پاورپوینت کامل نگاه های متناظر به علم دینی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نگاه های متناظر به علم دینی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نگاه های متناظر به علم دینی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نگاه های متناظر به علم دینی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۲۲

در باب ضرورت علم دینی نگاه های متفاوتی وجود دارد که از یک
منظر نمی باشند. به عنوان مثال منظری که منشأ طرح نظریه علوم دینی در فرهنگستان
علوم اسلامی شد، محتوای این مقاله را تشکیل می دهد.

کارکرد عینی و حضور دین در عرصه حیات اجتماعی بشر ایجاب
می کند که ما علم دینی داشته باشیم. البته ممکن است که کسانی هم از ابعاد دیگری
به این ضرورت رسیده باشند ولی این ضرورت از این زاویه یک ضرورت دیگری است که
توسعه دیگری هم پیدا می کند. قطعاً تحقق عینی اسلام نیازمند به مفاهیمی کاربردی
است و این مفاهیم کاربردی اگر ارتباطشان با دین بریده شد در خدمت اهداف دینی
قرار نمی گیرند. زیرا مفاهیم کاربردی طریق تحقق دین در عینیت هستند که ارتباط
منطقی و روشن آنها به دین تمام شده باشد. این ضرورت ایجاب می کند که باید به
دنبال تولید علم دینی برای تحقق عینی دین و ایجاد یک تمدن دینی بود. اما این
ضرورت تا چه حد موفق شده است، بستگی دارد که توفیق را چه چیز بدانیم و این راه
را چگونه تخمین بزنیم؟ به نظر می آید که این راه باید یک مسیر طولانی را طی
کرده تا به نتیجه برسد و بدون یک انقلاب عظیم فرهنگی هم این راه به تمامیت طی
شدنی نیست. قبل از انقلاب فرهنگی هم باید ضرورت انقلاب فرهنگی پیدا و اجتماعی
شود و مبانی این انقلاب فرهنگی ساخته شود تا زمینه برای تحقق انقلاب فرهنگی
فراهم شود. این دو یعنی احساس ضرورت برای انقلاب فرهنگی جهت ایجاد یک تحول در
مفاهیم کاربردی جامعه، پیدایش چنین ضرورتی و به دنبال آن شکل گیری مبانی چنین
علمی، محتاج به انقلاب سیاسی است. قبل از یک انقلاب سیاسی عظیم، انقلاب فرهنگی
تحقق یافتنی نیست. بنابراین بستر تحقق انقلاب فرهنگی و پیدایش علوم دینی، یک
انقلاب سیاسی است که بایستی به دنبال تحقق آرمان های دین و کارآمدی عینی دین
باشد. انقلاب سیاسی با این آرمان ها نظیر انقلاب اسلامی که اتفاق افتاده که
معتقد به ضرورت حضور دین در عرصه اجتماعی بشر آن هم در مقیاس جهانی است بر این
باور است که دین باید در تعریف عدالت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در مقیاس
بین المللی، جهانی و ملی دخالت کند که انقلاب عظیمی می تواند پشتوانه یک انقلاب
عظیم فرهنگی باشد. زیرا برای رسیدن به اهداف خود نیازمند به یک سلسله علوم یا
به تعبیر دیگر مفاهیم کاربردی است که بتواند رابطه بین آن ایده ها و آرمان ها
را با تحقق عینی تمام کند.

بنابراین پیدایش یک انقلاب فرهنگی از آثار و لوازم یک
انقلاب سیاسی بوده و مرحله پیدایش چنین ضرورتی در شکل اجتماعی آن هم قاعدتاً
هنگامی است که تعارض بین ایده های این انقلاب و سازوکارهای علمی اداره آشکار
شود. تا زمانی که ناهنجاری و تعارض بین ایده ها و ارزش ها و سازوکارهای فرهنگی
عیان نشود ضرورت یک تحول فرهنگی آشکار نمی شود و نفس آشکار شدن این تعارض بعد
از یک تجربه طولانی اتفاق خواهد افتاد. به عبارت دیگر یک انقلاب سیاسی برای
رسیدن به اهداف خود باید از سازوکارهای موجود استفاده کرده تا به جایی برسد که
این تعارض ها شناخته شود. یعنی در آسیب شناسی به درک این تعارض برسیم و هنگامی
که به درک این تعارض رسیدیم ضرورت تحول فرهنگی پیدا می شود تا این انقلاب سیاسی
که اتفاق افتاده ماندگار و ظرفیت ماندگاری داشته باشد که قاعدتاً به یک انقلاب
فرهنگی حتماً ختم می شود. یعنی برای تحقق ایده های خود سازوکار فرهنگی خود را
تولید خواهد کرد. زیرا یک انقلاب متکی به انگیزه ها و تعلقاتی است که در متن
جامعه اتفاق می افتد. اگر ظرفیت این تعلق ها بالا و ماندگار باشد قاعدتاً
سازوکار تحقق خود را تولید خواهد کرد.

