پاورپوینت کامل با فهم حداقلی از دین، ساماندهی حداکثری ممکن نیست. ۶۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل با فهم حداقلی از دین، ساماندهی حداکثری ممکن نیست. ۶۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل با فهم حداقلی از دین، ساماندهی حداکثری ممکن نیست. ۶۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل با فهم حداقلی از دین، ساماندهی حداکثری ممکن نیست. ۶۸ اسلاید در PowerPoint :
در آغاز این گفت وشنود، درباره ی «فلسفه شدن» که در دیدگاه ها و آثار فکری مرحوم سید منیرالدین هاشمی مکرراً از آن سخن به میان آمده است، توضیحاتی ارائه فرمائید.
«فلسفه ی شدن» را به دو صورت می توانیم تعریف کنیم – همانطور که تعریف اشیاء به دو گونه است – ۱. تعریف به آثار؛ یعنی کارآمدی اشیاء را مدنظر قرار می دهیم، که تعریف رایج همین تعریف است؛ ۲. تعریف به مُقوّمات و ارکان، ما متغیرهای اشیاء، عوامل و نسبتی که بین این عوامل برقرار است را تعریف می کنیم؛ یعنی معادله ی شی ء و تغییرش را بیان می کنیم.
در باب فلسفه ی شدن نیز این دو راه وجود دارد: ۱. ما بگوییم که آثار این فلسفه چیست و فلسفه ی شدن چه کاری را انجام می دهد و اگر فلسفه ی شدن اسلامی تحقق پیدا کند، چه کارآمدی، محصول و نتایجی دارد؛ ۲. بگوییم مُقوّمات و ارکان این فلسفه چیست.
hگر بخواهیم فلسفه ی شدن را به لحاظ آثارش تعریف کنیم، اجمالش این است که ما در بررسی اشیاء و در تحلیل جهان سه گونه تحلیل و سه گونه فلسفه داریم:
۱. فلسفه ای وجود دارد که چرایی اشیاء را بر اساس علیت، تحلیل می کند. مثلا توضیح می دهد که چرا عالم محقق شده و آیا این نظام خلقتی که ما می بینیم استقلال دارد، یا این که وابسته به غیر است؟ اگر وابسته به غیر است، خلقت چگونه محقق شده و اگر مستقل است باید چراهای این عالم را تحلیل کنند. بنابراین چرایی عالم و پدیده هایی که در اطراف ما هستند همه پاسخ فلسفی دارند.
۲. فلسفه ی چیستی است، بعد از این که چرایی اشیاء مشخص شد، از روی چیستی اشیاء آن را تعریف می کنیم، تغایر آنها را می بینیم و براساس این تغایر، تعاریف مختلفی از اشیا ارایه می دهیم. مثلاً فلسفه در نگاه «اصالت ماهیتی» بر پایه ی طبقه بندی ماهیت و چیستی اشیا توضیح داده می شود که «موجود» یا واجب است، یا ممکن. ممکن یا جوهر است، یا عرض و بعد تقسیم بندی هایی برای اعراض و جوهر بیان می شود.
بر اساس این تقسیم بندی ها نظام ممکنات طبقه بندی می شوند و بر همین اساس چیستی اشیا توضیح داده می شود.
۳. غیر از دو فلسفه ای که بیان شد، فلسفه ی دیگری می خواهیم که چگونگی اشیا را توضیح دهد؛ یعنی تغییری که در اشیا و عوامل حاکم برآن اتفاق می افتد، بتواند نسبت بین عوامل، با چگونگی تحقق تغییر را توضیح دهد. البته در حوزه ی فلسفه به این مطلب به صورت نظری و انتظاری پرداخته شده است؛ یعنی بحث «حرکت» در فلسفه وجود دارد، ولی به صورت نظری. البته به نظر می رسد که اگر بخواهیم حرکت را بر پایه و اساس متغیرها و عواملش و نسبت بین این متغیرها را توضیح دهیم ـ و حرکت را در حد اولیه ی دستگاه فلسفی خودمان ببریم و حد اولیه ی دستگاه بتواند بر پایه ی تغییر و بر پایه ی حرکت عالم را تعریف کند ـ این کار انجام نشده است.
