پاورپوینت کامل مروری بر رابطه انسان، اجتماع و نظام سیاسی در اندیشه علامه طباطبایی ; انسان خودسامان و انسان اجتماعی ۶۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مروری بر رابطه انسان، اجتماع و نظام سیاسی در اندیشه علامه طباطبایی ; انسان خودسامان و انسان اجتماعی ۶۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مروری بر رابطه انسان، اجتماع و نظام سیاسی در اندیشه علامه طباطبایی ; انسان خودسامان و انسان اجتماعی ۶۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مروری بر رابطه انسان، اجتماع و نظام سیاسی در اندیشه علامه طباطبایی ; انسان خودسامان و انسان اجتماعی ۶۸ اسلاید در PowerPoint :
۹
آیا انسان ذاتاً مستقل و خود سامان است؟
آیا انسان به ما هو انسان، می تواند زندگی خود را از تمام جهات
مختلف، چه از حیث عمران (جنبه مادی تمدن) و چه از حیث اخلاقی،
اعتقادی (جنبه فرهنگی تمدن) با عقلش یا با قوای درونی خود
معضلات و مشکلات خود را حل کند یا اینکه معتقد به نفی استقلال
انسان در حوزه خود سامانیش شویم و بگوییم انسان خود نمی تواند
زندگیش را سامان دهد و برای رسیدن به کمال مطلوب، نیازمند یک
واسطه است؛ یعنی محتاج به یک نیروی مافوق طبیعی است یا به قول
علامه طباطبایی، نیازمند یک نیروی مرموز و شعوری به نام وحی است.
یادآوری این نکته ضروری است که علامه همانند دیگر فلاسفه،
انسان را مدنی بالطبع می داند؛ توضیح این مطلب خالی از فایده نخواهد
بود. علامه می فرماید:
«بشر همچنان به سیر خود ادامه داد تا به این مشکل برخورد که هر
فردی از فرد یا افراد دیگر همان را می خواهد که آن دیگران از او
می خواهند؛ لاجرم ناگزیر شد این معنا را بپذیرد که همان طور که او
می خواهد، از دیگران بهره کشی کند. باید اجازه دهد که دیگران هم به
همان اندازه از او بهره کشی کنند، و همین جا بود که پی برد به اینکه باید
اجتماعی مدنی و تعاونی تشکیل دهد و پس از تشکیل اجتماع فهمید
که دوام اجتماع و در حقیقت دوام زندگیش، منوط بر این است که اجتماع
به گونه ای استقرار یابد که هر صاحب حقی به حق خود برسد و مناسبات
و روابط متعادل باشد و این همان عدالت اجتماعی است.
سپس علامه می افزاید: پس این حکم، یعنی حکم بشر به اجتماع
مدنی و عدل اجتماعی، حکمی است که اضطرار، بشر را مجبور کرد به
اینکه آن را بپذیرد، چون اگر اضطرار نبود، هرگز هیچ انسانی حاضر
نمی شد دامنه اختیار و آزادی خود را محدود کند. این معنای همان
عبارت معروف است که می گویند: الانسان مدنی بالطبع»۱
وقتی طبع انسان مبتنی بر بهره کشی شد و براساس این طبع انسان به
ضرورت اجتماع مدنی پی برد، سؤال این است که آیا انسان با این طبع
بهره کش، سود طلب، منفعت جو و اختلاف برانگیز آیا می تواند حیات
اجتماعی سالمی داشته باشد. بر فرض جواب مثبت، پرسش این است
که با چه چیزی؟ آیا انسان خود می تواند قوانینی برای کمال و سعادتش
پی ریزی کند و خود مستقلاً زندگیش را سامان دهی کند یا خیر؟
علامه در این زمینه می فرماید: «نوع بشر به حسب طبع، بهره کش
است و این بهره کشی و استخدام فطری او را به تشکیل اجتماع وا
می دارد و در عین حال کار او را به اختلاف و فساد هم می کشاند؛ در نتیجه
در همه شئون حیاتش که فطرت و آفرینش برآوردن حوائج آن شئون را
واجب می داند، دچار اختلاف می شود و آن حوایج برآورده نمی گردد؛ مگر
با قوانینی که حیات اجتماعی او را اصلاح کرده و اختلافاتش را بر طرف
سازد و هدایت انسان به قوانین گذاری، و در نتیجه به کمال و سعادتش به
یکی از دو طریق ممکن می شود:
