پاورپوینت کامل رنسانس دینی(قسمت اول) ۹۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل رنسانس دینی(قسمت اول) ۹۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل رنسانس دینی(قسمت اول) ۹۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل رنسانس دینی(قسمت اول) ۹۵ اسلاید در PowerPoint :

۲۲

۱. پرسش از مدرنیته

علوم اجتماعی در سده های نوزدهم و بیستم به مطالعه جوامع
مدرن می پرداختند. آنان در مطالعات خود به نظم و نظام این جوامع و یا به
نزاع ها و ستیزهای درونی آنها نظر می دوختند. جامعه شناسان سازمان ها، نهادها و
بخش های مختلف جوامع مدرن را شناسایی می کردند و اگر در بین آنان رویکرد
انتقادی هم وجود می داشت، این رویکرد غالباً متوجه برخی از ساختارها و نظام ها
بوده و به موازات آن ساختار و یا نظام دیگری را که همچنان متعلق به دنیای مدرن
بوده، نوید می دادند، مثلاً انتقاد مارکسیست ها و یا نئومارکسیستها متوجه نظام
طبقاتی کاپیتالیستی بود. و در قبال آن سیستم سوسیالیستی و یا کمونیستی را تبلیغ
و ترویج می نمود. مفاهیمی را که جامعه شناسی در مدت یاد شده مورد استفاده قرار
می دادند. مثل مفهوم طبقه و سازمان، نهاد، کارکرد، ستیز، شهر، روستا و… ناظر
به بخش های مختلف این جوامع بودند و تئوری هایی را نیز که ارائه می کردند، با
استفاده از همین مفاهیم و برای حل مسائلی بود که پیرامون آنها در جامعه وجود
داشت. حوزه های فعال جامعه شناسی نیز حوزه های بخشی بود. نظیر جامعه شناسی کار
و شغل، جامعه شناسی شهر و یا روستا، جامعه شناسی تغییرات اجتماعی و…

در تمام مدت فوق مدرنیته به عنوان یک فرهنگ و تمدن که در
عرض دیگر تمدن ها و فرهنگ ها قرار گیرد کمتر مورد توجه، پرسش و گفت و گو قرار
می گرفت. اغلب نظریه ها جوامع مدرن را بیش از آن که حاصل حضور یک فرهنگ و تمدنی
خاص و ویژه بدانند، پیامد توسعه طبیعی، اقتصادی و یا صنعتی زندگی بشر دانسته و
حضور آن را یک امر مسلم تاریخی برای همه بشریت قلمداد می کردند به گونه ای که
دیگر جوامع نیز دیر یا زود باید از مسیر تحولات آن عبور کنند و جامعه شناسی
توسعه حوزه ای از مطالعات جامعه شناختی قرن بیستم بود که با این رویکرد به
مطالعه جوامع غیر مدرن می پرداخت.

پرسشی که در جامعه شناسی توسعه مطرح بود بیش از آن که ناظر
به هویت جوامع غیر مدرن باشد، نظری آسیب شناسانه به کشورهای غیر غربی داشت و
راه های عبور آنها را به سوی فرهنگ و تمدن مدرن جستجو می کرد.

از دهه های پایانی قرن بیستم شاهد تغییری بنیادین در رویکرد
علوم و دانش اجتماعی هستیم. مطالعات بخشیِ حوزه های جوامع مدرن متوجه کلیت
جوامع مدرن به عنوان یکی از فرهنگ ها و تمدن های ممکن در قبال دیگر تمدن ها
گردید و بدین ترتیب مفاهیمی که ناظر به این کلیت بوده، و خصوصیّات جامع این
فرهنگ را مورد توجه قرار دهد در مرکز مطالعات اجتماعی قرار گرفت.

تغییر فوق با دو جهت گیری محافظه کارانه و انتقادی شکل
گرفت. یعنی هم کسانی که رویکرد محافظه کارانه و ایجاد بی نسبت به وضعیت اجتماعی
دنیای غرب داشتند و هم آنان که رویکردی انتقادی داشتند گفت وگوهای خود را متوجه
تمامیت جوامع مدرن کردند.

