پاورپوینت کامل رویای بهشت و خلود در زمین قسمت دوّم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل رویای بهشت و خلود در زمین قسمت دوّم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل رویای بهشت و خلود در زمین قسمت دوّم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل رویای بهشت و خلود در زمین قسمت دوّم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۱۸
۳. انسان غربی (بشر جدید)
انسان کیست؟ پاسخ این پرسش برای عالم غربی دشوار است. بایستی
از وی بپرسی که «انسان چیست؟»؛ زیرا با انسان امروزی همچون اشیا
برخورد می شود و همان اتفاقاتی که برای سکولاریزه کردن و زدودن
جنبه ماورایی و روحانی طبیعت رخ داد، برای مفهوم انسان نیز اتفاق
افتاده است. انسان در نگاه جدید، حیوانی است در حدود حیوان های
دیگر و همچون تک تک حیوانات از ویژگی هایی فردی بهره مند است.
شهید مطهری در کتاب انسان و ایمان می نویسد:
برخی منکر امتیاز اساسی میان انسان و حیوان هستند. تفاوت آگاهی و
شناخت انسان با حیوان را از قبیل تفاوت کمی و حداکثر تفاوت کیفی
می دانند، نه تفاوت ماهوی… (و نیز) انسان را از نظر خواسته ها و
مطلوب ها یک حیوان تمام عیار می دانند، بدون کوچک ترین تفاوتی از
این نظیر. این جهت گیری است که نزد فلاسفه کشورهای آنگلوساکسون
پرورش یافت و به سراسر اروپا و امروزه تمام دنیا سرایت و سپس
حاکمیت پیدا کرده است.
باید گفت هبوط بشر به مرحله حیوانیت و «بَلْ هُمْ اَضَلُّ» چیزی نیست
که به فکر فلاسفه و دوره خاص تاریخی مربوط بشود. هرگاه برای بشر،
لذت مادی اصالت یافت و خود و جهان اطرافش را از دریچه نیازهای
حیوانی و شهوانی دید، چنان به کار لذت طلبی افسار گسیخته و تنبلی و
تن آرایی و اقناع شهوت رانی می پردازد که هیچ حیوانی را یارای برابری
با او نیست. آنچه در دوره جدید اهمیت یافت و حیوانیت بشر را معنایی
ویژه و پیچیده بخشید، این بود که بشر به این هبوط و لذت جویی مادی و
اصالت شهوت، صورت علمی و سیستماتیک داد و آنچه در گذشته برای
فرد رخ می داد و حداکثر قوم و ملتی را به سقوط حیوانیت می کشید، امروزه
برای تمدنی رخ داده که عالم گیر شده است و چنان صورت فلسفی و
توجیه علمی پیدا کرده و سیستم ها و نهادهای تمدنی را فراگرفته که جز
اندکی انسان های برجسته و خودآگاه، قدرت خارج شدن از اتمسفر
فرهنگی آن را ندارند. اگر بشر برای سکولاریزه کردن طبیعت کافی بود
که جنبه متافیزیکی و ماورایی آن را انکار کند، برای سکولاریزه کردن
انسان نیازمندی های بیشتری داشته است؛ زیرا انسان دارای پیشینه
تاریخی است که گاه او را به ریشه های فطری و الهی اش پیوند می زند.
انبیا و تاریخ پیامبران، اندیشه های مذهبی و ماورایی و اعتقاد به غیب،
کتاب های مقدس، آثار فرهنگی ـ تمدنی، شیوه زندگی و سیستم
نیازمندی های مبتنی بر دین، موانعی هستند که انسان متجدد برای
دست یابی به امیال حیوانی خویش بر سر راه داشت و بدین ترتیب
سراسر قرن های سیزدهم تا هفدهم میلادی بر سر جدال اندیشه نوگرا با
این مؤلفه های اساسی در غرب سپری شد و متحدان، با یاری فلسفه
جدید، فئودال های سرمایه دار و آزمندان استعمارگر توانستند با وجود
مقاومت های فراوان (که در تاریخ از آن سخنی گفته نشده) اندیشه خود
را غالب کنند.
یکی از توجیه های علمی غرب برای زدودن جنبه آسمانی از انسان و
جهان، نظریه تکامل است که به سبب جایگاه اساسی اش در شکل گیری
فرهنگ و تمدن غرب، در بخش بعد به آن خواهیم پرداخت. این نظریه
در ذهن بشر غربی به صورتی تمام رواج یافت و انسان را واداشت تا خود
را در ردیف حیوانات به شمار آورد. انسان در این نظریه، به حیوان و
جامعه انسانی، به جنگلی که صورت حیات در آن فقط با اصل زیست
شناختی تنازع بقا توجیه پذیر است، تبدیل شده و اگرچه از همان قرن
چهاردهم تا کنون چه از نظر کلامی و چه حتی از نظر زیست شناختی،
دلایل زیادی از سوی برخی اندیشمندان غرب بر رد این نظریه بیان
شده، ولی فرضیه تکامل دیگر به صورت نظریه علمی نبود که با
استدلال های بیان شده از دور خارج شود. مسئله تنازع بقا، در فلسفه و
اندیشه و محتوای ذهن بشر غربی رسوخ کرده بود و در محفل های
رسمی در غرب کسی به انتقادها و استدلال ها نسبت به باطل دانستن
نظریه تکامل، توجهی نمی کرد. گرایش های حیوانی در غرب، مقدم بر
فلسفه و اندیشه جدید غربی به وجود آمد، همچنان که فیلسوفانی مانند
دکارت و کانت و جامعه شناسانی همچون آگوست کنت، میراث خوار
جهت گیری های حیوان گرایی مانند ترانسفورمیسم داروین بودند.
