پاورپوینت کامل ده اصل روشی مکتب تفکیک; قسمت اول ۱۱۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ده اصل روشی مکتب تفکیک; قسمت اول ۱۱۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ده اصل روشی مکتب تفکیک; قسمت اول ۱۱۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ده اصل روشی مکتب تفکیک; قسمت اول ۱۱۶ اسلاید در PowerPoint :

۴

آنچه امروزه به نام مکتب تفکیک شناخته می شود، عنوانی است
که بر مدرسه معارفی خراسان نهاده شده و خوش جا افتاده است. مهم ترین ویژگی این
مکتب تأکید آن بر جدایی راه های سه گانه دست یابی به معرفت؛ یعنی وحی، عقل و
کشف است. از نظر این مکتب، دین، فلسفه و عرفان، مسیرهای جداگانه ای طی می کنند
و این تنها نقطه عزیمت آن است.

دومین گام از دیدگاه مکتب تفکیک، برتر شمردن راه وحی و
سومین و اساسی ترین آن بی نیاز شمردن راه وحی از عقل و تعقل رایج بشری و سخن از
مقوله ای به نام عقل خودبنیاد دینی است.

میرزا مهدی اصفهانی از صاحبان این مکتب در کتاب خود به نام
ابواب المهدی، راه عقل را راهی تیره و جستجوی معرفت از آن را عین ضلال مبیّن
دانسته و معتقد است که جز دیوانگان کمی در آن قدم نمی گذارند.(۱)

شیخ مجتبی قزوینی نیز می کوشد تا نشان دهد که مسائل اختلافی
را نمی توان به کمک عقل فلسفی حل کرد و از این راه به جایی نمی توان رسید. طبق
استدلال ایشان، فلسفه، خود مبتنی بر منطق است و برخی از مسائل منطقی بدیهی
نیستند و لذا «برای رفع اختلاف در این میزان (منطق)، میزان دیگری وضع نشده
است».(۲) در نتیجه شاهد اختلافات وسیع میان فلاسفه هستیم و گاه فیلسوفی پس از
مدت ها دفاع از ایده و نظری، نظر مخالف آن را بر می گزیند. حاصل آن که «چون
مقدماتِ قیاسِ برهان که در فلسفه به کار برده می شود از یقینیات تشکیل
نمی یابد، پس مامون از خطا نیست و پیمودن راه غیر مامون، به حکم عقل حرام
است».(۳)

پس از پیمودن این سه گام، مکتب تفکیک معتقد است که به معرفت
ناب وحیانی دست می یابد؛ معرفتی پیراسته از هر شائبه خطا و نقص، و بدور از
تأویل. بدین ترتیب این مکتب دو هدف اساسی دارد. نخست: «جدا سازی سه جریان
شناختی از یکدیگر»؛ یعنی جریان وحی یا دین، جریان عقل یا فلسفه و جریان کشف
یاعرفان، و دیگری: «بیان معارف ناب و سره قرآنی است، بدون هیچ امتزاجی و
التقاطی و خلطی و تأویلی، از نوع تأویل هایی که می دانیم، و همین خود جوهر غایی
این مکتب است».(۴) با این رویکرد، مدافعان مکتب تفکیک بر این باورند که:
«واقعیت جریان تفکیک امری است مساوی با خود اسلام و ظهور آن؛ یعنی قرآن، حدیث و
سنت… بدون هیچ گونه اقتباس از کسی و مکتبی و بدون هیچ گونه نیاز به اندیشه و
نحله ای».(۵)

هدف دوگانه جداسازی روش های شناخت و معرفت و ارائه معارف
اصیل اسلامی، این جریان را از جریان های فکری-اسلامی معاصر متمایز می سازد و
همزمان جاذبه ها و دشواری هایی برای آن به وجود می آورد.(۶) در این نوشته هدف
بررسی هیچ یک از این اهداف نیست؛ زیرا این کاری است که نگارنده در جاهای دیگری
آن را انجام داده است.(۷) مقصود این نوشتار بررسی شیوه و روشی است که اصحاب
مکتب تفکیک برای رسیدن به هدف خود یا استدلال به سود ادعاهای خود در پیش
گرفته اند. این شیوه به گونه ای روشن و مدون در مکتوبات اصحاب مکتب تفکیک
نیامده است، لیکن با مرور مکرر آنها و گذر از لایه اطلاع رسانی آنها می توان به
نکاتی روشنی دست یافت که مهم ترین آنها عبارتند از:

