پاورپوینت کامل نسبت سنجی عقل و وحی (قسمت دوم ) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نسبت سنجی عقل و وحی (قسمت دوم ) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نسبت سنجی عقل و وحی (قسمت دوم ) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نسبت سنجی عقل و وحی (قسمت دوم ) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۲۱

«نامگذاری برخی از نحله ها و مکاتب»، ریشه برخی از
اختلاف ها

پارسانیا: جریان عادت پسندیده در حوزه ها که یک طلبه در
مقابل استاد خود می تواند نقد و بحث کند این شجاعت را نیز به من داده است که در
مقابل اساتید بزرگوار حضرات آقایان سیدان و فیاضی (که هر دو استاد، فضل تقدم بر
بنده دارند) اظهار نظر کنم. همچنین یک تذکر دوستانه به جناب آقای سبحانی دارم
که بناست عنوان بحث، «رابطه عقل و وحی» باشد. اما بسیاری از حجم وقت، خارج از
این حوزه بود؛ گرچه مطالب بسیار خوبی مطرح شد و به نتیجه هم رسید. در عین حال
من سعی می کنم بر همین مدار بحث کنم و در مورد موضوعاتی که متأسفانه از مدار
بحث خارج بود فعلاً سخنی به میان نیاورم.

اصولاً روشن شدن رابطه «عقل و وحی» بیش از آنکه برای من و
دوستان در این مجلس حائز اهمیت باشد، در حوزه جغرافیای فرهنگی، تأثیرگذار است
که در دنیای امروز نقش یک قطب تمدنی را ایفا می کند. لذا اعلان وتبیین این مطلب
و رسیدن به آن، قطعاً امری ضروری است. به اعتقاد بنده این مسئله یکی از
ویژگی های اسلام، قرآن و تمدن اسلامی است در برابر آنچه فرهنگ و تمدن غربی
خوانده می شود.

به نظر می رسد که طرح برخی از این بحثها به لحاظ برخی از
این تسمیه هاست. بررسی لفظ «تفکیک بین عقل و وحی» یک بحث طولانی و کشدار است و
این فرصت، مغالطات را در درون «حوزه های علمیه»، بلکه در سطح فرهنگی وتمدنی در
مواجهه ما با جریانهای فکری غرب به وجود می آورد. لذا نفس کلمه «تفکیک» گاهی
این قبیل توهّمات را ایجاد می کند.

نظریه بطلان «تفکیک وحی و عقل از یکدیگر»

سیّدان: به طور مسلّم «تفکیک عقل و وحی» از یکدیگر نادرست
است؛ بلکه آنچه هست، تفکیک افکار بشری از افکار وحیانی است. چنانچه فردی افکار
بشری را عین عقل بداند، آنگاه می توان از ضرورت تفکیک بین این افکار، با افکار
وحیانی یا وحی سخن به میان آورد. حال آن که لفظ تفکیک ( با توجه به مباحث مطرح
شده) بمعنای تفکیک وحی از افکار بشری است؛ همان افکاری که با یکدیگر متضاد،
مختلف و در حدّ نفی و اثبات نسبت به مسائل اساسی و در سطوح عالی است و نه به
معنای تفکیک بین عقل و وحی. این یک نسبت بسیار ناروا است و جداً چنین چیزی در
خیال کسی خطور نکرده است. اصولاً در مکتب تفکیک، «عقل و وحی» از هم جدا
نمی شوند.

فیّاضی: طبعاً اگر عقل چیزی نفهمد که معارض نیست و اگر
فهمید همان افکار بشری خواهد بود.

سیّدان: عرض کردم عقل به معنای «ما به الادراک» با وحی
تطابق دارد که برای این گفته خودم نوشته آوردم و گفتم اینها سه چیزند که تمایز
و تطابق دارند. در ارتباط با این مسئله نمی دانم چطور باید مطلب را اعلام کنم
که مقصود، تفکیک بین عقل و وحی نیست. حضرتعالی با همه تبحّری که دارید باز وقتی
تأویل می کنید از تفکیک بین عقل و وحی سخن می گویید!

سبحانی: شاید منظور ایشان چیز دیگری است که با توضیحات روشن
خواهد شد.

