا ملاصدرا دِین
بزرگی بر گردن انقلاب دارد و نوع نگاه صدرایی امام، عامل اصلی یا لایه
زیرین تحقق انقلاب اسلامی است. نگرش صدرایی یا حکمت متعالیه و
توحید وجود، تعریف جدیدی از فلسفه ارائه می دهد؛ تعریفی که تنها بر
عقل استوار نیست و اصلا عقل را نوعی شهود معرفی می کند و به عکس
می کوشد تا پایه و دفاعی عقلانی برای شهود ارائه کند. در این حکمت،
میان عقل، کشف و ذوق، با عنایت به وحی، پیوند بر قرار شده و به
تعبیری میان خدا، خرد و عشق جمع شده است.

بر این اساس، تا پیش از ملاصدرا میان متکلمان، فیلسوفان و عرفا،
بیگانگی وجود داشت؛ اما ملاصدرا سه عنصر خدا، خرد و عشق را در هم
می آمیزد و حکمت متعالیه خویش را مطرح می کند. در این حکمت،
تعریف جدید فلسفه بر سه عنصر استوار است:

۱. کشف یا ذوق یا اشراق.

۲. عقل یا استدلال.

۳. شرع و وحی.

البته از این مؤلفه ها با تعابیر گوناگون یاد شده است؛ برای مثال برخی
می گویند: «جمع قرآن، برهان و عرفان». ما نیز از آن به «جمع خدا، خرد
و عشق» تعبیر کردیم؛ امام درباره اختلافات و دوگانگی هایی که میان
فیلسوف ها، متکلمان و عرفا وجود داشت می فرموند: این مانند دعوای
(ترک، فارس و عرب) بر سر اوزون، انگور و عنب است. در اندیشه امام،
نوعی کل گرایی توحیدی موج می زند که از صدر المتألهین متأثر است؛
همه چیز توحیدی است و به توحید باز می گردد: «انا لله و انا الیه
راجعون»، «یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض…»، همه چیزها در
حال تسبیح اند. به رغم تفاوتی که میان اشیا وجود دارد، امری وجود دارد
که همه پدیده های عالم، اعم از جمادات، نباتات، حیوانات، انسان ها و…
را به هم ربط می دهد. به تعبیر ملاصدرا، حتی جمادات هم محشور
می شوند؛ چه رسد به حیوانات. در قرآن درباره حیوانات آمده است: «امم
امثالکم»؛ امت هایی مثل شما هستند و محشور می شوند؛ اما ما همیشه
از زاویه نگاه محدود خویش می گوییم که حیوانات و امثال ذلک نماد
ندارند و فقط ما نماد داریم. در جایی آمده است که حضرت سلیمان از
خدا پرسید که برای چه مورچه را خلق کردی؟ خطاب آمد که تا حالا
مورچه هزار بار پرسیده است که خدایا! سلیمان را چرا خلق کردی؟

پیش پیغمبر جهان پر عشق و داد

پیش چشم دیگران مرده و جماد

آنها که در جهان بینی الهی سیر می کنند، در می یابند که همه چیز
دارای حیات و شعور است. خداوند می فرماید: امانت خود را به کوه دادیم؛
به آسمان ها دادیم، نپذیرفتند؛ انسان کم عقلی کرد و پذیرفت؛ فکر کرد
خبری است. البته انسان در اندیشه ملاصدرا و امام جایگاه والایی دارد.
امام می فرماید: انسان اسم اعظم الهی است؛ عالم صغیر است؛ عصاره
هستی است؛ مقامی که می گویند، یک مقام مطلوب است؛ به این معنا
که می تواند و باید چنین باشد، نه اینکه در واقع چنین هست. پس باید
خیلی مراقبت و مواظبت کرد. هر انسانی (این طور) نیست. مقام شیطان
هم کوچک نبوده است. اگر کسی جایگاه شیطان را بشناسد، گناه
نمی کند. امام می فرماید: اگر شیطان ذیل تربیت اسم اعظم قرار
می گرفت، دیگر نوبت به خلیفه شدن انسان نمی رسید و امروز شیطان
خلیفه خدا در زمین بود. خبرنگاری از من سؤال کرد که به هر حال
شیطان شالوده شکنی کرد؛ اما خداوند به او مهلت داد. من در جواب
گفتم: شیطان شالوده شکنی نکرد؛ شیطان به رغم همه تمردش، این
طور خطاب می کند: «قال فبعزتک لأغوینهم اجمعین»؛ خدایا به عزتت
قسم همه را گمراه می کنم. بعد می گوید: «الا عبادک منهم المخلصین»؛
من به سراغ بندگان مخلصت هم نمی توانم بروم؛ یعنی باز می بینیم که
غایت گرا، ذات گرا و اصل گراست. در مقطعی، مکتب «اومانیسم»، در
مقطع دیگر مکتب «هیچ انگاری معرفتی» و اخیرا هم «پست
مدرنیسم» شالوده شکنی کرده اند. شیطنت مصطلح اومانیسم، به مراتب
بیشتر از شیطنت شیطان معروف و شناخته شده است. چون شیطان،
خدا را زیر سؤال نبرد؛ اما امانیسم، خدا را کشت و انسان را جایگزین او
کرد؛ نتیجه این جایگزینی این شد که آن زمان که خدا را کشتند، مرگ
خویش را هم رقم زدند… .

