پاورپوینت کامل گذار به تشیع ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل گذار به تشیع ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گذار به تشیع ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل گذار به تشیع ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
چکیده: تصوف که حیات خویش را از درون تسنن با مبانی “فقه الخلافه” آغاز کرده است، در دوران حیات اجتماعی اش به کاستی های خویش پی برده و از مبانی اولیه خویش، به مبانی “فقه الامامه” گذار کرده است. عوامل این گذار را می توان در مفاهیم و ارزش های درونی تصوف نوین از یک سو، و قابلیت مبانی “فقه الامامه” ارزیابی کرد. علمای شیعه از این فرصت به بهترین شیوه ممکن به نفع تشیع استفاده کرده اند و باور بر این است که در موارد مشابه هم چنان امکان بهره گیری از این قابلیت وجود دارد.
کلیدواژه ها: تشیع، تصوف نوین، گذار، فقه الامامه، فقه الخلافه.
مقدمه
تصوف اسلامی، به رغم فراز و نشیب های فراوان، هم چنان در جوامع اسلامی حضور و بروز دارد؛ این جریان دوران تکوین خود را در قرون اولیه اسلام پیموده است، تا در اواخر قرن سوم و سال های آغازین قرن چهارم هجری، پای به دوران تدوین خویش نهاده است. پس از این مرحله بود که تصوف، با ورود به عرصه های اجتماعی، هویتی جدید را پی ریزی کرد. تا پیش از این دوران، شاید بتوان شاخصه های تصوف را در زهد و انزوا، اعمال فردی و کناره گیری از اجتماع برشمرد؛ در حالی که از این زمان به بعد تصوف یا دست کم برخی فرقه های آن، با ورود به فعالیت های اجتماعی، دریافتند که حضور و بروز در اجتماع، نیازمندی هایی را می طلبد که تصوفِ موجود از آن بی بهره است.
در پی جویی رهیدن از این کاستی ها بود که به دلیل هم زیستی با تشیع در جامعه ایرانی، گمشده خویش را می یابد؛ این جریان، هر چند پایه های حیاتش را در مکتب رقیب تشیع، یعنی تسنن پی ریزی کرده بود؛ لیکن کمال نهایی خود را در هم نوایی با مکتب تشیع یافته و از پیشینه تاریخی خویش گذار کرده است.
ضرورت بررسی موضوع تصوف آن گاه نمایان می گردد که به این امر توجه کنیم که جریان تصوف، جریانی است که صرف نظر از اختلاف در فرقه های مختلف، دارای حیات سیاسی و اجتماعی است. تشیع در برخورد با این جریان، در سطح داخلی و خارجی دو گزینه پیش روی دارد؛ نخست این که با اخراج این جریان از اسلام یا دست کم تشیع، آن را به عنوان جریانی معاند با جریان اسلام و به صورت خاص تشیع تلقی کند؛ راه دوم این است که تصوف را پدیده ای درون دینی بداند که اگرچه انحرافاتی در درون آن وجود دارد؛ اما دارای قابلیت هایی است که می توان علاوه بر نزدیک کردن این جریان به تشیع و بهره بردن از آن در مسائل سیاسی و اجتماعی، از قابلیت های آن در سایر مناطق غیر شیعی بهره برد و پیش از این که این جریان را طرد کنیم، آن را به نفع تشیع تصاحب کنیم. این برداشت در گذشته تاریخی تصوف و تشیع نیز بی سابقه نیست و در حدود قرن هشتم هجری برخی علمای شیعه، هم چون سید حیدر آملی، از تقرّب تصوف به تشیع به بهترین شیوه استفاده کرده و ضمن پیراستن انحرافات از جریان تصوف، از قابلیت های آن به نفع تشیع بهره برده اند؛ در این میان، برخی نویسندگانِ دو جریان رقیب، یعنی تسنن و تشیع نیز تلاش کرده اند تا جریان تصوف را از درون خویش اخراج کرده و به دیگری نسبت دهند که از آن جمله می توان به کامل مصطفی الشیبی در کتاب تشیع و تصوف و هم چنین کتاب الصله بین التصوف و التشیع، و در مقابل هاشم معروف الحسنی در کتاب تصوف و تشیع اشاره کرد؛ بنابراین مفروض در این نوشتار، این است که تصوف جریانی اسلامی و دارای حیات سیاسی و اجتماعی است. جریان غالب در زمان تکوین تصوف جریان تسنن است؛ از این رو قوانین جامعه بر اساس مبانی “فقه الخلافه” اهل سنت شکل گرفته است و تصوف نیز در دوران نمو خود پیرو این قوانین است؛ از سوی دیگر جریان تصوف با ورود به عرصه های اجتماعی و مواجهه با کاستی های خویش، از جریان غالبی که حرکت خود را از آن جا آغاز کرده، گذار کرده است. ضرورت این گذار تصوف را با تشیع آشنا می کند و این جریان گمشده خویش را در تشیع یافته و از این روی، به مبنای “فقه الامامه” تشیع روی می آورد.
