پاورپوینت کامل پرسش ها و مفاهیم کلیدی در تحلیل تجدد(قسمت اول) ۸۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل پرسش ها و مفاهیم کلیدی در تحلیل تجدد(قسمت اول) ۸۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پرسش ها و مفاهیم کلیدی در تحلیل تجدد(قسمت اول) ۸۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل پرسش ها و مفاهیم کلیدی در تحلیل تجدد(قسمت اول) ۸۱ اسلاید در PowerPoint :
۱۸
مقدمه:
بدون شک در تبیین و تحلیل تجدد، شماری از پرسش و سؤالات اساسی به وجود می آید که تبیین و پاسخ به هر کدام از آنها، رساله مجزائی می طلبد، که طبعاً سرنوشت بحث را نیز عوض می کند. به همین روی، فهم و درک درست و دقیق از موضوع ماهیت تجدد، می طلبد که با طرح اجمالی پرسش ها اولاً: افق و چشم انداز وسیع مسأله تجدد را گوشزد کنیم، و ثانیاً: بتوانیم فهم و درک خود را از تجدد در نظامی از سؤالات هماهنگ و متناسب، دقیق تر و روشن تر ارائه کنیم؛ زیرا فهم پدیده ها و موضوعات پیچیده که در مقیاس و ابعاد وسیعی طرح می شود، مستلزم پرسش و سؤالاتی است که می بایستی با نگاه جامع و نظام مند و با طرح آن در بستر مناسب، امکان فهم دقیق از موضوع پیچیده و ابعاد آن ممکن گردد.
در ذیل پرسش هایی مطرح شده که پاسخ ها و جواب های متفاوت و متناقضی نیز برای آن ارائه شده که به همین جهت نیز در متن و در دل خود بحث های چالشیِ مدرنیته را نیز دربر می گیرد. البته طرح چنین پرسش هایی، برای یافتن پاسخ تفصیلی و ارائه رهیافت گوناگون با طیف وسیع آراء نبوده، بلکه طرح و ارائه آن از آن جهت که ما را در فهم و درک مفهوم و معنای تجدد و نیز تحلیل کارآمد از تجدد یاری می کند، ضروری می باشد. لذا می توان گفت که طرح پرسش و پاسخ های مناسب و کافی می تواند تا حدودی در تحلیل چارچوب های نظری و مفاهیم کلیدی حاکم بر تجدد مؤثر افتاده و آن را روشن نماید. به همین روی، نبایستی در تحلیل تجدد با فروکاستن آن به یک پرسش و پاسخ ساده و بسیط ما را به ساده انگاری در تحلیل آن سوق دهد.
۱. پرسش اول: تجدد غربی، گسست یا تداوم تاریخی
آیا تجدد غربی، یک گسست از تاریخ گذشته بشری است، یا اینکه تجدد مرحله ای از مراحل تکامل تاریخ بشر تلقی می شود؟ این سؤال در میان فیلسوفان، مورخان و جامعه شناسان یک سؤال اساسی و کلیدی است، که نوع پاسخ و جواب به آن، موضع گیری و نوع تحلیل و تفسیر ما را نسبت به گفتمان تجدد متفاوت می کند.
بعضی از اندیشمندان غرب – که اساساً تجدد را مرحله و دوره ای از دیگر ادوار تاریخی بشر یا حداقل از دوره های تاریخی گذشته غرب که گسسته و منقطع بدانند، پرهیز می کنند. – معتقدند: مدرنیته محصول فرایند تکاملی تاریخ بشر است. در واقع جریان و بستر تاریخ با فراز و نشیب های خود و نیز با روند انحطاطی و تکامل خود به نقطه و دوره ای به نام مدرنیته انجامیده، که انعکاس و بازتاب هویتِ تاریخی، فرهنگی و فکری تاریخ گذشته بشر می باشد؛ لذا مدرنیته میراث فرهنگ ها و تمدن های گذشته بشری و حلقه ای از حلقات سیر تاریخ و تمدن بشری است، که امروزه در سطح و مقیاس وسیع به نقطه تکاملی خود رسیده است. از این رو، مدرنیته دوره ای بریده و ممتاز از دیگر ادوار تاریخی نیست، بلکه این دوره نیز همانند دوره های دیگر در روند تکاملی تاریخ به وجود آمده است.
