پاورپوینت کامل تابستان عاشقان ۵۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تابستان عاشقان ۵۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تابستان عاشقان ۵۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تابستان عاشقان ۵۵ اسلاید در PowerPoint :

شعرهای «محمود درویش »

ترجمه: عبدالرضا رضائی نیا

کاش درختی بود

درخت خواهر درخت است،

یا که همسایهی نازنین درخت ؛

درخت تناور

غمخوار درخت کوچک است

و یاری رسان کاستی سایهاش،

درخت بالابلند

غمخوار درخت کوتاه است

وبه سویش پرندهای میفرستد

تا همدم ِشبانگهانش باشد،

هیچ درختی

غارتگر میوهی درخت دیگر نیست،

و بی برگ وبری درخت دیگر را به سخره نمیگیرد،

هیچ درختی

قاتل درخت دیگر نیست

و به تقلید هیزم شکنی برنخاسته است. ..

درخت

آن هنگام که زورقی شد، شناگری فرا میگیرد

و هنگام که دری شد، پیوسته رازدار میماند

و هنگام که میزی شد،

به شاعران میآموزد که هیزم شکن نباشند .

درخت بخشایش است و بیداری،

نه میخوابد، نه رؤیایی دارد،

با این همه، راز رؤیابینان را نگه میدارد،

روز و شب،

برپای خویشتن میایستد ؛

به احترامِ عابران و آسمان،

درخت

نمازی ایستاده است؛

رو به آسمان نیایش میکند

و آن گاه که در هجوم توفان ـ اندکی ـ خم میشود،

شکوهی راهبه وار دارد ،

و چشم میدوزد به سوی اوج …

به سوی اوج …

پیش ترها شاعر گفته بود :

«کاش مرد جوان سنگی میبود ! »

و ای کاش گفته بود :

« کاش مردِ جوان درختی میبود ! »

برای محمّد الدّره سیزده ساله

که در آغوش پدر کشته شد ؛

پیش چشم دوربین تلویزیونها

محمّد

محمّد

در آغوش پدر آشیان میکند ؛

چونان پرندهای هراسان از دوزخ آسمان :

پدر پناهم بده

ـ از پریدن به بالاـ

بالهایم تاب باد ندارند،

و افق کبود است.

محمّد

می خواهد به خانه برگردد ؛

بی دوچرخهای. ..

یا پیرهنی نو،

میخواهد به سوی نیکمتش برود،

به سوی دفتر صرف و نحوش :

پدر !

مرا به خانه ببر،

تا درسهایم را حاضر کنم

وعمرم را ـ آرام، آرام ـ بگذرانم ؛

بر ساحل دریا،

در سایه سار نخلها

و نه چیزی بیش تر

و نه چیزی بیش تر…

محمّد

با لشکری رویاروست ؛

نه سنگی،

نه تکّه های ستارگانی،

بی آن که به دیوار روکند تا بنویسد :

« آزادیام هرگز نخواهد مرد ! »

که دیگرش آزادیای نیست،

تا بر سر آن بجنگد

و برای کبوتر پیکاسو افقی نیست

و او هم چنان در نامی زاده میشود

که نفرین نام را بر او آوار میکند،

تاچند

از خویشتن زاده خواهد شد؟

کودکی بی سرزمین،

کودکی بی فرصت کودکانگی،

اگر خوابی به سراغش آمد،

کجا به خواب رود ؛

که زمین زخم است و…

پرستش گاه…

محمّد

مرگ محتومش را میبیند که پیش میآید،

امّا به یاد پلنگی میافتد

که در تلویزیون دیده بود؛

پلنگی زورمند

که آهویی شیرخواره را دور میزند،

و هنگامی که به او نزدیک میشود،

بوی شیر به مشامش میرسد،

پس آن گاه از دریدن بچّه آهو چشم میپوشد،

انگار که شیر

رام کننده ی ددخویان ِصحراست ؛

ـ نجات مییابم

[ پسرک میگوید و میگرید ]

زیرا زندگیام آن جاست ؛

پنهان درصندوقچهی مادرم،

نجات مییابم…

و گواهی میدهم.