نقد تفاوت عقل و وحی در «موضوع، حوزه و نوع شناخت»

پارسانیا: گفته ایشان تأکیدی دوباره بر همان نکته ای که قصد
دارم آن را بیان کنم. استعمال لفظ «تفکیک» در فضای فرهنگی، باعث می شود که برخی
این معنا را از آن برداشت کنند؛ یعنی ما با گروه گسترده ای مواجهیم که در یک
حوزه فرهنگی کار کرده اند. به عقیده بنده دنیای غرب، چه در قرون وسطی و چه پس
از آن، دارای یک اصل مشترک اند و آن تفکیک بین عقل و وحی است، که گاه از آن به
تفکیک «عقل و ایمان» نیز یاد می شود. با این تفاوت که در قرون وسطی، سلطه با
چیزی بود که آن را وحی می نامیدند، حال آنکه در آن زمان بهایی به عقل، داده
نمی شد، بلکه عقل سرکوب می گردید. اما غرب در دنیای مدرن، عقلانیتی آورد که
گسسته از وحی بود وارتباطی با آن نداشت. این مسئله مورد تأکید است که تفکیک به
معنای تفکیک بین عقل و وحی نیست؛ زیرا اولاً: عقل، مرجعیت دارد؛ به این معنا که
می تواند بشناسد و آنچه را که می شناسد با آنچه که توسّط وحی شناخته می شود
می تواند یکسان نباشد.

ثانیا در حوزه های شناخت نیز تفاوت دارند؛ زیرا نوع ادراک
نیز متفاوت است؛ چه اینکه عرفان، با وحی تفاوت هایی دارد، اما دریافت اینها با
یکدیگر تطابق دارد. این نکته ای است که در این جلسه تا اینجا روشن گردید.

سیّدان: آیا این همان چیزی است که من گفتم؟

دفاع فلسفه اسلامی از «تطابق عقل و وحی»

پارسانیا: بله، از این جهت بحث به نتیجه رسید. یعنی این
همان چیزی است که در تاریخ فلسفه اسلامی نیز مورد توجّه بوده است. استاد
بزرگوار جناب آقای سیدان در قسمت اول سخنان خود «رابطه عقل و وحی» را در نگرش
خویش به مسئله بیان فرمودند. اما بنده قصد دارم این رابطه را از دیدگاه متفکران
و فلاسفه اسلامی نیز بازگو کنم تا ببینیم تا چه اندازه آنان نیز این سخن را
تأیید می کنند.

اصولاً کار عقل، ادراک است، اما اینکه «این ادراک چیست،
چگونه است و چه نوع وجودی دارد؟» مباحثی را به دنبال دارد که از محّل بحث فعلی
ما خارج است. آنچه را که وحی، برای بشر به ارمغان آورده، عبارت است از همان
چیزی که عقل می فهمد. البته وحی، فراتر از عقل است؛ بگونه ای که بنا بر تبیینات
مشّائی، صاحب عقل مستفاد، به طور مستقیم با روح القدس و منبع علم الهی، ارتباط
بی قیاس دارد، به گونه ای که «اذا شاء علم» و البته نیازی به تور شکار که مربوط
به مراحل پائین تر است و شامل استدلال و برهان می شود، ندارد. فلذا «نگار من به
مکتب نرفت وخط ننوشت، به غمزه، مسئله آموز صد مدرّس شد». او به طور مستقیم با
دریای وجود و مخزن علم الهی ارتباط دارد و تا سوءالی مطرح می گردد، بلافاصله به
کمک علم الهی آن را در می یابد.

در حکمت صدرایی و پس از آن، ارتباط با خزینه علم الهی، حتّی
به این صورت نیز مطرح می شود که ایشان خزینه دار علم الهی است.

اما عقل، درکی است که در میان همه افراد بشر وجود دارد و
باید با تور شکار (یعنی از طریق استدلال) پیش رود و می تواند در معرض تزلزل و
اشتباه نیز قرار گیرد. حال آنکه در عبارات بوعلی و غیر ایشان، در مورد وحی،
چیزی به اسم خطا وجود ندارد، بلکه آنچه هست، عصمت است که عبارت از عصمت در
«اخذ، حفظ و ابلاغ» است. لذا فلسفه اسلامی پس از آنکه عقل را ـ که همین مرتکز
انسانهاست ـ می شکافد، به نتایجی می رسد که در این عبارت بوعلی نیز منعکس است:
«قول معصوم(ع) می تواند حدّ وسط برهان هم قرار گیرد»؛ یعنی بعد از اینکه بر
اساس فلسفه و عقل خویش، مبدأ، نبوّت و وحی را ثابت و محدودیت های معرفت عقلی را
نشان دادیم، آنگاه می توانیم قول معصوم (ع) را در درون مباحث خود وارد و از
آنها استفاده کنیم و یا آنها را حدّ وسط برهان قرار دهیم. این رابطه عقل و وحی
در حوزه فلسفه اسلامی است که با یکدیگر تطابق دارند؛ گرچه عقل ضعیف تر درک
می کند؛ یعنی ادراکات عقلی در قیاس با ادراکات وحیانی محدود هستند. لذا هر چه
را عقل درک می کند وحی نیز در می یابد؛ مانند اصل توحید و یا ضرورت شکر منعم،
اما امور بسیاری است که وحی می شناسد، ولی عقل نمی تواند به تنهایی و بدون
استعانت از وحی آنها را بشناسد؛ مانند خصوصیات قیامت و یا احکام مربوط به
عبادات.

