پاورپوینت کامل دین و علم مدرن(قسمت اول )پژوهشی پیرامون نسبت و چالش های علم و دین در عرصه عینیت ۱۱۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دین و علم مدرن(قسمت اول )پژوهشی پیرامون نسبت و چالش های علم و دین در عرصه عینیت ۱۱۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دین و علم مدرن(قسمت اول )پژوهشی پیرامون نسبت و چالش های علم و دین در عرصه عینیت ۱۱۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دین و علم مدرن(قسمت اول )پژوهشی پیرامون نسبت و چالش های علم و دین در عرصه عینیت ۱۱۸ اسلاید در PowerPoint :
۲۰
ضرورت بحث
بی شک ما در عصر حاضر شاهد اساسی ترین چالش ها میان علم و
دین در عرصه عینیت هستیم، چالشی خانمانسوز که به حذف دین، کم رنگ کردن و یا
مصادره دین به نفع گفتمان انجامیده است. از این رهگذر، ستیز و درگیری و
چالش های میان تمدن های مادی و سکولار با تمدن های دین و معنوی به اوج خود
رسیده و وضوح بیشتری پیدا کرده است.
همین امر به یک بحران جهانی و بشری مبدل شده، که بسیاری
ازاندیشمندان و فلاسفه معاصر (نیمه اول قرن بیستم) را به تکاپو وا داشته تا بار
دیگر مسئله علم و دین را از نو طرح کنند؛ زیرا تا مدت زمانی چنین ابراز و القا
شده بود که در درگیری علم و دین، دین به نفع علم و گفتمان تجدد کنار رفته یا
حداقل در درون آن به حیات خود ادامه می دهد، دیگر بشر در زندگی رفتاری خود
نیازی به آن ندارد. علم بشری کلید سعادت اجتماعی تلقی می شد.
اما با ظهور بحران و چالش های اساسی در حوزه تمدن غرب، که
شامل بحران های انسانی، اخلاقی، زیست محیطی و … می شد. اینک سکولارترین افراد
را به فکر و تکاپوانداخته است، که بایستی بار دیگر دین را به صحنه تمدّنی و
اجتماعی زندگی فرا خواند و از آن برای حلّ و فصل یاری گرفت.
به عبارت دیگر، ضرورت و نیازی که خاستگاه دو رویکرد جدید به
علم و دین در حوزه تمدّن غرب مدرن شده، برای دفع خلأ و نیازهایی است، که خود
علم نمی توانست آن را به عهده بگیرد.
لذا حفظ، بقاء و استمرار پروژه نا تمام تجدّد، می طلبید که
از آموزه های دین و اخلاق دینی، برای مهار سر کشی و طغیان تمدن بشری کمک گرفت.
لذا بعضی ازاندیشمندان، همچون «وایتهد» توجه و ضرورت علم و دین را از منظر
تمدنی مورد دقت و توجه قرار داده اند(۱). بعضی آن را از منظر حل چالش های زیست
محیطی که با نظارت اخلاقی و ارزش های دینی میسّر می گشت، مورد تأکید قرار
داده اند.(۲)
اگر چه چنین اقبالی به دین و ارزش های اخلاقی، پس از دوره
طولانی، نگاه حذفی و تحقیر آمیز به حضور اجتماعی و تمدنی دین، امر شایان توجهی
است، اما چنین فراخوانی از حضور و ورود اجتماعی و تمدنی، در واقع به گونه
ای نقش رفوگری برای دین قائل است که این بار قرار است دین در جایگاه رخنه پوشی
چالش ها و ضعف های تمدّنی علم بشری ظاهر گردد، لذا نقش آفرینی و گره گشایی دین
باز در درون گفتمان تجدّد صورت می گیرد، به نحوی که بتواند بر دین مدیریت کند و
کارکردهای دین را در مهندسی اجتماعی اش به کار می گیرد و در طبقه بندی مقولات
فرهنگی خود آن را در ذیل فرهنگ قرار می دهد.
