پاورپوینت کامل گذشته و حال نگره های فکری مغرب اسلامی ۸۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل گذشته و حال نگره های فکری مغرب اسلامی ۸۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گذشته و حال نگره های فکری مغرب اسلامی ۸۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل گذشته و حال نگره های فکری مغرب اسلامی ۸۲ اسلاید در PowerPoint :
دوست داریم نخست از زندگی و فعالیت ها و آثار علمی تان بگویید.
من در سال ۱۹۴۵ در شهر مکناس دیده بر جهان گشودم. در آب و هوایی مغربی و فضایی که از برخی جهات عادی و از برخی جهات متفاوت بود، رشد یافتم. عادی از آن رو که با آنچه دیگر افراد نسل و دوره ی خودم آشنا شدند، آشنا شدم و متفاوت از آن جهت که پدرم (ره) استاد علوم دینی بود وبا رجال جنبش ملی مغرب روابطی گسترده داشت. همین دو امر یعنی فضای دینی و فضای ملی گرایانه بر رفتار و زندگی ام تأثیر عمده نهاد. مادرم نیز از خاندان علم برخاسته بود. پدرش از عالمان بزرگ مغرب و دانشمندی مصلح و برجسته بود. من او را ندیدم. هنگامی که خردسال بودم، در گذشت. این عوامل در تربیت دینی ـ خانوادگی ام بازتاب یافت. تربیت دینی من غیر محافظه کارانه بود. پدرم (ره) تأثیر فراوانی بر من نهاد. او شاگرد پیشگامان جنبش سلفی مغرب بود. شاگرد و دوست شیخ محمد بن العربی العلوی و گروهش شمرده می شد. از آغاز کودکی بر اساس طرد خرافات و موهومات و ایمان به آسانی و عقلانی و علمی بودن دین پرورش یافتم. دروس ابتدایی و راهنمایی را طبق معمول گذراندم. سپس به دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی شهر رباط ـ همین مکانی که اکنون در آن قرار داریم ـ پیوستم. سال های ۱۹۶۴ ـ ۱۹۶۸ در همین دانشکده درس خواندم و گواهی نامه ی فراغت از تحصیل را دریافت کردم. در همین دوره، دانشجوی مرکز تربیت معلم هم بودم و سرانجام از رشته ی تدریس در مدارس راهنمایی سر در آوردم.
پس از هفت سال تدریس، با پشت سرگذاشتن آزمون هایی، در سال (۱۹۷۵) به دانشکده ی ادبیات فاس راه یافتم و پس از دریافت دیپلم تحصیلات عالی، در سال (۱۹۷۸) به رباط منتقل شدم. از آن سال تاکنون، در همین دانشکده مشغول بوده ام و سمت هایی چون استاد فلسفه، ریاست گروه فلسفه و ریاست دانشکده را تجربه کرده ام. اما به لحاظ اداری بود؛ اما به لحاظ تولیدات علمی، مقیاسی به نام مکتوبات وجود دارد.
نخستین کتاب من در سال (۱۹۸۰) «دوله الخلافه، دراسه فی التفکیر السیاسی عند الماوردی» چاپ شد. کتاب دوم « ایدئولوجیا و الحداثه، قرائات فی الفکرالعربی المعاصر» نام دارد. کتاب سوم را – که نتیجه ی چندین سال تأمل و تحقیق بود ـ با نام «الاجتهاد و التحدیث، دراسه فی اصول الفکر السلفی فی المغرب» منشر کردم. پایان نامه ی دکترای من نیز با عنوان «الخطاب الاشعری، مشاهمه فی نقد العقل العربی الاسلامی» به چاپ رسید. پس از آن کتاب های «اروبا فی مرأه الرحله، دراسات فی ادب فی الرحله المغریبه المعاصره» و «الوطنیه و التحدیثیه فی المغرب» منتشر شد. بیش تر کتاب ها در کتاب ها در لبنان به چاپ رسیده است. افزون بر این، در برخی از کتاب ها و مجموعه ها مشارکت داشته ام. در یاد نامه های غزالی، ابن رشد در ویژه نامه ی فرهنگ یونانی جامعه ی مدنی ـ که در مرکز دراسات الواحده العربیه (بیروت) چاپ شده ـ مقاله هایی دارم، دو سال پیش در یاد نامه ای برای بزرگ داشت استاد آلمانی «وایشر» با عنوان «فکر و تاریخ» منتشر شد، مقاله ای درباره متفکران مبارز در اندیشه ی اسلامی به زبان فرانسه نوشتم. البته تصدیق خواهید کرد که سخن گفتن از خود بدین شیوه برای انسان دشوار است؛ ولی ناگزیر زمینه های مطالعاتی و تحقیقاتی خود را نام می برم.
