پاورپوینت کامل آن شمس که در سایه ماند ۸۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل آن شمس که در سایه ماند ۸۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آن شمس که در سایه ماند ۸۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل آن شمس که در سایه ماند ۸۱ اسلاید در PowerPoint :

به بهانه ی درگذشت شمس آل احمد

اشاره؛

شمس آل احمد قصه نویس بود، ادیب و سخنور و طنزپردازبود، روشنفکر و صاحب نظر فرهنگ و سیاست بود، ناشر و مدیر بود، امّا مهم تر از این اوصاف، برادرِ کوچک جلال بود؛ “برادرِ کوچک جلال ” به معنای دقیق تعبیر، و تا واپسین دم زندگانی بر این وصف باقی ماند، که با جانش عجین شده بود. به رغم استعداد ذاتی و مایه هایی که در چنته داشت، استقلال و انفکاک از این وصف را نخواست و در سایه ی بلندبالای برادر ماندن را خوش تر دید. نقش پیرامونیان در استمرار این وصف برای شمس کم از خواستِ او نیست؛ چه دوایر حکومتی و چه اهالی ادبیات و هنر از موافقان انقلاب و مخالفانِ آن ، همه و همه شمس را از این گونه بیش تر می خواستند و می پسندیدند و در گیرودار زمانه می نواختند؛ چه به مهر، چه به قهر. عجیب این که در این میان، تنها امام خمینی بود که گرچه احترام و ستایش پدر و برادر شمس را بر خویش فرض می شمرد، کوشید تا شمس را از ماندن در سایه ها بیرون کشیده و آفتابی کند؛ با سپردن سردبیری روزنامه ی اطلاعات به او و انتخابش به عنوان عضو شورای انقلاب فرهنگی آن زمان که شورایی کوچک و کم عضو بود، با وظایف بزرگ. البته شمس بنا بر خصلت و عادت سالیانش باز به سایه برگشت و این بار دستِ کهولت و سالخوردگی بر ضخامت سایه ها افزود و افزود، تا هنگام بانگ الرحیل…

گلچینی از چهار گفتگوی شمس بهانه ی یاد اوست؛ با تأکیدمکرر بر برادری جلال. روحش با نیاکان پاک و والایش محشور باد!

۱ – از سال های دور

لطفاً، ابتدا از سال تولد و محل زندگی تان برایمان بفرمایید.

شمس آل احمد: از لطفتان نسبت به من و جلال ممنونم. من متولد ۱۳۰۸در محله پاچنار تهران هستم و شش سال از جلال کوچکترم. جلال هم در تهران به دنیا آمد.

تحصیلات پدرتان در تهران بود؟

شمس آل احمد: بله، پدرم تحصیلاتش را در حوزه علمیه مروی تهران و پیش مدرسان آنجا طی کرد و از محضر درس آقاسید هادی طالقانی که مردی باتقوا و ساده زیست بود، بهره مند شد. جلال و برادر بزرگترمان سیدمحمد تقی هم قبل از سفر به نجف اشرف، مقدمات درس طلبگی شان را پیش آن مرد بزرگ، در مدرسه مروی خواندند. من هم چند ماهی محضر ایشان را درک کردم، خدا او را رحمت کند.

جناب شمس! اشتغال عمده پدرتان در تهران به عنوان یک روحانی، در چه اموری بود؟

شمس آل احمد: پدرم موقع فوت پدربزرگم، بیست و یک یا بیست و دو سال داشته و فرزند ارشد خانواده بود و باید طبق عرف، جانشین پدرش می شد و به همین دلیل، اداره مسجد پامنار و مسجد لباسچی به عهده او قرار گرفت. در عین حال، اداره محضر شرعی پدرش هم با او بود، تا این که حکومت رضاخان سال ۱۳۱۰ دست گذاشت روی ثبت اسناد. پدرم بیست و پنج سال مورد اعتماد اهل محل بود و انواع معاملات و مرافعات مردم را حل و فصل می کرد. سال ۱۳۱۰ پدرم دیگر نتوانست سلطه جور پهلوی را بپذیرد و به همین جهت، محضر را به دایی اش سید محمد آل احمد سپرد و خودش تنها به اقامه نماز در دو مسجد پاچنار و لباسچی پرداخت. پدرم، مردی خوش اخلاق و مهربان و مردم دار بود و خط خوشی هم داشت، اما خانه نشینی اش براثر جور حکومت رضاخان، او را تنگ خلق کرده بود. در بیرون خانه هم رفتارش تغییر پیدا کرده بود.