اگر چه این ورودی جدید در پرداختن به موضوع علم و دین
امیدوار کننده است، اما در حقیقت در حلّ چالش های تمدنی و کلان اکتفاء به حضور
مقطعی بدون حضور بنیادی دین در زیر ساخت های تمدنی و فرهنگ علمی، امکان پذیر
نخواهد بود. به همین رو می توان گفت: چنین رویکردی، اگر چه امر مبارک و لازمی
است، اما کافی نیست. بر این اساس ضرورت توجّه به علم و دین در حوزه تمدنی
اسلام، بایستی فراتر از آنچه تمدن غرب دنبال می کند، باشد.
حال سؤال اساسی این است که علم مدرن چه نسبت منطقی می تواند
با دین داشته باشد.این سوءال و پرسش می تواند در میان دو طیف، بیش از سایرین
مورد توجه واقع شود. یک طیف، کسانی هستند که دارای اعتقادات و باورهای دینی
استوار هستند و از یک ایمان دینی جانبداری می کنند. علی رغم اینکه در فضای
مدرنیته زیست می کنند راه رهایی و رستگاری را در ایمان دینی جستجو می کنند. به
همین روی نسبت به علم مدرن از یک نگرش خاصّی برخوردارند.
در مقابل آن طیف وسیعی قرار دارند که ایمان به معرفت علمی
را، راه آزادی بشر از زنجیر تعصّبات و جهل می دانند. علم مدرن را تنها متد
معرفتی قابل اتکاء بشر، برای کشف حقیقت تلقی می کنند. لذا ایمانشان به معرفت
علمی، همانند معرفت دینی، یک دلبستگی واپسین است که از قدرت توجیهی و اقناعی
خاصّی برخوردار است. سؤال و پرسش اساسی که در این دو طیف طرح می گردد، چیستی
نسبت و رابطه منطقی علم و دین است؟ فرد دیندار دغدغه اش از آن روی است که
بتواند موضع و ایستاری نسبت به علم داشته باشد که ایمان دینی اش به چالش نیفتد
و آن را در معرض شکاکیت قرار ندهد. شخص معتقد به علم مدرن که دغدغه علمی اش بر
دیگر دغدغه هایش چیره گشته، در پی نسبت و موضعی با دین می باشد، که گفتمان علمی
را طرد و تخطئه نکند و در پی دعوت به حقیقتی نباشد که با زبان علمی نتوان درک
کرد.
تحلیل انواع رویکردها در نسبت علم مدرن و دین
در تحلیل نسبت علم مدرن ودین رویکردهای مختلفی را می توان
ذکر کرد. در واقع جریان های فکری متعددی، بررسی نسبت علم و دین را به عنوان یک
مسئله حیاتی و تمدّنی از نو دنبال کردند، که در این کند و کاوها نیز نهادهای
علمی خاصی شکل گرفتند و حلّ نسبت منطقی علم جدید و دین را دنبال می کردند.
پس از دوره ای که روش پوزیتیویسم علمی، هیچ مجالی برای سخن
گفتن از حقیقت دینی و متافیزیک در محافل آکادمیک و دانشگاهی نمی داد، در نیمه
دوم قرن بیستم فضای نسبت مساعدی بر طرح مباحث دین و الهیات ایجاد شد.
با موضوعیت پیدا کردن خود مسئله علم و دین به عنوان یک
پروژه مستقل تحقیقاتی، الگوها و مدل های مختلفی در نسبت میان آندو ارائه شد.
شاید بتوان جریان های موءثری که نظریه های مختلفی ارائه کرده اند را در سه
جریان فکری خلاصه کرد:
۱. جریان تفکر فلسفی (فلاسفه مدرن)؛
۲. جریان تفکر علمی (دانشمندان)؛
۳-جریان تفکر کلامی (متکلّمین مسیحی).
هر سه جریان فوق با توجّه به روش، موضوع، غایت و زبانی که
از علم، تصور و اراده کرده بودند، تبیین خاصّی از تناسبات حاکم بر روابط انسان
و خدا، انسان و طبیعت و خدا و طبیعت را ارائه واستنباط کرده اند.بر همین اساس
نیز مواضعی که در نسبت علم مدرن و دین اخذ کرده اند دارای تفاوت های اساسی
می باشد.
