پاورپوینت کامل با حسین به نماز می ایستم ۶۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل با حسین به نماز می ایستم ۶۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل با حسین به نماز می ایستم ۶۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل با حسین به نماز می ایستم ۶۷ اسلاید در PowerPoint :
ترجمه ی عبدالرضا رضائی نیا
اشاره؛
اگر ناگزیر باشیم که از میان شاعران عرب تنها یک شاعر را برگزینیم که شعرش آینه ی تمام نمای هول و هراس و نکبتی است که در سرزمین های عربی جریان دارد، آن شاعر کسی نخواهد بود جز «احمد مطر»، شاعر نامدارعراقی که شعرش گذرنامه ی تبعید و آوارگی اوشد؛ شعری سرشار از فریاد اعتراض ، شعری شورشی، افشاگرو بی پروا که ریشه در ایمان و آرمانی ژرف دارد؛ گزیده ای از «لافتاتِ احمد مطر»؛ در حال و هوای خیزش بزرگ ملت های عرب، با احترام به روح شهیدان به ویژه بانوی ارغوان؛ شاعرشهید؛ «آیات القرمزی».
پیش از آغاز
در شکم مادرم
غمگین بودم
ـ بی هیچ دلیلی بر اندوه ـ
نه جنسیت مادرم را می دانستم،
نه دین پدرم را
و نه می دانستم که عربم،
آه…اگر حال و روزم را می دانستم،
خشمم را آوار می کردم؛
بر خودم و مادرم،
مباد آن که مرا در وطنی بیگانه فرو اندازد،
مباد آن که پس از من کسی دیگر را آبستن شود،
و سپس، بی هیچ گناهی
عربی به دنیا آید
ـ در کشورهای عرب ـ
باغ وحش
در گوشه ای از این کره ی خاکی
قفسی نوین برای حیوانات جنگلی است
که نظامیان مراقبِ آنند.
در آن قفس یوزپلنگانی هستند هوادار آزادی
و درّندگانی
که بر سفره ی انقلاب
ته مانده ی مغز بشر را
با کارد و چنگال می بلعند،
و سگانی همسایه ی سگانی،
دُم هایی که آب را برای دُم های دیگر گِل آلود می کنند
و با نفت محاسن شان را خضاب می بندند
و چفیه بر سر می کنند
در آن قفس بوزینگانی آفریقایی هستند
ـ با قلّاده های صهیونیستی ـ
که تمام روز را به آهنگ های آمریکایی می رقصند،
و گرگ هایی
که خداوندگار « تختگاه » را می پرستند
و گوسفندان را به خدا می خوانند
تا آن ها را در محراب ببلعند،
در این قفس کلاغی است بی مِثل
ـ با پرهایی از « سپتامبر» ـ
کلاغی که با بال های سلطنتی پرواز می کند،
کلاغی به اندازه ی عقرب،امّا با صدای مار،
به جوجه کرکسان
با همه ی شگردهای تبلیغاتی دشنام می دهد
و آن را در نهان ویرانه به ویرانه قسمت می کند،
در آن قفس
ببرهایی جمهوری خواه هستند
و کفتارانی دمکرات
و خفّاشانی قانون مدار
و مگسانی انقلابی
ـ با مایوهای خاکی رنگ ـ
که بر درگاه ها فرو می افتند
و در میان جام ها می جنگند
و بر درها می کوبند
و درها می گشایند!
قفسی نوین برای حیوانات جنگلی
که به انسانیت
اجازه ی ورود نمی دهد،
بر درِ قفس نوشته اند؛
« اتحادیه ی عرب »
خداوندا آنان را بر ما پیروز گردان!
هموطن! دعا بخوان؛
برای پیروزی حاکمان بر ما!
و خداوند را سپاس گو؛
که به آنان توانِ سرکوب و طرحِ توطئه را الهام کرد
بگو:
« خداوندا!
به آنان هزاران،هزار چشم عطا کن!
به آنان هزار بازو عطا کن!
به آنان توانی فزون تر عطا کن!
تا زندان ها را پُر کنند و خزانه ها را تهی!
خداوندا!
آنان را بر ما پیروز گردان!
که آنان بیست و دو انسانِ شریف و مخلص و آزاده اند
و ما ای خدا !
دویست میلیون خائنیم. »
عدالت زنده است
زندانی اش کردند
ـ پیش از آن که بر او تهمتی بندند ـ
شکنجه اش دادند
ـ پیش از آن که بازجویی اش کنند ـ
سیگاری را
در مردمک چشمانش خاموش کردند،
سپس عکس هایی نشانش دادند:
ـ « بگو… این عکس ها از آن کیست؟ »
گفت: « نمی بینم. »
. .. زبانش را بریدند،
درباره ی یاران
از او اعتراف خواستند،
چیزی نگفت،
و چون از به حرف آوردنش عاجز شدند،
بردارش کشیدند.
