پاورپوینت کامل مطالعه انتقادی پیرامون مکاتب عرفانی طبیعت گرا ; عرفان سرخ پوستی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مطالعه انتقادی پیرامون مکاتب عرفانی طبیعت گرا ; عرفان سرخ پوستی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مطالعه انتقادی پیرامون مکاتب عرفانی طبیعت گرا ; عرفان سرخ پوستی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مطالعه انتقادی پیرامون مکاتب عرفانی طبیعت گرا ; عرفان سرخ پوستی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۱۵

مقدمه

مکاتب عرفانی براساس نقش کانونی و غایی که به بعدی از
واقعیت می دهند و نهایت سیروسلوک معنوی خود را معطوف به آن می دانند، قابل
توصیف و دسته بندی هستند. نگارنده پیش از این در دو شماره اول و دوم نشریه آیین
سلوک (تابستان و پاییز ۸۴) کوشیده است عمده ترین مکاتب عرفانی جهان را در سه
گروه طبیعت گرا، انسان گرا و خداگرا طبقه بندی کند. در آن مقاله که با عنوان
«طبقه بندی غایت شناختی مکاتب عرفانی در جهان» ارائه شد، هفت مکتب بزرگ عرفانی
به اختصار توصیف و تحلیل گردید؛ اما در این جا کوشش بر آن است که دو مکتب
اصلی طبیعت گرا به طور خاص مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته و نقد و بررسی
دقیق تری درباره آنها صورت گیرد. دو مکتب عرفانی مورد پژوهش در این مقاله
عبارتند از: نوع سرخ پوستی عرفان شامانیزم به روایت دون خوان و نوع زرد پوستی
آن با نام تائوئیسم به روایت لائوتسه (لاتوتزو).

عرفان سرخ پوستی

عرفان سرخ پوستی از نوع عرفان های طبیعت گرا است؛ به این
معنا که متعلق شهود در آن، وحدت روح طبیعت و فنای نهایی سالک در نیروی طبیعت
است.

طبیعت گرایی از آن جا آغاز شد که انسان دعوت انبیا را
فراموش و به اندیشه منهای وحی و این جهانی خود تکیه کرد و کوشید تا نیاز خود را
به قدسیت و پرستش ارضا کند؛ ازاین رو چون روزی، نعمت و نیز بلا و محنت
زندگی خویش را در طبیعت دید، ایمان آورد و پنداشت که طبیعت دارای نیرویی برتر،
ناشناخته، رمزآلود و مستقل است که می توان با آن، معنویت گرایی و خداخواهی فطری
را پاسخ گفت.

پژوهشگر

بنابراین پس از آن که با توجه به سود و زیان خود به شناختی
سطحی از طبیعت رسید، با نظر عمیق تر در خود، این را یافت که با شیوه هایی در
اندیشه و عمل می تواند با نیروی مرموز طبیعی ارتباط برقرار کرده، از آن
بهره برداری کند.

درواقع عرفان طبیعت گرا یعنی عرفان و شناخت قدرت و اسرار
طبیعت که با سپردن خود به آن یا فانی شدن در آن می توان از آن نیروها برخوردار
شد. اعتقاد به خدایان، پرستش ارواح نیاکان، مناسکی در مددجویی از
نیروهای طبیعی، عقیده به مانا Mana)اشیایی که منبع نیرو هستند) و جانمد انگاری
Animism)) مظاهر طبیعی از اصول عقاید آنها است.

عرفان بومیان قاره آمریکا و مذهب باستانی چین یعنی
«تائوئیسم» از این گونه است و به نظر می رسد در میان ادیان باستانی و ابتدایی
قاره های آفریقا و آسیا نیز چنین مسلک هایی وجود داشته است. در این جا به تبیین
«دون خوان»، عارف مشهور قبیله یاکی، به عنوان نماینده عرفان بومیان آمریکا و
اندیشه های «لائوتزو» بنیانگذار عرفان تائوئیسم می پردازیم. گفتنی است که
کارلوس کاستاندا اندیشه های «دون خوان» را رواج داد.