«عقل» با امکان خطا، ابزار شناخت «وحی» معصوم از خطا است

نکته ای که در این میان وجود دارد، معصومیّت وحی است؛ در
حالی که ما هم نبی نیستیم. آنچه در دستان ماست، کتاب و سنّت است و تماس با وحی
نیز از طریق این دو منبع می باشد. عقلی که دست ما را بگیرد و به محضر وحی ببرد،
ما را با کتاب و سنّت نیز آشنا می سازد. در آنجا کلیدی بود که ما را با مخزنی
آشنا می کرد و از این پس نیز که با کتاب و سنت آشنا شدیم، عقل، چراغی است که به
وسیله آن با وحی آشنا می شویم. لذا هر چند وحی، معصوم است و هیچ خطایی ندارد،
اما دریافت ما به نام وحی، تنها با دریافت عقلانی و به کمک عقل است. بله، در
این جا ممکن است دچار خطا شویم، اما امکان خطا به معنای انکار حجیّت عقل و توان
رسیدن آن به حقیقت نیست، در حالی که فلسفه های شکّاکانه غربی به شکّاکیت
ساختاری عقلی قایل اند و راه شناخت را برای عقل، مسدود می دانند. بنابراین عقل،
توانایی رسیدن به خداوند و وحی را داشته و برای این کار، راهی مشخص وجود دارد.
عده ای هم اشتباه کرده و ملحد می شوند. اما عقل، آفریده خدا و « ما عبد به
الرّحمان و اکتسب به الجنان» است. دانسته های آنان گرفتار خطاست و الّا اگر
آنها نیز با عقل سلیم انسانی به بحث بپردازند از این خطاها مصون خواهند بود. چه
اینکه هنگام وارد شدن به حوزه استنباط و آشنایی با وحی ممکن است گرفتار خطاهایی
شوند.

«وحی»، عامل شکوفائی «عقل» آدمی

در حوزه کتاب و سنت نیز سه مسئله وجود دارد: اگر وحی بخواهد
به صورت ناب به دست ما برسد و درست همان نقش عقل را برای منِ نوعی که از طریق
کتاب و سنت با وحی آشنا می شوم، ایفاء کند، باید از «جهت صدور» و «دلالت» و نیز
از حیث «سند»، قطعی باشد، در غیر این صورت ظنّی می شود. با این وصف، کار عقل در
شناخت وحی، در برخی از مقاطع، قطعی و در برخی دیگر ظنّی است. بنابراین وقتی از
«نسبت میان عقل و وحی» به طور مطلق سوءال می شود باید متوجّه بود که بین عقل
ناب ( یا حقیقت عقل) و حقیقت وحی در مقام ثبوت، هیچ گونه تنافی وجود ندارد.
عقل، خود ایمان به وحی می آورد و وحی، خود «لیُثیروا دفائن عن العقول» است.
انبیاء می آیند تا دفینه های عقول آدمیان را بارور کنند و از انسانها اذعان و
اقرار گرفته و به ارشاد آنان بپردازند. لذا احکامی را که وحی در حوزه دریافت
عقل بیان می کند، ارشادی است؛ اما احکامی هم وجود دارد که مربوط به حوزه مسائلی
است که عقل می داند که به تنهایی آنها را نمی داند. اصولاً تور شکار، محدوده
خاصی دارد که چیزهای کوچکتر از آن در درون آن قرار نمیگیرد و چیزهای بزرگتر از
آن هم شکارش نمی شوند. این محدوده، مربوط به مسائل خاصی است که با عقل فهمیده
می شود و این را خود عقل می فهمد و چون عقل می فهمد، لذا می گوید احتیاج به وحی
دارم.