در فلسفه ی شدن، ما باید بتوانیم فلسفه ای را ارایه کنیم که بتواند مکانیزم تغییر، حرکت و تکامل را تعریف کرده و توضیح دهد که تکامل چگونه اتفاق می افتد، نه این که به صورت نظری تحلیل کند که ما یک جنبه ی قوه داریم و یک جنبه ی فعلیت و بعد حرکت را بر پایه ی قوه و فعل توضیح بدهد. بلکه باید بتواند مکانیزم تحقق حرکت را قاعده مند کند، به گونه ای که وقتی سراغ کثرات عینی می آید، بتواند معادله ی تغییر و تکامل را در مورد عینیت ارایه کند. به طوری که این فلسفه بتواند هنگامی که به سراغ عینیت می آید منتهی شود به این که «حرکت را در عینیت» و «تکامل را در عینیت و عواملش» و «نسبت بین این عوامل» را تحلیل کند و از این طریق عینیت را کنترل و هدایت نماید. به نظر ما چنین فلسفه ای فلسفه ی شدن است که نمی خواهد بودن اشیا، چرایی و چیستی اشیا را توضیح دهد، بلکه می خواهد شدن، تغییرات و تکامل اشیا را تحلیل نماید.
ظاهرا فلسفه شدن، در فلسفه های پراگمانیستی مطرح بوده و هست، فلسفه شدن اسلامی چه تمایزات و تفاوت هایی با آن پیدا می کند؟
چون ما فلسفه ی شدن اسلامی نداریم در کنترل عینیت به فلسفه های دیگران تکیه می کنیم و این تکیه کردن، هماهنگی عینی را بر پایه ی همان مبانی فلسفی انجام می دهد و چون مبانی فلسفی آنها مبانی حسی است ـ یعنی چه فلسفه ی عمل و چه فلسفه های عملگرا به صورت شرقی و یا غربی آن، چه فلسفه های مدرن، یا نو مدرنیسم ـ هیچ کدام بر مبانی اسلام تکیه ندارند طبیعتا مبانی هماهنگ سازی عینی، مبنای ایجاد تناسبات عینی و عدالت اقتصادی، فرهنگی و سیاسی نیز تحت همان تعاریف قرار می گیرند. درست است که هماهنگی انجام می گیرد، ولی این هماهنگی در تعارض با ارزش های شماست و به فرسایش ارزش ها منجر می شود. بنابراین فلسفه ی شدن اسلامی أ فلسفه ای است که می تواند شدن را بر پایه ی معارف اسلامی تعریف کند و طبیعی است که چنین چیزی ابزار هدایت تکامل تمدن است، اما نه تمدن مادی، بلکه تمدن دین محور؛ جامعه ی ما به یک تشتت و دو پایگی کاملا آشکار مبتلا است؛ زیرا از یک سو می خواهیم بر مبنای علم، جامعه را اداره بکینم و مدیریت علمی را پذیرفتیم و از سوی دیگر می خواهیم بر مبنای دین، آموزه ها و ارزش های دینی جامعه را بازسازی کنیم. لذا می بینید که یک نوع تعارض دایمی بین این دو در جامعه وجود دارد و این تعارض به خاطر این است که یک هماهنگی بین تفکر دینی و تفکرهای راهبردی وجود ندارد. آن بر یک مبنا است و این بر مبنای دیگری است، اگر چه اندیشه های راهبردی غربی می تواند یک نوع هماهنگی ایجاد کند، اما این هماهنگی بر پایه ی معارف دینی نیست، لذا به طور قهری این آموزه های دینی یکی از عناطر ناهماهنگ با این مجموعه ی هماهنگ غربی هستند، به طوری که از دیدِ کارشناسان تنها مانع تحقق توسعه ی پایدار و هماهنگ در جامعه ی اسلامی دخالت ارزش های اسلامی در امر توسعه است. شما به هر میزانی که بتوانید نفی این ارزش ها را در عرصه ی حیات اجتماعی داشته باشید به توفیق از دیدگاه آنها دست یافته اید و از منظر آنها کاملاً حرف درستی است. در واقع دست یافتن غرب به این توسعه، از منظر نفی قدسیت؛ یعنی سکولاریسم است.