۱. نگاه خاص به تاریخ شکل گیری علوم اسلامی؛

۲. انتساب مواضع خاصی به شخصیت ها؛

۳. نقل قول گزینشگرانه و عدم رعایت امانت علمی؛

۴. اشاره به فلاسفه پشیمان؛

۵. توسل به مرجع کاذب؛

۶. به کار گیری منطق بی سابقگی؛

۷. استفاده از واژگان نامناسب در بحث های منطقی؛

۸. توسل به احساسات مخاطب؛

۹. استناد به اختلاف میان فلاسفه ؛

۱۰. مرعوب ساختن مخاطب.

۱. نگاه خاص به تاریخ شکل گیری علوم اسلامی

از نظر مدافعان مکتب تفکیک، علومی هم چون کلام و عرفان،
نسبتی با اسلام حقیقی ندارند و پدیده ای بیرونی و غیر اسلامی هستند. از این
منظر، علم کلام زاده سیاست امویان و عباسیان بوده و آنان به قصد بستن در خانه
اهل بیت -صلوات الله علیهم- به ترویج این علوم پرداخته اند. همچنین تصوف،
پدیده ای وارداتی است و ربطی به اسلام ندارد. از این منظر این قبیل علوم بعدها
از فرهنگ یونانی، هندی، حرّانی و گنوسی وارد فرهنگ اسلامی شده و به تخریب آن
پرداخته اند. به گفته مدافعان این مکتب: «در حکومت عباسی نیز کوشش های بسیار به
عمل آمد، و هزینه گذاری های بسیار شد تا افکار التقاطی و فرهنگ های متفاوت غیر
قرآنی (یا ضد قرآنی) وارد حوزه اسلامی شود و در شبستان های مساجد و مدارس
اسلامی، به جای معارف علمی و عملیِ ناب و فوق متعالی قرآن و اهل قرآن (اهل
بیت(ع)، افکار مختلف و متخالف وَهمانیِ یونانی و اسکندرانی، و عرفان وحدت وجودی
خیالی هندی و گنوسی، و سلوک صوفیانه رُهبانیِ ما بین النهرینی به دست ملاحده و
دشمنان یهودی و مسیحی و صابئیِ اسلام مطرح گردد و تفکر ناب و شفاف و یکدست
قرآنی از مسلمین گرفته شود».(۸)

از نظر مکتب تفکیک، گسترش علوم اسلامی، در واقع چیزی جز
توطئه ای برای کنار نهادن مرجعیت علمی اهل بیت عصمت به شمار نمی رفت و این
توطئه در عمل نیز موفق شد و اکثر مسلمانان از تفکر توحیدی و راهنمایی اهل بیت
دور شدند و لذا «دستگاه های خلافت و مخالفان پیشرفت اسلام (که مرجعیت سیاسی علی
و آل علی(ع) را از آنان گرفته بودند) با یک تهاجم فرهنگی گسترده، به دست عوامل
یهود و مسیحیت و حرّانی و گنوسی و همچنین ملاحده آن عصر و کمک های دربار مسیحی
بیزانس، مرجعیت علمی را نیز از آنان گرفتند، و عقلانیت کامل و خود بنیاد دینی
را پایمال کردند، و به جای آن، عقلانیت ناقص یونانی بنیاد التقاطی را
نشاندند».(۹) امروزه نیز اگر تمایل و گرایشی به فلسفه یونانی دیده می شود، باید
آن را ادامه همان توطئه دانست و پرسید: « چرا باید دشمنان اسلام و نفوذیان
مجهول الحال، تا این اندازه تمایل نشان دهند به نفوذ فلسفه یونانی در میان امت
قرآن؟»(۱۰)