عدم درک بسیاری از معارف وحیانی، در صورت نبود عقل

انسان می داند که در عرصه وسیع تری از هستی، زندگی می کند و
این منبع معرفتی نیز محدوده خاصی را بیان می کند و لذا برای حرکت به سمت کمال و
سعادت، نور دیگری بنام وحی، مورد نیاز است. در واقع از این طریق، نیاز به وحی و
معرفتی که محال بود در افق عقل آموخته شود اثبات می شود، «و یعلّمکم ما لم
تکونوا تعلمون»، این مسئله را خود عقل می فهمد و در مقام واقع هم بین اینها
هیچگونه تنافی نیست؛ زیرا نبی(ع) صاحب وحی و دارای عصمت است و بین یافته خود با
آنچه عقل می یابد تنافی نمی بیند، بلکه اینها را در متن فرهنگ بشری ترویج
می دهد. اما همچون من نوعی که در محضر نبی(ع) نیستم و با قدم لرزان عقل حرکت
می کنم، آن مقداری که از وحی می فهمم باز در محدوده نور عقل من است. البته اگر
عقل من با این منبع معرفتی مواجه نمی شد اولاً نسبت به بسیاری از ظرفیت های
درونی خویش ارشاد نمی گردید و ثانیاً بسیاری از فضاهای بیرونی را بدون کمک آن
نمی توانست کشف کند.

صدرالمتألهین در اول رساله «سه اصل»، تعبیری را بکار می برد
راجع به اینکه، همان گونه که «حس»، از ادراک اولیّات عقلی عاجز است و نمی توان
با آن مثلاً «مبدأ اصل عدم تناقض» را فهمید، «عقل» نیز از ادراک اولیّات اموری
چون قبر، پرسش های شب اول قبر و مسائل بعد از مرگ عاجز است. تمامی این
ناتوانی ها را خود عقل می داند که نیازمند هدایت وحی است. زمانی که من برای درک
این مسائل، به سراغ روایات رفته و مراجعه به آنها می کنیم، می بینم قسمتی از
روایات، ارشاد به سوی چیزی است که شخص می فهمد؛ مثل استدلال هایی که اصل وحی و
توحید را اثبات کرده است. احیاناً اگر براساس دلایلی که نبوّت را اثبات
می کنند، به سراغ فردی برویم که سخن از تثلیث می گوید، یا چنین است که فرد به
طور مستقیم تثلیث را بصورت نص می گوید و ما بدون احتمال خلاف می شنویم که در
این صورت می گوئیم تو نبی نیستی، بلکه متنبّی هستی و یا چنین است که این مطلب
را با واسطه نسبت به کسی می شنویم که اصل نبوّت او را اثبات کرده ایم. در اینجا
می توان گفت: آنچه به او نسبت داده می شود یا به دروغ به او نسبت داده شده و یا
اگر واقعاً متعلّق به اوست به طور تقیّه گفته است. و اگر از روی تقیّه، مطلبی
نگفته و سند آن نیز قطعی است، لکن عبارت، نص نبوده و صرفاً جنبه ظهور داشته،
می توان از ظهورش عدول کرد و با «قل هوالله احد» و برهان توحید، شروع به جمع
کردن بین این ادلّه نمود. به طور مسلم این روش در حلّ مسئله به ما کمک می کند،
ولی گاهی ممکن است بین یک نص با نص دیگر، یا یک قاعده عقلی با قاعده عقلی دیگر،
یا یک قاعده عقلی با نصی دیگر یا بین یک نص با یک قاعده عقلی (در مقام اثبات که
دست من و شماست) تعارض باشد، اما حتماً بین نبی(ع) و عقل ناب چنین چیزی محال
است. طبعاً وقتی به اینجا برسیم یک یقین و دو جهل برای ما حاصل می شود. چون
می دانیم اگر این دو در دو طرف نقیض بودند، یکی یقیناً غلط و دیگری حتماً صحیح
است، ولی می دانیم که نمی دانیم کدام یک از این دو درست و کدام یک نادرست است.