اولین زمینه و عرصه ی فعالیت های من، اندیشه اسلامی در عصر میانه و به طور مشخص اندیشه ی سیاسی سنی است. سپس به گسترده ی اندیشه ی معاصر عربی اسلامی و به ویژه اندیشه ی عربی ـ اسلامی در مغرب گام نهادم. الاجتهاد و التحدیث و ادب الرحله و برخی از کارهای دیگر ره آورد آن سال ها است. اندیشه ی سیاسی عمومی نیز مورد اهتمام من بوده است و معمولاً در نشست های عمومی مربوط به اندیشه ی عربی ـ اسلامی عصر میانه و معاصر و نیز اندیشه و فرهنگ معاصر مغرب شرکت می کنم سخن می گویم.
این بود مختصری درباره ی خودم. البته اگر مختصرش بدانید. اکنون ترجیح می دهم به پرسش های شما پاسخ دهم.
اگر ممکن است، درباره ی سیر و تحول جنبش های اسلامی مغرب پیش از استقلال و پس از آن، سخن بگویید.
جامعه ی مغرب ترکیبی است از دو عنصر عربی و بربری آمازیغی است. در درون عناصر، دو رشته ی پیوند وجود دارد: رشته ی اسلامی و رشته ی تاریخی و ملی.
اسلام از آغاز ورودش به مغرب تا کنون با دو صفت یکدستی و یگانگی شناخته شده است. مقصودم از این دو واژه چیست؟ مقصودم این است مغرب فقط اسلام سنی را شناخته است. در این جا، حب اهل بیت و تقدیس و احترام آنان رایج است؛ اما تشیع وجود ندارد. مغربی ها، چنان که می دانید، سنی اند و اندیشه ی اسلامی از وحدتی مذهبی (سنی) برخودار است در درون این وحدت، وحدت مذهبی دیگری وجود دارد که وحدت در مذهب مالکی است. افزون بر این، وحدت کلامی نیز در مغرب دیده می شود. مردم این کشور به مسلک اشعری گرایش دارند. شاعری مغربی این امور را در بیتی مشهور چنین ذکر می کند: «عقیده ی اشعری و فقه مالک و طریقت جنید سالک.» در این بیت اوضاع مغرب به اختصار آمده است. طریقت جنید سالک، همان مکتب عرفانی جنید است. مذهب هم بدون اغراق سنی است. این اسلامی است که مغرب شناخته است؛ اسلامی واحد و نا متکثر که همان تمسک به شریعت بر اساس کلام اشعری بر مکتب فقهی مالکی است. طبیعت مغربی ها، به محافظه کاری در دین گرایش دارد. جز گروه های فقیر، دیگر مردم این سرزمین از خرافات گریزانند.
در این کشور اعتقاد به خرد و گفت و گو و آزادی تا حد زیادی وجود دارد. مغربی ها اسلام را این گونه شناخته اند. در بعد فرهنگ اسلامی، وقتی به گنجینه های کهن مغرب رجوع می کنیم، در می یابیم مغربی ها در حوزه ی دین به لحاظ نو آوری و ابتکار ـ اگر نام گذاری درست باشد ـ متمایز بوده اند. آنان به فقه تصوف (عرفان) اهتمام فراوان می ورزیدند و آثار فراوان پدید آوردند. افزون بر این، آن ها به زبان عربی (نحو) توجه بسیار داشتند. از اتفاقات شگفت این که نگهبانان بزرگ اسلام در سرزمین فرخنده ی مغرب، غیر عرب در دورترین مناطق بربر، در میان آمازیغی ها، فقیهان و مفتیان نحویان و عارفان برجسته با آثاری گرانبها قابل مشاهده است. در حوزه ای اجتهاد و فقه، می توان از مکتب فقهی مغربی ـ اندلیسی ـ که از اندلس متأثر بوده است ـ سخن گفت؛ زیرا دانشمندان بزرگ اندلس، مانند ابن رشد و ابن حزم و شاطبی و ابن عبدالبر قرطبی، بر مغربیان تأثیر فراوان نهادند.