مبانی عرفان سرخ پوستی

بومیان آمریکا به طور سنتی به یک رشته قدرت های طبیعی و فوق
طبیعی اعتقاد داشتند و این باور در فضا و محیطی وجود داشته که پر از خدایان و
ارواح گوناگون است. بسیاری از افراد بر این اعتقاد بوده اند که خدای برتری نیز
وجود دارد که در اعلا علیین آسمان سکنا داشته و تماس خود را با کره خاک از طریق
عده ای واسطه یا پیام رسان انجام می دهد. آنها زمین را ما زندگی بر در خود
پنداشته و بسیاری از حوادث و وقایع عالم طبیعی را دارای اهمیت مذهبی قلمداد می
کردند.(۱)

وقتی دولت مرکزی آمریکا قبایل بومی را به زندگی متجددانه
فرامی خواند، «اسموهالا» smohalla)) یکی از رهبران قبیله نزپرسه NezPerce)) در
شمال غربی آمریکا چنین پاسخ می دهد:

«شما از من می خواهید زمین را شخم بزنم. آیا من باید چاقویی
به دست گرفته و سینه مادر خود را بشکافم؟ در آن هنگام وقتی بمیرم، او مرا در
آغوش خود برای استراحت ابدی جای نخواهد داد.»

«شما از من می خواهید زمین را برای یافتن قطعه سنگی ]طلا
[حفر کنم. آیا من باید زیرپوست این مادر به دنبال استخوان ها بگردم؟ در آن صورت
وقتی از دنیا بروم، نمی توانم برای تولدی دیگر درون جسم او وارد شوم. شما از من
می خواهید که علف ها را قطع کرده مثل یونجه بفروشم تا مثل سفیدپوستان ثروتمند
شوم؛ اما چگونه موهای مادر خویش را ببرم. این قانون خوبی نیست و افراد من
نمی توانند از آن اطاعت کنند».(۲)

این نگاه به طبیعت، آن را زنده، باشعور و با قدرت جلوه
می دهد؛ به همین جهت ادیان بومی آمریکا عموما جان گرا(۳) هستند. طبیعت در نظر
آنها منبع جلال و جمال و ظهور و بطون قدرت و رحمت و … است. دون خوان می گوید:

«دنیا برای من شگفت انگیز، زیبا، ترسناک، اسرارآمیز و
بی نهایت است».(۴)

البته به اندازه لازم کشاورزی می کنند و هنگام کاشت و
برداشت، رقص و آواز و مراسم عبادی بجا می آورند و معتقدند این اعمال نه تنها
برای طلب باران و برکت و باروری محصول به کار می آید، «بلکه برای پیوستن به
قوای خلاقه طبیعت و رشد معنوی و مداوا مفید است».(۵)

وقتی اعتقاد به طبیعت و قدرت و شعور و سلطه آن مبنا قرار
گیرد، با این که در اصل یک قدرت برتر است، اما به جهت تکثر نمودهای طبیعی
الهه های متعدد به وجود می آیند و خدای آب، خاک و آسمان متفاوت می شود؛ درصورتی
که همه در اراده یک قدرت فراتر قرار دارند. ازاین رو به نظر می آید ادیان
طبیعت گرا که مادر عرفان طبیعت گرا هستند، نوعی تحریف بدوی در ادیان توحیدی
بوده اند که به واسطه انبیا بر انسان نازل گردیده است. از آن جا که نمودهای
طبیعی، محور و واسطه میان انسان و قدرت فائق طبیعت قرار می گیرد، انسان برتر از
همه چیز نیست و به قول دون خوان: «انسان ها بیش از دیگر چیزها ارزش ندارند».(۶)
حتی جسم مادی و نمودهای طبیعت، واسطه رابطه انسان با ارواح و خدایان شده و تقدس
پیدا کرده و عبادت و پرستش آب، خاک، گیاه و … به عنوان واسطه های ارتباط با
خدایان، به صورت مراسم مقدس، صورت آیینی به خود گرفته است.

البته همه قبیله ها، اعتقادات و عبادات یکسان ندارند.
«قبایل زونی، در مراسم تشریفات خود، در مقابل خدایان یا ارواح مقدسه دیگر تعظیم
و تواضع نمی کنند؛ بلکه برعکس، آنها را مورد طعن و سرزنش نیز قرار می دهند؛
همچنین این قبایل معتقدند که در پایان هر آیین تشریفاتی، خدایان و ارواح موضوع
نیایش، هر آن چیزی را که شمن ها (راهبان و روحانیان) درخواست کنند، در
اختیارشان قرار می دهند. وقتی نتایج مورد انتظار به دست نیامد، زونی ها به
چانه زدن با خدایان پرداخته و در این راه از تملق و چاپلوسی یا هر روش دیگر که
لازم باشد، استفاده می کنند.