از خاطرات ایام کودکی تان از ایشان بفرمایید. در آن شرایطی که اشاره کردید، شما و جلال در چه سنی بودید؟

شمس آل احمد: من آن زمان دو ساله بودم و جلال هشت سال داشت. پدرم با وجود آن که از سلامت کامل برخوردار بود، با این وجود عصای آبنوسی داشت که همیشه همراهش بود و گاهی هم من و جلال را با آن چوب فلک می کرد. آن زمان پدرم با دوستانش جلسات دوره ای داشتند که در سال چند بار هم به منزل ما می افتاد و من هم در آن جلسات خدمت می کردم. آن زمان من مکتب می رفتم و “عم جزء” می خواندم و پدرم از من می خواست که از روی سوره های کوتاه قرآن، مشق بنویسم. من هنوز الفبا را نمی شناختم و درواقع حروف و کلمات قرآن را نقاشی می کردم و گاهی این تصویرسازی ها، چنان مورد استقبال پدرم قرار می گرفت که مرا تشویق می کرد و من هم خوشحال می شدم، بعدها که بزرگتر شدم و توی کوچه بازی می کردم، یادم می رفت که من پسر آقای محله ام و نباید در ملاء عام بازی هایی کنم که خلاف شئون خانواده باشد. روزی در سن دوازده سالگی سر خیابان مشغول تیله بازی بودم که پدرم سر رسید و با عصای آبنوس محکم به پشتم زد و من فرار کردم و توی جوی پهن خیابان افتادم. من چهار بار به زندان شاه افتادم و یکبارش به صورتی خشن مرا آزردند، اما کمردرد خودم را بیشتر اثر آن ضربه ای می دانم که پدرم در آن سال به کمرم زد!

به نظر خودتان، چه عامل یا عواملی در عصیان جلال و شما در سال های جوانی علیه خانواده و باورهایشان نقش عمده داشت؟

شمس آل احمد: آن زمان، حکومت پهلوی قصد داشت روحانیت شیعه را منهدم کند و چنان فشاری وارد کرد که چند سال خانواده ی ما نتوانستند از خانه خارج بشوند و ما با چه مکافات و دردسری در خانه، حمام کوچکی ساختیم. عکس العمل خانه نشینی پدر، بخصوص وقتی که محضرش را بسته بودند و مسجد و محرابش را تعطیل کرده بودند؛ وجود یک جو عصبی و متشنج در خانه بود که منجر به تنبیه و سخت گیری زیاد نسبت به ما می شد و همین جو بود که اول جلال و بعد مرا عاصی کرد. عصیانی که به صورت طغیان علیه باورهای اخلاقی و عقیدتی خانواده بروز می کرد و باعث شد که جلال در بیست ویک سالگی و من در هفده سالگی از آن فضا فاصله بگیریم.

تأثیر جلال در زندگیتان چگونه و چه اندازه بود؟

شمس آل احمد: من بیشترین تأثیر را در زندگی، از برادرم جلال گرفتم. او برایم معلم، مرشد و الگو بود. در سال ۱۳۲۰ که جلال هجده ساله شد، من دوازده ساله بودم و دیگر، روابط و دعواهای کودکانه ما، تبدیل به مریدی من و مرشدی جلال شد.

به راهنمایی جلال بود که من با کتاب هایی آشنا شدم. قبل از آن، در زمانی که پنج شش ساله بودم، شب های ماه رمضان پس از افطار، وقتی که پدرم با جلال به مسجد می رفتند، روی کرسی می نشستم و برای مادر و خواهرانم که خواندن نمی دانستند، داستان های امیرارسلان و امیر حمزه و هزار و یک شب را می خواندم، بدون آن که آنها را بفهمم! خیلی وقت ها لغات را غلط تلفظ می کردم و مادرم که سواد قرآنی داشت، اشتباه مرا می گرفت و همین باعث می شد که بعدها در مدرسه، درس قرائت فارسی ام خوب بشود. دو سه سال بعد از آن هم، دیگر خودم می رفتم از یک کتابفروشی کتاب اجاره می کردم و می خواندم.

