پاورپوینت کامل معنا کاوی علوم انسانی با ترکیب در گفتمان فوکو ۹۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل معنا کاوی علوم انسانی با ترکیب در گفتمان فوکو ۹۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل معنا کاوی علوم انسانی با ترکیب در گفتمان فوکو ۹۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل معنا کاوی علوم انسانی با ترکیب در گفتمان فوکو ۹۹ اسلاید در PowerPoint :
مقدمه
اگر انسان را مبدا آفرینش علوم و فنون بدانیم و دست یابی به علوم و فنون مختلف را نیز مقدمه جهان شناسی و نیز آن را مقدمه خداشناسی و معبود شناسی بدانیم، آن چنان که امام علی (ع) می فرماید: »من عرف نفسه فقد عرف ربَه«، به روشنی در خواهیم یافت که چرا انسان و علوم مربوط به شناخت و درک او، و توانایی های فطری و اکتسابی اش، تا این اندازه مهم و مدنظر صاحبان علوم و افکار جهانی می باشد.
تا زمانی که وضعیت علوم انسانی و اساس آن در یک کشور توسط علمای متعهد آن بلاد تصدیق و تصحیح نشود، تصحیح علوم دیگر نیز ممکن نیست؛ از این رو رهبر معظم انقلاب در سال های اخیر، بر این نکته بسیار مهم، تأکید فراوان داشته اند؛ این مقوله باید بسیار خوب بررسی و عجولانه تصمیم گیری نشود؛ هرچه این مسئله با بررسی کامل و همه جانبه پیش رود، به طور قطع و یقین، نتیجه بهتری عاید جامعه علما و دانشمندان در سطح خاص و مردم عزیز کشورمان در سطح عام خواهد شد.
افزون براین، چندی است در کشورمان نیز، بحث بر سر مسائل علوم انسانی بالا گرفته است، بنابراین با توجه به فضای موجود در کشور، ضمن ارائه تحلیلی جامع، علوم انسانی و دیدگاه های منوط به آن را، در غالب نگاهی جدید، با توجه به اندیشه های متفکر و فیلسوف شهیر غربی (میشل فوکو) مطالعه و بررسی کنیم.
* درآمدی بر چیستی و چگونگی علوم انسانی
بر اساس ادبیات موجود و مطالعات صورت گرفته توسط صاحب نظران ودانشمندان شناخته شده در علوم انسانی، به طور کلی دو رویکرد، در بررسی و شناخت این دسته علوم، پیش روی محققان و پژوهش گران این عرصه وجود دارد.
این دو روش اعتبارشناسی و شناخت در میان قدمای علومو دانشمندان برتر جهان است؛ به عبارتی برای شناخت یک پدیده، یک روش متداول، مطالعه آن شی یا پدیده، از طریق مطالعه کل و رسیدن به اجزا یا شناخت اجزا و رسیدن به کل از طریق آنها است.
رویکرد نخست:
در این رویکرد، ماهیت علوم انسانی به عنوان یک کل که مصداق و محور اصلی شکل دهنده ذات انسانی و همه قابلیت ها و توانایی های او درنظر گرفته می شود. در این رویکرد، توانایی های ذاتی انسان، به عنوان اشرف مخلوقات و قدرت او در انتخاب و استدلال و اکتساب مفاهیم، از دریافت های عمیق عرفانی و متعالی تا دریافت شهودی، همانند یک کارخانه مفهوم ساز پدیده آفرین بحث و بررسی می شود.
رویکرد دوم:
در این رویکرد، علوم انسانی بر اساس اجزای خود شناخته می شود؛ یعنی پژوهش گر نخست اجزایی از علوم را که مصداقی دارند، می شناسد، و بررسی می کند. وقتی تعداد زیادی از مصادیق علوم با ویژگی فوق را کنار هم نهاد، اکنون الگوی انسان شناختی او همه اجزا را دارد و کل انسان از کنار هم قرار گرفتن این اجزا، با عنوان علوم انسانی استنباط می گردد.
