پاورپوینت کامل این مرگ رنگ رنگ ۸۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل این مرگ رنگ رنگ ۸۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل این مرگ رنگ رنگ ۸۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل این مرگ رنگ رنگ ۸۶ اسلاید در PowerPoint :

تحلیلی بر تحول گفتمانِ ایثار در شعرمعاصر (۱)

« گرفتاری عاشقان دیگر است

و گفتار شاعران دیگر ،

حدّ ایشان بیش از نظم و قافیه نیست

و حدّ عاشقان

جان دادن است . »

( سوانح العشاق /خواجه احمد غزالی)

این قلم بر این مدّعاست که « ایثار و شهادت » در تاریخ شعر فارسی از جنبه معنایی تغییرها و تطورهایی را پذیرا شده است . پس این نوشتار سرِ آن دارد تا با مرورِسابقه ها و سائقه های اندیشگی و تئوریک نهفته در جان این تطوّرها ، شهادت را بنا بر قرائت های متفاوت که برخاسته از چشم اندازهای متفاوت است، بازخوانی کند و سیمای شهید را در آینه های رنگارنگ و گونه گون شعر فارسی به تماشا بنشیند.

یک

مفهوم « شهادت » همبسته ی دو مفهوم بنیادین دیگر است ؛ مفهوم« حیات » و مفهوم « مرگ » ، که چند و چون بر سرِ این مفاهیم از جمله پرسش های اصیل و عمیق بشر ـ از آغاز تا اکنون ـ به شمار می رود . در نگاهی دقیق تر می توان این دو مفهوم را در ذیل یک مفهوم تحلیل کرد و فرو کاست؛ یعنی حیات را هر گونه معنا کنی ، ناگزیر مرگ را نیز در همان چشم انداز معنا خواهی کرد و در نتیجه مرگ را هر گونه معنا کنی ، به ناگزیر، شهادت نیز در همان افق معنا خواهد شد ،یعنی مفهوم شهادت ملازم ِمفهوم مرگ خواهد بود و مفهوم مرگ ملازمِ مفهوم حیات . و از آنجا که هر مکتبی ـ خواه کهن ، خواه نو ـ تلقّی و تعبیری ویژه از زیستن دارد ، مرگ ، شهادت ، ایثار ، مبارزه و دیگر مفاهیم را بر مبنای آن تعبیر و تفسیر می کند .

بی آن که در مکتب ها و ادیان به جستجو بنشینیم ، به اشارتی گذرا بسنده می کنیم که هر شاعری آدم است و هر آدمی ـ به حکم آن که آدم است ـ فلسفه ای و بینشی برای زیستن دارد ، چه با دقتی فلسفی بر آن فلسفه واقف باشد ، چه نباشد ، و آن دیدگاه که ساده انگارانه بر عریانی و لاقیدی مطلقِ روح و اندیشه شاعران پای می فشارد ، راه به بیراهه می برد ، زیرا که چنین امری ـ یعنی بی باوری شاعر به هر گونه آیین و مکتب فکری ـ اگر مطلوب هم باشد ، ممکن نیست ، یعنی هیچ شاعری نیست که در اعماق ضمیر و هزار توهای درونش به مکتب و آموزه ای باور نداشته باشد ، حتی شاعری که تلوّن مزاج دارد و هر روز به رسمی و راهی می پوید و شعر می گوید !

اندیشه ها و باورهای درونی ، چارچوب و افقِ تماشاهای شاعرانه را رقم می زنند ، و تماشای مرگ و شهادت نیز از این قاعده ی کلّی مستثنی نیست . به اجمال می توان گفت؛ در نگاه آن کس که حیات را امری ـ صرفاً ـ دنیوی می داند ، مرگ نابودکننده ی حیات است ، پایان قاطعانه ی انسان است و شهادت یعنی گذشتن آدمی از همه ی حیات ، یعنی نابود شدن و به پایان رسیدن ؛ برای هر آرمان و در هر راهی و صراطی که باشد ، پایانِ پایان . امّا آن کس که حیات را امری فراتر از زندگی دنیوی می داند ، و پس از دنیا به جهانی برین و گستره ای فراخ تر باور دارد ، مرگ تنها پایان دنیای اوست ، نه پایانِ زندگی اش ، مرزِ تطوّر و دگرگونی حیات اوست و آغاز مرحله ای نو در گستره ای بی پایان . پس شهادت در این منظر یعنی گذار از زندگی دنیوی به سوی زندگی اُخروی ؛ « نیست » شدن نیست ، « هست » شدن است ، بلکه « هست تر» شدن است؛ دست یافتن به هستی ای پررنگ تر ، و هستی « تر» !