در کل می توان چهار رویکرد اساسی که در نسبت علم و دین از
نیمه دوم بیستم اخذ شده را بیان کرد.
۱. رویکرد تعارض انگارانه Conflctisrn))؛
۲. رویکرد تمایز انگارانه Contrastism))؛
۳. رویکرد تعامل گرایانه interactionism))؛
۴. رویکرد وحدت گرایانه.
۱. رویکرد تعارض انگارانه
شایع ترین و در عین حال نزاع برانگیزترین نگاه، رویکرد
تعارض بین علم و دین می باشد، که زمینه هر نوع گفتگو، وحدت و تعامل را نفی و
طرد می کند. این رویکرد اساساً درگیری علم و دین را اساسی و بنیادی تلقی
می کند، که به هیچ نحوی امکان سازگاری و هم زیستی حتی در دو قلمرو متفاوت را بر
نمی تابد. اساساً مدعی حاکمیت و برتری یکی بر دیگری است. بلکه بعضی جریان ها
نگاه حذفی به جریان مقابل خود را دارند.
به این ترتیب هر دو مشروعیت و معقولیت همدیگر را نفی
می کنند. این شدت تعارض هم می تواند به لحاظ روش، موضوع، غایت و زبان قابل
پی گیری باشد. اگر چه ممکن است همه جریان های تعارض انگارانه در محورهای بیان
شده دامنه تعارض را بسط ندهند ـ مثلاً فقط روش آن دو را در تعارض ببینند و ممکن
است به لحاظ غایت آن دو را مشترک تصوّر کنند و یا اساساً ممکن است نسبت به غایت
آن عقیده ای ابراز نکرده باشند ـ به همین روی می توان طیفی از جریان های فکری
را تتبع کرد که به نحوی در رویکرد تعارض گرایی می گنجند. به هر حال نقطه اشتراک
همه جریان ها در این رویکرد این است که دین، علم مدرن را بر می تابد و علم مدرن
نیز دین را، این کشمکش میان آن دو در واقع حاصل و نتیجه تفاوت در زیر ساخت های
نظری جریان فکری معاصر در حوزه معرفت شناسی، انسان شناسی، جهان شناسی و خدا
شناسی می باشد. این ادعای تعارض نیز از سوی دانشمندان و متکلمین و فلاسفه مورد
دفاع قرار گرفته است.
متفکران علم مدرن، با اطمینان دلایلی را بر این باور خود که
دین هرگز نمی تواند با علم سازگار گردد ارائه می کنند:
دلیل آنها بر این نتیجه گیری آن است که دین ظاهراً
نمی تواند آرامش را به طور صریح نشان دهد؛ در حالی که علم می تواند. دین سعی
می کند راز گونه عمل کند، بدون آنکه هیچ دلیل ملموسی بر وجود خدا ارائه دهد. از
سوی دیگر علم مایل است همه فرضیات و نظریه هایش را از لحاظ تجربی بیازماید.
شکّاکان مدعی اند که دین نمی تواند این کار، به طریقی که برای یک شاهد بی طرف
رضایت بخش باشد، انجام دهد و بنابر این باید یک «تعارض» بین راه های شناخت علم
و شناخت دینی وجود داشته باشد.(۳)
به گفته «جان، اف، هات» ملاحظات تاریخی و فلسفی نیز موءید
نگاه فوق می باشد. مثلاً کارل پوپر از جمله فلاسفه مشهور قرن بیستم، شاخص و
معیار علمی بودن یک فرضیه را ابطال پذیری آن در آزمون های تجربی می داند و بر
آن اساس، آموزه های متافیزیکی و دینی، چون نمی توانند تن به ابطال پذیری دهند؛
یعنی ابطال ناپذیرند، پس نمی توان علمی تلقی کرد.