یک ماه، بعد
تبرئه اش کردند!
دریافتند که فرد تحتِ تعقیب
برادرش بوده، نه او
سراغ برادرش رفتند،
امّا او را مُرده یافتند،
ـ در آوار اندوه ـ
پس
برادرش را دستگیر نکردند!
اندرزها
۱
وقتی که قصد خواب می کنی،
در یاد بسپار که بخوابی،
هر گونه هشیاری ـ ورای خواب ـ
حرام است.
خمیر دندان و مسواک را بردار و بشوی؛
هر کلامی را که لای دندان هایت باقی مانده است،
از هجوم ناگهان پلیس در امان نیستی
ـ حتّی در خواب ـ
شاید خرناس کنی
یا عطسه بزنی
یا قصد قیام کنی،
چراغ را روشن بگذار،
تا اتهام را از تو دور کند!
دوست من!
هر کاری در تاریکی
تلاشی برای براندازی حکومت است.
۲
پیش از نیت ِنماز
با مراکز حکومتی تماس بگیر!
وضع و حالت را شرح بده!
گلایه نکن!
با روحی وطن پرستانه
این کار را انجام بده!
دوستِ من!
هر گونه ارتباط با طرف خارجی
خطرناک است.
۳
هنگام افطار
جز جامی شیر منوش!
فنجانی قهوه هشیار کننده است،
از آن بپرهیز!
فنجانی چای هشیار کننده است،
از آن نیز بپرهیز!
دوست من!
هر انسانِ بیدارگری مشکوک است،
زیرا هشیاری را برمی انگیزد
و در پی برافروختن آگاهی
برای سوزاندن وطن است.
۴
در آشپزخانه ات
آلاتی مشکوک یافت می شود،
لوله ی گاز را بکن!
چاقوها را فراموش نکن
و چوب کبریت ها را
وسیخ های کباب را
شاید چیزی را طبخ کنی
و بوی آن بلند شود،
اگر این سلاح ها را نزد تو پیداکنند،
چه خواهی کرد؟
آیا می توانی به آن ها بقبولانی
که در حال آماده کردن خوراک هستی،
نه انقلاب؟
۵
پیش از در آمدن
سرَت را
از باب احتیاط در خانه بگذار!
دوست من!
در سرزمین های عربی
هر سری در خطر است ،
جز سرِ برج.
۶
کار امروز را به فردا میانداز!
شاید پیش از رسیدن شب
تبعید شوی!
۷
گوش هایت را ببند!
به بوق های خیانت گوش نده!
در بازجویی
نه شکنجه ای است، نه خفّتی، نه اهانتی ،
بلکه بسیار گرامی ات می دارند،
شاید پلیس
از سرِ صمیمیت
دشنامت دهد،
این لطف را اهانت می نامی؟
شاید از پنکه سقفی آویزان شوی،
تا در جایگاهی رفیع باشی،
آیا این عزّت را اهانت می نامی؟
۸
خودکشی نکن!
هنگامِ جان دادن
روحت را به عزرائیل تسلیم نکن!
حقّ نداری
شیوه ی مردنت را انتخاب کنی
و زمانِ آن را،
زنهار!
که در محدوده ی حکومت دخالت کنی!
ما را رها کنید!
سنگی در کف کودک فلسطین
عبادت است
و دعایی بر لبِ زمامدارانِ غنوده در سایه ی سلاطین
قوّادی است،
سنگی در کفِ کودکی فلسطینی
سرزمین است،
و سرزمینی که سنگ کودک از آن ها نیست،
بلاهت است،
آی آنان که اکنون سرگرم شمارشِ هزاران هزارید!
و سرگرمِ نقل دکان ها از زیتون به انجیر
و سرگرم پرداختن به عناوین
و کشتار مضامین
و بر دار کردن کودک فلسطین
ـ با طناب مدالی یا گردن آویزی ـ
آنان پاهای تان را بسته اند،
شرمگاه تان را با برگ های انجیر بپوشانید
و با شاخه های زیتون!
پشت چراغ های پاریس
بر سینه ی بالش ها دراز بکشید
و قرص ضدّ بارداری را ببلعید
امّا از شانه ی آن که ساز و برگِ جنگ به دوش دارد،
بار بردارید!
و انگشتان تان را بردارید
ـ از انگشتانِ کسی که ماشه ی تفنگ را در روی حرامیان می فشارد ـ
و نام های تان را از ما بردارید!
تا از روح ما زلالِ شهادت را نستانید!
