پاورپوینت کامل نامه‏ های شوق; غزل‏های آیت الله کمپانی ۴۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نامه‏ های شوق; غزل‏های آیت الله کمپانی ۴۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نامه‏ های شوق; غزل‏های آیت الله کمپانی ۴۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نامه‏ های شوق; غزل‏های آیت الله کمپانی ۴۴ اسلاید در PowerPoint :

اشاره:

آیت الله شیخ محمد حسین غروی مشهور به کمپانی از فقیهان بزرگ نجف در سده ی اخیر است؛ عارف و حکیم و مفسر و ادیب و استاد بسیاری از مراجع و بزربگان از جمله علامه طباطبایی و آیت الله العظمی بهجت. آیت الله کمپانی در شعر طبعی روان داشت و مفتقر تخلص می کرد. فصلی شورانگیز از دیوان اشعار آن بزرگ ویژه ی غزل های مهدوی است؛ غزل های مهجوری و مشتاقی و انتظار، بخشی از این فصل، غزل های پیوسته ای است خطاب به حضرت حجت(عج). به پیشواز نیمه ی شعبان از این باغستان چند خوشه غزل چیده ایم.

ای شمع جهان افروز بیا

وی شاهد عالم سوز بیا

ای مهر سپهر قلمرو غیب

شد روز ظهور و بروز بیا

ای طائر اسعد فرخ رخ

امروز توئی پیروز بیا

روزم همه از شب خیره تر است

ای خود شب ما را روز بیا

ما دیده به راه تو دوخته ایم

از ما همه چشم مدوز بیا

عمریست گذشته به نادانی

ای علم و ادب آموز بیا

شد گلشن عمر خزان از غم

ای باد خوش نوروز بیا

من (مفتقر) رنجور توام

تا جان به لب است هنوز بیا

× × ×

ای خاک درت جام جم ما

آیا خبرت هست از غم ما

جمله اسیر کمند توایم

آسوده تو از بیش و کم ما

ای سینه لبالب از غم تو

وز ناله و آه دمادم ما

با ساز غمت دمساز شدیم

ای راز و نیاز تو محرم ما

لطف تو نشاط بهشت برین

قهر تو عذاب جهنم ما

پیمان شکنی ز طریقت نیست

مائیم و طریقه محکم ما

خرم دل (مفتقر) از غم تست

فریاد از این دل خرم ما

ای مرهم سینه خسته ما

وی مونس قلب شکسته ما

ما بلبل شورانگیز توایم

ای تازه گل نورسته ما

در نغمه گری دستان تواند

در گلشن وحدت دسته ما

پیوسته بود با نفخه صور

این زمزمه پیوسته ما

برخاسته تا افق گردون

فریاد ز بخت نشسته ما

کی حلقه شود در گردن یار

این دسته به گردن بسته ما

از (مفتقر) این غوغا چه عجب

وز این غزل بر جسته ما

× × ×

در عشق تو شهره آفاقم

دیوانه حلقه عشاقم

گر جلوه کنی ز رواق دلم

بیزار ز حکمت اشراقم

از قید هوی گر باز شوم

شهباز اریکه اطلاقم

جز خال و خط تو نمی بینم

طغرای صحیفه اوراقم

از خلق کریم تو می طلبم

راهی به مکارم اخلاقم

در حسن ترا چه جفتی نیست

البته ز طاقت من طاقم

سرگشته کوی توام چه کنم؟

با این هوس دل مشتاقم

ای فاقه و فقر تو مایه فخر

من مفتقرم؛ من مشتاقم

× × ×

صهبای خم تو خرابم کرد

سودای غم تو کبابم کرد

زد آتش عشق چنان شرری

در من که سراپا آبم کرد

دریای غمت متلاطم شد

چندانکه به مثل حبابم کرد

آن غمزه ز تاب و توانم برد

وان طره به پیچش وتابم کرد

و آن غمزه مست به شیرینی

آسوده ز شور شرابم کرد

مخموری نرگس بیدارش

از؟؟؟؟ خویش به خوابم کرد

رمزی ز اشاره ابرویش

عارف به خطا و صوابم کرد

من (مفتقرم) لیک از کرمش

گنجینه در خوشابم کرد

× × ×

عمریست که دست و گریبانم

با بخت سیاه و رقیبانم

هر دیده که روز سیاهم دید

پنداشت که شام غریبانم

بیمار مسیح دمی هستم

نوبت نرسد به طبیبانم

من بنده واله عشق توام

بیزار زساده فریبانم

از عشق تو بی خرد و ادبم

هرچند ادیب ادیبانم

پیمانه ز می چه لبالب شد

حاشا که دگر ز لیببانم

از (مفتقر) این همه دوری چیست؟

آخر نه مگر ز قریبانم

× × ×

مهر تو رسانده یا ماه مرا

وز چاه به ذروه جاه مرا

افسوس که طالع تیره من

بنشاند به خاک سیاه مرا

جز خرقه فقر و فنا نبود

تشریف عنایت شاه مرا

عمری به درش بردیم ناه

نگرفت دمی به پناه مرا

در رهگذرش چون خاک شدم

بگذشت و نکرد نگاه مرا

چون گرد دویدم در عقبش

بگذشت و گذاشت به راه مرا

سوزاند مرا چندانکه نماند

جز شعله ناله و آه مرا

من سوخته تو و (مفتقرم)

