پاورپوینت کامل درآمدی بر دکترین تطبیقی وحدت حوزه و دانشگاه در استراتژی فرهنگی نظام ۹۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل درآمدی بر دکترین تطبیقی وحدت حوزه و دانشگاه در استراتژی فرهنگی نظام ۹۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل درآمدی بر دکترین تطبیقی وحدت حوزه و دانشگاه در استراتژی فرهنگی نظام ۹۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل درآمدی بر دکترین تطبیقی وحدت حوزه و دانشگاه در استراتژی فرهنگی نظام ۹۵ اسلاید در PowerPoint :
در کالبدشکافی وحدت میان حوزه و دانشگاه دو گزاره ی علم (Science) و دانایی (Knowledge) بیش از هر چیز دیگر در تبیین این وحدت به عنوان یک استراتژی فرهنگی نظام جمهوری اسلامی ایران جلب توجه می کند. به این مفهوم که نوع سازوکار دانشگاه و ساختار این نهاد مبتنی بر گزاره ی اول و علم گرایی محض است و از این جهت نیل به تکنیک، یا تاکتیک دارد.
اما ساختار حوزه – به ویژه ساختار سنتی آن که در نقطه ی مقابل ساختار مدرن دانشگاهی قرار داشته است – مبتنی بر گزاره ی دوم و معرفت و دانایی است که اگر مطلبی فهم نگردد و در اخلاق و کردار طلبه، یا دانش پژوه این نهاد عینیت نیابد، گویی که حاصل نشده است، از این جهت ساختار نهاد حوزه همواره نیل به استراتژی دارد. از این رو ظاهر افتراق و تفاوت بحث ناظر بر تفکیک و جدایی است و چنانچه اصل بر وحدت این دو گزاره ی متفاوت و متقابل قرار گیرد، علی القاعده می بایست یکی را بر دیگری تعمیم داد تا وحدتی به دست آید؛ لیکن شناخت مسئولیت و رسالت هرکدام از این دو نهاد، شناختی واقعی تر و فراتر از ظاهر متناقض را پدید می آورد، مبنی بر این که: جمله ی معروف حضرت امام(ره) که فرمودند: «تزکیه مقدم بر تعلیم و تربیت است»، دکترین استراتژی وحدت حوزه و دانشگاه است و عامل تزکیه همان عامل یافتن گمشده های آحاد انسان های پژوهنده و طالب علم است که آنان را به دانایی (Knowledge) رهنمون خواهد کرد.
تأمّل در مکانیزم های محتوایی حوزه و دانشگاه از منظر آسیب شناسی روش های حاکم بر ساختار آموزشی و تربیتی این دو نهاد پلی به سوی آینده برقرار می سازد تا این دو نهاد اصیل و عظیم علمی و فرهنگی کشور در سایه ی علم و حکمت به یک همزیستی متفکرانه و کارکردگرایی معرفتی دست یابند و این به معنای خروج از بن بست وحدت بین حوزه و دانشگاه است. آنچه در پی می آید گفت وگوی پگاه با دکتر «عباسی» از اساتید دانشگاه است که این بحث را از زوایای مختلف بازشناسی و موشکافی کرده است:
با تشکر و سپاس از جناب عالی به خاطر وقتی که در اختیار هفته نامه ی پگاه قرار دادید، امروزه در بحث از وحدت حوزه و دانشگاه، ما با یک مقوله ی فرهنگی مواجه هستیم. زاویه ی نگاه به این مقوله در استراتژی فرهنگی کشور ما چگونه است؟
استراتژی فرهنگی، یکی از استراتژی های چهارگانه ی هر کشوری است که به موازات استراتژی های سیاسی، اقتصادی و نظامی، تشکیل دهنده ی استراتژی امنیت ملّی یک ملت است. بنابراین لزوما امنیت هر ملت و هر جامعه ای وابسته به چهار ستون قدرت فرهنگی، قدرت سیاسی، قدرت اقتصادی و قدرت نظامی آنها می باشد. لذا با ورود به مبحث استراتژی فرهنگی، با چهار لایه ی فرهنگی برخورد می کنیم که عبارتند از:
۱. لایه ی فرهنگ خواص و نخبگان (که به آن فرهنگ اختصاصی نیز گفته می شود)؛
۲. فرهنگ عمومی (General Culture)؛
۳. فرهنگ توده ای (فرهنگ عامه Public Culture یا فرهنگ انبوه Mass Culture)؛
۴. فرهنگ خصوصی (Personality Culture).