«اعتقاد بر این است که هر یک از خدایان یا ارواح مقدس
وظیفه، حیطه فعالیت و رنگ مخصوص به خود را داشته و موظف به حمایت و حفاظت ازهمه
افرادی هستند که به جامعه زونی تعلق دارند؛ برای مثال «روح خام آب» مسئول و
محافظ تمام منابع آب قبیله است.(۷) آن چه مهم است، طبیعت است؛ حتی «خدایان و
ارواح مقدس، خادم نمودهای طبیعی هستند. آنها حتی در مواردی خدایان را حیله گر
می دانند».(۸)

عرفان بومیان آمریکا با آثار کارلوس کاستاندا دانشجوی جوان
رشته مردم شناسی به دنیا معرفی شد. او در طی تحقیقاتش با پیرمردی سرخ پوست که
خود را «خوان» می نامید، آشنا شد و به فراگیری عرفان او همت گمارد و
یادداشت های دقیقی از لحظه لحظه زندگی با «دون خوان» و تعلیمات او جمع آوری
کرد.

دقت در آثار کاستاندا، مبانی و شیوه های پرورشی عرفان
مکزیکی را روشن می کند که همه آن را می توان به طور ساده در دو چیز خلاصه کرد و
آن دو، بصیرت و اقتدار است.

۱. بصیرت

اهمیت بصیرت در معنویت سرخ پوستی در منازعاتی که میان
سرخ پوستان و سفیدپوستان درمی گرفت، به وضوح آشکار می شد. اسموهالا smohalla))
رهبر قبیله ای از سرخ پوستان به سفیدپوستان – که آنها را به زندگی متجددانه
فرامی خواندند – چنین پاسخ می دهد:

«افراد جوان من هرگز نباید کار کنند. کسانی که کار می کنند،
نمی توانند به رویاها دست یابند و حکمت همواره در رویا به دست می آید».(۹)

منظور از رویا، بصیرت و دیدن حقایق پنهان دنیا و طبیعت است
که دون خوان نیز بر آن تاکید دارد. بصیرت، آمادگی دریافت ظرفیت ها و حقیقت
پدیده های طبیعی است که اگر کسی به آن دست یابد، راه استفاده از نیروی طبیعت به
رویش گشوده می شود.

فرد بصیرت یافته با حقیقت اشیا ارتباط برقرار کرده و نیروی
موجود در آنها را تحت اراده خود می آورد و می تواند به خواست خویش آنها را به
کار گرفته، فعال سازد.

فرق دیدن و نگاه کردن

برای رسیدن به بصیرت باید وضعیت عادی نگاه کردن را کنار
گذاشت و مهارت یا آمادگی دیدن را به دست آورد. برای فهم برخی از سخنان دون خوان
که در این مقاله ذکر می شود، ناگزیریم فرق این دو را به خوبی درک کنیم و نسبت
آنها را با بصیرت و قدرت دریابیم.

نگاه کردن، انفعال حس ظاهری بینایی دربرابر صورت و ظاهر
متمایز پدیده ها است. اشیای متفاوت این گمان را در ما ایجاد می کنند که
کارکردهای متمایزی دارند و هنگامی که کارکرد ویژه ای را برای یکی از اشیا
می شناسیم، به همان بسنده می کنیم و آن کارکرد را مخصوص آن می پنداریم؛ سپس
سراغ اشیای دیگر می رویم و کار ویژه او را جست وجو می کنیم و به تبع این فعالیت
ذهنی و انفعال حسی، عمل مختص به آن را نیز شناسایی می کنیم.

این فرایند، نگاه کردن است که ما به آن عادت داریم. اما
دیدن یعنی چشم را گشودن و منتظر جلوه های گوناگون نیروی طبیعت نشستن است؛
نیرویی که یک شی را به صورت های مختلفی می نمایاند و البته اشیای متفاوت را
همانند می سازد. دیدن، پرهیز از گمان ها و پیش انگاره ها و آمادگی برای دریافت
و درک فعالیت و جلوه نیروهای طبیعی است؛ البته در ادامه معلوم می شود که آن چه
در این مرام عرفانی بصیرت نامیده می شود، نوعی توهم است.