محمّد

فرشتهای فقیر

بسیار نزدیک

به تفنگ صیّاد خونسردش،

دقایقیست که دوربین خیره مانده ؛

به حرکات پسرک

که با سایهاش یکی شده است

رخسارهاش چون صبحدمان روشن است،

دلش چون سیبی روشن است،

انگشتان دو دستش چونان شمع روشن است،

و شبنم روی شلوارش روشن است،

میشد که صیادش

دَمی بیاندیشد و بگوید :

ـ « رهایش میکنم

تا فلسطینش را بی اشتباه تلفظ کند ،

اکنون به فرمانِ درونم رهایش میکنم

و فردا، هنگام که سرکشی کند،

خواهمش کشت ! »

محمّد

مسیح نوباوهای

که به خواب میرود و رؤیا میبیند ؛

در قلب شمایلی مسین

وشاخهای زیتون و روح ملّتی نوزا.

محمّد

خونی افزون

بر آنچه پیامبران میطلبند !

پس اوج بگیر

به سوی سِدرَه المُنتَهی ،

ای محمّد !

دختر/ فریاد

دختر/ فریاد

بر ساحل دریا دخترکیست،

دخترک را خانوادهای ست

و خانواده را خانهای

وخانه را دو پنجره و یک در. ..

و در دریا ناوچهایست

که تفریح میکند

با صید آدمهای ساحل ؛

چهار نفر…

پنج نفر. ..

هفت نفر بر شن میافتند

و دخترک دمی در اَمان میمانَد ؛

زیرا دستی از مه به یاریاش آمد،

دستی خدایی،

آن گاه دخترک فریاد زد :

« بابا…

بابای من !

بلند شو، تا برگردیم،

دریا برای امثال ما نیست ! »

پدر امّا پاسخ نداد

که بر سایهاش فرو غلتیده بود ،

در کوران غیاب،

خونی در نخل، خونی در ابر،

صدا او را به پرواز در میآورد،

بالاتر و دورتر از ساحل دریا،

در شب صحرا فریاد میزند ؛

پژواک را پژواکی نیست،

و آن گاه

دخترک ـ خود ـ

فریادی جاودانه میشود

در خبری فوری،

که دیگر خبری فوری نماند،

وقتی هواپیماها باز آمدند

تا بمباران کنند؛

خانه ای را با دو پنجره و یک در…

سرو تشویش درخت است

و درخت نیست، و سایهای ندارد

زیرا خود سایه ی درخت است.

( بسّام حجار )

سرو شکست

سرو شکست

ـ چونان گلدستهای ـ

و بر سایهی تکیدهاش در راه خوابید

سبز، تیرهگون، آن سان که بود.

با هیچ کس برخوردی ناگوار نکرد،

ماشینها

شتابان بر شاخههایش گذشتند ،

غبار بر شیشه پاشید …

سرو شکست،

امّا کبوتر

آشیان عریانش را در خانهی همسایه جا به جا نکرد.

و دو پرندهی مهاجر

بر فراز درخت بال زدند و رازها گفتند.

زنی به زنِ همسایه گفت: « آیا توفانی دیدی؟»

همسایه گفت : « نه، و نه بولدوزری…»

سرو شکست،

و رهگذران گفتند :

« شاید از بی اعتنایی خسته شد،

یا در گذر روزگار پیر و شکسته شد،

به زرّافهای دراز میمانَد،

و مثل جارویی کم معناست

و بر سر ِعاشقان سایهگستر نیست »

پسرکی گفت :

«من آن را خوب نقاشی میکردم،

چون شکلی ساده دارد .»

دخترکی گفت :

«آسمان امروز ناتمام است، زیرا سرو شکست.»

جوانی گفت :

« امّا آسمان امروز تمام است، زیرا سرو شکست . »

و من با خود گفتم : « نه ابهامیست، و نه روشنی ای

سرو شکست ،

و هرچه هست جز این نیست ؛

سرو شکست ! »

چیزی شگفت زده ام نمیکند

« چیزی شگفت زدهام نمیکند »

[مسافری در اتوبوس میگوید]

نه رادیو، نه روزنامههای صبح،

و نه قلعههای روی تپّهها،

میخواهم گریه کنم !