چنانچه بسیاری از متألهان با بیان اینکه علم مدرن منشأ اصلی
بحران های اجتماعی، همچون خلأ معنوی، و بی معنایی زندگی شده، باعث گشته تا علم
واقعیت ها را مستقل از نیاز انسان به ارزش های ابدی، تجربه و آزمون کند، لذا
جهان را فاقد معنای حقیقی ساخته است. در واقع دین از آنجایی که عهده دار آموزش
معنای امور و اشیاء به ماست، نمی تواند با علم سازگار گردد.(۴) اساساً به
اعتقاد بعضی محققین غربی، علم ذاتاً نمی تواند با دین همزیستی داشته باشد؛ زیرا
علم یک نیروی ویرانگر و شیطانی است. چنانچه در نقطه مقابل دانشمندان، علم را
آزادی بخشی می دانند.(۵)
حال با این بیان تعارض بین علم و دین در چهار امر می تواند
قابل تصور باشد:
الف ـ موضوع علم و دین؛
ب ـ متد علم و دین؛
ج ـ غایت علم و دین؛
د ـ زبان علم و دین.
از حیث موضوع، متعلق دین یک امر طبیعی و مادّی نیست، بلکه
حقیقت متعالی و برتری است که بایستی به آن ایمان ورزید. در حالیکه موضوع علم یک
امر طبیعی و مادی است. در موضوع علم اساساً با توجه به غلبه نگرش عینیت گرایی
هر گونه مفاهیم متافیزیکی و عناصری که بگونه ای در فرایند حرکت طبیعت عالم نقش
داشته باشد مورد انکار قرار می گیرد.
از سوی دیگر در روش و متدی که در علم و دین برای کشف حقیقت
مورد استفاده قرار می دهند نیز تعارض وجود دارد؛ زیرا علم جدید بر تجربه و
مشاهده حسّی استوار است و موضوع آن می تواند در ظرف تبیین های حسّی و تجربی
بگنجد. اما گزاره های دینی، متدی را که در کشف حقیقت به کار می گیرند، اساساً
از سنخ مقوله های فیزیکی نیستند، بلکه از یک سنخ مقوله متافیزیکی می باشند، که
به شهود و تجربه درونی و عرفانی حاصل می گردند. روشن است که تعارض این دو روش،
منتهی به ارائه دو نظام فکری و جهان بینی متعارض می گردد، که امکان جمع و وحدت
را به صفر می رساند.
در نهایت تعارض در غایت و کارآمدی نیز برقرار است. به این
بیان که دین، غایت خود را رساندن بشر به کمال روحی و رستگاری آن تعریف می کند،
امّا علم غایت خود را در سلطه و کنترل بر طبیعت برای غایات دنیوی صرف مورد توجه
قرار می دهد و این را اساسی ترین نقطه تعارض بین علم و دین می توان تلقی کرد.
می توان به چند جریان فکری که بر تعارض بنیادی علم و دین تأکید دارد اشاره کرد.
۱. علم گرایی؛
۲. امپریالیسم علمی؛
۳. نص گرایی و اقتدارگرایی مسیحی.
۱ـ۱. علم گرایی یا ماتریالیسم علمی
علم گرایی که در واقع با ماتریالیسم علمی و طبیعت گرایی
هماهنگ است، علم مدرن را تنها علم معیار تبیین حقیقت و واقعیت می داند. در واقع
به گفته «تدپیترز»، علم گرایی به مثابه یک ایدئولوژی بر این فرض استوار است که
هر معرفتی را که می توانیم بدان دست یابیم، علم در اختیار ما قرار می دهد. فقط
یک واقعیت وجود دارد آن هم واقعیّت طبیعی است. دین که مدعی تولید معرفت درباره
مسائل فوق طبیعی است، فقط شبه معرفت ارائه می کند. یعنی تصورات نادرست درباره
افسانه های واهی، چنانچه در اوایل قرن بیستم، فیلسوف ملحد بریتانیایی «راسل»
اظهار می کند که آنچه را علم نمی تواند به ما بگوید، بشر نمی تواند بداند. در
اواسط همین قرن، شخص دیگری رفتار دینی را گریز گرا که از مردمی سر می زند که
خواستار امنیتی موهوم در مقابل اسرار جهان هستند.