فرهنگ نخبگان یا خواص، فرهنگ افراد محدود و مشخصی است که به طور عمده در کارکرد عملی شان فهمیده می شود. مطالبی که این دسته تولید می کنند بسیار محدود است، چون تولید فرهنگی این گروه، کار پرزحمتی است که ویژگی های پیچیده ای دارد. فرهنگ نخبگان محدودیت دارد و به سادگی نیز قابل تعمیم نیست و از نظر جامعه ی آماری نیز تعداد این فرهیختگان در هر جامعه ای و در هر عصر و قرنی محدود است.
پس می توان این گونه نتیجه گیری کرد که فرهنگ فرهیختگان و نخبگان، اقلیتی محدود از جامعه را تشکیل می دهد که نقطه ی مقابل آن فرهنگ عمومی است. نخیر، همان طور که ذکر شد، ما به جز فرهنگ نخبگان، دارای سه لایه ی دیگر؛ یعنی فرهنگ عمومی، توده ای و خصوصی هستیم که توضیح می دهم.
لایه ی دوم؛ فرهنگ عمومی است که کلیت و شمولیت (Universality) دارد و همه ی آحاد جامعه را دربر می گیرد؛ مانند چراغ قرمز که برای همگان نشانه ی توقف است، یا وجوب اقامه ی نماز در سن تکلیف که با فرارسیدن آن، دسته ای از وظایف بر عهده ی فرد قرار می گیرد. بنابراین فرهنگ عمومی برای همگان، یکسان صدق می کند، و نیاز به آن، حکم نیاز به هوا برای زنده ماندن موجودات دارد.
اما فرهنگ توده ای؛ فرهنگ توده ها و فرهنگ عوام است که در برابر فرهنگ خواص، یا نخبگان قرار می گیرد. ذاتیات فرهنگ توده ای؛ عقلانیتی که خواص به دنبال آن هستند نمی باشد. مشخصه ی فرهنگ خواص، عقلانیت است و مشخصه ی فرهنگ توده ای، احساسات و عواطف؛ فرهنگی که قادر است ۱۲۰ هزار تماشاگر را به یک استادیوم ورزشی بکشاند، یا بالاترین حمایت ها و تشویق ها را از یک هنرمند موسیقی پاپ، هنرپیشه و ورزشکار به وجود آورد، یا به یکباره فوتبالیستی؛ مانند زین الدین زیدان، ۶۷ میلیون دلار قیمت بازی سه ساله اش در باشگاه رئال مادرید باشد (یعنی بالاتر از حقوق یک رییس جمهور، وزیر، استاد دانشگاه و…)
آیا سخن حضرت عالی بدان معناست که فرهنگ توده ای ضدعقلانیت است و نسبتی با اقلیت نخبه ی مورد نظر ما ندارد؟
ببینید منظور این است که در فرهنگ توده ای، احساسات حرف اول را می زند و عقلانیت برد کمتری داشته و اکثریت توده ها را به دنبال خود دارد. بنابراین مشخصا، ذاتیات فرهنگ توده ای این گونه است که نمی خواهد آحاد جامعه بالغ شوند، بلکه می خواهد ذائقه و تلقّی عموم، توده ای بماند و تعالی پیدا نکند. بنابراین وقتی از این زاویه نگاه می کنیم، نسبت فرهنگ عوام به فرهنگ خواص مشخص می شود؛ یعنی نسبت اکثریت است به اقلیت.