آن که مُردن پیش چشم اش تهلکه ست

اَمرِ لاتُلقوا بگیرد او به دست

ناگفته نماند که در پی تمیز و تشخیص این مفاهیم ، بی درنگ مفاهیم دیگری جان می گیرند و پرسش هایی بنیادین پاسخ می یابند ؛ چرا باید مبارزه کرد ؟ و چرا باید از هستی خود ـ که ارزشمندترین دارایی هر آدمی است ـ چشم پوشید ؟ بهای جان چیست ؟ و چیست آن مقدّس تر از جان ؟ به دیگر سخن ، در نگره ی نخست ، شهادت انتحارست و شهید با کشته شدن خود را نابود می کند ؛ نامی از او بمانَد یا نمانَد ، و از آن جا که در رویکرد الحادی، مفهوم «جاودانگی» جاودانگی روح و جاودانگیِ ذات آدمی نیست ، مثلاً یا جاودانگی راه است، یاجاودانگی نام و یاد ، در ذهن توده های مردم یا در خاطره ی پیکارگران آزادی و عدالت . . .؟ می توان بر سرِارزشمندی و پوچی و بیهودگی ِاین جاودانگی چند وچون کرد و واقعیت این باور را فارغ از شعارهای رنگارنگ دید .

دو

برای آن که به تصویری واضح تر از تطوّر سیمای شهید در آینه ی شعر فارسی دست یابیم ، به سرآغاز بر می گردیم ، به پیشروان و طلایه داران شعر فارسی . می توان در وُسع مجال بر شعر فردوسی و حافظ و سعدی و عطّار و جامی و نظامی و صائب و بیدل و چندین و چند شاعر برجسته ی دیگر درنگ کرد و جمال جمیل شهادت و شهیدان را در آینه های بس زلال شعر آنان به تماشا نشست . اما از آن جا که مجال آن قدر فراخ نیست تا به استقرایی ناقص ـ حتّی ـ نایل شویم ، تنها به یک آینه بسنده می کنیم ؛ آینه ی خورشیدی دیوان شمس که خورشیدی ترین آینه های شعرفارسی است و از چشمِ مولانا به شهید و شهادت خیره می شویم و باز از آن جا که بر شمردن یکایک مواضع مولانا در باب حیات و ممات و شهادت میسورمان نیست، پس به مشتی از خروار بسنده می کنیم و به حرفی از آن هزاران .

مولانا هم چون حافظ بر آن باور است که « انسان خود حجاب خود است و باید از میان برخیزد » ، چون از میان برخاست به خود خواهد رسید . باید سَر داد تا به سِر رسید :

بسوزانیم سودا و جنون را

در آشامیم هر دَم موج خون را

تنِ با سَر نداند سِرّ کن را

تنِ بی سر شناسد کاف و نون را(۱)

سر دادن نه باختن و خُسران که جانِ نو یافتن است ، رویش چشم های باطن بین است و سر از کار جان و جهان درآوردن :

سر برون کن از دریچه ی جان ، ببین عشاق را

از صبوحی های شاه آگاه کن فُسّاق را

از عنایت های آن شاه حیات انگیزِ ما

جانِ نو دِه مر جهاد و طاعت و انفاق را

چون عنایت های ابراهیم باشد دستگیر

سَر بُریدن کی زیان دارد دلا اسحاق را

جان تحفه ای گرانبهاست که نبایدش ارزان فروخت ، در افق های دل انگیز و روح پرور شهادت ، انسانِ باورمند به شهودی ناب می رسد که می بیند چیزی گرانبهاتر از جان آن جاست ، تا جان بدهد و آن بستاند ، که آن تحفه ی گران جانِ جانان است و جان بخش . . . آن جاست که حیات و ممات در هم می تنند و مرگ و زندگی دست در آغوش هم می کنند ، پس آدمی خود مشتاقِ قتل خویشتن می شود و تغزّلی شگفت می آغازد :

اُقْتُلونی یا ثِقاتی ، اِنَّ فی قَتلی حیاتی

و مَماتی فی حیاتی ، و حیاتی فی مَماتی

اُقْتُلونی ذابَ جسمی ، قَدَحُ القَهوه قِسمی

هله بشکن قفس ای جان ! چو طلب کارِ نجاتی

ز سفر بَدر شوی تو ، چو یقین ماه نوی تو

ز شکست از چه تو تلخی ، چو همه قند و نباتی

سپس سفری شگفت و سفرنامه ای شگفت ، سفری که بی خویشتن اتفاق می افتد برای دست یافتن به شادی و شادابی ابد و طربناکی بی انقطاع . سفرنامه ی بی خویشتنی مولانا دیدنی است :