متوقف کردن دنیا

برای دیدن باید دنیا را متوقف کرد؛ یعنی گمان ها و
پیش فرض ها را تعلیق نمود و به کارکرد محدود پدیده ها بسنده نکرد. دون خوان در
آغاز تعالیم خود، مساله «توقف دنیا» را مطرح می کند. توقف دنیا یعنی شکستن قالب
عادی نگرش به جهان که مانع بصیرت و مشاهده حقیقت عالم است؛ زیرا تا نگاه عادی
به جهان مخدوش نشود، پرده از حقایق پنهان نمی افتد و دیدن آنها به گونه ای دیگر
شبیه رویا میسر نمی شود و واقعیت، چهره های پنهان خود را آشکار نمی سازد؛ البته
این بصیرت و حقیقت چیزی بیش از توهماتی نیست که با تلقین و استفاده از گیاهان و
هم آور پدید می آید و پدیده های عالم را در حد صوری موهوم پایین می آورد.

از دیدگاه عرفان سرخ پوستی، واقعیت عبارت است از تصوری که
ما از واقعیت داریم.(۱۰)

ما براساس احساسات اولیه خود، برداشتی از اشیا داشته و
هماره این برداشت را تعمیم می دهیم و می پنداریم همه چیز همان است که ما
می شناسیم و قبلا تجربه کرده ایم؛ برای مثال یک لیوان همیشه لیوان است،
همان طور که من شناخته ام و استفاده از آن به همان نحوی است که من تجربه
کرده ام و نمی تواند چیز دیگری باشد؛ یعنی نمی تواند یک چراغ، ذره بین، تلمبه،
قایق یا بخاری باشد و به گونه ای دیگر عمل کند؛ درحالی که یک لیوان پر از
اقتدار است و می توانم از آن استفاده های فراوانی ببرم؛ به شرط این که نگاه
عادی را عوض کنم.

درحقیقت دون خوان، واقعیت اشیا را به کارکردهای آن و نوع
استفاده انسان از آن مطرح می کند و سپس این کاربرد و عمل را که برآمده از
نیازها، احساسات و تمایلات ما است، تعیّن بخش واقعیت قلمداد می کند. او تصریح
می کند که «عمل آن چیزی است که موجب می شود سنگ، سنگ باشد و درخچه، درخچه. عمل
آن چیزی است که تو را تو می کند و مرا من.)(۱۱) «برای متوقف کردن دنیا باید عمل
را متوقف کنی».(۱۲)

وقتی به پدیده ای از دید کارآمدی و خاصیت آن نگاه می کنیم و
روی اولین کارکردش متوقف می شویم، درحقیقت این عمل ما است که جریان یافته و
مانع درک واقعیت در تمام صورت هایش می شود. اگر عمل را متوقف کنی، می توانی
پرده را کنار بزنی و ببینی؛ پرده هایی که در ذهن تو است.

یک راه برای متوقف کردن عمل و کشف بصیرت این است که مرز
اشیا را ندیده بگیریم و صورتی که از هرکدام داریم، بر دیگری قرار داده و
آن گونه به تصور آوریم «عمل موجب می شود که تو سنگ ریز را از تخت سنگ ها جدا
کنی اگر بخواهی بی عملی را بیاموزی می توان گفت باید به آنها بپیوندی… عمل
یعنی رهاکردن این سنگ ریزه به طوری که انگار جز یک سنگ ریزه چیزی نبوده است.
بی عملی آن است که با آن رفتاری را ادامه دهی که انگار او چیزی خیلی بیشتر از
یک سنگ ریزه معمولی بوده است…»(۱۳) جانمند انگاری اشیا سبب می شود که آنها را
بیش از ظاهر مادی شان بدانیم و چون در هستی و حیات با آنها متحد هستیم، رابطه
تنگاتنگی میان ما و اشیا پدید می آید؛ بویژه اشیای نزدیک که با آنها رابطه
نزدیک تر داریم. از طریق همین جنبه اتحادی و یگانگی می توان آنها را دید؛
یعنی با بصیرت و دیده ای دیگر می توان ساحت دیگر اشیا را مشاهده کرد.

یافتن بصیرت

برای رسیدن به بصیرت مقدماتی لازم است:

۱. خود را از هیچ چیز برتر نبینی و تجاور و تعرض به آنها را
قصد نکنی. «شیرکوهی، موش آبی و همنوع خود را در یک ردیف قرار دادن کار
شگفت انگیزی است که فقط ذهن یک جنگ جو از عهده آن برمی آید».(۱۴)

با قالب عادی ذهنی که مبتنی بر تقلیل واقعیت چیزها تا حد
کارکرد آنها است و در این رابطه انسان خود را مسلط بر همه چیز می بیند، برتری
انسان ثابت می شود و برای بصیرت یافتن باید این نگرش کنار گذاشته شود.