یعنی همچون من که با پای عقل به سراغ نصّ رفته و در هر دوی
آنها، یقین کسب نموده ام که این نص است نه ظهور، متواتر است نه واحد یا مستفیض،
و جهت صدور این، به هیچ وجه تقیّه نیست و در مقام بیان واقع بوده و با عقل خود
به همه اینها رسیده ام می توانم این نکته را هم درک کنم که مثلاً اینجا از باب
تعارض دو برهان عقلی یا دو نص است که یقیناً اگر یکی از دو طرف نقیض بود تنها
یکی از اینها درست است ولو یقیناً ندانم که کدام یک درست است. در چنین مواضعی
مثل وقتی که دو نص در قبال یکدیگر قرار می گیرند، همانگونه که در برخی روایات
آمده است: «باید علمش را به اهلش وانهاد». پس حتّی در این موارد هم می توان
اینگونه عمل کرد. با این بیان به اعتقاد بنده همگی در کلیّت این مسائل با
یکدیگر موافقند.

قرین بودن تأمل عقلی در حوزه فلسفه، با تأمل در حوزه وحی

«فلسفه»، تأمّل عقلی کردن درباره گیاه و انسان نیست، بلکه
فلسفه، تأمّل عقلی کردن درباره موجود است، از آن حیث که موجود است. این نیز
نوعی تأمل، آنهم از باب مسائل کلان و کلّی است. موضوع این نوع تأمل عقلی در
حوزه فلسفه اسلامی با برخی از موضوعات وحیانی قرین و همراه است. یعنی همانگونه
که فلسفه درباره خالق کاوش می کند، وحی نیز از خالق خبر می دهد، اصول و روشی که
درباره نسبت و چگونگی جمع عقل و وحی ذکر شد، در حوزه فلسفه اسلامی، حکمت مشّائی
یا حکمت صدرایی حتی در حوزه عرفان نظری، مورد قبول است. اگر چنین باشد وقتی که
بحثی در مورد معاد، توحید و … می شود کاملاً یک بحث فلسفی است و می توان در
این حوزه وارد شد. هر چند که بین فیلسوفان در شناخت مسائل و حتی در استفاده از
متون وحیانی اختلاف است. (همانگونه که بین فقیهان در شناخت احکام اختلاف
می باشد) با این وصف، مگر اختلاف اندکی میان صدرالمتألهین و بوعلی یا میان
فیلسوفان صدرایی در حوزه مسائل مختلف وجود دارد؟

تمامی این مباحثی بایست در فرصت مناسب، مورد بررسی قرار
گیرد که فعلاً به همین مقدار بسنده می کنم.

جمع بندی دوم

سبحانی: در این قسمت از چند تن از عزیزان حاضر در جلسه
تقاضا می شود به صورت کوتاه، مباحث خود را مطرح کنند. اما قبل از آن تذکر این
نکته ضروری است که سوءالاتی مطرح شده و گویا عزیزان گمان می کنند اختلافی وجود
دارد که کمتر مورد بحث قرار گرفته است به این صورت که بین مکتب تفکیک (یا
نظریه ای که جناب آقای سیدان فرمودند) با آنچه در فلسفه اسلامی است در حدّ و
مرز عقل، تفاوتی وجود دارد. در حقیقت با این نگرش، چنین حدّ و مرزی، باعث
اختلاف این دو دیدگاه می شود. از یکسو در دیدگاه مکتب تفکیک، عقل، به آن چیزی
که انسان به صورت روشن و شفاف می فهمد تعریف می شود و می تواند رافع اختلاف بین
احوال و انظار مختلف باشد، (که ایشان تعبیر عقل صریح را در اینجا بیان کردند.)
ولی ما از این زاویه، حق نداریم مازاد بر آن را در اموری که صریح نیست و مورد
اختلاف است دخالت دهیم و بر مبنای آن،وحی را تفسیر و تأویل کنیم. اما در مقابل،
جناب آقای فیّاضی سوءالی را مطرح کردند که ابتدائاً باید عقل صریح تعریف شود تا
آنگاه تفاوت آن با عقل غیر صریح مشخص گردد. در عین حال سوءال دیگری در خصوص
فلسفه اسلامی مطرح است به اینکه استدلال می شود، اگر می بایست نبوّت و وحی را
فهمید و پذیرفت؛ پس چگونه است که فلیسوفان آن را کاملاً گسترش می دهند و همه
حوزه های وحی را با تعقّل، مورد استدلال قرار می دهند؟ به هر حال آیا فیلسوف
باید در حوزه هایی به وحی، متعبّد باشد یا خیر؟ بنابر منطق استدلال به وحی،
حوزه عقل باید به اموری مشخص منحصر شود و سپس مرز وحی تعیین گردد که جناب آقای
پارسانیا فرمودند حتی می توان از ادلّه، به عنوان حدّ وسط استفاده کرد. و سپس
اعتراض کردند در کجای فلسفه یا کلمات فیلسوفان، وحی را به عنوان حدّ وسط قرار
داده اند؟ آیا سنّت و سیره فیلسوفان ما این بوده است که وحی را به عنوان حدّ
وسط قرار دهند یا خیر؟ به نظر من «مرز بین عقل و وحی» مقداری محلّ اختلاف این
نظریه و دیدگاه مقابل است که انشاء ا.. در جلسه آینده بر روی این مسئله، بررسی
بیشتری صورت خواهد گرفت.