ما را سفری فتاد بی ما

آن جا دلِ ما گشاد بی ما

آن مَه که ز ما نهان همی شد

رُخ بر رُخِ ما نهاد بی ما

چون در غمِ دوست جان بدادیم

ما را غمِ او بزاد بی ما

ما را مکنید یاد هرگز

ما خود هستیم یاد بی ما

بی ما شده ایم ، شاد گوییم

ای ما که همیشه باد بی ما

درها همه بسته بود بر ما

مگشود چو راه داد بی ما

باز به همین انبساطِ بی مثل اشاره دارد :

در رُخ جان بخش او بخشیدن جان هر زمان

گشته در مستی جان ، هم سهل و هم آسانِ ما

صد هزاران همچو ما در حُسن او حیران شود

کاندر آن جا گم شود ، جان و دلِ حیران ما

خوش خوش اندر بحرِ بی پایانِ او غوطی خورَد

تا ابدهای ابد ، خود بی سر و پایانِ ما

در دیده ی مولانا شهیدِ بزرگ و بزرگِ شهیدان حسین( ع ) است که گُلِ شهداست ، اُسوه و تجلّی شهداست ، پس تا نامی از شهید و شهادت می بری ، مولاناجلال الدین کربلا و حسین( ع ) را در یاد می آورَد ، گواه این تداعی تشبیه ِدل به حسین( ع ) و فراق به یزید است :

ز سوزِ شوق دل من همی زند قلَلا

دل است همچو حسین و فراق همچو یزید

شهید گشته دو صد ره ، به دشتِ کرب و بلا

شهید گشته به ظاهر ، حیات گشته به غیب

اسیر در نظرِ خصم و خسروی به خلا

میان جنّت و فردوس وصلِ دوست مقیم

رهیده از تک زندان جوع و رُخص و غَلا

اگر نه بیخ درختش درون غیب مَلی است

چرا شکوفه ی وصلش شکفته است مَلا

گویاترین سندِ عشق ورزی و ارادت به آستانِ شهیدِ شهیدان حسین بن علی( ع ) آن غزل مشهور است که بر گشایش های دل انگیزِ پس از شهادت تصریح می کند ، بر پریدن و رهیدن و به کامروایی و سلطنتِ غیب رسیدن ؛

کجایید ای شهیدان خدایی

بلاجویان دشت کربلایی

کجایید ای سبکروحان عاشق

پرنده تر ز مرغان هوایی

کجایید ای شهان آسمانی

بدانسته فلک را درگشایی

کجایید ای ز جان و جا رهیده

کسی مر عقل را گوید کجایی

کجایید ای درِ زندان شکسته

بداده وامداران را رهایی

کجایید ای درِ مخزن گشاده

کجایید ای نوای بی نوایی

کف دریاست صورتهای عالم

ز کف بگذر اگر اهل صفایی

چنان که پیداست در منظر مولانا ، شهادت رهایی انسانی است به ستوه آمده از تنگنای جان و جهان؛ برای شکستن حصارها و رهایی به سمت نور و نسیم و نوازش خداوندی . پس نه یک پایان تلخ که یک آغاز شیرین است ؛ آغازِ آغازهای مبارک ، میانبُری است به سوی بقا ، که به ظاهر فناست ، فنای در خدا و بقای به خدا . این تلقّی بر این بنیاد استوار است که زندگی دنیوی با همه ی لذّت هایش در قیاس با زندگی آن سوی که زندگی اُخروی است چونان زیستن در تنگنای زهدان است . انسان در نگاه مولانا چون از می عشق آفریده شده ، سایشِ دستان مرگ ـ تنها ـ می تواند او را به عشقِ ناب بدل کند و دیگر هیچ . بنا بر این گور خویشتن را بزمگاه خویش می خواند و از زائران گورش می خواهد که دَف به دست به زیارت آیند تا در بزم خدا پایی بکوبند و دستی برافشانند :

ز خاک من اگر گندم برآید

از آن گر نان پزی ، مستی فزاید

خمیر و نانبا دیوانه گردند

تنورش بیتِ مستانه سراید

اگر بر گور من آیی زیارت

تو را خرپشته ام رقصان نماید

میا بی دف به گور من ، برادر !