۲. وابستگی از همه تعلقات از نام و نسب گرفته تا نان و کار
و اندوختن؛ زیرا این تعلقات برای ما نگرش ساز می شوند و عمل را بر بصیرت غالب
می کنند.

۳. تمرین رویا دیدن. «هر بار که در رویا به چیزی می نگری،
آن چیز تغییر شکل می دهد. آن چه برای ساختن رویا مهم است، فقط این نیست که
بتوانی اشیا را نگاه کنی؛ بلکه باید بتوانی تجسم آنها را تداوم بخشی. وقتی آدم
موفق می شود همه چیز را روشن و واضح ببیند، خواب دیدن یک چیز واقعی است».(۱۵)

بصیرتی که در شامانیسم مطرح است، چیزی فراتر از توهم نیست و
برای آن باید به تصورات خود قدرت بخشیم و با آنها زندگی کنیم.

۴. مسکالیتو(۱۶) یا پیوتل(۱۷): نوعی گیاه توهم زا و مخدر که
در آمریکا می روید. وقتی مقدمات شکستن قالب معمولی جهان فراهم شد، از آن
استفاده می شود.

آثار بصیرت

کسی که به بصیرت می رسد، اهل معرفت است و از این بصیرت و
معرفت ثمراتی برمی آید که اهم موارد آن بدین شرح است:

۲. بی اهمیت شدن همه چیز: کسی که جهان را متوقف کرده و به
بصیرت رسیده است و همه چیز را برابر می بیند.

«اهل معرفت راهی را به هدایت دل برمی گزینند و آن را دنبال
می کنند و آن گاه، نگاه می کنند و شاد می شوند و می خندند و سپس می بینند و
می دانند».(۱۸)

«او می داند که خیلی زود زندگی اش یکسره به سر خواهد آمد.
او می داند که چون هرکس دیگر راه به جایی نخواهد برد. چون می بیند پس می داند
که هیچ چیز مهم تر از هیچ چیز نیست؛ به بیان دیگر، اهل معرفت فخر ندارد، مقام
ندارد، خانواده ندارد، نام ندارد، وطن ندارد و آن چه دارد، تنها زندگی است که
باید آن را گذراند».(۱۹)

دون خوان معتقد است وقتی انسان به بصیرت می رسد، مرگ را که
یکی از حقایق اساسی دنیا است، پیش روی خود می بیند؛ در این صورت همه چیز برایش
بی اهمیت می شود. البته ارزش دارد؛ زیرا برای ادامه زندگی، همه چیزهای موجود در
عالم لازم است؛ ولی چون «همه چیزها هم ارزش هستند، لذا بی اهمیت اند؛ مثلا من
دلیلی ندارم که بگویم کارهای من مهم تر از کارهای توست…»(۲۰) اندیشه مرگ، همه
دغدغه ها و افکار ما را از بین می برد و با توقف فکر، دیدن آغاز شده و همه چیز
بی اهمیت می شود.

«ما می آموزیم که درباره هر چیز فکر کنیم و بعد چشم خود را
عادت می دهیم که به هرچه نگاه می کنیم، چنان نگاه کند که ما فکر می کنیم. ما در
حالی به خویشتن نگاه می کنیم که پیش از آن فکر کرده ایم که مهمیم؛ پس ناگزیریم
که احساس اهمیت کنیم. اما هرگاه انسان دیدن را فراگیرد، درخواهد یافت که دیگر
نمی تواند درباره چیزهایی فکر کند که به آنها می نگرد و اگر نتواند به چیزهایی
فکر کند که به آنها می نگرد، همه چیز بی اهمیت خواهد شد.(۲۱)

کارلوس در برابر این دیدگاه، خوان می گوید:

«به فرض این که همه چیز چنین یکسان است، پس چرا مرگ را
انتخاب نکنیم. جواب داد: «بسیاری از اهل معرفت همین کار می کنند… آنها مرگ را
بر می گزینند؛ چون مرگ برایشان اهمیتی ندارد، برعکس من زندگی را می گزینم و
خندیدن را نه از آن رو که برایم اهمیت دارند، بلکه به این خاطر که این گزینش
طلب و تمنای طبیعت من است».(۲۲)

