پاورپوینت کامل گفتمان ناسیونالیستی در اندیشه معاصر عرب ۷۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل گفتمان ناسیونالیستی در اندیشه معاصر عرب ۷۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گفتمان ناسیونالیستی در اندیشه معاصر عرب ۷۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل گفتمان ناسیونالیستی در اندیشه معاصر عرب ۷۹ اسلاید در PowerPoint :

این بخش از گفتمان را می توان در دو محور اساسی مورد بررسی و تحلیل قرار داد:

الف: وحدت قومی… سوسیالیسم

گفتمان ناسیونالیستی۱ از اجزاء سازنده ی گفتمان نوزایشی به شمار می آید، امّا با این همه می کوشد تا از دامنه ی آن فراتر رود. جزیی از آن است؛ زیرا بطور کلی به همان نظام معضلات «نوزایش» تعلق دارد. از آن فراتر می رود؛ زیرا خواست عمده ی آن، تحقق وحدت قومی و سوسیالیسم۲ است. از جهت دیگر می توان گفتمان ناسیونالیستی معاصر عربی را گفتمانی برای رهایی «فلسطین» از دست بیگانگان اشغالگر توصیف کرد.

بنابراین ویژگی این گفتمان دو چیز می باشد: نخست در «پیوند ضروری» است که میان وحدت قومی واندیشه ی ناسیونالیسم برقرار می کند، دیگر در ایجاد رابطه ی میان این دو و اندیشه ی رهایی سرزمین فلسطین است. اینجا است که این گفتمان دارای زبانی مضاعف و دوگانه می باشد؛ بدین معنا که زمانی این گفتمان به بحث از سوسیالیسم پرداخته و به گونه ای آشکار یا ضمنی، مسأله ی «وحدت» را به میان می آورد و از سوی دیگر به هنگام پرداختن به مسأله ی وحدت قومی و سوسیالیسم نیز به شکل آشکار و یا به طور ضمنی مسأله ی «فلسطین» را مطرح می کند.

از این رو در مرحله ی نخست لازم است تا برای شناخت و بررسی عناصر و سازوکارهای این گفتمان، میان وحدت، سوسیالیسم و مسأله ی فلسطین، تمایز قایل شد.

در باب تلازم میان وحدت قومی و اندیشه ی سوسیالیسم در گستره ی اندیشه ی نوین عربی (از آغاز دوران نوزایش) باید گونه پیوندهایی که از یک سو میان وحدت ملی و ترقّی خواهی و از سوی دیگر میان نوزایش، یا انقلاب ایجاد شده است را جست وجو کرد.

اگر این گفته درست باشد که در پاره ای از کشورهای غربی (بویژه آلمان) میان مفهوم نوزایش و «وحدت ملّی» و اندیشه ی «ترقّی خواهی» پیوند تاریخی ناگسستنی وجود داشته، امّابا این وجود در کشورهای عربی وضعیت بدین صورت نبوده است؛ زیرا به رغم تأثیر آشکار جنبش های ناسیونالیستی غربی، باز در اندیشه و آگاهی نوین عربی، پدیده ی تلازم وحدت ملی و اندیشه ی ترقّی خواهی با مفهوم نوزایش، معنای ویژه ای دارد، به طوری که هیچ الگویی جز الگوی ذهنی که در اعماق روح و روان عربها از گذشته حک شده است، نمی تواند آن را بیان و تحلیل نماید. (البته روح و روان عربها و نه خود آنان؛ زیرا تاریخ عربی آنگونه که خود عربها پرورانده اند تنها ساخته و پرداخته ی خیال و روان آنها است).