بنابراین در ابتدا پس از انقلاب سیاسی باید دید آیا ضرورتی
برای انقلاب فرهنگی وجود دارد؟ اگر این ضرورت تبیین و توضیح داده شده تحقق
اسلام در عمل از طریق مفاهیم کاربردی جاری می شود و مفاهیم کاربردی هم اگر
هماهنگ با دین نباشند قاعدتاً طریق تحقق ایده های دینی نخواهند شد. براین اساس
یک مرحله بحث، منطقاً بحث ضرورت است که چه ضرورتی دارد که نیازمند یک انقلاب
علمی و یا تولید علم دینی باشیم؟ عرصه این علوم دینی کجاست؟ آیا از علوم محض تا
علوم اجتماعی همه را یکنواخت می پوشاند و یا با تفاوت؟ اگر ضرورت چنین انقلابی
اثبات شد، طبیعی است که در مرحله بعدی، باید مبانی تحقق چنین اهدافی را بازگو
کرد و یک نظریه منسجمی باشد که این نظریه قدرت تحلیل را داشته باشد و بتواند
پایه ای برای ایجاد یک علم دینی بشود. در مرحله مبانی طبیعتاً باید گفتگو کرد
که چه توفیقاتی بدست آمده است؟

مرحله سوم مرحله نتایج است که چگونه می توان به نتایج مثبت
رسیده و علم دینی را تولید کرد که در این هنگام محتاج به یک انقلاب فرهنگی است
تا علم جدید تولید شود. زیرا تولید علم جدید یک پروژه اجتماعی است و باید
سازمان های بزرگی در خدمت این کار قرار بگیرند تا چنین چیزی تولید بشود. مرحله
تولید علم دینی که مرحله به نتیجه رسیدن است با تلاش های محدود قاعدتاً انجام
شدنی نیست ولی مرحله مبانی اش که مرحله تولید نظریه های حاکم است قابل تحقق است
که معتقدیم چنین چیزی تولید شده است. یعنی ما مدعی تولید فلسفه علمی هستیم که
از یک سو مستند به مبانی دینی است و از سوی دیگر قدرت رهبری علوم را دارد و
می تواند منتهی به فلسفه های مضاف بشود. منظور از فلسفه های مضاف فلسفه
روش هاست که این روش ها را هماهنگ نماید و بعد در حوزه معرفت دینی و معرفت های
علمی و اجرایی در این سه حوزه هماهنگی در تولید معارف داشته باشیم. این فلسفه
تولد شده و روش های عام خود را هم تولید کرده است که این مهمتر از تولید خود
فلسفه است. در تاریخ فلسفه فیلسوف هایی تأسیس یک فلسفه کردند ولی یک منطق
متناسب با آن فلسفه و حدود اولیه خود را نتوانستند تولید نمایند، لذا در توسعه
مفاهیم خود توفیق چندانی نداشتند. آنچه که به عنوان مبنای انقلاب فرهنگی در طول
دو دهه گذشته تولید شده است، اوّل فلسفه شدن و دوّم روش عامی است که زیر ساخت
برای روش های خاص در حوزه های خصوصی است.