شهید آوینی در مقاله میمون برهنه می نویسد:
در مرتبه روح شهرت، گرایش های حیوانی بر سایر وجوه و ابعاد وجود
انسانی غلبه می یابند و بشر مصداق «اولئک کالانعام بل هم اضل» قرار
می گیرد. به همین علت است اگر تفکر غالب بشر در مغرب زمین بدین
سمت متمایل شده که انسان را در زمره حیوانات قلمداد کند، اگر نه،
معارف الهی تأکید دارند که رسیدن به انسانیت با گذشت از مراتب
حیوانی میسر است، نه توقف در آن. بشر اگر می خواهد به انسانیت برسد،
نمی تواند در مراتب حیوانی وجود خویش توقف داشته باشد. حال آنکه در
تفکر غربی بشر ذاتا حیوان است.
و این «ذاتا حیوان بودن انسان» همان اشتباهی است که بیشتر از
سوی فلاسفه دامن گیر بشر شده و حتی در تفکر بسیاری از اندیشمندان
دینی ما نیز رسوخ کرده است. اینکه «انسان یک نوع حیوان است»،
اگرچه از منظری می تواند صحیح باشد، ولی آن چنانکه در کتاب های
انسان شناسی چه از نوع غربی و چه از نوع دینی وارد شده، حجابی برای
درک و شناخت حقیقت انسان پدید آورده است. از نظر فلاسفه، انسان در
نوع، حیوان است و با دیگر انواع حیوان مانند اسب و… جنس مشترک
دارند که همان حیوان می باشد و تمایز آنها به فصل است.
مثلاً اسب حیوان صاهل است و انسان حیوان ناطق و یا حیوان
اقتصادی، معنوی و عدالت خواه و… . این پیشوند حیوان با هر نوع
پسوندی که داشته باشد، سبب انحراف ذهن می شود؛ زیرا ذهن، پایه و
اصل را «حیوان» می گیرد و پسوند را فرع تلقی می کند. اصالت انسان به
روح است (که هست) و خداوند در قرآن کریم فرمود: «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ
رُوحی» و روح خدا، جاودانه است و نسبتی با حیوان
ندارد. باید گفت برای مدت کوتاهی که مقدار آن نسبت به تمام عمر
حقیقی انسان (یعنی بی نهایت) به صفر میل می کند، انسان لباس
حیوانیت به تن کرده است. بنابراین، انسان در گام اول، یک موجود مجرد
است و متعلق به عالم بی نهایت و در مرحله بعد و به صورت فرعی و کوتاه
مدت، لباس حیوانیت را در زندان دنیا پوشیده است. شهید آوینی
می نویسد:
…و چون این معنی (یعنی اصالت حیوانیت برای انسان) مورد قبول
قرار گیرد، دیگر چه تفاوتی دارد که وجه تمایز انسان از حیوان، نطق باشد،
یا ابزارسازی یا چیزهای دیگر؟ اگر بشر را اصالتا حیوان بدانیم، لاجرم
باید تمامی تبعات این تعریف را بپذیریم. اولین نتیجه ای که از این
تعریف برمی آید این است که لذت طلبی، خصوصیت اصلی ذات بشر و
تنها محرک اوست و جامعه غرب امروز این معنا را به تمامی پذیرفته
است.
اصالت حیوانیت برای انسان، آن چنانکه در حوزه فکر و اندیشه غربی
وارد شده، کمی پیچیده و قابل توجه است. هنگامی که ویژگی های
حیوان در حوزه آگاهی ها را در کتاب انسان و ایمان می خوانیم، تصور
می کنیم که کانت و فلاسفه نئوکانتی پوزیتیویست (حس گرایی مطلق)
هستند که ویژگی های علم انسان را شرح می دهند. شهید مطهری
می نویسد:
آگاهی های حیوان از جهان، تنها به وسیله حواس ظاهره است،
[آن چنانکه هیوم و کانت و سایر فلاسفه حس گرا در مورد شناخت انسان
اعتقاد داشتند]، ازاین رو سطحی و ظاهری است و به درون روابط درونی
اشیا نفوذ نمی کند.
[آن چنانکه استاد پارسانیا درباره دیدگاه کانت می نویسد: «از دیدگاه او
(کانت) انسان راهی به سوی واقع ندارد. شی خارجی همواره دارای یک
واقعیت فی ذاته است که هیچ گاه برای انسان شناخته نمی شود].