این بستر علمی تا پایان قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم در مسیری طبیعی ادامه یافت. در آغاز قرن نوزدهم، جهان اسلام شاهد ظهور حرکت های اصلاح گرایانه در هند، مصر، شام، ایران. دیگر مناطق بود. این حرکت ها، به طور طبیعی، در مغرب باز تاب یافت و همراه با برخی ویژگی های محلی ظهور پیدا کرد. من در کتاب « الاجتهاد و التحدیث» این ویژگی ها را بر شمرده ام.
تلاش ناقابل من در این کتاب مورد توجه برخی از دوستان قرار گرفت و آنان این تلاش را سبب غبار روبی از نصوص قدیمی و شایسته ی تکرار دانسته اند، طبیعی است که تاویل و قرائت هر کس با دیگری تفاوت دارد و هنوز هم نصوص قدیمی فراوانی وجود دارد که شایسته ی کشف است.
نوع نگاه به مسائل نوگرایی و اصلاح در مغرب با مشابه آن در مشرق عربی تفاوت دارد. من به این نتیجه رسیده ام که برای مثال فقهای اصلاح گرای مغربی درباره ی شایستگی اسلام برای اداره ی جامعه ی امروز پرسشی مطرح نکرده اند. این پرسش ها- در مشرق عربی طرح شده است. پرسش های این جا، برای یافتن راه حل جدید مشکلات موجود مطرح شده است؛ مانند مسئله ی تلفن، اتومبیل، رؤیت هلال آغاز و پایان ماه رمضان، زکات اوراق بهادار و بیمه ی کالا و عمر.
و بر آن بودند که اسلام می تواند همه ی این مشکلات را حل کند؟
دقیقاً، مطلب درستی را توجه داده اید؛ اما من می خواهم به مرحله ی پس از آن ـ که مرحله ی مبارزات ملی است ـ اشاره کنم. در این مرحله، جنبش سلفی ـ که فکر می کنم شما هم چیزهایی از آن ها شنیده اید ـ ظهور یافته است.
پیشگامان این نهضت فکر افرادی چون شیخ شعیب الدوکانی، شیخ محمد بن عربی العلوی و محمد الحجوی ـ که من فراوان از او یاد کرده ام ـ بودند. با تأسف، فکر و فرهنگ مغربی بیش تر شفاهی است. در مدارس و مراکز علمی درس می آموزند؛ ولی کتابت اندک است. گروه یاد شده دانش خود را میان فرزندان حرکت ملی، مانند علال الفاسی و محمد بن حسن الوزانی و القادری، منتشر کردند. این گام دیگری بود که در جهت حرکت اسلامی در تاریخ مغرب بر داشته شد و میان استقلال خواهی حرکت ملی و جنبش سلفی پیوندی محکم برقرار ساخت. اکنون مناسب است به دوره ای که به نظر من دوره ی حرکت های برجسته تر و مهم تر است، خیز برداریم؛ یعنی سی سال پس از این دوره، که دهه ی هشتاد است.
پیش از ورود به این مرحله، پرسش ما این است که چرا سی سال را در نوردیم. در مغرب جنبش سلفی نام و نشانی ملی داشت و میان ملی گرا و سلفی گرا تفاوتی نبود. مشکل مشرق عربی ـ که روشنفکران سکولار در سمتی و اسلام گرایان متدین در سویی دیگر بودند ـ در این جا وجود نداشت و روشنفکران دین و وطن را با هم مورد اهتمام قرار می دادند. چه شد که پس از استقلال این نقش مهم جهادی و مبارزاتی ضد استعماری از سوی سلفی ها، مانند علال الفاسی و دوستانش، نادیده گرفته شد و آنان گویا از مشاغل حکومتی و فعالیت سیاسی، اجتماعی، فکری و فرهنگی کنار گذاشته شدند؛ یعنی نقشی که شایسته ی آن ها بود از آنان گرفته شد. پس از این، به اوایل دهه ی هفتاد می رسیم.
