پاورپوینت کامل سطرهایی از رنج های نیما(قسمت دوم) ۶۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سطرهایی از رنج های نیما(قسمت دوم) ۶۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سطرهایی از رنج های نیما(قسمت دوم) ۶۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سطرهایی از رنج های نیما(قسمت دوم) ۶۶ اسلاید در PowerPoint :
۳۴
با سوداگران زر و زور
از حزب توده که بگذریم، بخش مهمی از یادداشت های نیما به خانلری می پردازد، به گونه ای که با عنایت به اوصافی که بر قلم نیما رفته می توان خانلری را دل آزارترین و منفورترین چهره از معاصران در چشم نیما دید. پرویز ناتل خانلری، پسر خاله ی عالی جناب و صاحب منصب نیما، شاگرد دیروز اوست که با بهره مندی از مواهب «عَلَم» به معاونت وزیر کشور رسیده و از ناز و تنعم دربار برخوردار است. نیما از خانلری با عنوان خانلرخان، یاد می کند و معتقد است که خانلری بسیاری از حرف های او را دزدیده و حتی طرح و خط اصلی رساله ی پایان نامه ی همسر خانلری که سیر تطور غزل فارسی نام دارد، از کتابخانه ی نیما به سرقت رفته است. لحن او در یاد کرد خانلری بسیار تلخ و زخمی است:
«شارلاتان ها، طرارها، چنان که در تهران، در همه جا هستند. در ولایات خوانین هستند که بسیار کثیف هستند. هیچ صفات بارز یک انسان در آن ها نیست. فقط زمان زندگی خودشان را می یابند که به شهواتشان رسیدگی کنند. چون می دانند آینده ای ندارند. وقتی مردند، مردند. حالا در تهران این جوان طرار آینده را نگاه نمی کند… این جوان امروز می گوید اشعار اوزان مختلف باید داشته باشد در یک قطعه (چنان که نادرپور، بچه مرشد او می گوید…) خیال می کند که من هم می خواهم وزیر بشوم. من گرسنه و لخت به سر می برم و او با ماهی چندین هزار تومان و عمارت و دستگاه…
آیا آیندگان این خیانت ها را خواهند دانست؟»
در نگاه نیما، خانلری جوانکی سودایی ثروت و قدرت است که با تحقیر و تخفیف دیگران و مصادره ی دست آوردهای فکری آنان به نام خویش در پی رسیدن به نام و نان است. از این رو نیما چونان قلندری یک لا قبا و بی اعتنا به افسونِ قدرت و ثروت به ریشخند جوانک سوداگر می نشیند:
«پسر احتشام الملک می خواهد ترقی کند، وزیر شود. احمق! چقدر وزرا مردند و نامی از آن ها نیست… این جوان همه جور اسباب فراهم آورد که از من اسمی نباشد. پس از آن همه جور از حرف های من دزدید وارونه سرمقاله و سایر چیزها قرار داد… .
این جوان که مدح مرا می کرد و یک مدرک او درباره من در نزد دکتر هشترودی زاده است (شعر من نغز اگر بُوَد نه عجب / زان که استاد شعر من نیماست) بعداً این جوان که هنر متوسطی داشت، علم فونتیک و سِمانتیک را در اروپا خواند، هوس پیشوایی را در ادبیات در نظر گرفت. هنر او و علم او وسیله ی ترقی او در پول و منصب است. در کنگره خیلی نقشه انداخت و کنگره را واداشت که اسم مرا به اسم نیمای مازندرانی در ردیف هزار نفر که شعر تازه گفته اند، گذاشته و امروز خیال می کنند شعر جدید من یعنی بالشویکی و با جریان امروز دارد آن را به هم می زند. در رادیو هم دلال و دلقک دارد.»
پیش تر نیز به کنگره ی نویسندگان ایران که از طرف انجمن فرهنگی ایران و شوروی (خانه ی وکس) در سال ۱۳۲۵ برگزار شد اشاره ای شد.
زخمی که نیما از آن کنگره ی کذایی برمی دارد تا پایان عمر با اوست. هم دستیِ احسان طبری (از اعضای مرکزی حزب توده) و پرویز ناتل خانلری و چند نفر دیگر از این دست در ترتیب دادن نمایشی به نام ادبیات ایران:
«زخمی که طبری زد هنوز به جاست. آن ها نه تنها در سیاست احمق بودند در رشته های زندگانی هنری احمق تر بودند.