دوم اینکه فردی و جزئی است و کلیت و عمومیت ندارد. [شبیه آنچه
بِرکْلی، هیوم و فلاسفه پوزیتیویست و به ویژه نئوکانتی ها درباره حوزه
معرفتی انسان داشته اند و برای مفاهیم کلی منشأ روانی و حسی قائل
بودند، نه عقلی و درصدد خارج کردن مفاهیم کلی از دایره شناخت های
علمی انسان بودند]. سوم اینکه منطقه ای است و محدود به محیط
زیست حیوان است و به خارج محیط زیست او راه پیدا نمی کند. چهارم
اینکه حالی است؛ یعنی بسته به زمان حال است، از گذشته و آینده بریده
است. حیوان، نه از تاریخ خود
یا جهان آگاه است و نه درباره آینده می اندیشد] همچنان که در بخش
غرب و اندیشه اتوپیایی می دیدیم، غرب در آرزوی رسیدن به چنین
تاریخی و بی اندیشگی نسبت به آینده (که متضمن اندیشه درباره مرگ
است) است.]
دیگر، این گفته که انسان ها از نسل میمون هستند، یک جمله
زیست شناسانه نیست؛ زیرا قرن هاست ابطال زیست شناختی آن ثابت
شده و این نظریه، گرایش نوع انسان به جنبه حیوانیت و غرایز شهوانی و
نفسانیت خویش و توقف در این مرحله را نشان می دهد. طبیعی است که
چنین بشری همه چیز را از دریچه حیوانیت خویش ببیند و حتی مفاهیم
عالی و الهی معنوی را نیز غریزی و حیوانی یا علمی ترجمه کند تا
خدای ناکرده، ابهامی برای این حیوان ابزارساز باقی نماند و اصل تنازع
بقا یا حکومت و برتری زورمندان را برهم نزند. به عنوان مثال،
آقای دزموند موریس در آغاز کتاب خویش به نام میمون برهنه «با
احساس وظیفه انسانی نسبت به هدایت مؤمنانی که خرافه آدم و حوا،
بهشت اولیه و هبوط انسان را باور کرده اند»، به تفسیر جانورشناسانه
هبوط آدم می پردازد و به شکل علمی توضیح می دهد که اجداد ایشان،
یعنی شامپانزه ها چگونه ناچار می شوند بهشت جنگل را ترک کنند:
در این حد تکامل و زندگی بوزینه ای، جنگل راحت ترین و
جالب ترین و بهترین عزلت گاه محسوب می شد و میمون ها زندگی آرام و
مرفهی می خواستند و در واقع، جنگل، بهشت آنها بود…اجداد
شامپانزه ها، گوریل ها، ژیبون ها، و اوران اوتان ها در جنگل باقی ماندند
که هنوز هم این جانوران در جنگل زندگی می کنند و سلسله آنها قطع
نشده است. بین اجداد میمونی، تنها اجداد میمون برهنه (یعنی انسان)
ترک جنگل کردند و به جانوران خشکی ها و سرزمین های دیگر پیوستند
و به زودی به آنها خو کردند. اگرچه این اخراج یا خروج از بهشت، کار
دشواری بود، آنها را به محیطی کشانید که برای تحول و تکامل بیشتر
مساعدتر بود و اجداد میمون برهنه توانستند در این محیط تازه برای
منافع خویش، سفره پهن تری بگسترانند.
بیان دینی و نگاه قرآنی، انسان را واجد دو بعد متضاد می داند: یکی
دانی و دیگری عالی، یکی آنجا که انسان را از «صلصال کالفخار»؛ یعنی
خاک رسوبی لایه خشک و یا «حمأٍ مسنون»؛ یعنی گل متعفن و بدبو
می داند. دیگری آنجا که می فرماید: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحی»، ولی آن گاه
که خدا، انسان را می آفریند، او را این گونه معرفی می کند: «إِنّی جَاعِلٌ فِی
الْاَرضِ خَلیفهً». انسان در دیدگاه قرآن، خلیفه خداوند است و لباسی از
حیوانیت برای مدتی کوتاه بر تن دارد تا مورد آزمون قرار گیرد. قرآن
هرگاه انسان را در مقام گناه توصیف می کند، او را به سبب وجوه دانی و
پستش سرزنش می کند.
آیه کریمه : «إِنّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَهٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ» بر همین اساس
است تا گناه و پستی انسان را به توقف انسان در مرحله حیوانیت نسبت
دهد و انسان را به اصالت متعالی خویش آگاه سازد تا با دور شدن از
مراحل پست، به حقیقت انسانی خویش نزدیک شود، ولی همان گونه که
بیان شد، انسان از دیدگاه غربی، حیوانی است مانند حیوانات دیگر و
امتیازهای او از نوع کمّی و کیفی است. بنابراین می توان با دادن این
امتیازها به هر حیوان دیگری، آن حیوان را مساوی با انسان دانست.