با مرور این قبیل ادعاها، چند نکته به دست می آید. نخست آن
که علومی مانند کلام، فلسفه و عرفان، ربطی به اسلام ندارند و پدیده ای وارداتی
به شمار می روند. دیگر آن که ورود آنها به جهان اسلام، بعدها و با استقرار
خلافت امویان و عباسیان صورت گرفت. سوم و سرانجام آن که ترویج این علوم
توطئه ای حساب شده برای کنار نهادن مرجعیت اهل بیت و دور ساختن مردم از فرهنگ
قرآنی بود. در واقع خلفا برای بستن «بیت القرآن» در مدینه، «بیت الحکمه» را در
بغداد گشودند.(۱۱) از نظر برخی از اصحاب تفکیک، حتی گسترش علم اصول برای مقابله
با فلسفه بوده و فقها برای مواجهه با «بلیّه عظمی» ترجمه و نشر فلسفه، به بسط
این علم پرداختند.(۱۲)

در اینجا کاری به درستی یا نادرستی این ادعاها نداریم، بلکه
هدف نحوه سلوک مدافعان این نظریه است. کسانی که باورهای فوق را دارند، عملاً
باید فلاسفه، متکلمان، و عارفان مسلمان را ابزار دست توطئه خلفا در تحقق اهداف
خویش بدانند؛ چه به این نکته واقف داشته باشند و چه نداشته نباشند. پذیرش این
ادعا و نتیجه آن به گفته مرحوم آشتیانی امری دشوار است. او می گوید: «خیلی این
حرف مایه بر می دارد که آدمی چشم خود را بسته و بگوید: این نکته از مسلّمات است
که خلفا برای بستن در خانه ائمه، فلسفه یونانی را به عربی ترجمه کردند و انسان
وقتی دنبال علل و منشأ ترجمه آثار حکمای قبل از اسلام می رود، عین و اثری از
این امر نمی بیند».(۱۳)

واقع آن است که ادعای فوق، ادعایی تاریخی است و برای اثبات
آن باید از تاریخ مدد گرفت. لیکن کوششی جدی و موءرخ پسند از سوی مدافعان مکتب
تفکیک برای نشان دادن صحت آن صورت نگرفته است. افزون بر آن این ادعا با
گزارش های تاریخی دیگران و مستندات موجود سازگار نیست. به عنوان مثال برخی از
مسائل کلامی درست پیش از خلافت اموی مطرح شده بود. بحث امامت و مسئله جانشینی
بلافصل حضرت امیر الموءمنین که از مسائل اصلی کلام اسلامی به شمار می رود،
نیازمند آن نبود تا امویان به قدرت برسند و سپس با انگیزه هایی مشکوک آن را پیش
کشند. افزون بر آن برخی مسائل مانند جبر و اختیار حتی در زمان خود حضرت رسول
مطرح شده بود و صحابه از ایشان در این باره پرسش ها می کردند. از نظر علامه
طباطبایی نخستین متکلّمان مسلمان، شیعیان بودند که درست پس از رحلت حضرت رسول
مسائل کلامی را پیش کشیدند. ایشان به تفصیل این مسئله را بررسی کرده نشان
می دهد که مسلمانان در زمان حضرت رسول به بحث های کلامی اشتغال داشتند و با خود
و با مسیحیان و کلیمیان به بحث های کلامی می پرداختند.(۱۴)