بنابراین پایه و فرهنگی که بتواند پایگاه وفاق جمعی و تفاهم
اجتماعی برای ادامه راه، تولید شده باشد فراهم شده است. ممکن است که این سئوال
برای برخی مطرح شود که چه رابطه ای بین فلسفه مضاف که فلسفه علم جزء آن است و
بحث روش شناسی و تولید علم وجود دارد؟ فلسفه علمی که در غرب به وجود آمد ناظر
به توصیف و تبیین علل عالمانه بود، یعنی عملاً فلسفه علم مقدمه ای برای تولید
علم توسط عالمان نیست و اینگونه نیست که عالم زیست شناس، فیزیک دان تحقیق کنند
که فلسفه علم چه می گوید و بر گفته های آنان عمل کنند تا به علمی برسند، بلکه
عالمان کار خود را انجام می دهند. فیلسوفان علم پس از عالمان به وجود آمدند و
کار آنها ناظر به توصیف و تبیین چگونگی عمل عالمان است و این است که اگر ما به
فلسفه علمی برسیم که مدعی هستیم مبتنی بر مبانی و معارف اسلامی و دینی است
چگونه می توان به واسطه این فلسفه به تولید یک علم دینی رسید؟ زیرا این نگاه با
آن چیزی که قبلاً در غرب اتفاق افتاده و دو حوزه فلسفه علم و علم را به وجود
آورده است بسیار متفاوت است.

در پاسخ این شبهه باید دانست که هر گاه بخواهیم به یک
هماهنگی در شبکه علم برسیم، مجبوریم از طریق منطق ها هماهنگی ایجاد کنیم. گاهی
که قرار بر تولید و ساماندهی علم نیست و تولید فرهنگ بنا نیست که سامان دهی شود
یعنی تولید فرهنگ بنا نیست که مدیریت شود و بنا نیست در عرصه های مختلف مثل یک
شبکه هماهنگ عمل بشود، آنجا ممکن است که عالمان مختلف کاروان علم را به پیش
ببرند و احیاناً به تعارض های جدی با همدیگر برسند ولی اگر بخواهیم در تولید
علم یک هماهنگی ایجاد کنیم مجبوریم برای ایجاد یک شبکه به مدل برسیم. اینجا است
که هماهنگ سازی و همسان سازی مجموعه اطلاعات بشر )نه برابری(، احتیاج به یک مدل
دارد که آن طبیعتاً مبتنی بر یکسری پیش فرض هایی است که باید با فلسفه اخذ
بشود.

بنابراین مسیری که در گذشته اتفاق افتاده و در این زمان بر
اساس آن تحلیل ها صورت می گیرد ممکن است با آن تحلیل به یک پایه ای رسید و آن
پایه بتواند مسیر را روشن تر برای آیندگان ترسیم کند. آنچه که در فلسفه علم
تولید می شود حتی آن بخشی که متاخر از علم است برای ادامه علم پایه قرار
می گیرد. دیگر این گونه نیست که اگر تبیین روشن و دقیق از روش کار عالمان به
دست آمد این برای آیندگان به کار نیاید و در ادامه توسعه کارآمد نباشد.
بنابراین در رفت و آمدی که بین علم و فلسفه علم می شود، باید گفت که فلسفه علم
تکمیل می شود. همیشه اینگونه نیست که فلسفه علم در همه زوایای مقدم بر علم باشد
بلکه در کنش و واکنش که بین این دو اتفاق می افتد تکمیل می شود. یعنی رشد فلسفه
علم همیشه از ناحیه فلسفه های حاکم نیست، بلکه از ناحیه خود علوم است و به
اصطلاح رفت و برگشتی، که با آنها دارد فلسفه علم تصحیح و تکمیل می شود، ولی به
این معنا نیست که نقش فلسفه علم را در هماهنگ سازی تحقیقات و ارتباط این فلسفه
مضاف با فلسفه حاکم را نادیده گرفت، بلکه هم این ارتباط برقرار است و هم از آن
طرف فلسفه علم گاهی در عمل تصحیح و یا تکمیل می شود. این تعاملی که اتفاق
می افتد مانع این نیست که ما فلسفه علم را ابزار هماهنگ سازی تحقیقات قرار
دهیم، به خصوص در مرحله ای که به دنبال ایجاد شبکه باشیم، حتماً باید مدل برای
تولید یک شبکه و هدایت داشت.

باز در مقابل ممکن است این اشکال مطرح شود که نظریاتی که در
فلسفه علم از حوزه پوزیتیویستی و منطقی به وجود آمد و بعد عقب نشینی هایی که در
تجربه گرایی پوپر صورت گرفت، مدعی بودند که بر اساس تئوری مان، ۱.عمل عالمان را
تبیین می کنیم و بعد از آن هم تجویز کردند اگر بناست، که کار عملی ای انجام
بشود باید از قوانین ما پیروی کنند تا عملی باشد.