بسیاری از کارتون های کودک که در آنها حیوانات، نقش انسان ها را به
عهده می گیرند، در راستای همین طرز تلقی از انسان قرار دارد. این
فیلم ها و سریال ها براساس تقلیل انسان به مرتبه حیوانیت ساخته
شده اند. بنابراین، همان ساختار زندگی انسان ها مثل شهرنشینی و
تکنولوژی و…، در بسیاری از آنها به چشم می خورد. در این فیلم ها، به
حیوانات، همان لباس انسان ها پوشانده می شود. آنان به مدارسی
می روند که کودکان امروز کاملاً با آن آشنایند و حتی درس هایی
می خوانند که در مدارس آموزش داده می شود. ممکن است مثلاً آقا
خرگوشه و آقا سگه کلاس سوم باشند و کودک شما کلاس دوم. خلاصه
اینکه انسان ها همان خرس و خرگوش و فیل و اردک و موش و گربه و
غیره اند و از نظر تمدن غربی، کودک باید این واقعیت را بفهمد. دیگر
برای دیدن صورت برزخی از انسان های گنهکار، نیازی به تقوای
آن چنانی و زهد و ورع و شب زنده داری و اخلاص نیست. بشر غربی،
صورت حقیقی خود را به نمایش می گذارد و روزی چند مرتبه به کودک
نشان می دهد. از «پسر شجاع» و «دهکده حیوانات» گرفته تا «گربه
سگ» و «راکن زرنگ»، ده ها نوع از این برنامه ها در سیمای جمهوری
اسلامی پخش شده است. اگرچه هدف از پخش این برنامه ها، سرگرمی
و حتی خیرخواهی و آموزش صفاتی همچون شجاعت، کمک کردن به
دیگران و… بیان می شود، ولی باید دانست که محل تولید این آثار
کجاست و ریشه های این اندیشه کدام است.
پرسش های بسیار اساسی در این زمینه مطرح می شود که به درک
این مسئله کمک می کند. مثلاً اینکه آیا صفات اخلاقی از انسان غیر
مؤمن می تواند صادر شود یا خیر؟ الگوی واقعی انسان کیست؟
ویژگی هایش چیست؟ آیا مجازیم قهرمان داستان هایی را که کودک قرار
است با آن هم ذات پنداری کند و مثل او بشود، حیوان قرار دهیم؟
شاید این پرسش مطرح شود که ما در ادبیات کهن، خود اثری مثل
کلیله و دمنه داریم که به داستان های حیوانات پرداخته است. اگر از آن
فیلمی ساخته شود، چه حکمی دارد؟ پاسخ این پرسش برای کسی که
مطالب پیشین را خوانده و با کلیله و دمنه و دیگر آثار ادبی کهن نیز که به
حیوانات پرداخته اند، آشنایی دارد، روشن است. در این داستان ها،
حیوانات به جای انسان نمی نشینند و به عبارت بهتر، انسان نیست که
حیوان شده، بلکه حیوان، خودِ حیوان است و ساختار زندگی خود را دارد و
شبیه انسان ها زندگی نمی کند. غذای انسان ها را نمی خورد. در خانه آنها
زندگی نمی کند، سوار مرکب آنان نمی شود، به مدرسه آنها نمی رود، لباس
آنها را نمی پوشد و… . این گونه داستان ها براساس همان نگاه دینی به
طبیعت که جهان و کیهان را واجد بعد متافیزیکی و سرشار از رموز و
تمثیلات می داند، نوشته شده و این انسان است که باید این تمثیلات و
آیات الهی را جهت تعالی روح خود به کار گیرد. این آثار برای بیداری
انسان ها و برتری آنان نوشته شده، نه برای اینکه انسان خود را در حد
حیوانات جنگل تنزل دهد، حال آنکه اندیشه غربی میان انسان و
حیوانات دیگر تمایز اساسی قائل نیست.
در این میان، یک پارادوکس اساسی وجود دارد و آن اینکه مگر نه
این چنین است که تمایز انسان نسبت به حیوان را تفکر می دانند و بشرِ
دوران حاضر را در اوج اندیشه و کمال معرفی می کنند و علم جدید را
مصداق آن می شناسند. از سویی مثلاً در کارتون راکن زرنگ می بینیم
که حیوانی مانند راکن واجد آن علم است و مثلاً قانون ارشمیدس را
کشف می کند و به کار می بندد. پس حیوان می تواند به همان کمالی
دست یابد که برای انسان غربی تصور شده است، بحث در این باره بسیار
طولانی و فرصت کوتاه است.
نمونه های فراوان دیگری وجود دارد که می توانیم در آنها حضور
اندیشه مدرن نسبت به انسان را ببینیم. مثلاً بیشتر فیلم های هالیوودی
براساس کنش ها و واکنش هایی که از اصل تنازع بقا پیروی می کنند،
ساخته می شوند و کلاً نوع انسان در تولیدهای هنری و ادبیاتی و در پی
آن تولیدهای رسانه ای همین گونه است. همذات پنداری با این نوع
انسان در خلال تماشای یک فیلم یا یک برنامه، انسان را به او بیش از
پیش نزدیک می کند.
۴. ترانسفورمیسم و انگاره های تاریخی تجدد
نسبت تفکر غربی با فرضیه تکامل
یکی از کلیدی ترین بنیان های ساختارساز در ذهنیت و فرهنگ غربی و
اساسی ترین پارادایم معماران تمدن جدید و از بحث انگیزترین
نظریه های به اصطلاح علمی، اعتقاد فراگیر به نوعی تلقیات
داروینیستی است که بر مبنای نظریه تکامل شکل گرفته است. این
نظریه، نمود بیشتری در رسانه ها دارد. بنابراین، مرکز ثقل بحث ها بر
روی آن قرار گرفته است. باید گفت نظریه پردازانی همچون اگوست
کنت، روسو، اسپنسر و دیگران هستند که در جای خود باید اندیشه های
آنان را بررسی کرد. آنچه بیش از همه در این تلقی اهمیت دارد و به نوعی
هدف اصلی این نظریه موهوم را دنبال می کند، بحث جایگاه انسان در
این صیرورت شبهه ناک است. این گونه تحلیل ها، وراثت انسان را در یک
دوره تطور که در انواع گوناگون انسان واقع شده است، به میمون هایی
منتسب می کنند که پیش از دوره چهارم زمین شناسی می زیسته اند.