نظریات هابرماس، گیدنز، فوکو، هانتینگتون، فوکویا، نظریاتی
است که کلیت جوامع مدرن را با دو رویکرد ایجابی و سلبی محل بحث قرار می دهد.
نظریه های پست مدرن که نظریه پردازان نسل اخیر حلقه فرانکفورت می باشند، رویکرد
انتقادی دارند و این گروه بر خلاف اسلاف خود، انتقادات خویش را از مدار نظام و
سیستم کاپیتالیستی و سرمایه داری متوجه تمامیت مدرنیته و برخی از خصوصیات جامع
آن نظیر روشنگری نموده اند. هابرماس با آن که خود متعلّق به این نسل است در
قبال دیدگاه های یاد شده می کوشند از مدرنیته به عنوان پروژه ای ناتمام و قابل
استمرار دفاع نماید.

هانتینگتون هراسی را که در طی قرن بیستم در اثر حضور فرهنگ
مدرن بر سر بشریت سایه افکنده بود، با زیرکی تمام از مدار فرهنگ مزبور خارج
کرده و به حوزه مواجهه تمدن ها منتقل ساخت هراس مزبور هراسی، بالفعل و واقعی
بود. آن چه را که بشریت از آن می ترسید، در نیمه اول قرن بیستم، دو بار اتفاق
افتاده بود یعنی دو جنگ اول و دوم، در این دو جنگ بشریت حدود صد میلیون کشته
داده بود و این در حالی بود که طرفین هر دو جنگ مربوط به دنیای مدرن بودند، بعد
از جنگ دوم، دنیای مدرن با قطب بندی دوگانه جهان یعنی شرق و غرب، خود را در
دامن جنگ سردی می دید که هر لحظه امکان برافروخته شدن و فوران مجدد آن وجود
داشت. تئوری برخورد تمدن ها به موازات تغییر رویکرد مطالعات اجتماعی، هراس
مزبور را از چارچوب تمدنی معمول خارج کرد و آن را به حوزه برخورد تمدن ها منتقل
ساخت.

۲. افول سکولاریزم

تحول مطالعات اجتماعی و رشد مطالعات فرهنگی و تمدنی، یک
تحول اتفاقی نبود که فاقد منشأ اجتماعی و عینی باشد، نگاه به کلیت فرهنگ غرب و
تمدن مدرن و ظهور نظریه ها و تئوری هایی که در مقام دفاع و یا انتقاد نسبت به
این واقعیت عظیم تاریخی می باشند، ناشی از چالش ها و مسائلی است که برای آن در
واقع به وجود آمده است.

امور اجتماعی تا هنگامی که روال طبیعی خود را طی می کنند و
گرفتار بحران و چالش اجتماعی نمی شوند، به صورت مسأله اجتماعی در نمی آیند، و
تا هنگامی که صورت مسأله اجتماعی را پیدا نکرده باشند ذهنیت اندیشمندان و
متفکران را متوجه خود نمی کنند.

فرهنگ مدرن تا هنگامی که با اقتدار و توان مدافع اجتماعی و
تاریخی خود را برطرف می ساخت و سیطره و حضور خود را تداوم می بخشید، کمتر مورد
سئوال قرار می گرفت و اگر دیگر فرهنگ ها و تمدن ها را نیز به چالش می کشید، در
تأملات نظری و مطالعات اجتماعی خود، هویت آنها را در معرض پرسش و مطالعه قرار
نمی داد. بلکه غیریت آنها را به عنوان یک آسیبی می دید که در جهت حل و دفع آن
باید تلاش نمود. مطالعات مستشرقان و حوزه های مطالعاتی جامعه شناسی توسعه
نظریاتی از این دست را پوشش می داد، در این مطالعات هویت فرهنگ و تمدن مدرن نیز
به پرسش نمی آمد، سئوال درباره چرایی تأخیر پیوستن برخی از جوامع به شاخص ها یا
خصوصیات مدرن بود. این مطالعات می کوشید تا راه غربی شدن دیگر جوامع و یا به
بیانی بهتر راه های حاشیه نشینی و یا تثبیت حاشیه نشینی آنان را نسبت به فرهنگ
و تمدن مادر پیدا نماید.