براساس این نگرش، تمدن مدرن غرب با توجه به ره آوردها و محصولات خود، دوره ای است که همه ی بشریت و همه تاریخ انبیای بشر در آن سهیم اند، لذا همه تمدن ها و فرهنگ ها؛ اعم از شرق و غرب در شکوفایی این دوره از تمدن مدرن غرب سهیم هستند. بنابراین، نبایستی آن را صرفاً طرح و ایده ای غربی دانست، بلکه چون برآمده و برآیند تکاپوی فرهنگ و تمدن های بشری است، لذا متعلق به همه بشر، تمدن ها و فرهنگ هاست و نبایستی آن را از اعصار یک تمدن و فرهنگ خاص دانست. در همین رابطه نگرش جورج سارتن، رابطه تعامل میان شرق و غرب در بوجود آوردن تمدن جدید و علم جدید قابل توجه است.(۱) البته نگرش و ایده گسست تاریخی، از آن جا که باعث ایجاد ابهامات و سوء فهم ها نسبت به جریان ها و تحولات تاریخی می گشت، باعث مخالفت بعضی ها شده است. به عبارتی، استنادات تاریخی و شواهد عینی حکایت گر این است که تغییر و تحولات همواره در بستر طولانی تاریخی واقع می شود و طرح مسأله گسست، این ذهنیت را دامن می زند که گویی تغییرات و دگرگونی ها بدون هیچ علت و بستری خاص به یکباره خلق می شوند.
در این رابطه «کاپلستون» در تاریخ فلسفه خود و در آغاز بحثِ اندیشه های فلسفه دکارت، بر این نکته اصرار دارد که دوره جدید و اندیشه های جدید نمی تواند با بریدگی و انقطاع از گذشته به وجود بیاید. لذا ضمن اینکه به تفاوت اساسی اندیشه جدید، به ویژه فلسفه جدید با فلسفه و اندیشه قرون گذشته اذعان دارد، اما معتقد است که اعتقاد به گسست، نگرشِ اغراق آمیزی است و براین نکته تصریح می کند، که پدیده تداوم در حوزه های سیاسی و اجتماعی به حد کافی واضح است، و نیز آشکار است که الگوهای جامعه و سازمان سیاسی در قرن هفدهم بدون سوابق تاریخی پدید نیامده است. به همین نحو، پیوستگی خاص در قلمرو فلسفه نیز قابل ملاحظه است. در واقع تأکید بر تداوم، بی شک پاسخی است به تصدیق بسیار آسان و سهل فیلسوفان دوره رنسانس و قرن هفدهم که مدعی نوآوری بودند؛ زیرا مواقف، اغراض و روش جدید، مستلزم اوضاع و احوال گذشته است. وی در نهایت نتیجه می گیرد که ما با یک انتخاب ساده میان دو شق متعارض قول گسست و تداوم، مواجه نیستیم، بلکه هر دو رکن را بایست توجه داشت؛ زیرا تغییر و نوآوری وجود دارد، اما تغییر و تحول خلق از عدم نیست و بایستی تلاش کرد تا عناصر تداوم و نیز ویژگی خاص دوره های جدید را به صورت توأم ملاحظه کرد.(۲)
در همین راستا بعضی از اندیشمندان، همچون «کارل لویت» با بررسی تکامل تاریخ اندیشه آلمانی، معتقد بود که اندیشه فلسفه مدرن و نتیجه کارش به هیچ وجه گسستِ قاطع و نهایی از سنت دیرپا محسوب نمی شود، لذا مفهوم پیشرفت تاریخ که مدرن ها بر آن تأکید می ورزند، امر تازه ای نیست، بلکه همان اسلحه معتقدان به پیروزیِ قطعی نجات دهنده نهایی در جنگ با فرهنگ کلاسیک یونانی است. از این رو، روزگار مدرن، چیز تازه ای نیافریده که به واسطه آن بتواند مشروعیت خود را اثبات کند، بلکه شیوه اندیشه گران در استنتاج فلسفی از تاریخ، تنها موقعی بهتر فهمیده می شود که بنیانِ کار آنها را همچون دنیوی شدن روال آخرت شناسانه باور مسیحی، به پیشرفت تأویل کنیم. «اولویت» با توجه به این نکته که مفهوم پیشرفت را جان مایه فلسفه تاریخ مدرن می دانست و مشروعیت مدرنیته نیز طبعاً با این مفهوم روشن می گشت، لذا با کشف سرچشمه سنتی و بسیار قدیمی این مفهوم در واقع از مدرنیته مشروعیت زدایی می کند.(۳)