در این بخش، برای ورود به بحث، نخست به یک بررسی اجمالی از رویکردهای موجود به علوم انسانی، در دنیای امروز و جهان اسلام، به خصوص ایران اسلامی می پردازیم؛
* علوم انسانی و دنیای غرب
ما از بیرون به تمدن غرب و دستاوردهای علمی اش خیره شده ایم و علم غربی را در علوم ریاضی و طبیعی منحصر می دانیم و وجه همت خود را پیشرفت در علوم طبیعی قرار داده ایم تا از انسان غربی و علم انسان غربی عقب نمانیم؛ اما بی خبریم این تمدن، با همه پیشرفت ظاهری و مادی اش، در علوم انسانی خود ریشه دارد.
تمدن و تمدن سازی، از راه سخت و دشوار علوم انسانی می گذرد؛ هیچ قومی در عالم نیست که تنها به قدرت مادی، طبیعی و نظامی خود تکیه کرده و توانسته باشد، تمدنی هرچند کوچک ایجاد کند. تمدن یونان و روم باستان در علوم انسانی و نگاه خاص آنها به انسان ریشه دارد. ملاحظه می کنیم که اسکندر مقدونی زمانی را به شاگردی ارسطو فیلسوف بزرگ یونان پرداخته است. مارکوس اورلیوس از فرمانروایان روم، خود از حکیمان و فیلسوفان به حساب می آید.
تمدن اسلامی در قرن های هفتم و هشتم، به علوم فلسفی و انسانی گرفته شده از حکمت مشاء تکیه می زند و خواجه نصیر الدین طوسی که وزیر ایلخان مغول می شود و در توسعه علوم طبیعی، مانند نجوم، تاثیر بسزا دارد، خود یکی از فیلسوفان برجسته جهان اسلام است. او در علوم انسانی آن روز، از فلسفه و کلام گرفته تا عرفان و علم النفس و معاد شناسی و عرفان سرآمد دانشمندان عصر خود بوده است. کتاب شرح اشارات و تنبیهات او، گواه جامعیت او در علوم انسانی و عقلی آن دوره است.
تمدن غرب نیز از این قاعده مستثنی نیست. سرچشمه علم امروز غربی، در علوم انسانی نهفته است. غرب هنگامی در مسیر پیشرفت خود گام نهاد که به علوم انسانی پرداخت. علم طبیعی در غرب، فرزند علوم انسانی غربی است. غرب هنگامی پیشرفت کرد که علوم انسانی اش نیز تغییر کرد. علم، جدید با تغییر هدف علم، از شناخت جهان به تغییر جهان، ایجاد شد. دیگر هدف از علم، شناخت جهان پیرامونی نبود، بلکه سیطره بر طبیعت و تغییر آن برای ارضای نیازهای مادی بشر بود. این تغییر با تحول در معرفت شناسی، روش شناسی و فلسفه آغاز شد و سپس به فلسفه اخلاق، فلسفه سیاسی و علوم طبیعی کشیده شد.
بزرگ ترین نظریه پردازان علم و سیاست و اخلاق در غرب، فیلسوفان هستند. آنها که اسمشان در شمار بزرگ ترین فیلسوفان مغرب زمین قرار دارد، از سردمداران تفکرات سیاسی و اخلاقی و حتی بزرگ ترین عالمان علوم طبیعی هستند؛ فیثاغورث، افلاطون، ارسطو، بیکن، دکارت،هابز، لاک، هیوم و بسیاری دیگر را می توان نام برد که نامشان، هم در شمار فیلسوفان شمرده می شود، و هم در کنار صاحبان اندیشه سیاسی و نظریه پردازان اخلاقی و بعضا در شمار کاشفان قوانین طبیعی و ریاضی.