۲. انحرافاتی که به وجود آمده است به این دلیل می باشد که
از این مدل فلسفه علمی پوزیتیویستی یا نگاتیستون استفاده نشده است، منتهی یک
مقدار که جلو آمدند دیدند که با شواهد تاریخ علمی سازگار نیست. یعنی عالمان
هیچ گونه توجهی به آنچه که فیلسوفان می گویند ندارند. آنها کار خود را انجام
می دهند و فیلسوفان هم کار خود. به همین دلیل این رابطه تولید فلسفه علم برای
علم چیزی است که در فلسفه مورد مناقشه جدی قرار گرفته است. باید در پاسخ این
گروه گفت که به دو نکته بایستی توجه شود.

نکته اول این که اگر منطق بتواند رابطه بین مفاهیم نظری و
آزمون و خطا را برقرارسازد، قاعدتاً می تواند پایه ای باشد برای مطالعات علمی.
البته ممکن است خود این منطق در مقام عملی تصحیح شود. نکته دوّم اینکه آیا شما
هماهنگی این گرایش ها و عرصه های مختلف علوم را می خواهید داشته باشید؟ به
عبارت دیگر می خواهید نظام علمی داشته باشید؟

در اینجا ممکن است پاسخ بدهند که ما به یک فیلسوف به عنوان
کسی که قرار است رهبری یک نظام را به عهده بگیرد چنین هماهنگی ای شاید لازم
باشد. منتها عالمان کاری به این ندارند که حرفی که می زنند با حوزه فیزیک یا
کسی که در بحث فیزیک بحت می کند یا در حوزه زیست شناسی یا با حوزه های دیگر
علوم سازگاری دارد یا ندارد؟ زیرا فیزیک دان به کار خود نگاه می کند و هیچ کاری
به حوزه زیست شناسی و شیمی ندارد.

پاسخ این نگاه معلوم است زیرا باید پاسخ دهند که آیا
می توانند مدلی را ارائه دهند که این مدل این مطالعات را هماهنگ نماید؟ آیا
می توان راهی پیدا کرد برای اینکه این گمانه زنی و رشد علم (گزینش و پردازش)
طوری سامان دهی گردد که هماهنگ شود یا هماهنگی اتفاق نمی افتد؟

آن چیزی که در حال حاضر در دنیا مطرح است، تعارض یا تباین و
یا هماهنگی بین عرصه های مختلف علوم است. هر چند در عرصه مختلف سعی در همگرایی
وجود دارد ولی بدین معنا نیست که گفته شود اگر شما پشت سرتان تاریخ علم را
ببینید ممکن است بگوئید در تاریخ علم شبکه وجود نداشته است، ولی بهینه کردن رشد
علم نیازمند به ایجاد هماهنگی است یا نیست؟ شاید ادعا شود این هماهنگی به عنوان
یک پیش فرض فلسفی در اذهان بعضی از عالمان وجود داشته و سعی دارند که مثلاً در
عرصه فیزیک، وحدتی در عرصه های فیزیک به وجود بیاید و تاریخ علم فیزیک نشان داد
که این وحدت عملاً در حال ایجاد شدن است منتهی این یک پیش فرض متافیزیکی است،
یعنی ضرورتی ندارد. و ممکن است در عمل یک اتفاق دیگری بیفتد. امّا در مقابل
باید دانست که ممکن است در عمل اتفاق دیگری بیفتد و بعد بتوان آن اتفاق را در
مدیریت منحل کرد (مدیریت شبکه) اگر می خواهد موفق باشد باید به گونه ای پیش
برود که بتواند در مجموع با آزادی عملی که در عرصه های مختلفی وجود دارد
هماهنگی ایجاد شود.

بحث دیگری که باید مطرح شود این است که در گذشته علم چه
اتفاقی افتاده بود؟ ممکن است بگویند در گذشته علم، شبکه علمی وجود نداشته است.
یعنی حتی هماهنگی مطلق نبوده است. ما هر چه پیشرفت کنیم و به سمت توسعه برویم و
بخواهیم برنامه ریزی آن در عرصه های مختلف حیات، هماهنگ و تعارضات در عرصه های
مختلف تصمیم گیری کم باشد و رو به صفر برود و بعد هماهنگی ایجاد شود، مجبوریم
در تولید علم هماهنگی ایجاد کنیم. اگر ابزار تصمیم سازی و تصمیم گیری هماهنگ
نبود، تصمیم گیریها هماهنگ نخواهد شد. هر چند به یک تعارض فرسایشی منتهی می شود
ولی باید قاعدتاً دنبال سامان دهی تولید گسترش علم باشیم که البته در سامان دهی
باید به واقعیات یا به بخشی از واقعیت توجه کرد. خصوصیات محققین، پیشینه علم
و… همه این مسائل باید در نظر گرفته شود. اما با فرض همه اینها، باید طراحی
شبکه ای را نمود، که با فرض آزادی عمل افراد، در عین حال، هماهنگی دائماً رشد
کرده و همگرایی در بین عرصه های مختلف علوم رشد کند.

