پاورپوینت کامل آینه داران نینوا ۶۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل آینه داران نینوا ۶۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آینه داران نینوا ۶۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل آینه داران نینوا ۶۴ اسلاید در PowerPoint :
پاورپوینت کامل آینه داران نینوا ۶۴ اسلاید در PowerPoint
زینب
قیصر امین پور
دلش دریای صدها کهکشان صبر
غمش طوفان صدها آسمان ابر
دو چشم از گریه همچون ابر خسته
ز دست صبرِزینب، صبر خسته
صدایش رنگ و بویی آشنا داشت
طنین ِموج آیات خدا داشت
زبانش ذوالفقاری صیقلی بود
صدا، آیینه ی صوت علی بود
چه گوشی می کند باور شنیدن؟
خروشی این چنین مردانه از زن
به این پرسش نخواهد داد پاسخ
مگر اندیشه ی اهل تناسخ:
حلول روح او، درجسم زینب
علی دیگری با اسم زینب
زنی عاشق، زنی اینگونه عاشق
زنی، پیغمبر ِقرآن ناطق
زنی، خون خدایی را پیامبر
زن و پیغمبری؟ الله اکبر!
از قتلگاه
محمد حسین انصاری نژاد
این صدای کیست می خواند لهوف از قتلگاه
خون می افتد بر تمامی حروف از قتلگاه
ابن طاووس است آن سوتر می آشوبد مرا
روضه خوان تشنه می بیند کسوف از قتلگاه
جاده امشب از شمیم لاله عبّاسی پر است
می وزد حس علمداری رئوف از قتلگاه
نیزه ها ابن زیادند و سنان ها حرمله
دشنه پی در پی می آید در صفوف از قتلگاه
هیزم آوردند رقص شعله ها بر نیزه هاست
ریخت دستی طرح صحرایی مخوف از قتلگاه
“کاف، ها،…” این سوره ی بر نیزه، یحیای نبی ست!
گل می اندازد تمام این حروف از قتلگاه
ساعتی بعد آن طرف تر راهبی با اضطراب
پشت هم می خواند آیات خسوف از قتلگاه
این قوافی کرده زنجیرم کمک کن ابر بغض
تا بخوانم روضه ای تنگ غروب از قتلگاه
خونی است اوراق مقتل، بر گلویم آتش است
می وزد مصرع به مصرع سنگ و چوب از قتلگاه
خط شان کوفی ست مهر نامه شان شام خراب
شرمشان باد از عبور پایکوب از قتلگاه
این نزول سوره ی کهف است بی سر دیدنی ست
جشن گرگان را می آشوبد چه خوب از قتلگاه!
می گذاری حس کنم ترکیب بند گریه را
تا که دارم یک سر مویی وقوف از قتلگاه
می نشینم در مدار خیمه های سوخته
با دو تکه ابر میخوانم لهوف از قتلگاه
راز رشید… عباس
علیرضا قزوه
در خود شکست آن شب، از خود برید عباس
اوج ولایت است این، خود را ندید عباس
آن عاشقان یکدست، هفتاد تن نبودند…
یک تن شدند، یک تن، اوّل مرید عباس
با یاد کشتگانش، آیینه خانه ای ساخت
آیینه دار او بود، آیینه چید عباس
از نسل پختگان بود، خامی نکرد، باری
چون سیب سرخ افتاد، از بس رسید عباس
کی او بهانه جو بود، چشمش به چشم او بود
دستی به دست او داد، غیرت خرید عباس
از قهر، او به دور است، بی ناز و بی غرور است
اوّل شهیدِ او شد؛ تا شد شهید عباس
” سید حسن” چه زیبا راز تو را علم کرد
“راز رشید” بودی، راز رشید… عباس
– “تو آن راز رشیدی / که روزی فرات بر لبت آورد…” روانشاد سید حسن حسینی
ای ماه شمشیر
محمود حبیبی
ای ماه شمشیر، وقت حلول است
جان جهان ها، از غم ملول است