راننده میگوید : «تا ایستگاه منتظر بمان،

و آنگاه به تنهایی گریه کن ؛

هرچه میتوانی ! »

بانویی میگوید : « من نیز چنینام ؛

چیزی شگفتزدهام نمیکند.

همین که گورم را به پسرم نشان دادم،

او شگفتزده شد

و به خواب رفت،

بی آنکه با من وداع کند ! »

مردی دانشگاهی میگوید : «من نیز،

چیزی شگفتزدهام نمیکند،

باستانشناسی میآموختم

بیآنکه در سنگ هویّت پیدا کنم،

آیا من

به حقیقت ـ خودم هستم؟ »

مردی نظامی میگوید : « من نیز چنینام ؛

چیزی شگفتزدهام نمیکند،

مُدام محاصره میکنم ؛

شبحی را که محاصرهام میکند ! »

رانندهی تندخو میگوید : « به ایستگاه آخر نزدیک میشویم،

آماده ی پیادهشدن باشید ! »

صدای مسافران بلند میشود : « مقصد ما

آن سوی ایستگاه است،

به راهت ادامه بده ! »

من امّا میگویم : «همینجا پیادهام کن !

من نیز همانند اینانم ؛

چیزی شگفتزدهام نمیکند

امّا از سفر به ستوه آمدهام! »

گفت : میترسم

ترسید و با صدایی بلند گفت : « میترسم ! »

پنجرهها محکم بسته بود،

طنین صدا اوج گرفت و پیچید :

ـ «میترسم ! »

در، صندلیها، میزها، پردهها، فرشها،

کتابها، شمعها، قلمها و تابلوها،

همگی گفتند : « میترسم ! »

از صدای ترس ترسید و فریاد زد : « بس است ! »

امّا « بس است ! » طنینانداز نشد،

از ماندن در خانه ترسید و به خیابان رفت،

سپیدار را شکسته دید،

به دلیلی مجهول

از تماشای درخت ترسید !

نفربری شتابان از آن جا گذشت،

از قدم زدن در خیابان هم ترسید،

و ترسید که به خانه برگردد

امّا چارهای نبود،

برگشت .

ترسید ؛ کلید را درون خانه جا گذاشته باشد،

همین که آن را در جیبش یافت، آرام گرفت !

ترسید ؛ جریان برق قطع شده باشد،

زنگ در را فشار داد،

زنگ به صدا در آمد، آرام گرفت !

ترسید ؛ بر پلّهها بلغزد و پهلویش بشکند،

امّا چنین نشد، آرام گرفت !

کلید را در قفل گذاشت،

ترسید ؛ در باز نشود،

امّا در باز شد، آرام گرفت !

وارد خانه شد،

ترسید ؛ که خودش را هراسان بر صندلی جا گذاشته باشد،

امّا وقتی مطمئن شد

که خود اوست که وارد خانه شده، نه کسی دیگر،

روبروی آینه ایستاد

و چون چهرهاش را در آینه شناخت، آرام گرفت،

به سکوت گوش فرا داد،

نشنید که چیزی بگوید : «میترسم ! »

آرام گرفت ،

و به دلیلی مبهم

دیگر نترسید !

در خانه ی مادرِی

در خانهی مادری

عکسم به من زُل میزند

و دست از پرسش بر نمیدارد:

تو ای میهمان من،

آیا خود منی؟

آیا تو بیست سالگی عمر منی؟

بی عینک طبّی وبی چمدان؟

روزنهای در دیوارحصار کافی است

تا ستارگان

ذوق زل زدن در جاودانه را به تو بیآموزند،

[جاودانه چیست؟ با خود میگویم]

میهمان من!

آیا تو منی ؛

همان گونه که بودیم؟

کدام یک از ما

از خطوط چهرهاش دست شست ؟

آیا سُم اسب سرکش برپیشانیات را در یاد داری ؟

یا آن که نشان زخم را

با مونتاژ پاک کردهای ؛

تا در عکس، زیبا به نظر آیی ؟

آیا تو خود منی؟

آیا قلب شکافتهات

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.