سپس نخستین انسان های بوزینه سان که در غارها می زیسته اند، به
وجود آمدند. استفاده از ابزارهای بسیار اولیه سنگی، ارتزاق از راه شکار و
حتی شکار انسان (آدم خواری)، آویزان کردن پوست حیوانات به خود، به
عنوان پوشش و حرف زدن به صورت اولیه و نداشتن خط
و… از نشانه های آنان بوده است. سید حسین نصر درباره این نظریه
می نویسد:
اصل اساسی این نظریه، این است که اشکال عالی تر حیات در طی
مدتی طولانی از تطور و تکامل اشکال پست تر حیات پدیده آمده و
بالیده است و دست خالق مطلق در پیدایش انواع گوناگون و تحول
تاریخی جهان در کار نبوده است. [بدین ترتیب، هیچ علت رازآمیز و
متعالی وجود ندارد و هدف و غایتی هم برای خلقت متصور نیست و فقط
تنازع میان انواع مختلف حیوان و بقای انسب عمل می کند. [این نظریه،
به ویژه آن چنانکه در زمینه هایی جز زیست شناسی به کار گرفته شد،
نقش و سهمی بسیار اساسی در انهدام معنا و مفهوم تقدس خلقت
خداوند [حذف تمام جنبه های ماورائی و شئون کایناتی عالم] ایجاد کرد.
در واقع، اندیشه تکامل به انهدام آگاهی مستمر از خداوند به عنوان خالق
و حافظ انواع جانداران که در متون مقدس، از جمله قرآن و حدیث با
تعبیر حی و محیی آمده است، کمک کرد. نظریه تکامل، در بیگانه کردن
علم از دین (یا با دین) [که بزرگ ترین منشأ فسادی است که امروزه به
دست بشر واقع شده است] و ایجاد جهانی که می توان در آن سیر کرد و
شگفتی های خلقت را بدون کمترین احساس اعجاب و حیرت دینی
مورد مطالعه قرار داد، تأثیر اساسی داشت [که همین امر موجب گم کردن
راه توسط انسان مدرن و افتادن در وادی سقوط تمدنی و معنوی گردید.[
به علاوه این نظریه خیلی سریع از زیست شناسی به سایر علوم و حتی
قلمروهای غیرعلمی بسط و سرایت یافت. به نحوی که امروزه در دنیای
متجدد، هرکسی به واقع تقریبا درباره همه چیز با معیار تکامل
می اندیشد و سخن می گوید.
تا کنون، نقدهای فراوانی بر این نظریه وارد شده است که در
حوزه های گوناگون فکری، فرهنگی، علمی و زیست شناسی ریشه
داشته اند، ولی شگفت آور اینکه در توقف ترویج اندیشه تکامل حیوانی
انسان چندان مؤثر نبوده اند. علت اساسی آن هم این است که این به
واقع بیشتر، منشأ و مبنای فلسفی داشته است تا علمی. به عبارتی دیگر،
این فرضیه پیش از آنکه براساس اصول علمی بنا شده باشد، بر
انتزاعیاتی موهوم پایه ریزی گردیده که پیرو اندیشه های اتوپیایی و
رنسانسی بوده اند.
… این نه تنها ناتورالیست ها و بیولوژیست های قرن نوزدهم مانند
لوئین آگاسیز بودند که با تکامل داروینی مخالفت می کردند، بلکه
بعضی از دانشمندان معاصر چون بونور، برنارد ـ سرند،
کولینز، کلارک، کودی، لموئین، دوار، گرانت ـ
واتسون و بسیاری دیگر نیز با آن مخالفند. [نکته با اهمیت این است
که [دلایلی که این گونه افراد ارائه کرده اند، جملگی از ماهیتی علمی و نه
کلامی یا متافیزیکی برخوردار بوده اند. اول از همه اظهارنظر لموئین و
دیگران است که می گویند شواهد هستی شناسی ـ دیرینی که
تحول گرایان، دلایل خود را بر پایه آنها استوار می سازند، در حقیقت، خود
تکامل را نقض می کنند. و نیز اینکه استدلال اصحاب تکامل،
مبتنی بر دور است.
انسان در حیرت می ماند که غرب مدعی شفافیت علمی و تحقیق و
پژوهش و ساینتیسم، چگونه علوم خویش را بر امری کاملاً غیرعلمی
بنیان می گذارد. همه اینها نشان دهنده سمت و سوی اثبات یک تفکر از
پیش تعیین شده است. نمودارهای درخت گونه زیست شناسی، نخستین
بار به وسیله هیکل ترسیم شد و اکنون جزو جدانشدنی تمام
کتاب های جدید زیست شناسی است. همان گونه که این نمودار شامل
تناقض های آشکاری است و بیشتر بر پایه تخیلات قرار دارد تا شواهد
علمی… ، ولی امروزه فضای ذهنی جوامع اجازه نمی دهد که صدای این
اعتراض ها و مخالفت ها به طور کامل شنیده شود.