این داغ حیدر، داغ بتول است
وین خون بهای، آل رسول است
سوزِ نهانی، اذن دخول است
چشمی که تر شد، نذرش قبول است
این گریه های، بی اختیارست
مانند امروز، کی می شود کی
سرها به روی، نی می شود نی
خون در رگِ تاک، می می شود می
ساقی بیانداز، تیرِ پیاپی
قاتل امیرِ، ری می شود ری
پس وای بر وی، پس وای بر وی
امروز اگر مست، فردا خمارست
شمشیر بنگر، رگ های او را
رگهای سرخِ زیر گلو را
بوسیده احمد، این سمت و سو را
خورشید رو را، مهتاب مو را
بگشای فرقِ، موی سبو را
هم پشت سر را، هم پیش رو را
اکنون زمان، بوس و کنار است
قرآن گشودی، در سر بیاور
از سرِّ نی ها، سر در بیاور
پیکار یعنی، پیکر بیاور
پروانه ها را، پرپر بیاور
لشگر بیاور، یاور بیاور
اکبر اگر رفت، اصغر بیاور
تیرِ سه شعبه، در انتظارست
ای دُرِّ نایاب، ای آب ای آب
ای گوهر ناب، ای آب ای آب
لب های ارباب، ای آب ای آب
عطشان و بی تاب، ای آب ای آب
شش ماهه در خواب، ای آب ای آب
ای آب ای آب، ای آب ای آب
مشک دریده، دست سوارست
نحرین حیران، جریان بگیرید
بی سر بیایید، سامان بگیرید
سوغات را از، مهمان بگیرید
از خضر آبِ حیوان بگیرید
اذن سماع از سلطان بگیرید
وقت وداع است، قرآن بگیرید
هنگام تن نیست، جان بی قرارست
جانا چه سازم، با زخم جانکاه
چندان نشیند، آیینه با آه
از پا فتادم، در راه بی راه
یک دلو خالی، صد آسمان چاه
“گر تیغ بارد، در کوی آن ماه
گردن نهادیم، الحکمُ لله”
حبل الوریدم، در دست یارست
همیشه عصر عاشوراست
علی محمد مو’دب
سبو افتاد، او افتاد، ما ماندیم، واماندیم
روان شد خون او بر ریگ صحرا، رفت، جا ماندیم
فرو رفتیم تا گردن به سودای سرابی دور
به بوی گندم ری، در تنور کربلا ماندیم
رها بر نیزه ی تن هایمان، بیهوده پوسیدیم
به مرگی این چنین از کاروان نیزه ها ماندیم
سبو او بود، سقا بود، دستی شعله ور بر موج
گِلی ناپخته و بی دست و پا ما، زیر پا ماندیم
گلویش را بریدند و بیابان محشر از ما بود
که چون خاری سِمج در دیدگان مرتضی ماندیم
همیشه عصر عاشوراست، او پر بسته، ما هستیم
دریغا دیده ای روشن که وا بیند؛ کجا ماندیم؟
هفتاد و سومین نفر
رضا اسماعیلی
تو زنده ای، برای خودم گریه می کنم
در مجلس عزای خودم گریه می کنم
پیچیده بانگ سرخ و رسای تو در زمین
بر مرگ بی صدای خودم گریه می کنم
گوشم شنید “هَل مِن…” سبز تو را، ولی
بر پاسخ قضای خودم گریه می کنم
هفتاد و سومین نفر آری… ولی نشد!
بر جان بی بهای خودم گریه می کنم
تو سربلند و سرخ و رها ایستاده ای
بر قامت دو تای خودم گریه می کنم
سر، داده ای به نیزه و جان داده ای به دوست
من مانده ام به پای خودم گریه می کنم
خیلی بد است حال دلم در غیاب عشق
بر قلب بی نوای خودم گریه می کنم
در کربلا نشسته ام اما،چرا دروغ؟!
بر گور دردهای خودم گریه می کنم
نفرین به” شمر” و “ابن زیاد” درون من
شرمنده! از بلای خودم گریه می کنم
آتش پرست افعی روح خودم شدم
از نیش اژدهای خودم گریه می کنم
روح حماسه،خون خدا،گریه بر شما؟!