بعدها «ژاک مونو» اظهار کرد: «معرفت عینی تنها منبع راستین
است»، لذا در نبرد میان علم و الهیات، علم گرایی، خواستار حذف جریان دین در
عرصه کیهان شناسی، تبیین واقعیت عالم است.(۶)
«باربور» در این رابطه می نویسد: «ماده گرایی علمی مبتنی بر
دو اصل است: ـ روش علمی تنها طریق قابل اعتماد برای کسب معرفت است. ماده ( یا
ماده و انرژی) واقعیت اساسی جهان است ـ اصل نخست، حکمی معرفت شناختی یا روش
شناختی درباره ویژگی های تحقیق و معرفت است. اصل دوم، حکمی فلسفی یا هستی
شناختی درباره ویژگی های واقعیّت و جهان است… .
طبق این دیدگاه باورهای دینی قابل قبول نیستند؛ زیرا دین
فاقد چنین اطلاعات عام و آزمون تجربی، همچنان معیار ارزیابی است. تنها علم است
که عینی، بی طرف، جهان شمول، انباشت پذیر و رشد یابنده است. بر عکس گفته می شود
که سنن دینی تعصب آمیز، محدود، غیر نقادانه و در برابر تغییر مقاوم هستند».(۷)
از میان فیلسوفان، مکتب پوزیتیویسم منطقی گزاره های اخلاقی،
فلسفی و دینی بی معنا می دانستند، که نه صادق اند و نه کاذب، و تهی از هرگونه
دلالت معرفتی هستند.
در میان دانشمندان نیز طرفداران زیست شناسی مولکولی، همچون
«فرانسیس کریک»، و «ژاک موناد» در کتاب «اتفاق و ضرورت» می گوید: تنها بشر است
که خالق ارزش هاست و نیز فیزیکدانی همچون «الستیون وین برگ» معتقد بود فعالیت
علمی، به تنهایی منبعی برای تسلّی آدمی در جهانی بی معنی است.(۸)
۲ـ۱. امپریالیسم علمی
این رویکرد نیز اگر چه نتیجه منطقی سیانتیسم است، اما تفاوت
اجمالی میان آن دو وجود دارد. امپریالیسم علمی، بجای حذف دین و الهیات خواستار
فتح و مدعی مالکیت بر جغرافیای سرزمینی است، که رسما به الهیات تعلق دارد. و لو
علم گرایی، نسبت به حقیقت الهی موضع الحادی دارد. اما امپریالیسم علمی بر وجود
امر الهی در ذیل معرفت علمی خود تأیید می کند. لذا مدعی است اگر معرفت هم به
امر الاهی است از تحقیق علمی حاصل می شود نه از وحی دینی. به همین جهت
فیزیکدان ها همچون «فرانک تیپلر» مدعی هستند که الهیات باید به شاخه ای از
فیزیک تبدیل گردد. چنانچه ویلسون با تعهدی که به ماتریالیسم علمی دارد، مدعی
است که هر بحثی از وجود باید مطیع قوانین فیزیکی تلقی گردد، که نیازی به کنترل
خارجی ندارد. ویلسون به عنوان نظریه پرداز در حوزه زیست جامعه شناسی مدعی است:
دین را بهتر از خود می توانند توضیح دهند؛ زیرا به مرحله ای از تاریخ زیست
شناسی رسیده اند، که اساساً، دین، خود موضوع تبیین های علوم طبیعی است، چنانچه
نسبت به اخلاق همین نگاه را تکرار می کنند.