یک سر دروغ می گفتند. عده ای کشته خونشان به گردن آن هاست. رؤسا به روسیه و جاهای دیگر رفتند و مشغول گذران و کیف و عشرت شده اند… من از کنگره خوشنود بیرون نیامدم. در پشت نسخه شعری که به طبری داده بودم، نوشته بودم می خواستم قی کنم. گفتند قی نکن، این کنگره است. اگر می دانستم در ردیف چگونه جانورهایی من هم داوطلب شعر خواندن شده ام، فرار کرده بودم.»
برخی از شاگردان و مریدان خانلری در سال های اخیر در کتاب ها و مقاله ها با نگاهی تقدیس گرا به زندگی خانلری، از بازیگری او در عرصه قدرت و نیز روابط نیما و خانلری به اجمال و اهمال گذشته اند.(۸) اما بخش مهمی از یادداشت های نیما ویژه ی بازیگری های خانلری در این عرصه هاست و با مرور آن همه شکایت می توان القابی چون شارلاتان، ناجوانمرد، جاه طلب، احمق – متشاعر، طالب شهرت، طرار و چاروادار فرنگستان را سراغ گرفت که بیانگر زخم عمیق نیما از ماجرایی است که میان او و خانلری گذشته است:
«خانلر خان… شیادترین آدمی که من در زمان خود دیدم. این ناجوانمرد بود که خود را به هدایت می چسباند و هدایت اعتنایی نداشت… .
تحقیر می کند این جوان همه را خیال می کند با کوتاه کردن دیوار دیگران دیوار او بلند خواهد شد. اصلاً این جوان جلف حرف می زند، مگر در جلوی زور و قدرت که در آنجا موش می شود…»
درباره ی سرقات خانلری نیز چند یادداشت آمده است که حکایت از آن دارد که خانلری نه تنها به شعر و نظریه ی شعری نیما که به نثر نیما نیز رحم نمی کند:
«این جوانک خرده خرده به راه من می آید و به دزدی و تقلب و ظاهرسازی کار مرا می دزدد و به رخ می کشد… حتی در یک مقاله بعد از انتشار دو نامه، جمله (مَثَل آن ها مَثل کسی است) را که من از قرآن مجید آموخته ام در مقاله اش به کار برده است.»
هر قدر که بیان نیما را تلخ و گزنده و حتی مبالغه آمیز فرض کنیم، نمی توانیم تیزچشمیِ نیما را در تشخیص جاه طلبی و شهوت تند وزارت خواهی خانلری انکار کنیم؛ جوانک سال های میانی دهه ی سی، چند سال پس از در گذشت نیما سرانجام به وزارت می رسد؛ وزارت فرهنگ، در فرازی از حساس ترین فرازهای تاریخ معاصر ایران در حوالی قیام پانزده خرداد سال ۱۳۴۲ چند و چون بازیگری خانلری در عرصه ی قدرت، به ویژه در مقطع قیام پانزده خرداد و حمله ی سفاکان رژیم پهلوی به حوزه ی علمیه و کشتار طلاب و مردم با استناد به اسناد آن دوره امری ضروری است که باید به دست تاریخ پژوهان آزادمنش و فارغ از رابطه ی مرید و مرادی تحقق یابد تا امکان داوری دقیق تری از قضاوت های نیما درباره ی شخصیت خانلری فراهم آید.(۹)
یاد بعضی نفرات
شکایت های نیما از پیرامونیانش سرفصل دیگری از یادداشت های نیماست. چشمانِ حساس نیما از پشت صحنه ی شعرها و زندگیِ شاعران دریافت های تلخی دارد؛ انگار در آن سوی شعرها از شاعرانه زیستن و عاشقانه نفس کشیدن خبری نیست. زندگی های مشوش، ارتباط های آلوده به حسادت و بَد دلی و منفعت طلبی های حقیر و کژ راهیِ شاعران، روحِ روستایی نیما را به شلاق می کشد. شاید این یادداشت صریح که زیر عنوان «معاصرین من» آمده، تصویری گویا از چشم انداز تلخی بوده که فراروی نیما گسترده شده، نیما بر کلمه ی «همه معاصرین» در پایان یادداشت تأکید می کند، به استثنای یکی دو نفر:
«تمام غرق در کینه و حسد هستند… همه این اشخاص که در این زمان هستند یا در خودبینی خود غرق شده اند برای به دست آوردن شهرت، یا کینه می ورزند در سر هیچ چیز یا بد عمل هستند و به ناموس هم چشم دارند. یا مثل شیرازی ها خوش استقبال و بد بدرقه انه، مسلکشان را فراموش کرده اند یا گول خورده اند و هنوز گول می خورند. یا کسانی هستند که کشور ما را حاضرند به دست اجانب بدهند که خودشان چیزی بشوند. برای دو سه صباح نان خوردن این همه اشخاص بد هستند. تمام معاصران گرفتار این امراض هستند. نه فقط شاگردهای من که نسبت به من استاد شده اند، همه معاصران من.