اصحاب تفکیک بر آن اند که «متکلمینی که پیرو قرآن بودند
متابعت از ائمه علیهم السلام نکردند، خواستند که مطالب فلسفه را مطابق با قرآن
کنند، به دو فرقه اشاعره و معتزله متفرق شدند».(۱۵) همچنین آنان پیدایش فرق
کلامی را محصول علم کلام اموی و عباسی و فلسفه دانسته و معتقدند که «… به
برکت علم کلام اموی و عباسی و فلسفه یونانی و عرفان هندی و گنوسی، امت قرآن –
وا اسفا- دارای بیش از ۷۰ فرقه شد».(۱۶) لیکن افرادی هم چون علامه طباطبایی که
دقت نظر وی در مسائل بسیار آموزنده است، سالیان پیش به ادعاهایی از این دست
پاسخ گفته و پیدایش علم کلام را به دوران حضرت رسول نسبت داده و مورد تأیید
ایشان دانسته بود و معتقد بود که شیعیان پیشگام علم کلام بودند و پس از وفات
حضرت رسول کار خود را آغاز کردند و عمده آنان از صحابه رسول خدا و کسانی مانند:
«سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، عمرو بن الحمق»(۱۷) بودند. ایشان پس از بحث مفصل
در این زمینه نتیجه می گیرند که: «فن کلام، فنی شریف است که از معارف حقّه دینی
دفاع می کند».(۱۸) ایشان فصل مستقلی را به این مبحث اختصاص می دهند و ادعاهایی
از این دست را به نیکی تحلیل و رد می کنند.(۱۹) ایشان تا جایی پیش می روند که
حتی برخی از اصول و مسائل فلسفی را در احادیث معصومان ردیابی می کنند و آنها را
با نگاهی فیلسوفانه تفسیر می نمایند و در بحث بلندی به نام «طرز تفکر فلسفی در
بیانات پیشوایان ائمه شیعه»، می کوشند نحوه تفکر آن حضرات را فلسفی معرفی
نمایند.(۲۰)

درباره عرفان و سرچشمه آن نیز ـ در این مختصر ـ می توان به
دیدگاه شهید مطهری اشاره کرد که به روشنی بر ریشه های اسلامی عرفان تأکید
می کند. ایشان می گوید: «آن چه مسلم است این است که عرفان اسلامی سرمایه
اصلی خود را از اسلام گرفته است و بس».(۲۱) کافی است نگاهی به مضامین دعاهای
اسلامی کنیم تا دریابیم که آیات و ادعیه ما سرشار از مفاهیم والای عرفانی و
معنوی است.(۲۲) همچنین آشتیانی بر آن است که: «عرفان نیز مستقیماً مأخوذ از
اسلام است و صله تامّ تصوف و تشیع موجود است».(۲۳)

بدین ترتیب، ما درباره کلام و عرفان و فلسفه شاهد دو دیدگاه
هستیم. ۱. ادعای مکتب تفکیک که آنها را وارداتی، غیر اسلامی، متأخر از صدر
اسلام، و مبتنی بر توطئه می داند.

۲. نگرش مدافعانه از سوی افرادی هم چون علامه طباطبایی و
شهید مطهری که این علوم را اصیل، اسلامی و خودی می دانند. بخش عمده این اختلاف
نظر با مرور تاریخ شکل گیری علوم اسلامی حل می شود. داده های تاریخی موجود
بیشتر به سود دیدگاه مدافعان کلام و عرفان است تا مخالفان آن و اصحاب مکتب
تفکیک. در واقع اصحاب تفکیک بدون ارائه سندی و تحلیل تاریخیِ این مسئله، تنها
به تکرار ادعای خود می پردازند، گویی از نظر آنان تاریخ را نباید گزارش کرد،
بلکه باید آن را آفرید. اینان درباره تاریخ علوم اسلامی چنین کرده اند و تا
کنون کوششی در جهت تدلیل تاریخی آن به عمل نیاورده اند.