با قطع نظر از دیگر آراء و اندیشه هایی که در این زمینه وجود دارد، لازم به ذکر است که اساساً طرح بحث گسست و انقطاع به این معنا که دوره مدرن یکباره خلق شده و زمینه و بستر خاصی آن را باعث نشده، کمتر کسی به آن قائل است. «گریشان کومار» می گوید: این اشتباه است که بگوییم مدرنیته منکر تاریخ است و یا اینکه آن را نادیده می گیرد؛ زیرا از منظر مدرنیته مقایسه و قیاس با گذشته، که هویت متغیر است، ضروری ترین نقطه ارجاع شمرده می شود و بلکه هویت، یا بی مدرنیته در وجود این نقطه ارجاعی است؛ یعنی گذشته ای که مدرنیته با آن به مقابله و تعارض برخواست.(۴) اما اگر به این معنا باشد که بستر و زمینه های تاریخی گذشته، خود بستر دوره ای را تدارک دیده اند، که به نفی و طرد آن انجامیده است، به نظر می رسد که این محل اختلاف و مورد بحث می باشد. اینکه مراحل و ادوار تاریخی در پیوند و ارتباط با گذشته خود معنا و مفهوم پیدا می کند، به معنای این نیست که پارادایم جدید و هویت سنتی بسترِ زایش، پارادایم و هویت های مدرن می باشد. در واقع در عصر تحولی که در واقع یک گسست کامل است ولو این گسست در یک نسل و سده یک دفعه ظهور نکرده و در طول چندین سده این شکاف کامل شد، اما آغاز این گسست آغاز یک تحول تاریخی است و تداوم و تکامل این گسست، تداوم یک بحران تاریخی است. «خوسه ارتگاای گاست» از جمله فیلسوفانی است که این شکافِ تاریخی را با مفهوم بحران تفسیر می کند. وی می گوید بحران، چیزی جز گذر از زندگی وابسته متکی به چشم اندازهای خاص به چشم اندازهای دیگر نیست که شامل دو مرحله است: گسستن از پاردایمی که گذران و تداوم زندگی به آن مبتنی است و دوم آمادگی برای پذیرش پارادایم تفسیرگر زندگی جدید.
این دوره از بحران در دو سده ۱۳۵۰ تا ۱۵۵۰ تداوم داشت و به قلمرو استوار و اثبات گام ننهاد، اما در زیربنای فکری و ذهنیت او قطب بندی و جهت گیری جدیدی حاصل شده، برای وی ساختار جدیدی از جهان و زندگی را امکان پذیر ساخته بود. لذا حوالی ۱۶۵۰ و با مرگ دکارت، خانه جدید و بنای فرهنگ اروپا تکمیل شده و پایان یافته بود. این فرهنگ و ساختارِ جدید گسست از ایمان و رسیدن به ایمانِ غایی به علم و خرد نابِ محقق شده است.
وی این بحران را متفاوت از بحران عادی تحلیل می کند؛ زیرا یک بحران تاریخی هنگامی روی می دهد، که دگرگونی و تحول جهان و نظام باورهای نسل پیشین، راه را برای وضعیتی از زندگی هموار سازد که انسان، بعد از انتقال، بدون آن جهان و نظام باورها بسر ببرد و این دگرگونی به شکل بحران بروز می کند و در این وضعیت انسان نمی داند که به چه چیزی اندیشه کند. تنها می داند که هنجارها و اندیشه های سنتی، دروغ و نارواست و به همه چیز حالتی تحقیرآمیز دارد، در حالی که تا دیروز به آن باور داشت.(۵)
اگر با این تلقی و بینش که تجدد تداوم و استمرار دوره های پیشین است، سراغ تحلیل و پرسش از تجدد برویم، دیگر اهمیت و ضرورت بحث تجدد به عنوان یک مسأله سرنوشت ساز معنایی نخواهد داشت؛ زیرا اساساً طرح مسأله صرفاً جنبه تحلیل تاریخی و تمدنی پیدا می کند، بدون اینکه پرسش ما، مسأله ما و دغدغه امروزی ما باشد. و عکس العمل و موضع گیری نسبت به مدرنیته دیگر واکنشی به یک مرحله و دوره ای از تاریخ تقلیل می یابد که ما نیز در آن سهیم هستیم و گفتمان مدرنیته غرب دیگر به عنوان غیریت مهاجم و سلطه گر و به عبارتی تسخیرگر تلقی نمی شود تا حساسیت ما را در طرح و فهم و در سطحِ ضرورت سرنوشت ساز برانگیزاند.