پرسش از مدرنیته و هویت آن در پایان قرن بیستم حاصل عوامل
درونی و بیرونی ای است که ضعف و بحران این تمدن را آشکار کرده است.

عوامل بیرونی را در مقاومت های اجتماعی ای می توان دید که
با انقلاب اسلامی ایران خارج از ایسم ها و اندیشه های غربی و با رویکرد تمدنی
معنوی شکل گرفت. جنبش های اجتماعی مسلمانان در طی قرن بیستم در قالب
ایدئولوژی های مدرن نظیر ناسیونالیسم، مارکسیسم و مانند آن سازمان می یافت و
اما پس از انقلاب اسلامی ایران این جنبش ها با هویت اسلامی و تمدنی خود بروز و
ظهور یافته و از چارچوب تعامل های دو قطبی بلوک شرق و غرب خارج شد.

عوامل درونی را در فروپاشی فلسفه های روشنگرانه مدرن و
پیدایش فلسفه های پست مدرن از یک سو و در رویکرد معنوی فرهنگ عمومی و نیز فرهنگ
خاص نخبگان از دیگر سو متفکران می توان دید. پدیده ای که جامعه شناسان از آن با
عنوان افول سکولاریزم و یا پست سکولاریزم یاد کرده اند.

۳. رویکرد تاریخی

مطالعه درباره فرهنگ و تمدن مدرن با دو رویکرد تاریخی و
پدیدارشناختی ممکن است رویکرد تاریخی زمینه های اجتماعی و تاریخی ای را که منجر
به پیدایش این تمدن شده و تغییراتی را که تمدن مزبور در طی سال های مختلف داشته
است، دنبال می کند.

رویکرد پدیدار شناختی گرچه بی نیاز از نگاه تاریخی نیست
ولکن متمرکز بر معانی و مفاهیمی است که نظام معرفتی این تمدن را سازمان بخشیده
و هویت آن را مشخص می سازد. به لحاظ تاریخی زمینه های تکوین مدرنیته تا یونان و
اساطیر مربوط به آن امتداد می یابد. قرون وسطی و نحوه تعاملی که معنویت مسیحی
با زندگی دنیوی و این جهانی و همچنین با عقلانیت و دیگر پدیده های فرهنگی و
اجتماعی داشته است، نیز به گونه ای مستقیم یا غیر مستقیم زمینه ساز تکوین آن
بوده اند.

دوره رنسانس یعنی دو سده پانزدهم و شانزدهم، عوامل تاریخی
نزدیک برای تکوین مدرنیته می باشند. مدرنیته در حقیقت در این مقطع دوره جنینی
خود را طی می کند.

تولّد مدرنیته را به لحاظ تاریخی به قرن هفدهم می توان
بازگرداند. و از دکارت که فیلسوف روشنگری نیز نامیده می شود، به عنوان یکی از
اولین پدیده های اندیشه مدرن می توان یاد کرد.

مدرنیته در طی چار صد سال تغییرات فراوانی داشته است و در
هر مقطع یکی از لایه ها و الزامات تاریخی خود را آشکار کرده است. قرن نوزدهم
قرن گسترش و بسط این فرهنگ به سوی دیگر جوامع است، از این پدیده با عنوان
استعمار یاد می شود.