نخست اینکه او را از راه فطرتش ملهم کند به اینکه چگونه اختلاف را
بر طرف سازد و دوم اینکه از راه دیگری که خارج از فطرت و ذات خود
بشر باشد و چون راه اول کافی نیست، چون گفتیم سبب پیدایش
اختلاف خود فطرت بوده و معنا ندارد که فطرت سبب حل اختلاف نشود،
ناگزیر باید از راه دوم صورت گیرد و آن راه عبارت از تفهیم الهی و غیر
طبیعی است که از آن به نبوت و وحی تعبیر می کنیم.۲
راههای درک حقایق و تبیین رابطه بین عقل و شرع
درباره اینکه از چه راهی می توان به حقایق دست یافت، در تاریخ
اندیشه، بحث های زیادی شده است. از دوران سوفسطائیان که معتقد
بودند، راهی برای نائل شدن به حقایق نیست تا دوران سقراط و افلاطون
و ارسطو که معتقد بودند، رسیدن به حقایق ممکن است و به ابزار و طرقی
نیاز دارد، پس مسئله عقل و راه عقل را برای دستیابی به حقایق مطرح
کردند و بعدها یعنی در دوران قرون وسطی هم مسئله نقل را مطرح
کردند و… جدال زیادی در این باب در گرفته است؛ ناگفته نماند که در
تاریخ اندیشه اسلام، جدال میان مدافعان علوم عقلی و فلسفی و
طرفداران شریعت و ظاهر آن و نیز جدال بین این دو گروه و کسانی که
طریقت و علم درونی و قلبی را اصل می دانسته اند، همواره وجود داشته
است که منازعات فراوان این سه جریان فکری، گاه به خشنوت، تکفیر،
قتل و غارت منتهی شده است. بیشتر متفکران تاریخ اسلام با اصل
دانستن یکی از آنها، جریان های دیگر را ترک کرده یا حتی آن را خلاف
دیانت دانسته اند۳ و اگر سؤال شود که علامه طباطبایی جزء کدام دسته از
گروه های یاد شده است، می توان گفت که علامه نه تنها تضاد و تعارض
میان این سه طریق را رد و آنها را با یک دیگر جمع کرد، بلکه قلب، وحی
و عقل را پایه شناخت دینی دانست که بدون استفاده از یکی از آنها،
امکان رسیدن به شناخت کامل و متعالی دین وجود ندارد و این مطلب را
می توان از عبارت ذیل که از علامه نقل می شود، استباط کرد. علامه پس
از بحثی طولانی از تاریخچه طریقه دستیابی به حقایق می گوید:
«حاصل سخنان ما این شد که طریق بحث پیرامون حقایق و کشف آن
در سه طریق منحصر است: یا از راه ظواهر دینی کشف می شود یا از
طریق بحث عقلی یا از مسیر تصفیه نفس، و مسلمانان هر طائفه یکی
از این سه طریق را سلوک کرده اند؛ در حالی که به طور قطع یکی از این
سه راه حق و درست است و آن دوتای دیگر باطل. زیرا این سه طریق
خود یکدیگر را باطل می دانند، و بینشان تنازع و تدافع هست، و در مثل،
مانند سه زاویه یک مثلث اند که هر قدر یک زاویه از آن را گشادتر کنی دو
زاویه دیگر تنگ تر می شود،… و بعد علامه می افزاید: قرآن عزیز از این
سه طریق آنچه که حق است تصدیق کرده و باطلش را باطل دانسته و
حاشا که در این سه طریق باطن، حقی باشد و قرآن آن را نپذیرد و ظواهر
قرآن با آن موافقت ندانسته باشند و حاشا بر اینکه در ظاهر و باطن قرآن
حقی باشد که برهان عقلی آن را رد و نقیض آن را اثبات کند.
به همین دلیل جمعی از علما در پی آن برآمده اند تا به مقدار بضاعت
علمی که داشتند و در عین اختلافی که در مشرب داشته اند، بین ظواهر
دینی و بین مسائل عرفانی نوعی، آشتی و توافق برقرار کنند؛ مانند
محیی الدین عربی، عبدالرزاق کاشانی، ابن فهد، شهید ثانی و فیض
کاشانی و بعضی دیگر در صدد برآمده اند تا میان فلسفه و عرفان صلح و
آشتی برقرار سازند؛ مانند ابی نصر فارابی، شیخ سهروردی صاحب
اشراق و جمعی دیگر که در این مقام برآمده اند تا بین ظواهر دینی و
فلسفه آشتی برقرار سازند؛ چون قاضی سعید و… بعضی دیگر نیز
خواستند که بین هر سه مشرب و مرام توافق دهند، چون ابن سینا که در
تفسیرها و سایر کتبش دارد و صدرالمتألهین شیرازی.