هرگز! به ماجرای خودم گریه می کنم
” از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست “
انسان؟!….و با دعای خودم گریه می کنم
رخصت
علی انسانی
اگر بر آستان خوانی مرا خاک درت گردم
و گر از در برانی خاک پای لشگرت کردم
به درگاهت غبار آسا نشستم بر نمی خیزم
و گر بفشانی ام چون گَرد بر گِرد سرت گردم
علی شیر خدا باب تو شیر خود به قاتل داد
تو ای دلبندِ او مپسند نومید از درت گردم
دل و جانم ز تاب شرم همچون شمع می سوزد
بده پروانه تا پروانه وش خاکسترت گردم
ببین از کرده خود سر به زیرم، سر بلندم کن
مرا رخصت بده تا پیشمرگ اکبرت گردم
اگر باشد به دستم اختیاری بعدِ سر دادن
سرم گیرم به دست و باز بر گرد سرت گردم
به صد تعظیم نام فاطمه آرم به لب یعنی
که خواهم رستگار از فیض نام مادرت گردم
ماه و دریا
سید حمید رضا برقعی
مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگی اش آب کند دریا را
آب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب
ماه می خواست که مهتاب کند دریا را
تشنه می خواست ببیند لب او را دریا
پس ننوشید که سیراب کند دریا را
کوفه شد علقمه، شقُّ القمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را
تا خجالت بکشد، سرخ شود چهره ی آب
زخم می خورد که خوناب کند دریا را
ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را
آب مهریه ی گل بود وَاِلّا خورشید
در توان داشت که مرداب کند دریا را
روی دست تو ندیده است کسی دریا را
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را
آن دست های زیبا
اروجعلی شهودی
چه زود شستی از آن دست های زیبا دست
کشید از سر دنیایت آرزوها دست
شب ولادت تو قلب مادرت لرزید
و داد حال عجیبی برای بابا دست
گرفت دست تو را (غرق بوسه باران) کرد
که راز هجرت سرخ تو بود فردا دست
زمان گذشت و گذشت و رسید عاشورا
رسید تا بدهد امتحان خود را دست
بیا که صد گره کور از طناب حیات
شبی به ناخن تدبیر می کند وا دست
هوای آب، دلش را ز شعله آکندست
نمی کند دمی از آب تیغ پروا دست
شب مکاشفه از خواب، چشم پوشیدی
حجابه ای زمان را کنار زد تا دست
هزار گونه هنر ریخت از هر انگشتش
در آن هنرکده غوغا نمود غوغا دست
ز دست قدِّ کسی چون تو بر نمی آمد
قیامتی که در آن دشت کرد بر پا دست
چنان تکان به زمین و به آسمان دادی
که داد بر تو تکان از بهشت، زهرا دست
و دشمن تو زبون بود و خوب می دانست
که هست شرط نخستین برای سقا دست
به قصد دست تو تیغ کمین فرود آورد
جدا ز شاخه ی تن شد دریغ و دردا دست
میان معرکه ی زخم و خنجر و نیرنگ
تنی نمانده و مانده است دست تنها دست
و کرد یکدل و یکدست و یکصدا یکجا
تمام خویش دودستی به دوست اهدا دست
و هر چه داد از این دست بهتر از آن را
به روز واقعه گیرد ز حق تعالی دست
به پای دست تو آری نمی رسد دستی
که دست آخر یابد به فیض عظما دست
شتاب رفتنت از کثرت تجلی بود
صدا زدند تو را از دیار بالا دست
بروی رودی از ایثار و عاشقی می رفت
شبیه زورقی از خون بسوی دریا دست
همیشه دست ادب بود روی سینه ی او
کمر به خدمت جان بسته بود او را دست
در آخرین دم ِدیدار پیشدستی کرد
که تا دراز نماید به سمت مولا دست
خجل شد و به زبان عرق به مولا گفت
که پیش پای تو دستم به خاک افتادست
و قرنهاست از آن روز می رود هر روز
ردیف شعر تو تکرار می شود با دست
قلم شد و علم جاودانگی افراشت
سرود شعر تو را با زبان گویا دست
غزل نوحه
نغمه مستشار نظامی
صد و چهارده سوره را آیه آیه
بخوان صوت و لحنت غریب و حزین است
بخوان بر سر نیزه بر دوش طوفان
که تفسیر چشم تو عین الیقین است
صد و چهارده سوره منزل به منزل
بخوان بر مزار شهیدان بی سر
بخوان ساقی سبز مستان بی دست
بخوان ای خُم سرخ جوشان بی سر
صد و چهارده سوره را جرعه جرعه
بنوشان به لب تشنگان ابنِ کوثر
بخوان آیه ی هَل اتی، ابنِ مولا
حدیث کسا را بخوان ابنِ کوثر
صد و چهارده سوره را ختم کن تا
رقیه سرت را به دامان بگیرد
بخوان تا که زینب درین کنج غربت
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 