استاد! به نظر شما در گرایش جلال به عضویت در حزب توده، چه کسانی بیشترین نقش را داشتند؟

شمس آل احمد: همان طور که اشاره شد، جلال مقدمات و سطح را در مدرسه دینی مروی خواند و بعد به نجف اشرف رفت و برگشت و دیگر، آن مسایل را رها کرد و ادبیات خواند. یک قصه و یک ترجمه هم از او در مجله سخن که آن زمان خانلری درمی آورد، چاپ شد. دکتر خانلری هم آن روزها، چپ می زد، صادق هدایت هم آن موقع با مجله سخن همکاری داشت و دور و بر حزب توده زیاد می رفت و سمپات آنها بود. صادق هدایت، جلال را به حزب توده معرفی کرد. سال ۱۳۲۳ جلال عضو حزب توده شد و ترقی کرد، چون هم زبان عربی می دانست و مشترک مجله “الهلال” مصر بود و هم زبان فرانسه می دانست و دهان گرمی در سخنرانی و خطابه داشت و از طرفی، جوان با جسارتی بود.

جناب شمس! آیا جلال شعر هم گفته است؟

شمس آل احمد: نه، فقط یک وقت که میخواست شعر بگوید، چیزی مثل شطحیات احمد عزیزی به تشویق صادق هدایت گرفته بود و همان بود، دیگر ادامه نداد..

جناب شمس! شما در ملاقات جلال با حضرت امام در سال ۴۰ حضور داشتید.لطفاً برایمان از آن دیدار بفرمایید

شمس آل احمد: قبل از انقلاب، من با احمدآقا آشنا بودم. خدا او را رحمت کند. وقتی در دی ماه سال ۴۰ پدرم فوت کرد. حضرت امام برای ایشان، مجلسی در قم گرفته بودند، این بود که برای عرض تشکر، جلال و من و دامادمان شیخ حسن دانایی به خدمت ایشان رفتیم. اول با احمدآقا، روبوسی کردیم و بعد، احمدآقا پیش آقا رفت و چیزی در گوش ایشان گفت و آقا اجازه ورود دادند. اتاق مستطیلی شکلی بود با یک تشکچه کوچکی که بالای اتاق افتاده بود و قسمتی از یک کتاب از زیر آن پیدا بود. جلال آهسته کتاب را بیرون کشید، “غرب زدگی” بود، به امام گفت: آقا این پرت وپلاها خدمت شما هم رسیده؟ امام گفتند: “من برای این کتاب خیلی هم از شما متشکرم. این مطالب، اباطیل نیست. این حرف ها را ما باید می زدیم و حالا که شما زده اید، کار خوبی کرده اید و بعد دست کردند از زیر همان تشکچه، یک پاکت درآوردند و گفتند: این هم جایزه اش. از خدمت ایشان که بیرون آمدیم، توی راه در ماشین، من پاکت را باز کردم. مقداری پول بود، به جلال گفتم: این پول را باید نصف کنیم. گفت: چرا نصف؟ همه اش مال تو. این را آقا به تو داده، من خانه دارم، اما تو خانه نداری. من آن پول را پیش پرداخت همین خانه ای دادم، که حالا هم در آن زندگی می کنم

. کیهان فرهنگی/فروردین ۱۳۸۴ ش۲۲۲

۲-کاش من به جای جلال رفته بودم.

آقای آل احمد شغل اصلی شما چه بوده؟

من دبیر بودم. شش سال دبیر دانشگاه های تهران بودم و سه سال هم در موسسه باستان شناسی دانشگاه تهران به ریاست دکتر نگهبان معاون ایشان بودم.

چه کتاب هایی نوشته اید؟

ای! یک پرت و پلاهایی نوشته ام. سه تا قصه کوتاه و یک قصه بلند. سه تا سفرنامه هم نوشته ام. یکی سفر به کوبا و دیدار با کاسترو، دیگری سفر به نیکاراگوئه و دیدار با اورتگا و یکی هم گذر از آلمان و اسپانیا.

نظر شما نسبت به این موضوع چه بود؟ بعد از مرگ جلال سکوت کردید؟

خیر. من، هم حرف زدم و هم نوشتم. یک قصه نوشتم به نام “از چشم برادر” یک کتاب هفتصد صفحه ای بود.