قرن بیستم قرن تداوم گسترش و تسلط مدرنیته است. مدرنیته در
نیمه اول این قرن، به دنبال آن است که چالش های مربوط به دیگر فرهنگ ها و
تمدن ها را در چارچوب فرهنگ و اندیشه خود حل نموده و سازمان بخشد. در طی این
قرن، ابعاد سیاسی و اعتقادی فرهنگ مدرن، بیش از پیش به تسخیر فضای جدید پرداخته
و در عین حال نیازمند به گسترش است و این امر پدیده ای است که از آن در پایان
قرن بیستم با عنوان جهانی شدن یاد می شود.

جهانی شدن، که با گسترش وسایل ارتباطات جمعی کیفیت و صورت
نوینی نیز پیدا می کند، از رشد جسمانی و یا جسم حجیم این فرهنگ و کوچک شدن جهان
بشری برای پاسخ گویی به نیازهای اقتصادی و سیاسی آن حکایت دارد.

در پایان قرن بیستم مدرنیته در حالی با چالش های کلان
فرهنگی و تمدنی مواجه می شود که در ابعاد سیاسی، اعتقادی و نظامی در همه جهان
بشری حضور بهم رسانده و برای تداوم خود نیز نیازمند حفظ این حضور است.

۴. هویت مدرنیته

مدرنیته به رغم تحولات تاریخی خود و با همه تغییراتی که در
درون آن رخ می دهد به عنوان یک فرهنگ و تمدن واحد شناخته می شود.

هر فرهنگ و تمدنی از سطوح و لایه های مختلفی برخوردار است و
در حالی که فرهنگ به همه یا اغلب آن سطوح و لایه ها احتیاج دارد، برخی از آنها
نقش حیاتی و محوری و یا نقش خاصی نسبت به آن فرهنگ دارند به گونه ای که هویت آن
فرهنگ به حضور آن ها بستگی دارد.

نهادها، سازمانها، نمادها و نشانه ها و آرمانها، ارزش ها،
هنجارها و… برای حیات هر فرهنگ ضروری و لازم می باشد. مسلماً هیچ فرهنگی بدون
زبان نمی تواند وجود داشته باشد. همچنان که هیچ فرهنگی بدون هنجارهای اجتماعی،
ارزش ها، آرمان ها، و یا تفسیر خاصی از انسان و جهان نمی تواند شکل بگیرد.

همه عوامل یاد شده نقشی یکسان در حضور و تداوم یک فرهنگ
ندارند، مثلاً زبان لازمه هر فرهنگ است و لکن قوام یک فرهنگ به زبان خاص آن
نیست. در درون هر فرهنگ زبان های مختلف می تواند حضور داشته باشد و گاه نیز یک
زبان در دو فرهنگ مختلف حضور به هم می رساند. هر چند که محتوی معرفتی و ذخایر
مربوط به زبان در فرهنگ ها تفاوت پیدا می کند.

اختصاصی ترین وجه هر فرهنگ که هویت فرهنگ بر محور آن رقم
می خورد، آن سطح و لایه معرفتی است که زندگی و حیات انسانی را معنا می کند.
آرمان ها و ارزش ها را جهت می بخشد. متدولوژی و روش معرفت و آگاهی را رقم
می زند. عالم و آدم را تفسیر می کند، و نسبت انسان و جهان را تعیین می کند.
هستی و نیستی و یا زندگی و مرگ آدم را تبیین می نماید… .

برخی از مفاهیمی که بر این دسته از خصوصیات مدرنیته دلالت
می کند، عبارتند از سکولاریزم secularism))، روشنگری enlightenment)) و امانیسم
humanism)).

سکولاریزم، مفهومی است که به بعد هستی شناختی و انتولوژیک
مدرنیته نظر دارد و روشنگری، ناظر به بعد اپیستمولوژیک، معرفت شناختی و
روش شناسی معرفتی دنیای مدرن است و امانیسم از خصوصیّت انتروپولوژیک و
انسان شناختی آن حکایت دارد.