«تدپیترز» در جمع بندی این رویکرد تعارض گرایانه چنین اظهار
می کند: «در نهایت، پیش فرض گزینه ای که ما آن را «امپریالیسم علمی» می خوانیم،
آن است که متکلّمان، هنگامی ما را به خدا ارجاع می دهند، که در بهترین حالت فقط
می توانند تبیین نابسنده و شاید حتّی گمراه کننده از دین ارائه دهند. علوم
طبیعی از دین، تبیین بهتری ارائه می کنند، و فرا طبیعی را به طور طبیعی تبیین
می نمایند».(۹)
۳ـ۱. نصّ گرایی و اقتدارگرایی کلیسایی
طبعاً در مقابل جریان علم گرایی که بر حاکمیّت روش علمی حذف
دیگر روش های شناخت حقیقت اصرار می ورزد، بعضی متألهین مسیحی نیز کتاب مقدس و
وحی را کاملاً مبرای از خطا می دانند، لذا تاکتیک دفاعی برخی از کسانی که پیرو
سنّت کاتولیک روحی هستند و علم و علم گرایی را تهدید می دانند، توسّل به اقتدار
وحی بوده است. در این جا، اصول جزمی دینی، با در پیش گرفتن راهی دو مرحله ای به
سوی حقیقت که در آن خرد طبیعی از وحی الهی تبعیت می نماید، اقتدار خود را بر
علم اعمال می کند؛ زیرا این اصول جزمی ریشه در روحی خداوندی دارد.(۱۰)
در همین زمینه «ایان باربور» نیز اظهار می کند: در قرن
بیستم کلیسای کاتولیک رومی و بسیاری از فرقه های عمده پروتستان و بسیاری از سنت
گرایان و انجیلی ها، بر اولویّت وحی و محوریّت مسیح و اصرار بر عصمت تفسیر لفظی
کتاب مقدس داشتند، همچنین گروه های کوچک دینی بنیاد گرا و بعضی از فرقه های
عمده در آمریکا مدعی عصمت مطلق کتاب مقدس بودند.(۱۱)
چنین موضع دینی به تقابل علم جدید و دین تصریح می دارد. در
ادامه چنین نص گرایی و اقتدار گرایی می توان از جریان دینی که بر «آفرینش گرایی
علمی» تأکید می کرد ـ که در مقابل نظریّه تکامل داروین قرار داشت ـ نام برد، که
نقدها و اشکالات اساسی در برابر دیدگاه های طبیعت گرایان تکاملی مطرح
ساخته اند.
«تدپیترز» در رابطه با رویکرد آفرینش گرایی و تفاوت آن با
اقتدار گرایی کلیسایی می نویسد:
«دانشمندان آفرینش گرایی امروزی، مایلند از موضوع خود در
قلمرو علم سخن بگویند نه اقتدار انجیلی، آنها فرض می کنند، حقیقت انجیلی و
حقیقت علمی به یک حوزه تعلق دارند، در صورتی که میان حکم علمی و حکم
دینی اختلافی وجود داشته باشد. آن گاه ما با تناقض در نظریات علمی روبرو
هستیم…».(۱۲)
چنین موضعی طبیعتاً دانشمندان نظریه تکاملی را به واکنش وا
خواهد داشت، لذا یک دیرینه شناس مشهور «آفرینش گرایی علمی» را امری بی معنی و
متناقض می داند. لذا آفرینش گرایی علمی اگر چه همانند نصّ گرایان، بر خطا
ناپذیری وحی و عیسی تصریح نمی کنند، اما آنجا که میان معرفت دینی و علمی تعارض
ایجاد می شود، معرفت دینی را اولویت می دهند، که همین امر می تواند این جریان
را در رویکرد تقابلی قرار دهد، چرا که حوزه علم و دین را یکی می گیرند و در
مقام تعارض نیز معتقد به تأویل دینی نیستند، بلکه معتقد به تناقض در نظریه علمی
و کنار رفتن آن هستند.
تحلیل و ارزیابی
۱. چنانچه در تبیین این رویکرد روشن شد. در این نگاه
برتعارض و تضاد میان علم جدیدی که دارای خصلت افسون گری و تسخیر گرایانه
می باشد با دین که بر حقیقت وحی و قدسی بودن متون ملتزم است، تأکید می شود.
۲. جانبداری متألّهان مسیحی که بر مرکزیّت و محوریّت وحی،
اعم از دانشمندان و متکلمان مصرّند، گواهی است بر میزان ، واکنش و دفاع آنها در
مقابل تهاجم و سلطه
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 