شاخصه تولید نظریه جدید

این مطلب با یک مثال عینی توضیح داده می شود، که نمونه
ساختارشکنی، ساختارشکنیِ در ایجاد انقلاب سیاسی است. انقلاب اسلامی نمونه
آشکاری است از اینکه کار بدیعی خلق شده که این کیفیت سابقه نداشته و به سرعت از
مرزهای جغرافیایی اش هم عبور و وارد عرصه های بین المللی شده و در مقابل
قدرت های مسلط بر دنیا جسارت ایجاد کرده است. این در عرصه فرهنگ تحقق یافتنی
است و اتفاقاً، اتفاق هم افتاده است و فقط هم ظرفیت ایمان و عقلانیت می خواهد
که ترکیب این دو در هم منتهی می شود به تولید ایده های جدید. ظرفیت ایمانی اگر
بالا شد و تعلق روحی که عامل اصلی اوست، تأثیرگذار محوری است، به دنبال آن ممکن
است چنین اتفاقی بیفتد البته به اضافه یک عقلانیت و ضریب هوشی بالا. پس قطعاً
چنین چیزی وجود داشته و نفس پیدایش یک فلسفه جدید که ربطی به فلسفه اصالت
ماهیت، اصالت وجود و یا نسبیت هگلی و یا نسبیت انشتین ندارد بلکه فلسفه جدیدی
است که قدرت محاسبه عام و خاص را دارد و بر پیش فرض های خاص خود هم استوار است.
نفس تولید چنین فلسفه ای و جاری شدنش در تولید روش عام خود یعنی به تعبیر دیگر
منطق نسبیت عام، این علامت چنین چیزی است و این ظرفیت هم ظرفیت برآمده ای از
انقلاب اسلامی و مرحله جدیدی از گرایش به معنویت است که معنویت اداره در جامعه
را می خواهد. یعنی اسلام را در عمل و تحقق عینی تعقیب می کند. نفسی چنین
انقلابی ناشی از رشد معنویت و گرایش به اسلام است. یعنی گاهی ما اسلام را
می خواهیم برای حوزه فردی مان که چنین تعلقی منشأ پیدایش انقلاب سیاسی با چنین
ایده هایی نمی شود. زیرا انقلاب سیاسی با این ایده ها و رشد آن در عالم معلوم،
تعلق به حاکمیت وحی در حیات بشر در حال رشد است. در لایه های باطنی حیات بشر
اتفاقاتی جدی در حال انجام شدن است و این ظرفیت از ایمان قدرت ایجاد جسارت
فرهنگی را دارد، کما اینکه جسارت سیاسی را هم ایجاد کرده است.

پس عملاً یک شبکه فلسفی نیاز است که بتواند جریان تولید و
هدایت علم را دنبال کند و از آن طرف هم ایمان دینی و تکیه به معارف اهل بیت
می تواند این جسارت روحی و روانی را به افراد و به جامعه عنایت نماید که
ساختارشکنی در عرصه اجتماع بکنند که این نیازمند است که یک نظریه دقیق راجع به
تکامل علم داشته باشیم. اینها همه تخمینی است ولی راه صحیح این است که با یک
فلسفه تاریخ و نگاه فلسفه تاریخی و تکامل علم وارد بحث بشویم که چگونه علم
تولید می شود. اگر به آن نگاه وارد بشویم می توان تحلیل کرد و به نظر می رسد
چنین اتفاقی افتاده است و این امور پارامترهای محدودی از آن واقعیتی هستند که
باید بر روی آن دقت شود.

