پاورپوینت کامل رویاهای شرقی ۲۳ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل رویاهای شرقی ۲۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل رویاهای شرقی ۲۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

---

بخشی از متن پاورپوینت کامل رویاهای شرقی ۲۳ اسلاید در PowerPoint :

ترجمه: عبدالرضا رضائی نیا

در آینه

او را

در آینه به برگرفتم،

حال آن که از مرگش

بیش از سی سال می گذشت.

راز

تنها مجوسان می دانند؛

چرا ستاره ها به نیمه شب

می درخشند ومی گریند؟

امّا فقط من نمی دانم؛

که چرا وقتی فقیران گرسنه می شوند،

آسمان سرخ می شود؟

دیدار

مردی که قلبش را نگه می دارد

و برستون نور تکیه می کند،

در خیابانی تاریک به زنی برخورْد،

زن پرسید: “تو را بیست سال پیش کجا دیده ام؟ “

مرد پاسخ نداد

و هنگامی که دور شد

باخویش گفت: ” پیداست که من

از روزگاری دور مُرده ام! “

شعر

مردی نورانی

در خوابم پرسه می زند. ..

کنارستون متروک می ایستد،

از حافظه ام کلماتی را بیرون می کشد،

می نویسد و نوشته اش را به صدایی رسا باز می خوانَد،

سطرهایی را محو می کند،

و خیره می شود؛

چیزی را به یاد می آورد،

سپس خوابم را ترک می کند،

وحشت زده بیدار می شوم

و بیهوده می کوشم تا در یاد آورم؛

از آن چه گفت و از آن چه نوشت. ..

زیرا که روشنایی

برگ ها و حافظه ام را پاک کرده است؛

با سپیدی فجر کشته شده.

سخن سنگ

سنگی به سنگ دیگر گفت:

” با بودنم در این دیوارِ برهنه

خوشبختی نرسیده ام،

کاخِ شاه جایگاه من است. “

سنگ دیگر گفت:

” تو محکوم به مرگی!

چه اینجا، چه در کاخ شاه

زیرا فردا با دستوری ازکارگزاران شاه

این کاخ ویران خواهد شد و این دیوار،

تا از نو بازی را آغاز کنند

و از نو

تقسیمِ نقش ها را. . “

دلقک

نَفَس هایش بُرید،

در اولین نوبت

و در پایان میدان،

ترسید؛ از صعود و و فرود

در دایره های هیچ

و هنگام که بیهوش برزمین افتاد،

دستی به سوی شب دراز کرد

و به دست دیگرش

با شلاق

بر کودکی روز فرو افتاد وفرو ریخت.

کلید

مردی از ” لاهور “

به من کلیدی زرّین هدیه داد و نقابی،

و گفت: با این کلید

صندوق عجایب جهان را می گشایی

و گنجینه های هارون را. “

من امّا در شهرهای عشق

و در میخانه های نور

کلید زرّین را گم کردم

و صندوق جهان را

و نقاب مردی را که از لاهور آمده بود.

برای مولانا جلال الدین رومی

سرور من، جلال الدین!

جسمم در تبریزست

روحم آواره دریای روم،

” شمس ِ” تو را

کتاب های لاهوت از من پنهان کردند،

اینک تنها من می رقصم،

نی نسیم

مجروح ناله می کند

و زبانم بریده است،

در خونم شناورم،

امّا در حالی که مریدانت حاضرند،

درد کشنده ام را در تبریز پنهان می کنم،

قلب دیوانه ام را به چه درمان کنم!

بصره

سرزمین من

جامه ی بهاری می پوشید،

مرکبم را نگه داشتم

و گفتم: ” ای ملکه ی من!

این روشنی کبودگُل رنگ،

این جامه، این یاسمن راچند می فروشی؟ “

به خنده گفت: ” به همه ی سروده های شاعران،

امّا هرگز نمی فروشم! “

نوشته ای بر گور ” سیاب “

از باروهایت بالا می روم، بغداد!

و چون مرده ای در شب فرو می افتم،

چشمم را تا خانه ها می کشانم

و گل های ما بین را می بویم،

بر حسین می گریم و بر او خواهم گریست

تا خداوند دور افتادگان را فراهم آوَرَد،

و دیوارهای فاصله فرو ریزد

و ما چون دو کودک با هم دیدار کنیم

آغاز کنیم، از آنجا که اشیا آغاز می کنند،

پروانه های تشنه را آب بنوشانیم،

از برگ های دفترهامان آتش ها برافروزیم،

به باغ ها بگریزیم،

اشعار دلدادگان را بر دیوار بنویسیم،

آهوانی نقش کنیم

و حوریانی برهنه

که در روشنای ماه عراق می رقصند،

زیر طاق کسری فریاد برآوریم:

بغداد! … ای بغداد! .. ای بغداد!

به سوی تو آمدیم؛

از خانه های گل

و از گورهای خاکستر…

پس از مرگ

باروهایت را ویران می کنیم

و این شب را به قتل می رسانیم

با فریادهای عش