فیلسوفان غربی مطابق نظرات انسان شناسی و جهان شناسی خود، به تولید علم و تمدن پرداختند؛ تمدنی که امروزه در غرب شکل گرفته و جامعه ما و جوامع جهان سوم، مفتون زرق و برق آن شده است، بر بنیان جهان شناسی و انسان شناسی غرب شکل گرفته است و به جای توحید، از سرچشمه الحاد و سکولاریسم سیراب می شود. مادر علوم انسانی فلسفه است. اگر در علوم زایشی باشد، از فلسفه آغاز می شود، زیرا فلسفه است که عهده دار جهان بینی است. بدون جهان بینی صحیح نمی توان، از انسان و علوم انسانی به درستی سخن گفت. محور علوم انسانی، انسان و جامعه انسانی است و تا انسان و هدف انسان را نشناسیم، نمی توانیم علمی تولید کنیم که در راه رسیدن به هدف به انسان یاری برساند. شناخت جهان، انسان و هدف نهایی انسان، کار فلسفه است. باید از فلسفه آغاز کرد و دستاوردهای آن را در دیگر علوم انسانی به کار گرفت. تا در فلسفه تحولی رخ ندهد، در هیچ یک از علوم انسانی، تحولی رخ نخواهد داد و تحول در فلسفه، تحول در باقی علوم انسانی را در پی خواهد داشت. قدما فلسفه را به درستی مادر علوم می دانسته اند پس برای زایش و تولید علم، باید به سراغ فلسفه رفت.
با این همه علوم انسانی، با مظاهر غربی را باید نمونه پیچیده و بسط یافته ای دانست که با همه توان و در گسترده ترین شکل، به جنگ عالم غیب و آموزه های وحیانی آمده است. این رویکرد به علوم انسانی، با حذف دین از صحنه زندگی اجتماعی، “عقل جمعی خودبنیاد” را تکیه گاهی برای تسخیر انسان و طبیعت برگزیده است و تولید علم و تکنولوژی و نیز مهندسی توسعه اجتماعی را مبتنی بر آن انجام داد؛ و با شتاب زایدالوصفی، دنیای مدرن و پس از آن را ساخته و پرداخته است؛ اما از آن جا که “بهره وری مادی افزون تر”، مبنای اصلی جهان نگری انسان غربی است، طبیعی است که اخلاق و معنویت، به عنوان “ابزار” در اختیار بهره وری مادی باشد، بلکه بالاتر از آن، مکاتب اخلاقی جدیدی بنیان نهاده شود که در خدمت فن سالاری مادی و لذت جویی حداکثری قرار گیرد. از این رو به موازات ارتقای قدرت تسخیر انسان، انحطاط اخلاقی و معنوی او نیز با همان سرعت شدت یافت که همین امر، چالش های رو به تزایدی را در عرصه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی، فراروی غرب ایجاد کرده است.
البته تمدن غیردینی غرب، در حوزه علوم انسانی مادی پیشرفت داشته و کوشیده است، تا ساختارها و مقررات اداره جامعه بشری را بر آن پایه تنظیم کند و در نهایت، نظام لیبرال دموکراسی را به مثابه حکومت آرمانی در سطح بین المللی و جهانی بر ملت ها تحمیل نماید؛ هر چند عملا آرمان های ادعا شده در غرب هم چون عدالت اجتماعی، امنیت و آزادی، همچنان بعید و دور از دسترس است و معضلات پیچیده و گسترده سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در درون این تمدن، به زودی آن را از درون متلاشی خواهد ساخت.
(بلند قامت پور، ۱۳۸۹)
* علوم انسانی و ایران اسلامی
بدیهی است همه جوامع، در آرزوی توسعه دادن به دانش های خود هستند؛ هم در حوزه تجربی، هم در علوم انسانی. در حوزه علوم غیر انسانی و به خصوص تجربی، کار مشکل اما روشن است؛ اما در حوزه علوم انسانی، هم مشکل تر و مبهم تر و هم نامشخص تر است.