با این همه اختلاف این سه مشرب، آن قدر عمیق و ریشه دار است که
بزرگان نیز نتوانستند کاری در رفع آن صورت دهند، بلکه هر چه در قطع
ریشه اختلاف بیشتر کوشیدند، ریشه را ریشه دارتر کردند… و شما
خواننده عزیز به عیان می بینید که اهل هر فنی از این فنون، اهل فن
دیگر را جاهل یا بی دین یا سفیه و ابله می خواند و عامه مردم را می بینی
که هر سه طائفه را منحرف می دانند؛ همه این بدبختی ها آن روزی
گریبان مسلمانان را گرفت که از دعوت کتاب به تفکر دسته جمعی
تخلف کردند و برای فهم حقایق و معارف دینی لجنه تشکیل ندادند.۴
علامه ضمن تعریف عقل و ابزارهای درک حقایق، مراحل درک
حقایق را نیز معرفی کرده است؛ بدین صورت که نخست حس است و
سپس عقل و در نهایت وحی: خدای سبحان انسان را فطرتاً این چنین
آفریده که در مسائل فکری و نظری حق را از باطل، و در مسائل عملی
خیر را از شر، و نافع را از مضر تشخیص دهد. چون از میان همه جانداران
او را چنین آفریده که در همان اول پیدا شدن و هست شدن خود را درک
کند و بداند که او، اوست و سپس او را به حواس ظاهری مجهز کرد، تا به
وسیله آن، ظواهر موجودات محسوس، پیرامون خود را احساس کند؛
ببیند و بشنود و بچشد و ببوید و لمس کند و نیز او را به حواس باطنی،
چون اراده، حب و بغض، امید، ترس و امثال آن مجهز کرده تا معانی
روحی را به وسیله آنها درک کند، و به وسیله آن معانی، نفس او را با
موجودات خارج از ذات او مرتبط سازد، پس از مرتبط شدن، در آن
موجودات دخل و تصرف کند، ترتیب دهد، از هم جدا کند، تخصیص و
تعمیم دهد و آنگاه در آنچه به مسائل نظری و خارج از مرحله عمل
مربوط است، تنها نظر دهد و حکم کند و در آنچه به مسائل عملی مربوط
است، حکمی عملی کند، ترتیب اثر عملی بدهد و همه این کارهایی را
که می کند، بر طبق مجرایی می کند که فطرت اصلی او آن را تشخیص
داده و این همان عقل است.۵
علامه پس از طرح ابزارهای درک انسان به مطلب جالبی اشاره
می کند؛ وی در پاسخ به این پرسش که چرا با اینکه انسان ها دارای قوه
حس (حواس ظاهری و باطنی) و نیروی عقل هستند، بازهم در تبیین و
تحلیل یک حادثه با هم اختلاف پیدا می کنند؟ آیا این اختلاف در فهم
انسان، علل خاصی دارد؟ علامه رحمه الله علیه اختلاف در فهم دو
انسان را در سه عامل خلاصه می کند: نخست اختلاف در خلق های
نفسانی و صفات باطنی، دوم اختلاف در عمل که در فهم و ذهن انسان
تأثیر گذار است و سوم عوامل خارج یا محیطی .
علامه معتقد است که انسان به دلیل داشتن نیروی فکر تا اندازه ای بر
همه حوادث احاطه دارد و برای تأیید سخن خود به آیه پنجم سوره علق
استناد می کند: «علّم الانسان ما لم یعلم»؛ پس انسان به واسطه قوه
عاقله اش می تواند بر مسایل احاطه بیابد.۶ از این رو این بحث مطرح
می شود که علامه چه رابطه ای میان عقل و شرع ایجاد می کند؟ آیا راه
عقل و راه شرع را در تبیین بعضی مسائل از هم جدا می بیند؟ یا هر چه
شرع گفت، عقل هم می پذیرد یا توان استدلال آن را دارد یا بهتر بگوییم
آیا همان قاعده ملازمه عقلیه در اینجا نیز پیاده می شود که هر چه شرع
حکم کرد عقل هم حکم می کند یا خیر؟ «البته مراد ما از عقل در اینجا
عقل عادی است» علامه در تفسیر آیات ۵۵ ـ ۵۴ سوره مریم جریان
«انه کان صادق الوعد» را بیان می کند و می فرمایند:
«در کافی از امام صادق (ع) روایت آورده که درباره آن اسماعیل،
پیغمبری که خداوند صادق الوعدش خوانده فرمود: از این جهت او را
صادق الوعد خواند که به مردی وعده داده بود که من در فلان محل
منتظر تو هستم و به دلیل همین وعده ای که داده بود، یکسال در آن
محل منتظر او ماند؛ از این رو خدای عزوجل او را صادق الوعد خواند. مرد
نامرده پس از یکسال بیاید و اسماعیل او را از جریان خبر داد».
صاحب المیزان می گویود: این حدیث رفتاری را حکایت می کند که ای
بسا عقل عادی آن را انحراف از راه اعتدال بداند؛ در حالی که خدای
سبحان صدق وعده را فضیلتی برای آنجناب شمرده و آن چنان
تعظیمش کرده که فرمود: «و اذکر فی الکتاب اسم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 