که در بزم خدا غمگین نشاید

مرا حق از می عشق آفریده ست

همان عشقم اگر مرگم سراید

به همین ابیات از مولانا اکتفا می کنیم ، هر چند حدیث زندگی و مرگ و شهادت و شهید در دیوان شمس با اشارت ها و بشارت های فراوان درآمیخته ، که دقایق و لطایف بسیاری را از بینشِ عارفانه ی او به روشنی آشکار می کند . هر انسان منصفی به شرط صداقت علمی و وفای به تحقیق، با تورق دیوان مولانا به این نتیجه ی بدیهی می رسد که عرفان مولانا برخاسته از آموزه های قرآنی است عرفانی که بی تردید، بنا بر اقتداو ارادت سلسله ی عارفان مسلمان ـ ازجمله مولوی ـ به مولی الموالی حضرت علی مرتضی (ع) با عرفان شیعی سازگاری تام دارد. این سخن به معنای رساندن مولانا و امثال او از شاعران عارف و عارفان شاعر به مقام عصمت نیست، و نه حتی به معنای انسداد باب تحلیل و نقد بر کاستی های احتمالی در برخی از مواضع، امّا تأکیدی بر این نکته است که از این گزاف تر و سست تر سخن نمی توان گفت که “امثال مولانا و حافظ منادیان عرفان وارداتی اند “؛ با تحلیل ها و تأویل هایی نامستدل و موهوم که علیرغم تظاهر به رادیکالیسم دینی ـ در سخافت و ابتذال ـ یادآور تحلیل های خنک آن جامعه شناس جنجالی دهه ی پنجاه در مصادره ی ادبیات عرفانی به نفع الحاد و فرویدیسم است. بگذریم!

در مقام تأمل و درنگ ، باید به این نکته اشاره کنیم که شهید در بیانِ مولانایی، سیمایی یکسره آسمانی دارد و مختصّات زمینی شخصیت شهید توصیف نمی شود . انگار شهیدان موجوداتی مجرد و بی جسم اند و شهید نه انسان و ابَر انسان که فرا انسان است ، فرشته است ، ناملموس و دست نیافتنی است . و انگار در تصویر و توصیفِ شهادت ، نتیجه مهم تر از مقدمات است و شاعر در شهودِ مقصد و مقصود چنان از خود بی خود می شود ، که دست افشان و پاکوبان تنها از وصل می خوانَد ، عذابِ هجران و تلخی فراق و شکنجه ی راه را از یاد می بَرد ، «چگونه شهید شدن ؟» مغفول می مانَد ، و انگار خود راه بگویدت که چون باید رفت ؟ جغرافیا و تاریخِ خاک فراموش می شوند ، هر چه هست آسمان است و بس ، و زمین یکسره در بوته ی فراموشی است .در یک کلام ، زبان و اندیشه در این عرصه ، کارکردی معطوف به درون و باطن می یابد ، و صبغه ورنگ چنین عرفانی رنگی درونگراست ؛ عرفانی که فنای در آسمان را به تغزّل می ایستد و هر پدیده و پدیدار زمینی را به دیداری آسمانی تأویل می برد ، و نتیجه ی سخن این که شهید به روایت مولانا ـ و در چارچوب گفتمان او در شعر دیگر شاعران ـ یکسره افلاکی است و هیچ وجهی از خاکی بودن در او نمی توان دید .

سه

پس از این گلگشت ، می خواهم ـ با اندکی تسامح ـ بر تعبیری توافق کنیم و آن « گفتمان مولایی » است که همان « گفتمان حافظی » است، که همان گفتمان سنائی و عطار و جامی و صائب و بیدل است و گفتمانِ غالب و مستدام شعر فارسی تا سرآغاز مشروطیت است ، با همه ی تجلیات رنگارنگ و فرازها و فرودهایش ؛ چه در مضمون شهید و شهادت ، چه در مرگ اندیشی و حیات اندیشی و چه در عشق اندیشی .

سایه گستری این گفتمان بر شعر فارسی چنان است که می توان همه ی پراکندگی ها و کثرت های رنگارنگ تاریخ شعر فارسی را در ذیل آن به وحدت کشانید .

امّا پس از فرو نشستن شورِ انقلاب مشروطه و به تعبیر اخوان “چند صباحی پس از غلغل مشروطیت “، آرام آرام گفتمانی دیگر جان می گیرد ؛ ابتدا در حوزه ی نظر و تئوری و سپس در پهنه ی آفرینش ادبی ، که از پی آن صورت و سیرت و اندیشه و زبان و قالب شعر عرصه ی تجربه ها و عوالم تازه ای می شود که نه تنها گسست خود را از گفتمان مولانایی پنهان نمی کند ، که آن را جار می زند .

روند تدریجی شکل گیری این عوالم و تجربه ها ، آغازگران وبازیگرانِ برجسته ی آن ،زیرساخت ه

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.