تحلیل های تکامل گرایان مبتنی بر دور و تسلسل است که
دانشمندان غربی بارها بدان اشاره کرده اند. بونور در کتاب علیت باوری و
غایت شناسی می نویسد:
چنین برمی آید که تکامل گرایی تماما براساس یک مصادره به
مطلوب گسترده قرار گرفته باشد. اینکه امور و موضوعات دیرین شناسانه
برای اثبات فرضیه تکامل مورد استفاده واقع شده اند، ولی در عین حال،
توجیه و تبیین خویش را در همین فرضیه ای که خود اختراع کرده اند،
می یابند. این نمونه اعلای یک دور باطل است.
با تحقیق های آزمایشگاهی نیز نشان داده اند که تکامل از نظر
تطورگونه ها هرگز اتفاق نمی افتد و حتی خود تکامل گرایان نیز در
بسیاری موارد، ناچار، به این تضادهای آشکار اشاره کرده اند.
به عنوان مثال، یکی از همین ترانسفورمیست ها به نام آنتونی بارنت
در کتاب تکامل انگار خود انسان به روایت زیست شناسی، پس از شرح
تحلیل هایش می نویسد:
خیلی راحت بود که اگر می شد داستان تکامل انسان را به نحوی که
دربا خلاصه کردیم تمام شده دانست، قطعات دیگری از اجزای
انسان های کهن یافت شده اند که به هیچ وجه در یک چنین طرح
ساده ای نمی گنجد. مشهورترین اینها جمجمه ای است به نام
سوانکومب… . این دو تکه استخوان در یک حفره شنی در جنوب
رودخانه تمز، بینِ دارتفورد و گریو زند یافت شده است.
ناحیه ای که باستان شناسان آن را از لحاظ بقای انسانی بسیار غنی
می دانند… اهمیت این جمجمه از این جهت است که صاحب آن تقریبا
به طور مسلم از معاصران نزدیک انسان جاوه و پکن بوده است…
[ویژگی های سوانکومب شبیه انسان امروزی است]. این خود دلیل نسبتا
قانع کننده ای است که انسان هایی با هیات انسان امروزی در دوره
پلئوسین میانه وجود داشته اند.
دلایل رد این نظریه فراوان است و ما قصد پرداختن به آنها را نداریم.
وانگهی حقیقت را باید در کتاب قرآن یافت که مصدر نشر حقایق است.
قرآن کریم، نسل انسان را به طور آشکار از پیامبر الهی آدم(ع) و حوا
می داند. قرآن کریم، مبیّن خلقت دفعی انسان از خاک (گل) است. قرآن،
آدم(ع) را به واسطه آموختن اسماء
الهی (و عَلَّم آدم الْاَسماءَ کُلَّها) صاحب علم معرفی می کند. حال
حقایق متون دینی را با نظریه تکاملی مقایسه می کنید. تصدیق کنید که
رواج خرافه های مدرن حتی در میان ما مسلمانان، بسیار فاجعه آمیز
است.
مبنای تمدن غرب، مبتنی بر اصولی است که با فرضیه تکامل به
گونه ای سیستماتیک توجیه می شوند؛ تمدنی که مبنای اساسی اش بر
مدار نفسانیت یا به تعبیر بعضی حکمای معاصر، بر پایه نفسیت
انسان بنا شده است. هدف این تمدن آن است که بشر را با نگاه صرفا
تمتع آمیز و عقل خودبنیاد جزئی نگر بریده از وحی و هرگونه بنیان
ماورائی، به تکامل حیوانیت برساند. بنابراین، متوسل شدن به
نظریه پردازی هایی که انسان را از مدار تعریف الهی اش بیرون بکشد و در
مدار جدیدی متناسب با اغراض خویش تعریف کند، بسیار لازم به نظر
می رسد.
به همین دلیل، سرشت تکامل طلب انسان را به استخدام گرفته و با
نعل وارونه زدن و فرافکنی این متعلق روح به بعد جسمانی و
حیوانیت انسان، می خواهد تا به مقاصد خویش برسد (که متأسفانه تا
حدود زیادی نیز موفق بوده است).
چه توهم باشد و چه نباشد، غرب به این تلقی نیاز اساسی داشته
است. بنابراین، از هر روش و وسیله ای برای تقویت آن بهره برداری
می کند. فلسفه بافی های فراوان، شیوع بیماری اندیشیدن با معیار تکامل
حیوانی در ادبیات و علوم گوناگون، از برجسته ترین بازتاب های آن است،
ولی آنچه عمق این تحریف و انحراف بشری را آشکار می کند، بعضا به
کارگیری آموزه های دینی برای اثبات این پارادایم کفرآمیز است. بونور
می نویسد:
موفقیت تئوری تکامل، موفقیت انسان های سهل انگار است. هیچ
نکته بیولوژیکی ـ فلسفی نیست که در خدمت این عروس زیبا قرار
نگیرد. ماتریالیسم های هیکل و لیسنکو را به خدمت می گیرد، و
پانته ایسم (وحدت وجودی) تیار دوشاردن را و سبک تغزلی پریشان سن
سین را و تفکر ضد قضا و قدری کوئنو را و اسپریتوالیسم
(معنویت گرایی) رُی و لوکنت دونولی را و ارتودوکس مذهبی
روحانیون را. امروزه در اشتیاق و تظاهر پرشور برای فرضیه تکامل نوعی
علم گرایی طبقه روحانیون وجود دارد. در این خانه است که شور و شوق
خداناباوری و اعتقادات اطاعت محض در کنار یکدیگر قرار
می گیرند.