در این میانه محمد ضیاء هشترودی زاده مرد است. اعتصام الملک مردی بود و غیره و بسیار به ندرت.»
از این گونه است که نیما، کمانِ ملامت کشان، بسیاری از پیرامونیان را می نوازد؛ از جوان های شاعرِ مدعی رهروی نیما گرفته تا هم سالان و ادیبان معنون و عالی مقام. در این یاد کردها تنها میزانِ تلخی لحن متفاوت است و روایت های شکایت آلود نیما تا یأس و ناامیدی کامل از اینان پیش می رود. توصیف ها و اشاره های دقیق و البته تند و تیز نیما به احوال شاعران و ادیبان آن سال ها گاه چنان می نماید که انگار طالع بینی خُبره با خیره شدن در کف دستان و خطوطِ پیشانی آدم ها از آینده ی آنان خبر می دهد. اکنون که نزدیک به نیم قرن از این اشاره ها می گذرد، تعابیر مختصر نیما شگفت می نماید و مکاشفه گون.
اسماعیل شاهرودی از چشم نیما: «جوانی است بسیاری شاعر و پرالتهاب خطرهای زیادی در پیش دارد. بسیار او را گول خواهند زد.»
اشاره به احوال سایه (ابتهاج): «سایه را دیدم، در مغازه داوود. سبیل گذاشته بود. بسیار فکری بود. مرا مهمان کرد. گفت اتاقم را با حصیر و نی ساخته ام. گفت عکس مرا دارد. خواستم به او بگویم آن قدر فکری نباش. بسیار خواهد آمد که ما به اشتباهات و ساده لوحی های خود برخورد کنیم.»
حکایت بدیع الزمان فروزانفر: «می گویند در مجالس درس به شاگردها می گفت: فردوسی بسیار اشتباهات لغوی دارد. نباید استاد فروزانفر را تحقیر کرد به این که راست نگفته است. الحمدلله سال ها گذشت. روزگار خودش ثابت کرد که او بر استاد طوسیِ ما قبلِ او برتری دارد. زیرا فردوسی در گرسنگی و آوارگی مُرد. ولی او امروز سناتور است و خوب طرف بسته است. خدا همه را هدایت کند.»
قصه دیدار با یدالله رؤیایی در شبِ عید قربان به تاریخ هفتم تیرماه ۱۳۳۷: «امشب دو سه ساعتی با رؤیا در پشت دکانی در خیابان در بند صحبت کردم. مخصوصاً من به رؤیا سک زدم راجع به این که انسان اول باید مرد و انسان باشد، بعد شاعر. هنر نموداری از آدمیت باید باشد. وقتی که آدمیت نبود، تف به هنر. از مولا علی(ع) صحبت کردم که بارها گفته ام خیال می کنند چون نوول ننوشته است و پِیِس ندارد کسی نیست.»
جلال آل احمد همسایه و وصیِ نیماست و در بسیاری از مواقع باخبر از کار و بار و وضع و حال نیما. نیما محبت های جلال را کتمان نمی کند اما از او گله هایی نیز دارد:
«آل احمد در موقع زندانی شدن من به من کمک کرد اما در سخنرانی خود راجع به من در جشنی که برای من ظاهراً گرفته بودند، متن سخنرانی خوانده شده را عوض کرد و نوشت: مثلاً نیما شاعر است، نویسنده نیست و نوشت: کسی که زیاد می گوید، بد هم می گوید. نمی دانم کدام زیاد گویندگان همه را شاهکار نوشته اند، به قدری تیر پوسیده این آدم از ترکش مرا مأیوس کرد نسبت به جوان ها که مپرس.»
در جایی دیگر نیز اشاره وار به سلوک خانوادگی جلال می پردازد:
«حس کردم که مثل خیلی ها ناراحت است ولی ظاهراً معلوم نیست، اخبار داخلی بیشتر خانواده های مس
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 