حاصل اینکه، بسیاری از پژوهشگران با این نگرشِ تامل گرایانه مخالف بوده، آن را نقد کرده اند و بیان داشته اند، که دوره مدرنیته ناقض دیگر نظام گذشته، اعم از شرق و غرب است. به عبارتی، مدرنیته غرب اگر محصول و نتیجه صرف دیگر دوره ها بود، می بایست نظام مدرنیته در آن جهت باشد، در حالی که اینگونه نیست. «رنه گنون» در کتاب «سیطره کمیت» تصریح می کند که ضدیت با سنت، اساسی است که عالم جدید به نحوی با آن ساخته شده است. در مقایسه با نسبت وضعیت به هنجار تمدن های سنتی، این عالم امری انحرافی است. وی در جای دیگر می گوید: در طی قرون اخیر این تحول و دگرگونی مهم تر از همه انحرافاتی که بشر در دوره گذشته و در وضعیت انحطاطی با آن مواجه بوده می باشد. این انحراف تاریخی و واژگونی حقیقی صرفاً در جهان باختر حادث شده، لذا موجب ظهور تاریخ و عالم جدیدی شده است.(۶) به همین روی، در دوره جدید، تفکری پدید آمد که اساساً با اندیشه گذشته تفاوت دارد. این تفکر جدید توسط دکارت و بیکن گشوده شد. با تفکر جدید گشتی در تاریخِ غرب به وجود می آید و مبنایی گذاشته می شود که ارزش های گذشته دیگر با آن مناسبتی ندارد. در واقع تمدن مدرن با قلب ارزش های قرون وسطی سیره تازه ای را آغاز کرد. هرچند تماماً آن را نسخ نکرد.(۷) در جامعه ها از تاریخی به تاریخ دیگر و از وقتی به وقت دیگر انقلاب پیدا می کنند، آن انقلاب تاریخیِ حقیقی که بشر با آن عوض می شود و مظهر رسم دیگری قرار می گیرد «رنسانس» است و «دوران نوزایش»، که تولد ثانی است…».(۸)
به اعتقاد دکتر فردید، اساساً در صدرِ تاریخِ جدید سیصد و چهار سال پیش خدا می رود، خدایی که پشت طاغوت یونانی است. این طاغوت نیز می رود و انسان جای او می نشیند و خدا در پشت انسان استتار می شود.(۹) با این بیان فوق می توان گفت که چرا بسیاری از اندیشمندان، به صورتِ دوم مسأله و سؤال طرح شده توجه نموده و مدرنیته را دوره گسست و انقطاع بشر از دوره تاریخ گذشته تلقی می کنند. در دوره ای در غرب مدرن در همه وجوه و ابعاد، هم در نظام مفاهیم، اعم از تئوری ها و مفاهیم بنیادی سیاسی، فلسفی، علمی، و هم در ساختارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و… و هم در ابزارها، تکنولوژی ها و فنونِ تولید، تحولی اساسی و نوعی انقطاع صورت گرفت. «کارل پاسپرس» می گوید: در قرن های اخیر، چیز یگانه و به تمام معنا نو، پدیدار گردید که جهان را از حیث ظاهر و معنی چنان منقلب کرد که هیچ حادثه ای از نخستین لحظه تاریخ تا امروز قابل قیاس با آن نیست و آن علم مدرن است که در تکنیک ظاهر شده است (علم و تکنیک) امری که براستی تازه است و با همه آنچه در گذشته روی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 