آن چه رسالت این نوشتار را ترسیم می کند این است که تصوف این گذار را چگونه و بإ؛ ّّ استفاده از چه ابزاری به انجام رسانده است. تبیین این موضوع به ما کمک خواهد کرد تا بتوانیم تحلیل درستی از شکل گیری حکومت شیعی صوفی صفویه، در اوایل قرن دهم به دست آوریم. آن چه در ادامه می آید، چگونگی تکوین این جریان و در نتیجه ماجرای گذار را پی جویی می کند.
نظام سیاسی و اندیشه سیاسی
قبل از پرداختن به تحلیل و بررسی چگونگی شکل گیری تصوف از درون جامعه پس از نبی اکرم(صلی الله علیه و آله)، توجه به یک نکته اساسی لازم است و آن این که جریان تصوف، هر چند از دوران تکوین تا تدوین، و پس از آن ورود به عرصه های اجتماعی چند قرن را پشت سر گذاشته، اما تنها در زمانی کاستی های عملی خود را یافته که از انزوا به درون اجتماع کشیده شده است. برای تبیین این امر لازم است که به تفاوت اساسی اندیشه و نظام توجه کرد.
در مقام اندیشه، از آن جا که صرف پی ریزی و مقام نظریه پردازی است، هر چند ممکن است که اندیشه دارای کاستی های نظری باشد و بر اساس روش های منطقی، بتوان به رفع تعارضات و اشکالات آن پرداخت؛ اما ممکن است که همین اندیشه تا زمانی که در شکل نظام، خود را نمایان نسازد، مشکلات عملی آن آشکار نگردد و تنها در مقام عمل است که می توان کاستی های یک اندیشه را دریافت. تصوف نیز تا زمانی که در مقام تکوین و تدوین خویش است، کمتر به حضور در عرصه های اجتماعی توجه دارد و از همین روست که کاستی های درونی و مخالفت حوزه عمل و نظرش کمتر نمایان می گردد؛ اما با ورود اندیشه به مقام عمل، کاستی ها نمایان شده و نظریه پرداز را به رفع کاستی های اندیشه اش وادار می سازد. تصوف با ورود به عرصه های اجتماعی، کاستی های خویش را یافته و به ضرورت گذار از مبانی اولیه خویش توجه می کند.
نکته اساسی دیگری که باید به آن توجه کرد این است که نظام سیاسی شیعه، نظامی پیشینی است؛ در حالی که نظام سیاسی اهل سنت نظامی پسینی است؛ به همین جهت، برخی کاستی های تصوف، به ویژگی های خاص جریان تسنن مربوط است؛ توضیح این که در اندیشه اهل سنت، اندیشه سیاسی متأخر از نظام سیاسی است، در حالی که در تشیع، اندیشه سیاسی بر نظام سیاسی تقدم دارد؛ به این معنا که اندیشه های سیاسی ای که در درون اهل سنت شکل گرفته، پس از شکل گیری نوعی از نظام سیاسی به وجود آمده است؛ برای نمونه اندیشه سیاسی خلافت، پس از ماجرای شکل گیری حکومت خلیفه اول و اندیشه سیاسی استخلاف، پس از خلافت خلیفه اول و ماجرای جانشینی او، و اندیشه سیاسی شوری، پس از خلافت خلیفه دوم و ماجرای شورای شش نفره شکل گرفته است.