نظریه پردازی های تکامل گرایانه، از آن ادله و نشانه هایی هستند که
به صورتی آشکار و جدی، این نظر را که تمدن غرب، بر پایه واقعیات و
عینیات عالم بنا شده است، رد می کنند؛ زیرا علم تجربی در شاخه های
گوناگونش و از همان سال های اولیه طرح این نظریه، با آن مخالفت کرده
است. حال آنکه رواج این نظر، آن را از پایه های اساسی شکل گیری
تمدن جدید معرفی می کند.
اگر نظریه تکامل و حواشی آن با علم تجربی تناقض دارد و در عین
حال اساس تفکر و تمدن غرب به شمار می رود، به این سبب است که
منشأ آن از نظر زمانی و تاریخی به ماقبل دوره علم گرایی جدید مربوط
می شود. با این حال، علم جدید، به ظاهر وظیفه توجیه گری و
انگاره سازی خویش را در این باره به خوبی ایفا نکرده است. غرب با یک
جهت گیری عمده بشری و عهد تازه او آغاز گردید و این عهد در
اندیشه های موهوم اتوپیایی و بهشت این دنیایی تبلور یافت و به تدریج
فلسفه غرب را به وجود آورد. جایگاه اندیشه تکامل حیوانی نیز به همین
دوره تکوین فلسفه غرب بازمی گردد. «ظاهر موجه فرضیه تکامل مبتنی
بر چندین عامل غیرعلمی است که به فضای فلسفی اروپا در قرن هجده
و نوزده میلادی تعلق دارد. عواملی چون اعتقاد به پیشرفت و نوعی
خداباوری یا تأکید که دست خداوند خالق را از طبیعت مخلوق وی قطع
می کند و واقعیت را به دو سطح ذهن و ماده تقلیل می دهد.»
بنابراین، طبیعی است اگر سنگ های تناقض علمی بر سر راهش قرار
گیرند، توجهی نکند؛ زیرا این فلسفه غرب است و با موجودیت کلی غرب
که جهت گیری عمده انسان جدید را می نمایاند، عجین شده است. پس
اگر سنگ بنای تمدن غرب، ذهنیت هایی است که به نظریه تکامل
ایمان دارند، طبیعی است که تشکیک در آن، فرهنگ غرب را به چالش
بکشد. «… قول به نظریه تکامل، یکی از ارکان جهان نگری جدید یا
تجدد را تشکیل می دهد و اگر قرار باشد که نظریه تکامل رد شود، کل
ساختاری که دنیای متجدد بر آن مبتنی است، فروخواهد ریخت… نظریه
تکامل، هم چنان در غرب به عنوان یک واقعیت علمی و نه به عنوان
یک نظریه تدریس می شود و هر که با آن مخالفت کند، به عنوان یک
دین باور تاریک اندیش طرد خواهد شد».
علاوه بر آنچه گفته شد، اعتقاد به نظریه تکامل و نظریه پردازی های
حواشی آن برای موجودیت غرب دستاوردهایی به همراه دارد که به برخی
از آنها اشاره می کنیم:
۱. سکولاریزاسیون طبیعت و تئوریزه کردن تلقی جدیدی که در
نسبت میان انسان و طبیعت به وجود آمده است. در واقع نظریه تکامل،
اساسی ترین رویکرد تئوریک مدرن برای اعراض بشر از جنبه ماورائی و
معنوی و حقیقت جهان هستی است. دکتر نصر می نویسد:
نظریاتی شبه فلسفی از این نوع می توانند از طریق نمایش و ارائه
بشر به عنوان فاتح اجتناب ناپذیر منازعه ای طولانی [که در تلقی جدید
غربی بین انسان و طبیعت بوده است] که بنابراین حق دارد همه چیز را
موضوع فتح و سلطه خویش قرار دهد یا از طریق تخریب اهمیت معنوی
طبیعت که دقیقاً بر این حقیقت مبتنی است که انعکاس دهنده واقعیت
(حقیقت)ای پابرجا و مطاع در ورای خویش است، بیشترین لطمه را به
هماهنگی بین انسان و طبیعت وارد سازند.
۲. تدوین یک نظام ارزشی جدید مبتنی بر ویژگی های حیوانی، از
دیگر دستاوردهایی است که فرهنگ غرب به کمک انگاره های تکاملی
رقم می زند. در این جنگل مدرنی که اندیشه غربی طراحی کرده است،
چه کسی کامل تر است؟ عقب افتاده کیست؟ پیشرفت چیست؟ ملاکش
کدام است؟ گذشتگان (اعم از انسان های معمولی، حکما، پیامبران و
ظلمه چه حکمی دارند؟ و ده ها و صدها مسئله دیگر. پاسخ
ترانسفورمیستی به این پرسش ها به تکوین و تدوین یک نظام ارزشی
می انجامد که با دیگر جنبه ها و اغراض غرب متناسب است.