۱. زندگی در راه دل: وقتی دنیا متوقف و بصیرت حاصل شود، راه
دل کشف می شود. طلب و تمنای طبیعت هرکس همان راه او است که دلش به او نشان
می دهد و این راهی است که با بصیرت کشف و با اراده پیموده می شود. «انسان باید
راه خود را به کمک دل انتخاب کند تا شادمان ترین و سرزنده ترین باشد. ای بسا که
چنین کسی تواند همیشه بخندد».(۲۳) درمورد راه دل باید گفت نیرویی برتر که در دل
اثر می گذارد و انسانی که دلش از خواسته های پوچ و پندارها پاک شده، آن را
احساس کرده و می تواند با اراده آن نیرو را همراهی کند و از قدرت و هدایت آن
بهره مند شود. این که دون خوان به کارلوس گفته بود هر وقت خواستی پیش من بیا،
مرا خواهی یافت، به همین راه دل مربوط می شود. البته می توان آن را روشن بینی
نامید. وضعیتی که انسان امور دور از ورودی های حسی خویش را درک می کند. گشوده
شدن راه دل یا روشن بینی تا حدودی طبیعی برخی از افراد است؛ ولی تا حدودی هم با
اکتساب به دست می آید. اگر کسی خود را در وضعیت تعلیق نسبت به تعلقات قرار دهد
و چیزی برایش مهم نباشد، به گونه ای که دل او را مشغول سازد و دغدغه زا شود،
می تواند بخشی از پدیده دور از ورودی های حسی خود را درک کند و این
پدیده ای است که در مکاتب عرفانی گوناگون نظیر هندویی، بودایی و تصوف اسلامی
تجربه شده است.

۲. پربودن همه چیز: راه دل از اتحاد نفس عارف با نیروی
جهانی پدید می آید. وقتی نفس به نیروی طبیعت پیوسته شود، پر از نیرو می گردد و
همه چیز را سرشار از این نیرو می بیند. به همین علت همه چیز برای او یکسان و
بی اهمیت می شود؛ نیرویی که هم نشاط آفرین و هم هدایت کننده است و درصورتی که
این هدایت ها مورد توجه قرار نگیرد، خطرآفرین می شود. درحقیقت عارف در این
مسلک، مرگ و زندگی را در نیروی طبیعت می بیند و همه چیز برای او معنایی عمیق به
ژرفای زندگی و مرگ او پیدا می کند.

کاستاندا وقتی تحت تاثیر عقیده استادش درباره بی اهمیت بودن
همه چیز قرار گرفت و احساس پوچی و بی معنایی کرد، دون خوان سرشار بودن جهان را
برای او به نمایش می گذارد. کاستاندا این طور تعریف می کند:

«دون خوان بپا خواست و بازوانش را چنان گشود که گویی چیزی
را در هوا لمس می کند و تکرار کرد: همه چیز پر و سرشار است و همه چیز یکسان
برای من. پیروزی یا شکست یا خالی بودن وجود ندارد. همه چیز پر و سرشار است و
همه چیز یکسان است. مبارزه ام به عمرم می ارزد».(۲۴)

۳. تنهایی: «وقتی که انسان دیدن را فراگیرد، خود را در جهان
تنها خواهد یافت، دور از همه چیز»(۲۵)؛ زیرا وقتی از موضع و منظر طبیعت به
حقیقت نگریسته شود، همه چیز حتی نفس شهودکننده در نیروی یگانه و غالب جهان که
مرتبه فرودستی از تجلی جلال حق تعالی است، می سوزد و فانی می شود و در حجاب
طبیعت و فروپوشیدگی عدم، همه نابود هستند و هیچ کدام دیگری و حتی خود را
نمی یابد و از این به دوری تعبیر آورده می شود. بنابراین ایده همه چیز هیچ
می گردد و تنها نیرو می ماند و عارف طبیعت گرا برای تداوم زندگی، توقف دنیا را
متوقف می کند و به نگاه کردن می پردازد و این جنون اختیاری است.

۴. جنون اختیاری: عارف طبیعت گرا با آن که می داند همه چیز
غیر از نیروی جهانی پوچ و بی اهمیت است، ولی برای زندگی با همین خیالات و اوهام
مثل سایر انسان ها با تغافل به بازی مشغول می شود و این را جنون می نامد؛ اما
چون او جنونش را با آگاهی و اختیار برگزیده است جنون خود را جنون اختیاری
می نامد؛ ازاین رو دیدن کرانه های محدود و مضحک اشیا و آرزوها و رفتارها برای
او خنده آور می شود.

روزی کاستاندا از دون خوان می خواهد که درباره جنون اختیاری
بیشتر توضیح دهد. «دون خوان با صدای بلند خندید و کف دستش را درق درق بر رانش
کوفت. «جنون اختیاری هم

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.