این نخستین اصل روشی مکتب تفکیک است که مخاطب را سرگردان
می کند و او نمی داند در برابر دانسته های تاریخی خود چه کند. آیا آنها را حفظ
کند و از قبول ادعای مکتب تفکیک پرهیز کند، یا آن که بر دانش خود چشم پوشی و
تسلیم این ادعا گردد و بدان ایمان آورد. اما راه سوم آن است که از آنان،
بی هراس از لحن اسکاتی که دارند، دلیل تاریخی بخواهد و بگوید ادعاهای تاریخی را
باید با سندهای تاریخی مدلّل ساخت، نه با تعابیر تند و مرعوب کننده. این مسئله
هنگامی جدی تر می شود که در نظر داشته باشیم افرادی هم چون آشتیانی سخت بر
ادعای مکتب تفکیک تاخته و خواستار سندی گویا شده است. به نوشته ایشان: «تمام
احتجاجات ثامن الائمه در دست ماست… کدام فیلسوف معاصر ثامن الحجج با آن حضرت
بحث فلسفی کرده است تا موجب اعراض مردم از اهل بیت شود. مثل این که در زمان
ثامن الائمه جمع کثیری فیلسوف در دیار اسلام وجود داشتند و خود را مأمور محو
اسلام می دانستند!»(۲۴) ایشان سپس می گوید: «اگر واقعاً چنین خطری از سوی
فلاسفه شیعه را تهدید می کرد، لازم بود که عالمانی مانند شیخ صدوق در کتاب های
خود به آن لا اقل اشاره ای کرده باشند، حال آنکه وی هرگز سخن از خطر فلاسفه به
میان نیاورده است».(۲۵)

به گفته ایشان، این ادعا کارکردی ندارد جز آن که «عده ای از
مردمِ مبتلا به فقرِ علمی را گمراه و بدبین به جماعتی کند که عمر خود را وقف
علم کردند».(۲۶)

۲. انتساب مواضع خاصی به شخصیت ها

اصحاب مکتب تفکیک گاه برای تقویت موضع خود و اثبات نظر خویش
سخنان و مواضعی را به شخصیت های صاحب نظر و معتبر نسبت می دهند و با نقل آنها،
نگرش خود را استوارتر کرده، مخاطب را به درستی موقف خویش بر می انگیزند. این
مسئله هنگامی اهمیت پیدا می کند که آن شخص مورد نظر خود از پیروان مکتب تفکیک
نبوده باشد، لیکن سخنانی از سر موافقت با این مکتب بر قلم رانده باشد. نمونه ای
از این مسئله را در نقل قول معروفی از علامه طباطبایی می توان دید. از علامه
طباطبایی نقل شده که ایشان در تفسیر المیزان، نوشته است: «جمع بین قرآن و فلسفه
و عرفان، از محالات است، مانند محالات ریاضی».(۲۷)

این سخن علامه در واقع گوهر اساسی مکتب تفکیک است و سخن
مهمّی است که به علامه نسبت داده شده است. پس از نقل این سخن، منتقدان مکتب
تفکیک به مرات و بارها این گونه مورد خطاب قرار می گیرند: «چرا آقایان، از کنار
این سخن استوار و روشن و قاطع کسی چون علامه طباطبایی، به این سادگی می گذرند و
آن را نادیده و ناگفته می انگارند، آیا این «تجاهل مرکب» نیست؟ آیا ظلم به
عقلانیت آزاد نیست؟»(۲۸) این نسبت به علامه و پس از آن این بازخواست از سوی
اصحاب تفکیک، بارها و بارها در متون تفکیکی تکرار می شود.(۲۹) گاه این موضع را
نشانه حریت علمی او به شمار می آروند.(۳۰) گاه نیز عدم تدریس اسفار از
سوی علامه در حوزه را، که ناشی از فشار مخالفان فلسفه بود، دلیل مخالفت ایشان
با ملاصدرا قلمداد می کنند.(۳۱)

همچنین برای اثبات نادرستی مواضع فلاسفه و غیر اسلامی
بودنشان ادعا می شود که هفت تن از بزرگان شیعی ملاصدرا را تکفیر کرده اند. این
هفت تن عبارتند از: آقا علی حکیم، شیخ محمد تقی آملی، علامه حائری سمنانی ، حاج
میرزا احمد آشتیانی، سید ابو الحسن رفیعی قزوینی، امام خمینی، و شهید مطهری. آن
گاه گفته می شود: «سخنان یادشدگان را با ذکر مدارک، در کتاب معاد جسمانی در
حکمت متعالیه آورده ام، بدقت و بی نظری ملاحظه شود».(۳۲)

در رابطه با مطالب پیش باید به اختصار گفت: با مراجعه به
متن مورد ارجاع به گفته قدما عین و اثری از این «مدارک» دیده نمی شود.