توضیح بیشتر این که اگر نظام سیاسی را به لحاظ تبدیل به اندیشه سیاسی بررسی قرار کنیم، باید به دو پرسش اساسی، به شیوه فلسفه سیاسی پاسخ دهیم؛ پرسش نخست این که چه کسی حق حکومت بر مردم را دارد و حاکم مردم باید دارای چه خصوصیاتی باشد؟ و پرسش دوم این که حاکم بر اساس چه قانونی باید بر جامعه حکم براند. پاسخ به این دو پرسش می تواند، ترسیم کننده نوع اندیشه سیاسی یک مکتب یا جریان باشد.
به نظر می رسد، جریان تصوف نیز در دوران حیات خویش، با ورود به عرصه های اجتماعی، در حدود قرن پنجم هجری و پی بردن به کاستی های اندیشه ای خویش، در پی این پرسش که چه کسی حق حکومت بر جامعه را دارد، بوده است و این مرحله یکی از مراحل گذار و نزدیکی تصوف به تشیع و دور شدن او از مبانی اندیشه ای “فقه الخلافه” بوده است. پس از این مرحله و تدوین اندیشه سیاسی اولیه تصوف و یافتن پاسخ پرسش اول است که تصوف با نزدیکی به تشیع، هم چنان صبورانه در پی تکمیل مبانی اندیشه خویش بوده و پس از این است که به تعبیر راجر سیوری، با دو قرن تدارک صبورانه، توانست با نزدیکی به تشیع، حکومت صوفی شیعی صفویه را شکل دهد؛ به همین دلیل، هم چنان در پی پاسخ به پرسش دوم است؛ یعنی قانونی که بتواند، بر اساس آن حکومت را اداره کند. در این دوران بود که جریان صوفی شیعی صفویه با دعوت از علمای شیعه جبل عامل، مبنای قانون خود را فقه شیعه که بر مبانی »فقه الامامه« استوار بود، قرار داد.
آن چه تصوف را مدیون تشیع می سازد، این است که تصوف با گذار از مبانی فقه الخلافه سنی توانست جایگاه عرفی حاکم در اندیشه سیاسی اهل سنت را به جایگاهی قدسی تبدیل کند و نخستین حاکم حکومت صفویه نیز به واسطه همین قداست توانست حکومت صوفی شیعی صفویه را بنیان نهد.
از این روی تصوف زمانی که به تدوین اندیشه می پردازد، از آن جهت که در افکار تسنن ریشه دارد، کمتر به کاستی های اندیشه سیاسی در عرصه عمل توجه می کند و این امر در نخستین مراحل ورود تصوف به عرصه عمل سیاسی و اجتماعی نمایان می گردد.
به طور کلی شاید بتوان نزدیکی و رابطه تصوف و تشیع را در این گذار تصوف به تشیع دانست و عوامل این گذار را در چند بخش برشمرد؛ بخش اول پیدایش مفاهیمی جدید در اندیشه تصوف، هم چون مفاهیم فتوت، اخوت و… است؛ بخش دوم به کاستی های نظری اندیشه سیاسی با مبنای »فقه الخلافه« مربوط است؛ چراکه نظام اندیشه سیاسی این مبنا، با آن چه تصوف نوین در پی آن است سازگاری ندارد؛ بخش سوم به کاستی های عملی در این جریان فکری مربوط است؛ به این معنا که آن چه که در اندیشه تصوف به عنوان قطب و انسان کامل معرفی می گردد در عمل بر حاکم در نظام اهل سنت منطبق نیست؛ این سه بخش را شاید بتوان به عنوان عوامل درونی اندیشه تصوف برای گذار تلقی کرد؛ بخش چهارم که می توان آن را عامل بیرونی این گذار به شمار آورد در دو قسمت قابل بررسی است؛ نخست این که مبنای »فقه الامامه« ویژگی هایی دارد که علاوه بر این که به لحاظ اندیشه مدون و پیشینی است، به لحاظ عملی هم دارای قابلیت هایی است که اندیشه سیاسی تصوف می تواند کاستی های خود را با تمسک به آن جبران کند؛ برای نمونه وجود مفاهیمی چون علم، عصمت و عدالت که اساس اندیشه سیاسی تشیع است، از یک سو و تبلور این مفاهیم در الگوی عملی آن، یعنی ائمه شیعه از سوی دیگر، می تواند به خوبی ترسیم کننده انسان کامل بوده و معنای حقیقی قطب در اندیشه سیاسی تصوف را ترسیم کند؛ از این رو وجود چنین قابلیتی در مبنای »فقه الامامه« شیعی، می توانست زمینه ای مناسب برای کشش تصوف به سوی خویش بوده و تصوف نیز این راه را بهترین گزینه برای تکمیل مبانی اندیشه خویش تلقی کرد؛ افزون براین قابلیت های مبنایی “فقه الامامه”، به لحاظ تاریخی نیز اقدام به موقع و مؤثر علمای شیعه، در دوره تحیر اندیشه سیاسی تصوف و بیان این که امام شیعه می تواند قطب تصوف باشد، زمینه را برای این گذار فراهم کرده است. آن چه در ادامه می آید، شواهد تاریخی است که می تواند، مدعای پیش گفته را تأیید کند.