لموئین، یک زمین شناس فرانسوی و یکی از ویراستاران
دایره المعارف فرانسه در موضوع ارگانیسم های زنده است، ولی پس
از بررسی مقاله های مربوط به نظریه تکامل می نویسد:
از مجموعه این مطالب نتیجه گیری می شود که تئوری تکامل
غیرممکن است. در واقع امر، به رغم تظاهرات موجود دیگر هیچ کس به
آن اعتقاد ندارد و امروزه وقتی کسی، بدون قائل شدن هیچ اهمیتی از آن
سخن می گوید، فقط برای تأکید بر نوعی پیوند و اتصال است ـ یا بیشتر
تکامل یافته، یا کمتر تکامل یافته، به معنای کامل تر، کمتر کامل ـ چرا
که این به یک زبان قراردادی در جهان علمی تبدیل شده است که تقریبا
صورت اجباری پیدا کرده است.
۳. اصل مبحث شرق شناسی نیز از دیگر نمودهای حضور
ترانسفورمیسم در موجودیت تمدن غرب است. به طور خلاصه باید گفت
که شرق شناسی، مصادره تاریخ اقوام و تمدن های پیشین، به نفع نظام
مطلق انگار و استیلاطلب غربی و از اصول استعمار است.
غرب نمی تواند ببیند در ذهن و تفکر انسان ها، تصوری از وجود
تمدن و شکوفایی انسانیت (در جنبه های گوناگون آن) در گذشته، وجود
دارد. این گونه نظریه پردازی ها(ی تکاملی)، زمینه را برای حذف این
ذهنیت بشری آماده می کند.
«تمکین در مقابل این واقعیت [تکامل پندار و عمومیت یافته] ضمنا
تلقی انسان جدید را نیز از دوران های قبلی تاریخ خود، در قبال سایر
تمدن ها و اشکال زندگی تغییر خواهد داد» و غرب را به صورت تنها
تمدن واقعی و انسانی و کمالمند مطلق نشان خواهد داد. دیگر همه به
سوی قبله غرب نماز خواهند گزارد و به سوی تنها قبله پیشرفت حرکت
خواهند کرد. دیگر هیچ تمدن و فرهنگ ارزشمند دیگری نیز وجود ندارد
تا خیل بشر یاد آن تمدن کند و موجودیت اومانیسم را به خطر افکند.
۴. این تلقی حیوان پندار، برای صیرورت تاریخی بشر، صورت بخش
عمده نظام های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نیز شده است. با این
طراحی، جامعه بشری همچون جنگلی است که بر اساس اصل تنازع
بقا، قوی ترها می برند و ضعفا می بازند و ماده اولیه برای رشد
(شکم چرانی و شهوت رانی و توسعه طلبی) قوی ترها می شوند. «اندیشه
اجتماعی لیبرالی، تحقق شکلی داروینیسم اجتماعی و صورتی از تنازع
بقا در عرصه روابط انسانی است؛ زیرا لیبرال ها معتقدند که دولت و جامعه
باید با کمال خونسردی شاهد رقابت آزاد سرمایه های بزرگ با
سرمایه های اندک باشند. لیبرال ها هرگونه دخالت در جهت حمایت از
اقشار کم درآمد را محدودیت آزادی یا به هم خوردن نظم طبیعی جنگل
حیوانات می نامند. [اگر می بینید که در تمام نشست های سازمان تجارت
جهانی مثلاً بر حذف سوبسید در تمام کشورها و حتی کشورهای اروپایی
تأکید می شود، در همین راستا قرار دارد.] زیرا معنای لیبرالی آزادی با
امپریالیسم و استثمار ملازمه دارد».
موارد رسوخ اندیشه های داروینی و ترانسفورمیستی در تمدن غرب و
ساختارهای عینی آن فراوان است و ما به همین مقدار بسنده می کنیم. با
این توضیح، تا حدودی روشن می شود که غرب، هویت دست ساز
تاریخی خویش را با چه معیارهایی برگزیده است.
انگاره های تاریخی غرب که از نوعی الهیات تاریخ گرفته شده،
آمیخته با همین خرافه های مدرنی است که به نمونه ای از آن ـ یعنی
نظریه تکامل داروینی ـ اشاره کردیم. غرب، تاریخ خود را براساس
اندیشه ترقی بر یک سیر خطی و ممتد و صعودی معنا می کند. بدین
ترتیب، ملاک و معیار تازه ای برای رشد و تکامل می آورد. براساس این
نگاه، هرکه در گذشته بوده، در دوران های پس از خود، عقب مانده تر و
پست تر است. بشر غربی در این دوران سربرآورده و بر آن است تا همه
قرن ها را آن گونه نشان دهد که در دوران حاضر، خودش، در قله و اوج قرار
گیرد. بنابراین، تاریخ تکامل ابزار و تمتع جویی و است
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 