خصوصیّات مزبور به دلیل اختصاصی که به فرهنگ مدرن دارند با
یکدیگر تلازم داشته، و مستلزم هم می باشند و به همین دلیل از هر یک از این سه
به دو دیگر می توان راه برد. و لکن از بین آنها مهمترین و بنیادی ترین شاخص
سکولاریزم است و به همین دلیل ما نیز بحث خود را در این مقال از همین زاویه
دنبال کرده و هویت مدرنیته را از این منظر شناسایی می کنیم و چالشی را که
مدرنیته در بعد فرهنگی خود با فرهنگ های رقیب از این حیث می تواند داشته باشد
پی می گیریم.

۵. سکولاریزم و دین

سکولاریزم به دلیل عمق و گستردگی ای که دارد، اغلب درست
معنا نمی شود و در بسیاری از موارد، برخی از مصادیق آن به عنوان معنای آن در
نظر گرفته می شوند، مانند تعریف آن به جدایی دین از سیاست.

سکولاریزم به معنای دنیوی دیدن هستی و اصالت بخشیدن به هستی
دنیوی این جهانی است، به گونه ای که یا با انکار دیگر ساحت های هستی مواجه
می شود و یا دیگر ساحت ها و افق های هستی در حاشیه جهان دنیوی قرار گرفته و در
ارتباط با آن تفسیر شده و معنا پیدا می کند و با آن که به آن تقلیل داده
می شود.

سکولاریزم در معنای فوق در قبال نگاه قدسی، دینی و معنوی به
هستی قرار دارد. نگاه قدسی و دینی عالم را به افق طبیعت و دنیا تقلیل نمی دهد
بلکه به ساحت های متعالی هستی نظری می دوزد که منزه از کاستی ها و نقایص زندگی
این جهان بوده و به همین لحاظ نیز مقدس می باشند. در نگاه قدسی و دینی به عالم،
زندگی این جهان در حاشیه هستی و زندگی معنوی قرار گرفته و در ارتباط با آن
تفسیر و معنا می شود.

از بیان فوق معلوم می شود، در ترجمه سکولاریزم به جدایی دین
از سیاست، ترجمه ای ناقص و نارسا است و بلکه ترجمه این معنا به یکی از نازلترین
سطوح آن می باشد.

جدایی دین از سیاست اگر به معنای نفی هویت دینی سیاست و
استقلال یا اصل بودن سیاست نسبت به اندیشه ها و باورهای دینی باشد. همان گونه
که بیان شد یکی از مظاهر سکولاریزم یعنی ناشی از حضور هستی شناسی سکولار در
قلمرو اندیشه و رفتار سیاسی است ولکن اگر جدایی دین از سیاست صرفاً به معنای
تفکیک رفتارها و یا فعالیت های دینی از عرصه عملکرد سیاسی باشد، چه این که در
بسیاری از موارد نیز سکولاریزم به همین معنا گرفته شده است، این معنا به صورت
محدودتری از سکولاریزم دلالت داشته و با موارد نقض نیز در عرصه سیاست مواجه
می شود. زیرا نگاه سکولار به دلیل هویت سکولار و دنیوی و یا این جهانی خود در
برخی از موارد مانع از حضور رفتارها و نمادهای دینی در عرصه سیاست می شود ولکن
در برخی موارد نیز با حفظ هویت سکولاریستی خود از نمادها و رفتارهای دینی نیز
به عنوان ابزار سیاسی استفاده کرده و بدینسان قلمرو سیاست و دین را باهم در
می آمیزد.

نمونه بارز در آمیختن دین و سیاست را در عرصه سیاست سکولار،
مردم بوسنی در جنگ اخیر خود شاهد بوده اند. شکی نیست که ملیوشویچ، صربستان بزرگ
را در چارچوب اندیشه سیاسی ناسیونالیسم که هویتی سکولار دارد دنبال می کرد و
لکن او برای رسیدن به مقصود خود، این مسأله را با مذهب مردم صرب یعنی مسیحیت
ارتدوکس پیوند می زد به گونه ای که جنگ در حوزه عمل و رفتار صورت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.