در اینجا یکی دیگر از این قبیل انتسابات و پیامد روشی آن
بررسی می شود. طبق این ادعا می گویند: «باید یادآور شویم که سید جمال الدین
اسدآبادی در «مقالات جمالیه»، فلسفه و فلسفه عرفانی را سخت مورد انتقاد قرار
داده است. آیا به چنین شخصیتی ـ که از نوادر عقل بشری بوده است ـ می توان
بی پروا گفت که با عقل مخالف بوده است؟ هرگز!»(۳۳)

این ادعا دو بخش دارد: نخست آن که سید در مقالات جمالیه به
فلسفه تاخته است؛ دیگر آن که موضع او دلیل بر نادرستی فلسفه است. در این جا
تنها بخش نخست مورد نظر است. هنگامی که به نوشته های سید جمال مراجعه می کنیم،
می بینیم که رساله ای دارد به نام دین و فلسفه که شامل سه فصل است: ۱. اسباب
صیانت حقوق. ۲. فضائل دین اسلام ۳. فوائد فلسفه.

فصل سوم این رساله درباره ماهیت، تعریف و کارکرد فلسفه است
و در آن پس از نقل اختلافات فلاسفه در تعریف دقیق این فن و بی توجهی به هدف آن،
خود ایشان ایضاح مقصود می کند و آن را زاده نیاز بشر دانسته، این گونه تعریف
می کند: «فلسفه خروج از مضیق مدارک حیوانیت است به سوی فضای واسع مشاعر انسانیت
و ازاله ظلمات اوهام بهیمیه است، به انوار خرد غریزی و تبدیل عمی و عَمَش است
به بصیرت و بینایی و نجات است از توحش و تبربُرِ جهل و نادانی به دخول در مدینه
فاضله دانش و کاردانی و بالجمله صیرورت انسان است».(۳۴) از نظر سید جمال، ریشه
تمدن و تعالی انسان، فلسفه است و انسان «به قوه فلسفه، اخلاق فاضله را از ملکات
رذیله تمیز داده تا آن که به تجلیه و تخلیه او را کمال نفسانی حاصل گردد و از
برای مراقبه نفس خویش و محافظت ملکات مقدسه بر آن، فن تهذیب الاخلاق را اختراع
نمود و چون عقل به اصلاح بدن و معیشت آن و تعدیل و تقویم اخلاق نفس پرداخت، عطف
عنان فکر را به جانب خویش نموده، جویای کمال منتظر و حیات حقیقیه و سعادت ابدیه
و لذائذ معنویه خود گردید و به هدایت حکمت، بحث از پیدایش و حقیقت خویش نموده و
اسباب مشاعر و علل مدارک و ارتباط آنها را به حاسات بدنیه طالبْ و نتائج
معلولات هر یکی را جویا و دواعی صلاح و فساد هر واحدی را خواهان گردیده».(۳۵)
از این منظر، در امت های عقب افتاده فلسفه جایی ندارد و خداوند قرآن را بر اساس
اصول فلسفی نازل کرد. سید در ادامه می گوید: «در آن گرامی نامه، به آیات محکمه،
اصول و فنون حکمیه را در نفوس مطهره نهاد و راه انسان شدن را به انسان
وانمود».(۳۶)

به عقیده سید جمال، ورود فلسفه به جهان اسلام، محصول توطئه
خلفا نبود، بلکه زاده تعلیمات قرآنی به شمار می رفت و قرآن خود موجب رشد تفکر
عقلی و فلسفی گردید و مسلمانان برای تکمیل این تفکر از دانش دیگران بهره بردند:
«جماعتی در زمان منصور دوانیقی ملاحظه

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.