جامعه نبوی پس از نبی اکرم(صلی الله علیه و آله)
جامعه پس از رحلت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)، نتوانست به خوبی ادامه دهنده راهی باشد که بنیان های آن در سال های عمر گران قدر حضرت بنا شده بود. در آغازین روز رحلت نبی گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) رخدادی به وقوع پیوست که جامعه اسلامی را به چند گروه تقسیم کرد و از دل آن، سه جریان بیرون آمد؛ گروه اول که هم زمان با حیات پیامبر در حال تکوین بود و ایشان بارها از این گروه یاد کرده بودند، همان شیعیان بودند که باور داشتند که پیامبر (صلی الله علیه و آله)، علی بن ابی طالب (علیه السلام) را جانشین خویش خوانده است؛ گروه دیگر که سرچشمه ماجراهای نخستین روزهای رحلت بودند و پس از چندی، جریان اصلی جامعه اسلامی را به دست گرفتند، جریان برآمده از ماجرای سقیفه بود؛ این گروه معتقد بودند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) برای خویش، جانشینی معین نکرده و این امر را به مردم واگذارده است؛ گروه سوم توده مردم بودند که هر چند نمی توان آن ها را به عنوان یک جریان برشمرد؛ اما بی شک در شکل گیری جریانات سیاسی و اجتماعی، تأثیر و سهم فراوانی داشتند؛ این گروه، امر جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله) را یا چنان که باید دارای اهمیت نمی دانستند یا باور داشتند که این امر، آن قدر اهمیت ندارد که به موجب آن، جامعه ی مسلمین دچار انشقاق شود؛ چهارمین گروه کسانی بودند که راه انزوا از جامعه مسلمین را برگزیدند و به دلایلی مختلف که خود آن را روی آوری مسلمانان به دنیا و دنیاطلبی نام نهادند، به کلی مسیر خویش را از شرکت در اجتماعات مسلمین تغییر داده و به انزوا روی آوردند؛ این گروه کسانی بودند که بعدها، جریان تصوف را در اسلام به راه انداختند.
از چهار گروه یاد شده، سه جریان در اسلام به وجود آمد:
۱. جریان خلافت
جریان اول که جریان غالب و نماد جامعه اسلامی به شمار می آمد، همان پیروان سقیفه بودند که ماجرای خلافت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را طرح کرده و در سال ۳۵ هجری که علی بن ابیطالب (علیه السلام) عهده دار این منصب شد، در اندیشه این گروه، زمام داری ایشان نیز از سنخ همان خلافتی بود که مبنای آن در ماجرای سقیفه بنا شده بود؛ نه بر اساس امامتی که شیعه به آن باور داشت. پس از خلافت علی بن ابی طالب (علیه السلام) و چند ماه خلافت امام مجتبی (علیه السلام)، خاندان بنی امیه، زمام دار امور جامعه اسلامی گردیدند؛ در این دوران ماجرای خلافت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، به خلافت الهی تبدیل گردید. بنی امیه بر این باور بودند که این خواست خداست که آن ها به حکومت رسیده اند؛ این امر تا روی کار آمدن بنی عباس و احیای مجدد »خلافه الرسول« که بساط امویان برچیده شد، ادامه داشت. در تمامی این دوران، آن چه مبنای قوانین جامعه اسلامی بود، »فقه الخلافه« بود.
