پاورپوینت کامل گریه انگورها;چند غزل از «علیرضا قزوه» ۵۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل گریه انگورها;چند غزل از «علیرضا قزوه» ۵۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گریه انگورها;چند غزل از «علیرضا قزوه» ۵۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل گریه انگورها;چند غزل از «علیرضا قزوه» ۵۱ اسلاید در PowerPoint :

۳۷

زخم زبان ها

خدایا تلخ می بینم سرانجام جوان ها را

زمانه سرمه می ساید شکست استخوان ها را

چقدر ای روزگاران، زخم از تیغ خودی خوردن

میان خون و خنجر بازی زخم زبان ها را

خمیر و نانوا دیوانه شد از این همه هیزم

خدایا شور این آتش فروشان سوخت نان ها را

به نام نامی طوفان و دریا بال خواهم زد

کلاغانی که می بندید راه آسمان ها را!

به ملاحان بگو وقت ملاحت نیست این شب ها

بگو طوفان – بگو پایین نیاور بادبان ها را-

دهان موج را باید ببندد تربت مولا

بگو باید تحمل کرد یک چند این تکان ها را

چرا اهل سیاست منطق حکمت نمی دانند

خدایا بار دیگر بعثتی بخشا شبان ها را

خرداد ماه ۱۳۸۸ – دهلی نو

کن

به بازار رضای او دو روزی کسب وجدان کن

متاع حسن خود را می فروشی؟ رد احسان کن

حراجی تازه در بازار مهر دوست افتاده ست

اگرچه نرخ لبخند تو ارزان است ارزان کن

به آب دیده ات هر صبح دل را شستشویی ده

دکان دوست را پاکیزه با جاروب مژگان کن

چراغان جهان غیر از چراغان دل خود نیست

جهانی را چراغان کرده ای خود را چراغان کن

اگر طوف نگاهش می کنی چشمی ببین خود را

اگر در زلف او پیچیده ای حالی پریشان کن

عمارت ها که کردی قصر شیطان بود بر هم زن

عبادت ها که داری مسجد شرک است ویران کن

چو ابراهیم ادهم در مقام دوست مهمان باش

به زمزم می رسی اما حذر از دلو سلطان کن

شکستی این همه بت را و آخر بت شدی در خود

مسلمان کافرا روزی بت خود را مسلمان کن

خرداد ۱۳۸۸

سفرنامه انسان

به خود برگشته بودم، یک قلم جان بود در دستم

قلم، آری قلم، شمشیر عریان بود در دستم

به هر جا پر زدم باران آیات خدا می ریخت

به هر جا سر کشیدم برگ قرآن بود در دستم

زبان شاپرک را فهم کردم در سکوت گل

مگر انگشتر و مهر سلیمان بود در دستم

به هم می خورد دستان و صدایی بر نمی آمد

چه بازی بود ؟ آیا سرمه پنهان بود در دستم؟

به من چیزی به نام عاشقی آموختند آن شب

کلید خانه خورشید تابان بود در دستم

به شهر کودکی برگشتم و شب های شیرینش

سمرقندی شدم، قند فراوان بود در دستم

دلی آیینه وار آورده بودم از سفر با خود

خط پیشانی ام حتی نمایان بود در دستم

کجا گم کرده ام آیینه صبح قیامت را

شفاعت نامه اعمال انسان بود در دستم

به دنبال خودم می گشتم و چیزی نمی دیدم

چراغ روشن حال پریشان بود در دستم

هوای دیدن یاران همدل آتشم می زد

برات دیدن کوی خراسان بود در دستم

اردیبهشت ماه ۱۳۸۸- دهلی نو

ای چراغ مطمئن!

