پاورپوینت کامل شعر;راوی می نویسد، می میرد ۲۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شعر;راوی می نویسد، می میرد ۲۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شعر;راوی می نویسد، می میرد ۲۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شعر;راوی می نویسد، می میرد ۲۵ اسلاید در PowerPoint :

۳۴

چند شعر از محمود درویش

ترجمه عبدالرضا رضائی نیا

من یوسفم، پدر!

من یوسفم، پدر!

پدر! برادرانم دوستم نمی دارند

پدر! مرا همراهِ خود نمی خواهند

آزارم می دهند

با سنگریزه و سخنم می رانند،

می خواهند که من بمیرم تا به مدحِ من بنشینند،

آنان درِ خانه ات را به رویم بستند،

از کشتزارم بیرون کردند،

پدر! آنان انگورهایم را به زهر آلودند

پدر! آنان عروسک هایم را شکستند

آن گاه نسیم گذشت و با گیسوانم بازی کرد،

آنان رشک بردند و بر من شوریدند، و بر تو شوریدند!

مگر من با آنان چه کرده بودم، پدر!

پروانه ها بر شانه هایم نشستند

خوشه ها به رویم خم شدند

و پرنده بر کف دستانم فرود آمد.

با آنان چه کرده بودم، پدر!

و چرا من؟

تو یوسفم نامیدی،

آنان به چاهم انداختند

و به گرگ تهمت بستند

حال آن که گرگ مهربان تر از برادران من است

آی پدر!

آیا من به کسی جفا کردم،

وقتی که گفتم: «به روءیا یازده ستاره دیدم

و خورشید و ماه را…

دیدم که بر من سجده می بَرند.»

جمله ای آهنگین

شاعری اکنون

شعری می نویسد

به جای من،

– بر درخت بید دور دست باد –

چرا گُل سرخ در دیوار

برگ های تازه به تن می کند؟

کودکی اکنون

کفترش را پرواز داد

به جای ما

– به اوج، سوی سقف ابر-

چرا بیشه این برف را

بر گرد لبخند فرو می ریزد؟

(

پرنده ای اکنون

نامه می بَرد

به جای ما

به نیلیِ سرزمین آهو،

چرا صیّاد به صحنه می آید

تا تیرهایش را پرتاب کند؟

(

مردی اکنون

ماه را می شوید

به جای ما

و بر بلورینه رود راه می رود،

چرا رنگ بر زمین می افتد؟

چرا ما مثل درختان برهنه می شویم؟

من از این سرزمینم

من از این سرزمینم

و خاطره هایی دارم؛

به دنیا آمده ام

– همان گونه که مردم به دنیا می آیند-

مادری دارم

و خانه ای با پنجره های بسیار

برادرانی دارم، دوستانی

و زندانی با دریچه ای سرد،

موجی دارم

که مرغانِ دریایی اش ربودند

چشم اندازی ویژه دارم،

علف های هرز دارم

و مهتابی در دور دست کلام

و رزق پرندگان

و زیتونی جاودان.

بر زمین گذشتم،

پیش تر از گذرِ شمشیرها

– بر پیکری که سفره اش کردند-

من از این سرزمینم،

آسمان را به مادرش بر می گردانم

– دمی که آسمان بر مادرش گریه سر می دهد-

و می گریم

تا ابری باز آمده بشناسدم

من همه سخنانی را که شایسته دادگاه خون بود، – فرا گرفتم

تا قاعده را بشکنم،

همه سخنان را فرا گرفتم

سپس حروفش را از هم گسیختم

تا یک لغت بسازم

که همان «وطن» است

دزدان گورستان

دزدان گورستان

برای تاریخنگار چیزی باقی نگذاشته اند،

تا نشانه ای بر من باشد

آنان در تنِ من می خوابند،

آن گاه که از آن علف رویید و شبح برخاست

آنان چیزی را که به آن فکر نمی کنم، بر زبان می آورند

و چیزی را که به یاد می آورم، از یاد می بَرند

بهانه هاشان را به سکوتِ من می دهند.

ای دزدان گورستان ها!

اکنون که قربانی را مجال کافی هست.

اندکی بیاسایید!

تا درباره اکنون گفت و گو کنید

با قاتلی که شاید قربانی باشد

و به سوی خانواده تان بر گردید!

بسا کودکان تان نیازمند بازیچه ای باشند

جز قلب من در تفنگی

و نیازمندِ نام هاشان یا جامه نام هاشان

تا روانه مدرسه شوند

آیا نمی توانید جز گورِ کهن

تازه من هویتی بر تن کنید

آیا نمی توانید تفاوتی میان سایه طلایی من با گلِ نرگس بیابید؟

با این وصف

در میان ما چه کسی زنده است؟

چه کسی

در این نمایش

زنده است؟

راوی می نویسد، می میرد

بر این شیشه چهره ای ندارم،

تکه های آینه تن من است

و پاییز من به دریا خفته ست

و دریا پیوندی است

پس اهالی اکنون باید در ساعات شان به خواب روند،

امروز این جرس ها

مرا به هیچ دیداری و هیچ وداعی نمی بَرند

این جرس ها وقت مرا اعلام نمی کنند،

وقت من از پرتو خورشید ست

(

راوی

بر کتیبه می نویسد و بر موج پریشان:

مرگ به سوی دریا رفت

و دریا هنوز نیلی ست

(

شهرهایی که می آیند و می گذرند

این زندان من است

میان گفت و گوی روشنی و سایه،

چهره ام یکی ست…

و مرگ یکی.

(

راوی بر چاقو می نویسد:

از این

فوجی کبوتر پر گرفت

و بر سطحِ قرص نان آشیان یافت

و خوابید

(

بر آینه اکنون چهره ای ندارم،

چهره من چون خانه بینوایان است،

فراموشی می

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.