دیگر مستان به گناه مرا

× × ×

تا نخل امیدم را تو بری

شیرین تر از این نبود ثمری

اندر نظر ارباب کمال

حاشا که چو عشق نبود هنری

در منطقه اش فلک الافلاک

نبود جز حلقه مختصری

عشق است نشانه انسانی

عشق است ممیز دیو و پری

تا در طلب آب و علقی

حیوانی و در شکل بشری

از خط طریقت و راستی

وز علم حقیقت بی خبری

ای ماه جهان افروز بکن

بر بام سیه رویان نظری

من مشتری و (مفتقرم)

خود کرده چه زهره به نغمه گری

× × ×

هر کس که به عهد و فا نکند

پس دعوی صدق و صفا نکند

عشق تو قرین بسی رنجست

رنجور تو فکر دوا نکند

تلخی ز تو ای شیرین جهان

سهل است ولیک خدا نکند

با این همه بی سرو سامانی

دل جز کوی تو هوا نکند

لعل نمکین تو را حقی است

تا کس نمکیده ادا نکند

با غمزه تو دل غمزده ام

یک لحظه امید بقا نکند

امید که دست مرا تقدیر

از دامن دوست جدا نکند

تا (مفتقر) از تو رعایت دید

بیمی از فقر و فنا نکند

× × ×

آن دل که به عیاد شما نبود

شایسته هیچ بها نبود

از هاتف غیب شنیدستم

حرفی که مجال خطا نبود

آن دل نه دلست که آب و گلست

گر طور تجلی ما نبود

درد دل عاشق بیدل را

جز جلوه یار دوا نبود

افسوس که خاطر شاطره شاه

گاهی به خیال گدا نبود

با لاله روی تو محرم شمع

محرومیم ما و روا نبود

در حلقه زلف تو دست زدن

جز قسمت باد صبا نبود

مهجورم و (مفتقرم) لیکن

در کار تو چون و چرا نبود

× × ×

چشمی که ز عشق نمی دارد

از لؤلؤ ترچه کمی دارد

هرکس که غم تو به سینه گرفت

دیگر به جهان چه غمی دارد

آن دل که ز یاد تو یافت صفا

خوش باد که جام جمی دارد

با لعل تو هر که بود همدم

هر لحظه مسیح دمی دارد

هر کس که فدای وجود تو شد

در فلک عدم قدمی دارد

آن کس که ز جام تو کامی دید

ناکامی خویش همی دارد

خود بین ز طهارت محرومست

در کعبه دل صنمی دارد

این طرفه حدیث ز (مفتقر) است

کز لوح قدم رقمی دارد

× × ×

هر کس خط و خال تو می جوید

جز خطه عشق، نمی پوید

آن دل که چو شمع، بود روشن

جز لاله عشق، نمی بوید

آری ز زمین دل عاشق

جز مهر گیاه نمی روید

هر کس که به سر دارد شوری

جز از غم یار نمی گوید

فریهاد لب شیرین دهنان

شرطست که دست زجان نشوید

جز (مفتقر) تو کسی خبری

از سنت عشق نمی گوید

× × ×

آن سینه که مهر تو مه دارد

روزی چو شبان سیه دارد

قربان وفای دلی گردم

کو جانب عشق نگه دارد

اقلیم ملاحت را نازم

کامروزه، به مثل تو شه دارد

جانم به فدای زنخدانی

کان یوسف حسن به چه دارد

در حلقه زلف خم اندر خم

یک سلسله خیل و سپه دارد

شاها دل غمزده ام گله ها

ز آن صاحب تاج و کله دارد

هرچند که بنده گنه کارم

گر لطف کنی چه گنه دارد

ای سر و سهی قد (مفتقرت)

عمریست که چشم به ره دارد

× × ×

برقی که ز غمزه مستی زد

آتش در خرمن هستی زد

تا فتنه آن رخ و رخنه نمود

بنیاد مرا چه شکستی زد

هندوی دو زلفش آشوبی

در جان یگانه پرستی زد

رفتم که ببوسم پایش را

از بی لطفی سردستی زد

بالای بلندش را نازم

کز ناز قدم بر پستی زد

صد همچون (مفتقر) خود را

تیری بفکند و به شستی زد

× × ×

یار آنچه به سینه سینا کرد

با این سوخته ما کرد

قربان فروغ رخش که مرا

نابود چه طور تجلی کرد

سیلاب غمش از چشمه دل

اشک مژه ام را دریا کرد

بر زخم دلم افشاند نمک

شوری به ملاحت بر پا کرد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.