۲. جریان تشیع
شیعه که شکل گیری مفهوم اولیه آن در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله)، با عنوان شیعه علی(علیه السلام) به وقوع پیوست، جریان اقلیت و حاشیه ای جامعه نبوی، پس از نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) بود؛ هر چند در روزهای آغازین ماجرای خلافت، افراد خاصی که در عصر نبی (صلی الله علیه و آله) به نام شیعه علی (علیه السلام) شناخته می شدند، کوشیدند تا از انحراف در جامعه جلوگیری کنند؛ اما توفیق چندانی نیافتند؛ از این رو با گذشت زمان و بی شک اشارت علی بن ابی طالب (علیه السلام)، به سکوت و حفظ جان خویش در پرتو اصول اعتقادی شیعی، هم چون تقیه مجبور شدند؛ در این دوران تا نیمه های قرن سوم هجری، شیعیان به پیروی از امام معصوم خویش، بیش از آن که خود را درگیر مسائل سیاسی اجتماعی کنند به ترویج عقاید خود می پرداختند؛ در این دوران، هرچند فقه رایج جامعه، »فقه الخلافه« بود؛ اما یاران خاص امامان معصوم(علیهم السلام) پیرو »فقه الامامه« بودند.
هم زمان با غیبت امام عصر(عج)، یکی از وظایفی که شیعه بر عهده داشت، پاسداری از مبانی اندیشه “فقه الامامه” بود؛ از این روی، جریان تشیع، به تدوین کتب احادیث شیعه همت گمارد و ارکان اربعه حدیث شیعه را به عنوان منابع »فقه الامامه« مدون ساخت.
۳. جریان تصوف در انزوا
هم زمان با حضور جریان خلافت و تشیع، شاهد نضج یافتن جریان آرام دیگری هستیم که به همان دلیل اعتراض و نارضایتی از وضع موجود جامعه، راه انزوای از اجتماع را، هم چون نظایر دیگر خود در سایر ادیان، آیین رهبانیت و آیین هایی از قبیل گنوسی و… برگزیدند و پیش از آن که خود را با مسائل اجتماعی و سیاسی عصر خویش درگیر سازند، راه زهد و کناره گیری از اجتماع را برگزیدند و ارتباط آن ها با اجتماعات مردمی، تنها از طریق نمایان ساختن برخی اعمال کرامت گونه ای بود که توجهات عموم را به خود جلب می کرد.
تصوف، در این دوره، فاقد نظام فکری و اعتقادی، و تشکیلات اجتماعی خاص است. متصوفه زاهدنی بودند که زندگی تجمل گرا را با گوهر دین داری مخالف پنداشته و شرط به دست آوردن نعمت اخروی را پرهیز از مواهب و منافع دنیوی می دانستند و به هر دلیل، از پرداختن به مسائل سیاسی و اجتماعی دوری می جستند؛ در این دوره، کسانی چون حسن بصری که از بزرگان تصوف به شمار می آیند، در مورد جنگ جمل بر این باور بودند که هر دو گروه، اهل آتش خواهند بود؛ اما این جریان نتوانست هم چون آیین های مشابه در سایر ادیان، همیشه در انزوا بماند و در قرن پنجم هجری، وارد صحنه های اجتماعی شد؛ از این دوران، یعنی دوران ورود تصوف به عرصه اجتماع، می توان با عنوان رنسانسی در حیات تصوف یاد کرد.
براین اساس، جریان تصوف را می توان به چند دوره تقسیم کرد. دوره اول، دوران تکوین تصوف است که از آغازین روزهای شکل گیری تا نیمه دوم قرن سوم هجری ادامه یافت. دوره دوم، دوره ترویج تصوف است که بیشتر، از قرن سوم به بعد ادامه یافت؛ در این دوره، تصوف شکل خاصی به خود گرفته و صوفیان، به صورت یک دسته متمایز ظاهر شدند و در نتیجه صوفی گری از صورت پراکندگی به تجمع و مرکزیت گراییده است، و دوره سوم، دوران تدوین تصوف است؛ در این دوره اصول و قوانین تصوف، به صورت منظم و مرتب تدوین گردید و نیز مشایخ صوفیه، طبقه بندی شده و شرح حال آن ها به رشته تحریر درآمد؛ در این دوره به تحقیق پیرامون اصولِ عقاید و مبانی تصوف پرداخته شده است.