همان گونه است که شما بیان کردید. این پدیده در ماهیت آمیزش حرکت ملی و جنبش سلفی مغرب ریشه دارد. به نظر من، وقتی شما اندیشه ی کسی چون علال الفاسی را مطالعه کنید، بسیار دشوار است همان نگاهی که به رشید رضا در مصر دارید، به او داشته باشید.
علال الفاسی از علمای دین و از دانش آموختگان حوزه ی علمی قرویین بود؛ اما از فلسفه و افکار متفکران سکولار نیز اطلاع داشت. او توانست این دو (دین و فلسفه) را در آمیزد. حرکت ملی، پس از آمیزش با حرکت سلفی، تمام میدان را از آن خود کرد. اگر بخواهیم به زبان سیاسی و غیر دینی بیان کنیم، باید بگوییم این حرکت با این کار بسیاری از تناقص های کوچک و درجه دو را پوشاند و به حاشیه راند؛ تناقص هایی که پس از استقلال ـ وقتی حرکت ملی واحد به گرایش ها و احزاب سیاسی متعدد منشعب شد ـ آشکار گردید. این پدیده را چگونه باید تحلیل کرد؟ به نظر من، این پدیده تحت تاثیر مشرق غربی و اروپا، بالا رفتن سطح آموزش و پیدایی مدارس و دانشگاه ها رخ داده است. این امور سبب شد چشم و گوش مردم به گرایش هایی جز گرایش سنتی باز شود. برخی از این گرایش ها نغمه هایی بسیار کوتاه بود؛ برای مثال گرایش های ناسیونالیستی عربی در مقایسه با گرایش مشابه در مشرق عربی ناسیونالیست های سکولار و مسلمان در مغرب وجود داشتند. در این کشور،۰۵/۹۹ درصد مردم مسلمانند و یهودیان حدود نیم درصد جمعیت را تشکیل می دهند.
آن ها، در بالاترین وضعیت ۳ یا ۴ درصد کل جمعیت را شکل می دادند؛ اما آنان هم مسلمان پنداشته می شدند؛ به عبارت دیگر یکی از خصوصیات مغربی ها ـ که برای شما تازگی دارد ـ این است که فکر نمی کنند در مشرق عربی بسیاری از عرب ها مسیحی اند. آن ها تصور می کنند که هر عربی سخن می گوید مسلمان است؛ مثلاً اگر با شما آشنا شوند و دریابند مسلمانید، فکر می کنند حتماً عربید؛ و اگر بفهمند عرب نیستید، می گویند: اوه! این عرب نیست؛ یعنی از عجم های مسلمان است؟! مردم هرگز تصور نمی کنند کسی به زبان عربی سخن بگوید؛ ولی مسلمان نباشد. در این جا، حتی امروز ـ که ما در قرن بیست و یکم هستیم ـ مردمی را می بینی که نمی توانند درک کنند چگونه ممکن است یک عرب مسیحی باشد؟ فکر می کنند حتماً این فرد از اسلام خارج شده است.
بنابراین، افزایش سطح آموزش، پیدایش دانشگاه ها و آشنایی جامعه با جریان های پس از استقلال مشرق عربی مسئول این انشعاب ها به شمار می آید.
می توانم مسئله را به این صورت توضیح دهم که در مشرق عربی و نیز مغرب، آن حرکت های اسلامی وجود داشته است. آیا حرکت های اسلامی مغرب بازتاب حرکت های مشرق است یا با آن تفاوت دارد؟ به عنوان زمینه ی این پرسش به ماهیت نظام سیاسی و فرهنگی مغرب باز می گردیم که الگوی خود را از آن گرفته ایم. نظام سیاسی مغرب، پادشاهی است که بیش از دوازده قرن پیوسته در این سرزمین پایدار بوده است. از زمان استقلال تا کنون آرامش سیاسی بر این کشور سایه افکنده است. حسنات این آرامش سیاسی آشکار است؛ ولی به لحاظ فرهنگی بازتاب هایی داشته است.
دولت های مشرق عربی و بسیاری از دولت های دیگر با نغمه ها و گرایش های سوسیالیسم و سکولاریسم آشنا ش
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 