باز ممکن است در اینجا اشکال شود که فرض کنیم با توجه به آن
مقدمات حتی نظریه ای علمی را هم مدعی شدیم که تولید شده است. این نظریه هم باید
علی القاعده به عرصه داوری نهاده شود، جامعه علمی که در مقابل این نظریه قرار
دارد، چه جامعه است؟ چگونه با این نظریه برخورد می کند و چه شواهد و قرائتی را
می توان در مقابل این جامعه علمی ارائه کرد؟

در پاسخ این اشکال باید توجه کرد که در ابتدا باید بحث
دقیقی را مطرح کرد که تفاهم چگونه اتفاق می افتد و مبنای تفاهم چیست؟!! آیا
تفاهم پایگاهش به حقیقت جویی انسانها بر می گردد؟! یا این که چیز دیگری است و
بر پایه آن نظریه معرفت شناسی است تا باید توضیح داد که چگونه می توان وفاق و
تفاهم ایجاد کرد و چه عواملی بر تحقق این تفاهم حاکم هستند؟ به نظر می رسد،
بخشی از زمینه های ایجاد تفاهم، تحولات اجتماعی است که اتفاق می افتد و بخشی هم
ظرفیت ایمانی است که در جامعه اتفاق می افتد. یعنی اینگونه نیست که همیشه تفاهم
به ظرفیت نظری یک نظریه بر گردد، بلکه عوامل دیگری وجود دارد که در ایجاد تفاهم
موءثرند. اگر مجموع آن عوامل را بخواهیم حساب کنیم به نظر می آید بستری برای
ایجاد تفاهم به وجود می آید و در پایان یک نظریه قدرت دفاع عقلانی را از خود
باید داشته باشد و اگر ناظر به کارآمدی علمی است باید قدرت خود را در کنترل
عینیت به ثبت برساند. اما اقبال به یک نظریه و پذیرفته شدن یک نظریه تابع این
دو نیست. یعنی بسترهایی در تحولات اجتماعی وجود دارد که کمک می کنند به
نظریه ای که کارآمد است در دفاع از عقلانیت خود و همچنین کارآمد است در کنترل
عینیت، و مدعی نسبت به عینیت است که به ثبت اجتماعی برسد. یعنی پذیرش اجتماعی
نسبت به یک نظریه فقط بر مدار این دو عامل نمی چرخد. جامعه شناسی علم را هم
باید مورد توجه قرار داد. تکامل در تاریخ و گاهی نگاه فلسفی به تکامل تاریخ را
هم باید مورد بررسی قرار داد. آن گاه می توان ادعا کرد که یک نظریه چگونه به
ثبت اجتماعی خواهد رسید و ماندگار در تاریخ می شود. یکی از عواملی که برای ثبت
یک نظریه لازم است این که بتواند دفاع عقلانی از خود کرده و کارآمدی عینی اش را
به ثبت برساند.

منظور از دفاع عقلانی یعنی در ابتدا باید هماهنگی خود را به
ثبت رساند و بعد بتواند پیش فرض ها و حدود اولیه اش را به ثبت اجتماعی برساند.
اگر بتواند کارآمدی، هماهنگی و عقلانیت حدود اولیه خود را تمام کند، یک گام در
تثبیت برداشته است. این گونه نیست که هر نظریه ای که این خصوصیات را داشت حتماً
موفق باشد. نظریه ای که مدعی تمدن دینی است اگر بستر اجتماعی تمدن دینی پیدا شد
به سمت دینی شدن است البته ممکن است در مسیر رشد خود اصلاح بشود و اصطکاک
اجتماعی که ایجاد می شود به رشدش کمک کند.

بر این اساس دیگر معنا ندارد که گفته شود بحث بر سر این است
که این بستر اجتماعی لازم برای قبول یک نظریه است. آیا این بستر در جامعه ما
باید وجود داشته باشد و جامعه ای که انقلاب سیاسی در آن رخ داده و ادعا می شود
که انقلاب فرهنگی هم دارد در آن شکل پیدا می کند و یک فرهنگ جدید در جامعه به
وجود می آید و چنین جامعه ای در کل ممکن است شرایط اجتماعی برای پذیرش یک نظریه
علمی جدید در آن فراهم شده باشد، منتها این انقلاب سیاسی در عرصه بین المللی
هنوز رخ نداده است، هر چند ممکن است در گوشه و کنار جهان یکسری انقلابات منبعث
از این انقلاب در حال شکل گیری است، و به تبع فرهنگ این انقلاب در حال صدور
است، ولی هنوز جامعه علمی حاکم بر جهان هنج

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.