پاورپوینت کامل اندر در حکایت یک یاغی جوان ۵۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل اندر در حکایت یک یاغی جوان ۵۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اندر در حکایت یک یاغی جوان ۵۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل اندر در حکایت یک یاغی جوان ۵۴ اسلاید در PowerPoint :

۱

” آخرین تیر ترکشِ خداوند تو بودی… جوان یاغی بود و از دین که نه، از مدعیانِ دین گریخته بود. به عهدِ عتیق پناه برده بود و به گاتاها و به کی یر کگارد و به ویتگنشتاین و به هر چیزی که اسراری درش باشد و با مدعی نگفته باشندش. جوان از همه کس بریده بود. غروب هم راه بود با دوستی و دوست خواست که به مسجدِ ساداتِ تو بیاید. دور از دوستی بود که جوانِ یاغی، حقِ راه را ادا نکند. پس با دوستِ هم راه به مسجدِ تو آمد و در صفِ دوم کنارِ هم راه نشست. قامت بستی و بعد ناگهان برگشتی به سمتِ صفِ پشتِ سر. نگاهی انداختی به جوان و سر تکان دادی. جوان شگفت زده به دوستِ هم راه نگاه کرد که این آقا به که می نگرد؟ اما تو به او نگاه کردی و لب خند زدی… جوانِ یاغی مجبور شد نیت کند و نماز بخواند… بیست سالِ پیش، آخرین تیرِ ترکشِ خداوند، تو بودی، حضرتِ آیت الله سیدعلی هاشمی گلپایگانی. بیست سالِ پیش، آن جوانِ یاغی، من بودم.”

آنچه خواندید؛ بند نخست از دلنوشته ی رضا امیرخانی است در سوگ سید والا آیت الله سیدعلی هاشمی گلپایگانی؛ اعترافنامه ی یاغیگری جوان دیروز است که البته هنوز تا پیری و پیرانه سری فاصله ها دارد، پیش درآمدِ کتاب داستان سیستان را به این بند بیافزاییم، تا براعت الاستهلالی باشد برای سخن گفتن از پدیده ای به نام رضا امیرخانی ؛

“بهمن ۵۷ ساواکی شده ای”!

همان شبی که اخبار سراسری شبکه یک، دیدار خصوصی اهل قلم با ره بر را پخش کرد، اولین رفیق شفیقی که مرا در گیرنده دیده بود، به همراهم زنگ زد و این را گفت. خندیدم.

“نخند!”

چرا را جواب نداد. به جایش گفت: “چشم کورت را باز کن، آمریکا بیخ گوش مان ایستاده است، همه گرفتاری من این است که در چنین شرایطی، چرا به جای عراق، به ایران حمله نمی کند. آن وقت تو بعد از این همه سال رگِ ولایتت جنبیده است و رفته ای دیدار آقا؟ ولایت یک امر درونی است؛ سابژکتیو، نه برنامه ای آفاقی و آبژکتیو درکنداکتور پخش سراسری. این همه موقعیت جور شد نیامدی. آن وقت در چنین شرایطی، آن هم با جماعتی که کلی به تو بد و بیراه گفته اند، رفته ای دیدار خصوصی! خدای موقعیتی تو! کاش به جای دو واحد ریشه های انقلاب، نیم واحد زمان سنجی پاس می کردی”.

بیرون دیدار، رفیق شفیق مان را کشته بود، درونش خودمان را. محسن مؤمنی نویسنده یکشنبه زنگ زد و خبر دیدار دوشنبه ۷ بهمن ۸۱ را داد. قبول کردم. این بار دوست داشتم بیایم و رَه بر را ببینم. خاصه این که در دیدار قبلی از کتابم چیزی به تعریف گفته بودند. شال و کلاه کردیم و رفتیم. برای من اتفاق مهمی بود. سال ها پیش در عهد صغر، امام را در حیاط خانه اش جماران دیده بودم. از در ورودی که وارد خانه ی امام می شدی، راه رویی بود و پیچی که منتهی می شد به حیاط و حیاطی که در ایوانش امام روی تشک چه ای نشسته بود. کوچک بودم. نوک پنجه ایستاده بودم و سرک می کشیدم بل که چیزی ببینم. از پشت آن پیچ هیچ نمی دیدم الا نیم رخ اولین نفری را که پیچ را رد کرده بود و صورتش خیس اشک بود. آن پیچ را بعدتر بارها در زندگی ام تجربه کردم. پیچی که باید از آن گذر کرد تا به سرچشمه ی خورشید رسی.

بعدِ آن بارها نه فقط از انقلاب و امام که حتا از دین و پیام بر هم بریدیماما همان دیدار چند دقیقه ای تنها دلیل من بر تبعیتِ نصفه نیمه از آن خورشید بود که جمالِ چهره ی او حجت موجه ماست…”