فلسفه ی شدن غربی، با فلسفه های عملگرایی غربی یک هماهنگی نسبی در عرصه ی تفکر اجتماعی ایجاد می کنند. اگر شما عرصه های مختلف علوم و فرهنگ را مشاهده کنید، می بینید که آنها را هماهنگ کرده اند. گرایش های مختلف شان را در حوزه ی علم؛ از علوم پایه گرفته تا علوم تجربی و علوم انسانی برخلاف اینکه بعضی ها گمان می کنند اینها یک دانش های مجزا از یکدیگر هستند و در هر حوزه با یک رویه کار می کنند ـ در عین این که این کثرت وجود دارد، ـ یک نوع هماهنگی و انسجام نیز وجود دارد.لذا شما می توانید از منظر هر یک از علوم، علم دیگر را باز بینی کنید، درست مثل هماهنگی ای که بین مسایل ریاضی در یک دستگاه ریاضی وجود دارد. مثلاً شما در هندسه ی اُقلیدُسی می توانید از ناحیه ی هر یک از مسایل و معادله ها به معادلات دیگر دست بیابید و با نقد هریک از مسایل هندسه ی اقلیدسی، کل دستگاه، مورد نقد قرار می گیرد. همه ی این بخاطر این است که این تعاریف بر یک پایه هماهنگ می شوند. گرچه همه ی این ها مسایل مختلف هندسی هستند، اما در همه ی این قواعد، یک مبنا وجود دارد و با یک تعریف از خط و نقطه دستگاه هندسی تان آغاز می شود. لذا شما اگر در هر یک از این عرصه ها چالشی ایجاد کنید، این مشکل به حد اولیه ی دستگاه و از آنجا به کل دستگاه سرایت می کند. این مطلب به معنای هماهنگی کل مفاهیم و تعاریفی است که در دستگاه هندسه ی اقلیدسی دیده ی می شود. در عین کثرتی که دارد، کاملاً هماهنگ است و همدیگر را تایید و معاضد همدیگرند؛ یعنی نه تعاریف متعارفند و نه تعاریف متباین، بلکه تعاریف متعاضدند، دقیقا همان فرمولی که برای محاسبه ی سطح و مساحت، در دایره به کار می برید، کمک و مؤید برای مساحت مثلث است. این طور نیست که دو تعریف جدا از هم باشند، البته تمام عرصه های مختلف علوم در غرب به همین صورت است؛ یعنی بر اساس یک منطق و روش، و بر اساس یک فلسفه ای که این روش مبتنی بر آن است تلاش می شود تا فلسفه ی تحلیلی عرصه های مختلف فرهنگ با تمام تنوع و کثرتی که دارند بینشان هماهنگی ایجاد شود. اصولاً علوم پایه نقشش همین است، زیرا علوم پایه، علومی است که در همه ی عرصه ها جاری است. مثلا فلسفه ی فیزیک در طب جاری است و در روانشناسی نیز جریان دارد و روانشناسی حسّی به فلسفه ی فیزیک تکیه دارد؛ یعنی قواعد عامِ حرکتِ ساده در روان شناسی نیز به کار گرفته می شود.
امّا اگر ما نتوانستیم فلسفه ای داشته باشیم و تعریف کنیم که بتواند تغییر را در عینیت و در عرصه های مختلف به صورت عینی، نه انتظاری بشناسد و نسبت بین این ها را تعریف کند و این ها را هماهنگ کند، طبیعی است هماهنگ سازی ارکان عینیت برای ما فراهم نخواهد شد.
فلسفه شدن چه نتایج و پیامدهایی را در حوزه های نظر و عمل ایجاد خواهد کرد؟
فلسفه ی شدن اسلامی می تواند تفکر، اندیشه و ره آوردهای اندیشه را – یعنی فرهنگ اجتماعی – در عرصه های مختلف هماهنگ کند. هم چنین این فلسفه می تواند در حوزه ی منطق ها مبنای هماهنگ سازی منطق ها باشد، در حوزه ی اطلاعات تخصصی می تواند مبنای هماهنگ سازی اطلاعات تخصصی شود و نیز در حوزه ی فرهنگ عمومی می تواند فرهنگ عمومی را در عرصه های مختلف هماهنگ کند.
هم اینک جامعه ی ما فرهنگ عمومی مبتلا به یک تعارض است، از یک سو ارزش های دینی در آن وجود دارد و از سوی دیگر معادلات عینی فلسفه های حسّی پذیرفته شده است این در جامعه ی ما یک نوع تشتت روانی و تعارض روانی ایجاد می کند. آن چیزی را که به عنوان کاربرد قبول می کنند و کارآمدیش را می پذیرند، جامعه را به سمتی می برد، و ارزش هایی که می پذیرند جامعه را به سمتی دیگر سوق می دهد و این در جامعه تعارض روانی ایجاد می کند که الان وجود دارد؛ یعنی در جامعه ی ما هم علم محترم است و هم آموزه های دینی و این در واقع نوعی تعارض در مقام عمل ایجاد می کند. ممکن است در ذهن، ما بگوییم این ارزش ها محترم است، علم نیز محترم است، ولی وقتی این علم در مقام عمل جامعه را به سمت دیگری می برد، تعارض بین اینها در جامعه اتفاق می افتد.
بنابراین ما بر پایه ی فلسفه ی شدن اسلامی است که می توانیم منطق ها، فهم های تخصصی و فرهنگ عمومی را هماهنگ کنیم و این مبنای هماهنگ سازی عمل اجتماعی است. اما منطق ها در چه حوزه هایی؟ در تمدن هایی که مبتنی بر دین نیستند و نمی خواهند برنامه ریزی شان مبتنی بر دین باشد، فهم از دین و معارف دینی هیچ دخالتی در برنامه ریزی اجتماعی ندارد، اما اگر ما بخواهیم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 