چه طور کتاب های شما تجدیدچاپ نشده اند؟

روشنفکران با من بد بودند. خیلی از کسانی که کتاب های شان را در کتاب فروشی های خیابان انقلاب می بینید، سایه ما را با تیر می زنند.

رابطه شما و خانم دانشور از چه وقت قطع شده است؟

ما سال هاست که با هم قهریم. وقتی من کتاب “از چشم برادر” را نوشتم و سیمین آن را خواند، دیگر با هم ارتباط نداریم.

چرا؟

در این کتاب من نوشته ام که نمی شود سیمین از موضوع مرگ جلال خبر نداشته باشد. سیمین برادری داشت به نام سرهنگ خسرو دانشور و یک شوهر خواهر هم داشت که در کرمانشاه بود.

هیچ گاه پیش نیامد که بخواهید با خانم دانشور آشتی کنید؟

چرا یک سال مدیر کل فرهنگ تهران آقای حسین ابر سبحی به من گفت: “درست نیست که تو و سیمین با هم قهر باشید.” گفتم: “من قهر نیستم. سیمین با من قهر است.” گفت: “پس بگذار من شما را آشتی بدهم.” زمستان بود، رفتیم به شمیران برای دیدن سیمین، یک جعبه شیرینی خریدیم و رفتیم. وقتی خواستیم زنگ در را بزنیم، دیدم نوشته منزل دکتر سیمین دانشور. اما جلال که زنده بود روی در نوشته بودند: “فادخلوها بسلام امنین هر که وارد شود ایمن است”، اما سیمین این را پاک کرده بود. من هم خیلی دلخور شدم و همین شد که آشتی نکردیم.

بعضی هم می گویند “خسی در میقات” جلال، در واقع توبه نامه او از حزب توده بود؟

خیر. جلال مکه را به قصد دیدن رفته بود. او اصلا آدم خانه نشینی نبود. مدام سفر می کرد. جلال از آن نویسنده هایی بود که دور دنیا را می گشت و سفرنامه می نوشت.

مکه را هم برای دیدن رفت ولی در »خسی در میقات« نوشته که با دیدن زائرانی که در حال سعی بین صفا و مروه بودند، آنقدر از خود بی خود شدم که خواستم سرم را به ستونی که به آن تکیه داده بودم، بکوبم. “خسی در میقات”، در واقع، توبه نامه از همان چیزهایی بودکه پیش تر فکر می کرد، راه نجات هستند.

و بعد راه نجات را در چه چیزهایی یافت؟

در آنچه پدرانمان انجام داده بودند.

پس از انقلاب نام جلال، نه تنها، حذف نشد بلکه بر سرخیابان هم گذاشته شد. اما برخی معتقدند که عده ای هنوز هم به دنبال حذف تفکر جلال هستند؟

بله. دقیقاجلال اگر زنده می ماند الان هم توسط خیلی ها تحمل نمی شد.

۳۷ سال بعد از مرگ جلال چه احساسی دارید؟

آرزو می کنم ای کاش جلال نمرده بود و من به جای او رفته بودم. چون جلال جسارت و صداقتی داشت که من آن را ندارم. اگر او می ماند بیش تر مفید بود تا من بی قواره بی اثر.

روزنامه سرمایه، شماره ۲۷۵ تاریخ ۸۵/۶/۲۵

نوشتن به عادت جلال

این هفتاد سال با جلال و بی جلال چگونه گذشت؟

اینک ۷۰ سال است که می نویسم به عادت جلال. یادداشت های روزانه؛ اسمش را گذاشتم دفتر ایام. من از ۱۳۱۹ تا حالا از این دفترها دارم، جلال از اعتقاداتش این بود که می سازد ناچار کج هم می سازد، آدمی که نمی سازد عیبی ندارد اما آدمی که سازنده است عیب زیاد پیدا می کند بعد هم دلش نمی خواست که کنج خانه بنشیند و هرچه در عوالم ذهنی اش می آید بنویسد. می رفت بین مردم. ما با جلال سفرهای زیادی رفتیم، هم عرض مملکت را رفتیم و هم طولش را. از تهران رفتیم

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.