این پدیده ی ویژه، تنها معلولِ برداشت آرمانی عربها از تاریخ و وحدت زبان و فرهنگ نیست، بلکه ناشی از ارتباط اندام وار جنبش نوزایش عربی، در مبارزه علیه حکومت استبدادی عثمانی و استعمار غربی نیز می باشد؛ از این رو می توان ادعا کرد: آگاهی قومی عربی بیش از آنکه ثمره ی تحولات داخلی باشد، محصول فشار و تهدید قدرت های بیگانه ی استعماری است و همین عامل سبب شده تا عربها از همان آغاز دوران نوزایش، اصل ترقّی خواهی را با وحدت ملّی درهم آمیزند؛ به عبارت دیگر به سبب نبود عوامل وحدت بخشی؛ چون دین، نژاد، زمین و یا زمینه های اقتصادی مشترک، آگاهی عربی در برابر فشار و دخالت روزافزون بیگانگان، چاره ای جز پناه بردن به گذشته ی معنوی و فرهنگی خود نداشت که می توانست ضامن اتحاد و یکپارچگی قومی آنان باشد.

حضور بیگانگان در میان عربها همواره بر نزاع های داخلی آنان لگام زده و سبب شده است، تا به جای برجسته کردن مسایل اختلاف انگیز، به اصول و گذشته ی مشترک خود چنگ زنند و به جای اختلاف، به اتحاد و دوستی های معنوی بیندیشند. چنانکه در دوران استعمارِ آشکار کشورهای عربی و دخالت مستقیم بیگانگان، می توان به عیان دید که حکومت عثمانی با تکیه بر شعارهای قومی ـ مذهبی موفق شد، عرب های مناطق مختلف را از جنگ های داخلی و قبیله ای باز داشته و آنان را در صف واحد و یکپارچه به جنگ و مقابله با دشمن خارجی روانه کند.

در شمار عوامل وحدت بخش عربها، زبان عربی از دیرباز جایگاه ویژه ای داشته و در قیاس با عوامل دیگری؛ هم چون زمین، اقتصاد، تاریخ و یا دین، عامل مؤثرتری قلمداد می شود.

اگرچه زبان عربی ـ به سبب تفاوت آشکار آن با زبان عامیانه که در واقع حکایت از وجود دوگونه زبان به موازات هم دارد ـ به نوبه ی خود مشکل ساز بود، اما با این همه تکیه بر زبان فصیح عربی، همواره به عنوان عامل وحدت بخش و رکن اساسی ملّیت و قومیت به شمار آمده است. و افزون بر این، زبان عربی، زبان متن مقدس آنان؛ یعنی «قرآن» و در نتیجه زبان میراث و تاریخ آنان را نیز تشکیل می دهد. و همین عامل سبب شده تا زبان فصیح عربی، به عنوان زبان مقدس انگاشته شود و اگر در گذشته آموختن و توجه به آن یکی از شرایط اساسی اجتهاد و قانونگذاری به شمار می آمد، امروزه نیز یکی از اجزای برسازنده ی قومیت است. زبان عربی با تاریخ آن عجین شده است و حضور تاریخ، حضور زبان را در پی دارد. متفکران قومی، زبان عربی را از ارکان اساسی و بلکه تنها رکن آن قلمداد می کنند که این امر یک مسأله ی اتفاقی نیست.

این گرایش و اهمیت به زبان، به دوره های اولیه ی نوزایش محدود نمی شود، بلکه امروزه در عرصه ی اندیشه ی معاصر عربی نیز، زبان نقش عمده ای ایفا کرده و قومیت عربی را نه بر پایه ی نژاد، یا آداب و رسوم و عناصر مشترک، بلکه بر اساس زبان بنا می نهد. هم چنین فشار و تهدید بیگانگان، یا سلطه ی خارجی نیز به عنوانِ اصلی وحدت بخش و ضامن یکپارچگی قومیت عربی تلقی می شود. اینجا است که مفهوم «فلسطین» به عنوان سرزمینی اشغال شده، نقشی محوری ایفا می کند و این مسأله ای است که در صفحات بعد به آن خواهیم پرداخت.