آیا اشکال کار عدم توسعه در علوم انسانی، در کلیات کار است یا جزییات؟ روبنایی است یازیر بنایی؟ آیا سیطره علوم غربی مایه بطلان کار ماست؟ مسایل کاذب و حقیقی؟ واقعی و غیر واقعی را طبقه بندی کرده ایم؟ نیازهای زمانه چیست؟ دانش و مسئله علمی، با زمان گذشته وحال و آینده چه ارتباطی دارد؟
اساسا آیا روند تولید علم طبیعی است؟ یا مسئله غیر ارادی است؟ تولید دانش در رفع نیازهای مردم و جامعه به اندازه موثر است و این دو چه ارتباطی باهم دارند؟ تحولات گوناگون جامعه در کار چه اثری دارد؟ تولید علم در سیاست حاکم چه نقشی دارد؟
به نظر ما مسئله اساسی، در ساز و کار فرهنگ رایج و حاکم بر جامعه است و نداشتن روش کار درست، نیز پیش شرط اصلی آن در هر جامعه است. درست شناختن مسئله و یافتن اطلاعات و دادن پاسخ درست، متناسب با پرسش و نیاز واقعی جامعه کارساز است و درک درست جایگاه مسئله کنار مسائل دیگرنهادن مهم است.
چرا در علوم انسانی رشد نداریم؟ چون هم اطلاعات اولیه ما کم است؛ هم در طراحی نظریه، کپی برداری کرده و… ترجمه بهترین اثر تحقیقی در باب مشکلات خانواده، از جامعه انگلیسی یا مردم فرانسه به فارسی، برای حل مسائل مشابه در ایران، کارساز و کارگشا نیست؟
موانع علوم انسانی
موانع موجود بر سر راه علوم انسانی در ایران ۴ مسئله عینی است:
۱. مسئله محور نبودن علوم انسانی در ایران؛ ما علوم انسانی داریم؛ ولی علوم انسانی پاسخی به مسائل ملموس نمی دهد، یا علاج دردی معین را نمی کند. در نتیجه برای آن منفعتی احساس نمی شود، به همین جهت هم جایی برای خود باز نمی کند. این را می توان با پزشکی مقایسه کرد که چه اندازه نفع داشتن، می تواند موجب رشد یک علم شود. شاید این گونه تداعی شود که علوم انسانی برای حرافی طراحی شده است. در نتیجه علوم انسانی انتزاعی می شود و غرق در انتزاعیات باقی می ماند و ملموس نمی شود.
۲. غیربومی بودن یا وارداتی ماندن علوم انسانی که این مسئله موجب تولید آفت دیگری هم می شود و آن این که چون وارداتی است، میان اصحاب و دانشمندان علوم انسانی از یک سو و توده های مردم شکاف ایجاد می کند. چون یافته های آنها با مبنای وارداتی و سکولار و در تضاد با باورها و یافته های عینی مردم می شود؛ درنتیجه عالمان علوم انسانی، معمولاً انسان هایی هستند که باید حرف های غیردینی بزنند و کلمات عجیب و غریب بیان کنند که در این مسئله رشد علوم انسانی مانع می شود.
۳. غلبه نگرش فلسفی، تاریخی و احساسی بر علوم انسانی ایران است. نگرش فلسفی و تاریخی نوعی، کل گرایی و احساسی و شاید بحث شعر و ماندن در لذت های احساسی، مجالی نمی دهد تا علوم انسانی بتواند، به طور جزیی تر پاسخ گو باشد.
۴. در علوم انسانی، فقدان تحقیق در معنای واقعی علوم مشهود است. آنچه ما اکنون در علوم انسانی می بینیم، یافته های فردی، مبتنی بر تجربه های انباشته شده است که مبنای ادعاهای علمی قرار می گیرد؛ یعنی من در این جامعه زندگی می کنم و مجموعه انباشته های خودم را به یک ادعا و نظریه تبدیل و آن را بیان می کنم. اینکه پژوهشی در مدت بیست سال با یک تیم پنجاه نفری مداومت داشته باشد کمتر حوصله و مجال این کار اتفاق می افتد.