چشم هوشی باز شد آیینه حیران شدیم

یک سحر آیینه گم کردیم ، سرگردان شدیم

اشک در چشمان ما پُر شد پری ها پر زدند

شیشه از دست پری افتاد ، ما انسان شدیم

دل ز دنیا کندن آسان بود چون دل بستنش

بسته شد تا چشم دنیا، محو در مژگان شدیم

غیرت ما این نبود و قیمت ما این نبود

هر چه دنیا قدر پیدا کرد ما ارزان شدیم

شطح و طاماتی سر هم شد به سودای غزل

با خیال خویش وهم آلوده عرفان شدیم

غیرتی آموختیم و طاعتی اندوختیم

جرأتی گل کرد، در باغ ملک پرّان شدیم

هوهویی از هر که بشنیدیم، یاهویی زدیم

خانقاهی هر کجا دیدیم دست افشان شدیم

ای چراغ مطمئن، در ما طلوعی تازه باش

ما که عمری در شب زلف تو سرگردان شدیم

اردیبهشت ۱۳۸۸- دهلی نو

پرده خوانی

بهاران بود و مجنون مُرد از بی همزبانی ها

به قدر عمر پیران کم شد از عمر جوانی ها

دریغا پهلوانان و دریغا پهلوی خوانان

دریغاتر فتوٍِت نامه بی پهلوانی ها

شغاد قصّه بازی می کند در نقش رستم هم

چه زخمی می خورد سهراب در این پرده خوانی ها

نمی دانی ندانستن چه طرفه صرفه ای دارد

که شور هیچ دانان است و دور هیچ دانی ها

عزا این نیست غم این نیست داغ کربلا این نیست

به خندیدن شباهت می برد این نوحه خوانی ها

دلم می خواست در عهد عتیق عاشقی باشم

چرا منسوخ شد موسای من عهد شبانی ها؟

فروردین ماه ۱۳۸۸ – دهلی نو

شبانی

گزارش سفربه کشمیر و وضعیت نگران کننده قبر شاعران بزرگ ایرانی

دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم

به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم

چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم

تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم

نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم

اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم

اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد

حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم

چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد

چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد

اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم

سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش

دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم

فروردین ۱۳۸۸

جمعه ناگاه

یعقوب منا یوسفت افتاده در این چاه

دیری ست که خون می چکد از پیرهن ماه

بر مانع خورشیدی، آن خون ستاره ست

یا مانده بر آن تکّه ای از پیرهن ماه

امروز بیا سبز بروییم که فردا

کاری نکند حسرت و کاری نکند آه

«یا ایّتها النفس…» بخوانیم و بکوچیم

وز مرگ نترسیم، توکّلت علی الله

این شنبه و آدینه به تکرار، مرا کشت

تا چند صبوری کنم ای جمعه ناگاه

مهرماه ۱۳۷۵

ای بهار از کوچه ما بی تبسّم نگذری

عشق یعنی این که از اندوه مردم نگذری

زندگی یعنی که از شور و ترنّم نگذری

باز ای داوود خوشخوان! لب فروبستی چرا؟

از کنار دردهامان بی تکلّم نگذری

باده پیش آرید، فروردین هشیاران رسید

حبّ مولا داشتن یعنی که از خم نگذری

یک سر سوزن به فکر زیردستان نیز باش

ای مسیح فرودین از چرخ چارم نگذری

خانه دل خانه شور است و شیدایی و شعر

بوی دف می آید این جا، با تألم نگذری

ای نسیم از خانه ما بی سلامی رد مشو

ای بهار از کوچه ما بی تبسّم نگذری

زندگی دریاست ، یک دریای پنهان در صدف

از دل دریای هستی بی تلاطم نگذری

اسفند ماه ۱۳۸۷- دهلی نو

تا شب زاینده رود

مثل سلطانی که صبح افتاده است از تخت و تاج

گیج گیجم، گول گولم،هاج و واجم،هاج و واج

پیش از این در عهد دقیانوس عشقی بود و نیست

عاشقی پول سیاهی بود کافتاد از رواج

روزگاری عقل و عشق از ما گرفتی خط و ربط

روزگاری هند و چین می داد ایران را خراج

عاشقان پر می کشند این روزها در قصر وهم

شاعران افتاده اند این روزها از برج عاج

زندگی این روزها این است : تزویج دو ضد

کافر زاهد صفت با شاعر عاشق مزاج

صبح ها در خانه هامان نیست غیر از داد و قال

شام ها در سفره هامان نیست غیر از احتیاج

عارفان یعنی خریداران درد بی دوا

صوفیان یعنی گرفتاران زخم بی علاج

شیخ یعنی آن که در خلوت نپرسد ازخدا

خواجه یعنی آن که بازی می کند با خشت و خاج

در فتوت نامه تان چیزی نخواندم جز حسد

در سیاست نامه تان حرفی ندیدم غیر باج

بعد از این بر عقل و دینم می کشم طرحی دگر

بعد از این بر شعرهایم می زنم چوب حراج

غیر شاعر کس به شعر شاعران قیمت نداد

کس امیرالحاج را حرمت نکردی غیر حاج

عصر حجیّت گذشت و دور علیّت رسید

حجّت ما همچنان عشق است روز احتجاج

کاش باران می گرفتی در شب ما کاش کاش

کاش نرگس می دمیدی در دل ما کاج کاج

باز دیشب اصفهانی در دلم دم می گرفت

افتخاری قطعه ای می خواند از استاد تاج

از غروب دهلی نو می روم تا اصفهان

تا شب زاینده رود و سوز آواز سراج

اسفند ماه ۱۳۸۷- دهلی نو

گریه انگورها

دور شو از خود که بانگ دورها را بشنوی

در نمازت گریه انگورها را بشنوی

تار شد شب های تنهاییت، چنگی زن به دل

تا صدای هق هق تنبورها را بشنوی

رکعتی از رنگ بیرون آی، ای همرنگ نور

نور شو، تا ربٌنای نورها را بشنوی

سعی کن آیینه را هر صبح، لب خوانی کنی

سعی کن با یک نظر، منظورها را بشنوی

پنبه را از گوش بیرون آر، ای حلاج وهم

تا اناالحق گفتن منصورها را بشنوی

بی که موسی باشی از طور تجلی بگذری

بی که اسرافیل باشی صورها را بشنوی

تو سلیمان می توانی شد، ولی با چند شرط

شرط اوّل آن که حرف مورها را بشنوی

شرط آخر آن که برگردی به ظهر کربلا

محو عاشورا شوی و شورها را بشنوی

اسفند ماه ۱۳۸۷- دهلی نو

انتظار

دلا تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد

به روز مرگ، شعرت، سوره یاسین نخواهد شد

فریبت می دهند این فصل ها، تقویم ها گل ها

از اسفند شما پیداست، فروردین نخواهد شد!

مگر در جستجوی ربّنای تازه ای باشیم

وگرنه صد دعا زین دست، یک نفرین نخواهد شد

مترسانیدمان از مرگ، ما پیغمبر مرگیم

خدا با ما که دلتنگیم، سرسنگین نخواهد شد<

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.