از جمله مهم ترین کتاب هایی که در دوران تدوین تصوف به نگارش در آمد، می توان به کتاب اللمع فی التصوف، التعرف لمذهب التصوف، طبقات الصوفیه و کتاب قوت القلوب فی معامله المحبوب نام برد؛ در این دوره، تصوف بیش از پیش بر استحکام و عمق و نفوذ خود افزود و برای تحولات دیگری که در انتظار داشت آمادگی بیشتری یافت و به رغم خطرها که آن را تهدید می کرد ماهیت خود را حفظ کرد؛ پس از این دوران، تصوف وارد مرحله اجتماعی گردید که در واقع نقطه آغازین برای تصوف نوین به شمار آمد.
آن چه در این دوران، با اهمیت به نظر می رسد، توجه به این نکته است که بزرگان مکاتب صوفیه در این دوران، بر اعتقاد توده مردم و جریان غالب جامعه اسلامی، یعنی همان جریان خلافت پای بند و پیرو »فقه الخلافه« بوده اند. نفوذ مبنای »فقه الخلافه«، حتی در بین عموم، مردم به گونه ای بود که در محاورات اجتماعی آنان نیز نمود داشت.
تصوف در اجتماع
قرن پنجم هجری، سرآغاز حرکت اجتماعی تصوف اسلامی است. تولید مفاهیمی هم چون ولایت، اخوت، فتوت و… از یک سو، و پیدایش گروه هایی چون عیاران، فتیان و احداث و… کمی پیش تر از قرن پنجم از سوی دیگر، زمینه های شکل گیری و ساماندهی آن را به صورت ورود به عرصه های اجتماعی شکل داد. از جمله مهم ترین شخصیت هایی که در ورود سازماندهی شده صوفیان به اجتماع، دارای نقشی پر رنگ است، ابوسعید ابی الخیر (م ۴۴۰) است؛ ایشان در تبدیل کردن تصوف به یک طریقت اجتماعی شخصیتی اثرگذار بود. ابوسعید با تدوین آداب و مقررات اداره خانقاه که یکی از مهم ترین مراکز اجتماعی تصوف به شمار می رفت، تحولی اساسی در این مکتب ایجاد کرد.
مهم ترین نکته ای که ابوسعید با تشکیل خانقاه ایجاد کرد، این بود که او توانست، در تشکیل خانقاه سه جریان پاسگاه های مرزی محلی یا برج های دیدبانی، خانقاه به عنوان میهمان خانه و البته تقویت گرایش جوان مردی با هدف پذیرایی از غُربا و کمک به نیازمندان را در کنار هم جمع کند. آن چه ابوسعید توانست، آن را به عنوان بخش مهمی از نقش خانقاه نهادینه کند، »خدمت به دیگران« بود.
خانقاه تا رشد و کمال ابوسعید، اساساً مکانی برای عبادت بود و صوفیان برای ذکر و عبادت گروهی، در آن جمع می شدند، یا این که مرکزی بود، در اختیار مریدان که به خدمت مرشدی برسند و تربیت شوند؛ اما این ابوسعید بود که توانست با وضع رسوم بنیادی خانقاه، مهم ترین اصل تصوف نوین در این دوران، یعنی »خدمت به دیگران« را در نضج مفهوم خانقاه بتند؛ این نمونه از اقدامات نشان گر این است که تصوف این دوره، در حال تحول در ماهیت خویش و خروج از حال انزوای تاریخی خود و ورود به عرصه های اجتماعی است.
ورود تصوف به جریان های سیاسی و اجتماعی
از جریان های مذکور جریان حاکم، همان جریان سقیفه با مبانی »فقه الخلافه« بود و دو جریان دیگر، یعنی تشیع و تصوف، تا این دوران، تنها توانسته بودند، ضمن پاسداری از موجودیت خود، در جامعه ای که تسلط با جریان مخالف بود، مبانی اندیشه ای خود را تدوین کنند؛ در این دوران، جریان تصوف از هرگونه عملی که به اختلاف افراد منجر گردد، به شدت پرهیز داشت، به همین دلیل حتی در پرسش از اختلاف های مذهبی نیز شأن تصوف و سلوک طریقت را بالاتر از آن می دانستند که به این نوع اختلافات بپردازند؛ از این رو، هر چند برخی مشایخ و بزرگان این جریان، از پیروان مذاهب مختلفِ مکتب »فقه الخلافه« بودند؛ اما با چنین موضع گیری،
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 