مشکل مهم ما در علوم انسانی این است که انسان و جامعه خود را به خوبی نمی شناسیم. پس مسئله و راه حل درستی هم نداریم؛ غرب و دیگران را نیز درستی نشناخته ایم؛ به عبارت دیگر، مسئله عدم شناخت یا شناخت درست، درباب علوم غربی هم هست؛ پس به صورت خلاصه، نه جوامع غربی را به خوبی می شناسیم؛ نه جامعه خودمان را، و نه عمیقاً در آنها غور کرده و استخوان خرد کرده ایم. پس در هردو لنگ می زنیم.
عدم شناخت درست غرب نیز در عدم شناخت خودمان دارد. عدم شناخت خود نیز دلایل زیادی دارد؛ نکته مهم دیگر در جامعه ما، این فرض پذیرفته شده یا بدیهی است که ارتباط صحیح یا عدم یا نقص ارتباطی میان علوم انسانی با دین را در کارامدی یا ابتری علوم موثر می دانند؛ در حالی که در جوامع غربی عکس این فرض حکم است و بحث جدا کردن حوزه دین از سایر علوم و تفکیک این دو را در توسعه جامعه موثر می دانند. در عین آن که با کنار نهادن دین چه منظوری دارند؟ حذف کامل دین و آموزه های اخلاقی آن؟ یا این که در عمل، اخلاق و ارزش های درست دینی را رد نکرده، با عرفی سازی ارزش ها و اصول و قدرت بخشیدن به آنها، مجددا آن را به خدمت گرفته اند… اما آیا واقعا دینداری به سبک رایج یا بی دینی، در کارکرد یا توسعه و ابترکردن علوم انسانی موثرند؟ برای مثال پذیرش حاکمیت اصول و مباحث اعتقادی در جامعه شناسی، تاریخ، سیاست و روانشناسی چه تاثیری دارد؟ آیا موجب قدرتمندی و زایایی علوم شده و می شوند؟ یا به عکس تداخل آنها موجب عدم توسعه علوم می شود؟ و اگر در هر حال پاسخی باشد، میزان تاثیر چگونه و چقدر است؟ (اعوانی، ۱۳۸۹)
فلسفه زمانی می تواند در تولید علم و تمدن نقش داشته باشد که از دل مبانی هستی شناسانه و انسان شناسانه فلسفه علوم انسانی تولید شود و این علوم انسانی، بر تولید و جهت دهی علوم طبیعی و تجربی موثر قرار گیرند. برای تمدن اسلامی پیش از اینکه به علوم تجربی پرداخته شود، باید فلسفه علمی، مطابق با تمدن اسلامی تدوین شود و مطابق روش شناسی و غایت شناسی اسلامی به تولید علم تجربی پرداخت. اگر می خواهیم در دنیای امروز، سری در میان سرها بلند کنیم، باید تمدن ساز باشیم. تمدن سازی از راه تولید علم می گذرد و راه تولید علم، تحول و بازنگری در علوم انسانی است. تمدنی که بخواهد رنگ و بوی اسلامی داشته باشد، باید بر علوم انسانی متکی باشد که از سرچشمه اسلام سیراب شده باشد و در جهان بینی و انسان شناسی اسلام ریشه داشته باشد. اینکه مقام معظم رهبری، به حق بر تحول و بازنگری و تولید علم در زمینه علوم انسانی تأکید دارند از همین جهت است که تمدن سازی باید از تحول در علوم انسانی آغاز شود. پس اگر خواهان پیشرفت هستیم، باید به تولید علم در همه علوم، به خصوص علوم انسانی بپردازیم و علوم انسانی ای تولید کنیم که بر پایه و شالوده اسلام استوار باشد و هدف را عبودیت و بندگی خدا بداند؛ نه اینکه تنها برای التذاذ بیشتر برنامه ریزی کند و به سوی مادی گری حرکت داشته باشد. (بلند قامت پور، ۱۳۸۹)
* میشل فوکو و علوم انسانی
فوکو از نظریه دیرینه شناسی به سمت نظریه تبارشناسی سیر می کند. در تبار شناسی است که فوکو از رابطه قدرت و دانش سخن می گوی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 