در اینجا از فاضل محترم جناب آقای ایزدپناه دعوت می شود تا
نقطه نظرات خود را مطرح کنند.

نقد

مکتب تفکیک و شیوه تحلیل افکار بشری و معارف وحیانی

ایزدپناه: در ابتدا با توجه به بحث بسیار مهم مکتب تفکیک،
نکته ای را یادآور می شوم. به نظر ما بحث «مکتب تفکیک» که در مقابل «مکتب
تأویل» مطرح می شود، بحث «متدولوژی و روش تحقیق در دین» است و البته بحثی بسیار
جدی و مهم است. بهتر بود در این جلسه پیش از ورود به مبحث، در مورد جایگاه و
موقعیّت علمی این بحث، مطالبی بیان می شد. به عنوان مثال باید مطرح می گردید که
فضای حاکم بر این بحث چیست؟ آیا این یک بحث روش شناسی است، یا بحثی در حوزه
فلسفه دین یا کلام و یا فلسفه است؟

من معتقدم: مکتب تفکیک که توسّط جناب استاد حکیمی در کتاب
معروف خویش تبیین شده است، دارای یک پیام مهم و اساسی بدین شرح است: در عرصه و
قلمرو دین شناسی، به جای پرداختن به تأویل و وحی به نفع آراء، افکار و
اندیشه های بشری، باید در ابتدا افکار و آراء بشری در جای خود و با متد و مبنای
خاص (یعنی با تجزیه و تحلیل های مربوط به سلسله مباحث زیرساختی یا روساختی)
تبیین شود. در مرحله بعد، وحی الهی را باید با منطق و در فضای معرفتی بر اساس
مباحث زیرساختی و زیر بنایی فهمید؛ در این صورت مباحث روساختی نیز به تبع آن
بهتر فهمیده می شود. اما در مرحله سوم باید هر دو دیدگاه (یعنی آراء و افکار
بشری، با آراء و معارف وحیانی) مقایسه و بررسی گردد. که در آن صورت متوجه
خواهیم شد که تا چه میزان به وحی الهی و معرفت وحیانی نزدیک شده ایم و یا
تمایزها در چیست؟ آنچه طرفداران مکتب تفکیک هوشمندانه به آن توجه نموده و قابل
تأمل نیز می باشد این است که متوجّه نوعی مشکل روش شناختی در آراء گذشتگان
شده اند. چون در جریان عرفانی، فلسفه مشّاء، حکمت متعالیه و صدرائی، نوعی مشکل
روش شناختی، در نقدها و تحلیل ها وجود داشت؛ به این معنا که کوشش و تلاش می شد
یا وحی الهی به آراء و افکار بشری تأویل شود و یا بالعکس، تلاش می شد تا آراء و
اندیشه های یک فیلسوف و عارف ( ولو با تحمیل و تکلّف) با دین منطبق گردد.

امکان جمع پارادایمهای فلسفه هرمنوتیک و مکتب تفکیک

طرفداران مکتب تفکیک تلاش نموده اند تا فضای حاکم بر روش
شناسی و متدولوژی را اصلاح نمایند و در روش خود عاملی دیگر را دخالت دهند. به
عبارت دیگر، ایشان به جای جهت گیری تأویلی و التقاطی، مبنا را بر تفکیک قرار
می دهند و البته این، یک نقطه استراتژیک و یک اصل روش شناختی بسیار مهم در دین
شناسی است که حتّی می تواند با آنچه که در فلسفه هرمونوتیک مطرح است قابل جمع
باشد؛ بدین معنا که به هر حال نمی توان دین شناسی خود را از معارف، پیش فهم ها
و مبانی خود جدا ساخت. این باور در حال حاضر و در معرفت شناسی جدید (در
اندیشه

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.