نظریه پردازان ناسیونالیستی از یک سو فشار و تهدید سلطه ی خارجی را به عنوان عامل وحدت بخش و از جمله شرایط عینی آن معرفی می کنند و از سوی دیگر نیز با همین دید و ذهنیت، به بررسی تاریخ عربی پرداخته و آن را محصول سلسله ای طولانی از فشار و تهدیدها و مداخله جویی های بیگانگان طی قرون گذشته به شمار می آورند، که پیوسته آگاهی قومی عرب را برانگیخته و سمت و سو داده است. بدین ترتیب که اگر نخستین بار اندکی پیش از ظهور اسلام، آگاهی قومی عربها تحت تأثیر فشار و تهدیدهای امپراطوری های روم و ایران بر قبایل عرب پاگرفت، امّا طی قرون بعدی نیز بر اثر تهدید سلطه های بیگانه ای؛ چون جنبش های شعوبیه در دوران حکومت عباسی، هجوم مغولها، جنگ های صلیبی، امپراطوری عثمانی، استعمار غربی و دست آخر رژیم صهیونیستی پیوسته در حال رشد و تکامل بوده است. متفکران ناسیونالیستی پس از ملاحظه ی دوره های مختلف تاریخ عربی به این نتیجه ی کلی می رسند که دوره های بحرانی در تاریخ عربها، هولناک ترین دوره ها بوده است و زمانی که فشار و مداخله جویی های قدرت های بیگانه به اوج خود می رسید، امت عربی سراسر به پا می خاست و از پراکندگی به در آمده و در برابر بیگانگان از هویت واحد و یکپارچه ی خود دفاع می کرد؛۳ از این رو برای فهم و تبیین آگاهی قومی عربی باید آن را از دریچه ی سلطه جویی ها و تهدیدهای کشورهای بیگانه مشاهده و تحلیل کرد. و همین عامل سبب شده است که آگاهی عربی از آغاز نوزایش عربی تاکنون، اندیشه ی وحدت قومی را با پیشرفت و ترقی خواهی در آمیزد.

برای روشن شدن پیوند ناگسستنی ضروری میان وحدت قومی و پیشرفت از یک سو و وحدت قومی و سوسیالیسم از سوی دیگر، باید به فرآیند تاریخی این مسأله نگاهی دقیق افکند.

حوادث و سلسله تحولات در عرصه ی تفکر نوین و معاصر عرب، تمایز میان دو مرحله را ضروری می نمایاند:

مرحله ی نخست: از اوایل دهه ی چهل، تا اواسط دهه ی پنجاه.

مرحله ی دوم: از دهه ی پنجاه به بعد.

این تمایز به معنای تفاوت گوهری میان این دو مرحله نیست، بلکه برعکس اندیشه ی عربی، دغدغه ها و مسایل پیش از دهه ی پنجاه را پیوسته در قالب اندیشه ی «معاصر» باز تولید کرده است. این تمایز در واقع صرفا، به تحولات تاریخی و نیز ظهور پاره ای از گرایش ها و جریان های فکری ـ که تا بیش از دهه ی پنجاه وجود آشکار و معینی نداشتند ـ نظر دارد.

در مرحله ی نخست: مسأله ی «وحدت قومی» تنها به مثابه ی واکنشی عاطفی به شمار می آمد، که با گونه ای احساسات باطنی، یا صوفیانه نیز همراه بوده است؛ از این رو، از شرایط عینی و عوامل بر سازنده ی وحدت، سخنی نبود، بلکه همپای انحطاط امپراطوری عثمانی، حضور قدرت های استعماری در منطقه و احساس غمبار عربها از وضعیت خویش، مسأله ی وحدت یکپارچه ی قومی ملت عرب مطرح شد، به عبارت دیگر شرایط عینی چه در گذشته و چه در حال نتوانست در جهت ایجاد و استقرار وحدت قومی همساز شود، بلکه بر عکس، پیوسته در جهت عکس آن سیر کرده است و این نکته را تمام متفکران ناسیونالیستی عرب، با تمام گرایش های متفاوت تصدیق می کنند. آنان به خوبی می دانستند که هیچ عاملی ـ چون سرشت نظام های حاکم در منطقه، نظام های اجتماعی، وضعیت زیستی و حتی عوامل بیگانه «استعمار و صهیونیسم» ـ زمینه ساز و تقویت کننده ی احساس قومی عربها و عامل وحدت بخش عربها نیست، بلکه در این میان تنها دو عامل «زبان» و «تاریخ» است که می تواند بنای وحدت قومی را استوار سازد. طبیعی است که تمامی این متفکران توجه و تکیه ی خود را مصروف این دو عامل نموده و تنها این دو را عامل اتحاد و یکپارچگی عربها معرفی کنند. البته در این باره دو دیدگاه عمده وجود دارد:

دیدگاه اوّل: می کوشد تا اساس ملیت و قومیت را بر «زبان» و «تاریخ» بنا نهد؛ به بیان دیگر «وجه ممتاز این مکتب آن است که از میان عوامل ممکن در تکوین شخصیت ملی هر قوم، زبان و تاریخ را از همه برتر دانسته و بخصوص زبان را نمودگار جوهر روح ملی و هویت جداگانه ی هر ملت می داند».۴

این دیدگاه «تأثیر عوامل دیگر ملیت؛ یعنی جغرافیایی، نژاد، فرهنگ، اقتصاد و دین را منکر نیست، ولی همه ی اینها را در قیاس با زبان، عوامل فرعی می داند»؛۵ زیرا در نظر آنان اینها شرایط لازم برای یگانگی و اتحاد ملی نیستند.

این دیدگاه هم چنین «در برابر این ایراد که اگر زبان، عامل اصلی یگانگی ملی است، چرا انگلستان و امریکای شمالی، با وجود داشتن زبان مشترک، نتوانسته اند ملتی واحد به وجود آورند؟ یا چرا کشورهای امریکای لاتین (بجز برزیل) که با اسپانیا هم زبانند و برزیل که با پرتغال زبان مشترک دارد در اندیشه ی یگانگی نیفتاده اند؟»،۶ پاسخ می دهد که: «اوّلاً، این نمونه ها در حکمِ استثنای بر قاعده اند و خود قاعده را ـ که نظریه ی زبانی قومیت باشد ـ نفی نمی کنند. ثانیا وجود هر یک از آنها دلیل ویژه ای دارد که باید جداگانه مورد بررسی قرار گیرد. امریکا و انگلستان به دلیل دوری از یکدیگر و وجود مهاجران مختلف از کشورهای گوناگون در میان ملت امریکا که به زبان های گوناگون سخن گفته و می گویند، نتوانسته اند با هم یگانه شوند. کشورهای امریکای لاتین و اسپانیا و نیز برزیل و پرتغال به دلیل اختلافات نژادی، اقتصادی، فرهنگی، مهاجران اروپایی و بومیان امریکای جنوبی، یگانگی را ناممکن یافته اند».۷

مدافعان این دیدگاه خود «وحدت قومی» را هدف می دانند و در این زمینه به بازآفرینی خاطرات و تصاویر گذشته پرداخته و میان نوزایش و وحدت ملی، یا قومی پیوندی ضروری برقرار می سازند. البته هدف عمده ی آنان، استوار کردن قومیت عرب، و شیوه های مختلف تحقق این هدف بود و نیز درون مایه ی اجتماعی آن چندان فرق نمی کرد و اگر در ذهنیت آنان میان اندیشه ی ترقی خواهی ـ نه تنها سوسیالیسم ـ و وحدت قومی گونه پیوندی وجود داشت، در نظر آنان ـ دست کم در سطح نظری ـ فرق نمی کرد که این پیشرفت طبق اصول مفاهیم مکتب سرمایه داری حاصل آید، یا برپایه ی اصول و آموزه های مکتب سوسیالیستی. این امر طبیعی می نمود؛ زیرا استوار کردن قومیت عرب تنها بر «زبان» و «تاریخ» و نادیده گرفتن عوامل دیگر، عرصه را بر هرگونه تفسیر مشخصی از مضمون این وحدت تنگ می کرد. بنابراین برای طرح هرگونه مفهومی از این وحدت، باید دل در گرو «تاریخ ـ آینده» و نوع ارتباطی که با «تاریخ ـ گذشته» برقرار می سازد، نهاد.

دیدگاه دوّم: برخلاف دیدگاه پیشین است؛ زیرا در این دیدگاه پاره ای از متفکران از همان آغاز به دشواری استوار کردن وحدت قومی بر اساس دو عامل «زبان» و «تاریخ»، پی بردند؛ از این رو میان «هویت قومی» و «نظریه ی قومی» تمایز نهاده، و کوشیدند تا هویت قومی ر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.