۲

روزگاری است که نویسنده جماعت برای دست یافتن به شهرت و ثروت از الصاق و الحاق به این طایفه و آن قبیله ناگزیر است، طوایف رنگارنگی که علیرغم اختلاف راه و نگاه، باطنی همگون و سرشار از تعصبات فضیلت کش دارند. اگر آداب ورود به دنیای حرفه ای نویسندگی و شاعری را نیاموخته ای، بدان و آگاه باش که در این وادی، شرط اول قدم این است که طیف بندی کنی؛ خود را و دیگران را، پس به تعجیل، خط کش بردار و ارواح و اشباح را اندازه بگیر و قالب بندی کن، همه ی آدم ها باید در قالبی بگنجند؛ اگر کسی در قالب نبود، ارّه بردار و آدم ها را ویرایش کن، دست ها، پاها، حتی سرها را قطع کن، درست به اندازه ی قالب ها ی از پیش تعیین شده، مهم نیست که از آدم ها چه می ماند؟ و مهم نیست که این آدم های قالب بندی شده با واقعیت خویش چه مایه تباین دارند؟ مهم آن است که آدم ها در قالب ها گنجانده شوند و با قالب ها تعریف شوند، حتی اگر تحریف شوند. پس ازفراغت از طیف بندی و قالب بندی دیگران، حالا نوبت توست؛ خودت را قالب بندی کن؛ هراسی به دل راه مده که از تو چه می مانَد! تردیدی به دل راه مده! برقالب ها هیچ عیبی روا نیست، عیبی اگر باشد، از دست و پا و سر و روح توست که از قالب ها بیرون می زند، ارّه. ..ارّه… ارّه فراموش نشود! خیره سری مکن و مگوی که خداوند هر آدمی را در هیأت نسخه ای منحصر به فرد آفریده، و اگر قراراین بود که آدم ها به ضرب خط کش و ارّه و قالب و خشت همگون شوند، دیگر چه نیازی بود به این همه اطوار که حضرت دوست فرمود؛ و خلقناکم اطواراً…

روزگاری است که نویسنده جماعت همین که از چاپ دوم به سوم می رسد، و هزار نسخه افزوده می شود برتیراژ هزار و دویست تایی اش، هم حواریون هزارهزارزنده باد و مرحبا و حبّذا حواله ی حضرتش می کنند به پاس این فتح الفتوح، هم خود به هرآینه ای که خیره می شود، جلّ الخالق گویان، دست افشان و پاکوبان به رقص و سماع برمی خیزد؛ کاین منم طاووس علّیین شده، . ..و این نه منم، نه من منم…

دیگر مصاحبه پشت مصاحبه با سریالی ازعکس وادا و ادعا و تفاصیل کذا و صدور رهنمودهای مشعشع برای خلایق درباب همه ی کائنات، از هنر و ادبیات گرفته تا فلسفه و عرفان و سنت و مدرنیسم و سیاست و علم الاجتماع، تا افاضات غیبی پیرامون آینده و پسا آینده و حتی بسیار دورتر از آن!

الخلاصه آن که سر به کهکشان ها می ساید جناب نویسنده ی تجدید چاپ شده وهیچ خدایی را بنده نیست. برایش مثل روز روشن است که فردا روزی نامش را در زمره ی ماندگاران خواند نوشت، پس امروزیان را به هیچ، واژگان مندرس و فرسوده ای چون تواضع و فروتنی مربوط به روزگاری گمشده و از یاد رفته است که در جهان مدرن فاقد مفهوم و معنا ست و تنها شایسته ی تسخری گذرا و غمزه ای عاقل اندر سفیه!

روزگاری است که مذهب و انقلاب برای برخی از اهل هنر و ادبیات تنها سکوی پرتاب و نردبانی است برای رسیدن به مراحل بعد، همین که به مراد دل رسیدند، نردبان را به لگدی کنار می زنند و به ریشخندِ خلق الله قهقهه ی مستانه سر می دهند وبرایبرخی دیگر دکانی است برای بلعیدن مواهب و امتیازهای ناحق، وهرآن کس که بر طریقتی دگر مذهبی و انقلابی است، در حکم النادرُ کالمعدوم، به گناهان آن دیگران آماج هزاران تهمت و افتراست. بنا براین باید آداب ریاکاری را تمام و کمال به جای آورد، یا همه یا هیچ! اگر نویسنده و شاعری با داعیه ی اهل دیانتی و بر طریقت انقلاب، پس چونان بزاخفش برای هر وزیر و وکیلی به رسم ارادت دمی بجنبان، به هر مدیر جزء و کلی تعظیمی کن، از دست هرکس و ناکسی حواله ای بستان ، زینت المجلس هرهمایش و نمایش باش و مدافع سینه چاک هرگونه رفتار و گفتار آدم هایی که حاکمند!

در این جغرافیای رازناک، هواشناسی دانشی ضروری است که البته ریشه در فراست و هوشی مادرزاد دارد، پس در هر میتینگ و انتخاباتی نامت را در سیاهه ی آدم های برنده بنویس،و حیا مکن؛ اگر روزی به هر دلیل در صراطی دیگر بوده ای، انبوه آدم های ابن السبیل را ببین! و الحذار از نقد و نظرو خروشیدن بر لفت و لیسی یا جفا و ستمی، پس به چشمانت درویشی بیاموز، مگر “لاتَتَجسّسوا فی اُمورالمسلمین” نخوانده ای؟ انتقادگری شیوه ی آدم های نق نقوست، از خسروان جز شیرینی صادر نشود، کار تو ماله کشی و مشّاطگی است، پس همه ی امور را با وردِ مجرّبِ ” گربه است، انشاءالله” رفع و رجوع و حمل بر صحت کن، واِلّا بی تردید تو آدمی مسئله دار و متزلزل معرفی خواهی شد و گرفتار رسوبات روشنفکری، و این خیال خام را از سر به در کن که اگر تو گوشه گیری پیشه کنی، درکار ادبیات و هنر مملکت خللی وارد آید؛ چه بسیارند میرزابنویس های ابن الوقت شنگول که صیاد یک اشارتند برای به سر دویدن و ابوعطا خواندن با تحریرهای سوزناک در مایه های ” سحر آمدم به کویت به شکار رفته بودی / تو که سگ نبرده بودی، به چه کار رفته بودی!”

ر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.