در واقع، این نوع نگاه، تعریفی جدید از فلسفه ارائه می دهد و من
معتقدم که فلسفه ملاصدرا، به مدد شناخت حقایق موجودات ـ آن گونه
که هست ـ فلسفه استکمال روح آدمی است. حکمت ملاصدرا ـ که او
اصرار دارد، واژه حکمت را به کار برد ـ با خرد و دانایی، بر یک بنیان ما
بعدالطبیعی محض که از طریق شهود حاصل می شود، استوار شده است
و با اینکه در کثرتی عقلانی ظاهر می شود، عقل و شهود با محوریت
وحی، با هم ارتباط دارند.

بر طبق این نگاه در لایه زیرین ثنویتی دیده نمی شود؛ چنان که در
بالاترین لایه نیز دوگانگی وجود ندارد؛ یعنی این دو گانه انگاری ها که
معمولا انواع و اقسام آن در تفکر غرب رایج است، رنگ می بازد؛ دوگانه
انگاری هایی مانند عین و ذهن، دنیا و آخرت، زیر بنا و رو بنا و… . بر
اساس این نگرش، افزون بر از میان رفتن این دوگانگی ها، نوعی سلسله
مراتب به وجود می آید و نگاهی یکپارچه و تلفیقی مشاهده می شود و بر
مبنای این نگاه سیستمی و یکپارچه به عالم، مبدأ و معاد یکی می شوند.
هم چنین دین و سیاست یکی می شوند یا با یک دیگر مرتبط می گردند.

بر این اساس می توان فهمید که معنای کلام امام که صرف تصور
ولایت فقیه موجب تصدیق آن می شود، چیست؟ بعضی با استناد به
برخی ادله فقهی می گویند، امام از فقهای نادری است که بحث های
ولایت فقیه را مطرح کرده و پیش از ایشان، تنها مجتهدانی، چون
ملااحمد نراقی و… به این بحث توجه کرده اند و برخی هم دایره آن را در
محدوده امور بسیار جزئی دانسته اند.

به عقیده من، اصلا به ادله فقهی و کلامی نیاز نیست. مطابق نگرش
صدرایی، ولایت فقیه، بسط یافته نبوت و امامت و تجلی ولایت است. در
نگاه سلسله مراتبی ملاصدرا که تنها تصورش موجب تصدیق می شود،
چگونه ضرورت نبوت توجیه می شود؟ پاسخ این است که با همان
ضرورت، امامت توجیه می شود و به همان ضرورت، ولایت فقیه توجیه
می شود. برخی کسانی که با این دیدگاه موافق نیستند، در این خصوص
قائل به دوگانگی هستند و بعضی نیز حریم خصوصی و حریم اجتماعی
را از حالت طبیعی خود خارج کرده بر این اعتقادند که دین به حریم
خصوصی مربوط است و جامعه باید بر اساس همان نگاه های عرفی اداره
شود. این سخن برای من قابل فهم نیست که چگونه می توان، به لحاظ
حقیقی، میان حیات خصوصی و حیات عمومی تفکیک کرد. چه کسی
می تواند بگوید که من در خانه مسلمانم و وقتی بیرون می آیم، چیزی
دیگر؟ چطور انسان دو پاره می شود؟ این مسئله با اشکال معرفتی رو به
روست. به رغم اینکه می توانیم این جدایی را انجام دهیم؛ اما در حقیقت
امر، آنها با هم مرتبط هستند. شاید بتوان از مراتب تشکیک وجودی
مل

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.