انجیل پلیس
در آغاز
کلمه بود
و روزی که بر او تهمت بستند،
طرد شد،
محاصره شد،
دستگیر شد،
. .. و به دست حکومت ها
اعدام شد.
در آغاز
پایان بود.
بر دروازه ی شعر
هنگام که بر دروازه ی شعر ایستادم،
نگهبانان رؤیاهایم را تفتیش کردند،
دستور دادند تا سرم را در آورم
و ته مانده ی احساسم را بیرون بریزم،
آنگاه از من خواستند
تا شعری مردمی بنویسم!
من کفش هایم را بر درگاه کندم
و گفتم: « ای نگهبانان!
آن را که خطرناک تر بود، کندم؛
این کفش لگد می کند
امّا این سر لگدکوب می شود! »
مصیبت
آه، اگر حاکمان سرزمینم می دانستند،
که من کیستم!
آه، اگر می دانستند،
شب و روز
برای طول عمرم دعا می کردند!
آیا من مجنونم؟
آری، می دانم
و می دانم که شعرهایم جنون است
امّا اگر « من » نبودم
و اگر این « شعرها » نبود،
حاکمان چه می کردند؟
اگر من شعر نمی نوشتم،
خبرچینان
چگونه روزگار می گذراندند؟
و اگر من به حاکمان دشنام نمی دادم،
چه کسی را دستگیر می کردند؟
و اگر من زنده دستگیر نمی شدم،
از چه کسی بازجویی می کردند؟
برای چه صدای دادستان طنین انداز می شد؟
و قاضیان چه کاره بودند؟
و بر چه کسی حکم می راندند؟
و اگر مرا زندانی نمی کردند،
درهای زندان به روی چه کس گشوده می شد؟
این ها همه مصیبت است!
آنان بازوانِ حکومت اند
و اگر من زنده نباشم، بر باد می روند.
من می دوم
و در پی ام؛
خبرچین و پلیس و زندانبان و جلّاد
و نوکرو منشی و دربان و قاضی می دوند!
آنان همه به نامِ من شاغل اند،
آنان همه از صدقه ی شعر من
نان می خورند،
آه، اگر حاکمانِ فرزانه ی سرزمین ام می دانستند!
آه، اگر می دانستند؛
که در غیابِ جنونِ من عاطل و باطل اند،
تاج شان را زیر پا می انداختند
و به خاطر تُهمتی که بر من بسته اند،
به پوزش خواهی می آمدند!
خواب بر چشم بزدلان حرام باد!
بال هایم را
بر بادهای مناعت گشودم،
در سرزمینِ سکوت
آسمانم را به حرف در آوردم،
مرگ پیش رویم قدم زد،
مرگ پشت سرم قدم زد،
امّا میان مرگ و مرگ
زندگانی مناعت ایستاد،
من به رغمِ مرگ
بر پاره های اندامم روانه شدم،
آواز می خوانم و… دهانم زخم
و کلماتم خون :
ـ « چشم بزدلان در خواب مباد! »
زیر کفشم صدها شاعر دیدم،
با قامت هایی که بلند بالاترین شان
زیر کفشم می خزید
و چهره هایی که رسوایی
شرمگنانه در آن لانه کرده است!
نخودِ هر آشی می شوند،
با لبانی چون دهان بدکاران
و قلب هایی چون روسپی خانه ها
که به پاکدامنی ِفحشا مباهات می کنند
و نسب نامه ی کودکان سر راهی را می نویسند
و بر « الف » مد را قی می کنند
و با « یاء » زشتی اش را پاک می کنند!
در زمانه ی زندگانِ مرده
کفن ها دفتر می شوند، جگرها دوات
و شعر دروازه ها را می بندد
و دیگر جز شهیدان
شاعری نیست.
گیاه
من شعبده نمی دانم،
تا کوهی گران را از سنگریزه ها در آورم،
و هزاران اسب را چون خرگوشان
از درون کلاه بیرون بکشم،
من از گنجاندنِ شجاعت در بطری ها سر در نمی آورم،
هم چنین از هنر تبدیل برّه ها به اسب ها بهره ای ندارم،
من جز شاعری نیستم؛
که خیره شدم به آتش ننگ
ـ که در جامه ی خواب زدگان در گرفته بود ـ
فریاد زدم:
« برای رهایی کاری کنید! »
اگر به زندگانی رو می آوردند،
زندگی به آنان خوش آمد می گفت،
فریادم
چون دود در میان آتش ها پراکنده شد،
زیرا فریادِ شاعر
روح رها شده را در جسدها برنمی انگیزد.
من شاعری آزاده ام،
می کوشم از سوزِ پدرانم معنا بچینم،
از دامن شعرهایم اشک مادرانم می چکد،
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 