سخن از فرهنگ خصوصی به میان آمد. منظور جناب عالی از این فرهنگ چیست و چه ارتباطی بین این سنخ از فرهنگ با فرهنگ های دیگر وجود دارد؟
لایه ی چهارم فرهنگ، فرهنگ خصوصی است که فرهنگ شاخصه های یک فرد است. منظور از شخص، خصوصیت ها و شاخصیت های رفتار فرد است. این جا مؤلفه ی اساسی، تبیین یک نفاق است؛ یعنی بنده در جلوت خود یک گونه هستم – و به قول شاعر: چون به خلوت می روم آن کار دیگر می کنم. به بیان دیگر خصوصیات ظاهر ما در میان جمع یک جور است – و در خلوت به گونه ای دیگر. بنابراین هرچه قدر این نفاق در جامعه بیشتر باشد، مشکل فرهنگی بیشتر است. هرقدر آحاد یک جامعه، درونشان، یا بیرونشان، یا به عبارتی خلوتشان یا جلوتشان یکی باشد، فرهنگ آن جامعه، یکدست تر خواهد بود. در غرب این مسأله حل شده است؛ زیرا غرب اخلاق اجتماعی (Morality) را نفی کرده است. به عبارت دیگر، چون مبنای فرهنگ غرب لیبرالیستی است، امر و نهی دارد.
فرهنگ لیبرالیستی، فرهنگی است مبنی بر اباحه گری؛ یعنی جایی که محرّمات و مکروهات نهی نشود و مستحبات و واجبات، امر نشود، حد وسطی وجود دارد که همان مباح بودن است. بنابراین ذات لیبرالیسم؛ یعنی «اصالت اباحه».
و این که در فارسی لیبرالیسم «آزادی» ترجمه می شود اشتباه است. پس در غرب مشکل فرهنگ خصوصی حل شده است، چون اخلاق اجتماعی را نفی کرده اند و انسان هم براساس آنچه خودش تشخیص می دهد که چه چیز خوب است و چه چیز بد، سرنوشت خود را رقم می زند؛ لذا داخل و خارج زندگی اش یکی است و از این نظر در فرهنگ غرب، نفاق شخصیت یک مقدار کمتر است؛ البته انسان غربی از آن طرفِ بوم افتاده است.
من فکر می کنم که ارتباط بین آن سه فرهنگ قبلی با این فرهنگ اخیر، یعنی فرهنگ خصوصی مد نظر شماست و اگر اشتباه نکرده باشم آن سه فرهنگ نخبگان، عمومی و توده ای را در یک کفه و فرهنگ خصوصی را در کفه ای دیگر می بینید؟
بله، به بیان دقیق تر این چهار لایه ی فرهنگ یک در میان با هم در تقابلند؛ یعنی فرهنگ نخبگان در مقابل فرهنگ توده ای و فرهنگ عمومی رودرروی فرهنگ خصوصی است. طبیعتاً هر قدر این سه لایه ی اول، منسجم تر باشند، لایه ی چهارم؛ یعنی فرهنگ خصوصی کارکردش یکدست تر خواهد بود.
به سؤال اول بر گردیم و اگر ممکن است وضعیت طبقه ی فرهنگی مورد نظر؛ یعنی فرهنگ نخبگان را در استراتژی فرهنگی، مورد بررسی قرار دهیم.
همان طور که قبلاً گفته شد، فرهنگ نخبگان، یا فرهنگ خواص جامعه محدودیت دارد و در هر کشوری معمولاً چهره های دانشگاهی، بخشی از هنرمندان و… فرهنگ نخبگان را می سازند. اما در کشور ما یک قطب سنتی قدیمی تر به نام حوزه، حوزویان و روحانیون نیز وجود دارند که این گروه هم در این طبقه قرار می گیرند.
به هر صورت این طبقه؛ یعنی حوزه و روحانیت، هر چند سنّتی محسوب می شوند، اما جزو طبقه ی نخبگان هستند و دانشگاه و دانشگاهیان نیز در این طبقه قرار دارند – اگر چه یک قطب سنتی نبوده یا به تعبیری آنها را یک قطب مدرن بنامیم – بدیهی است، این دو طبقه با تمام تفاوت های مشهود و غیر مشهود، از لحاظ دسته بندی طبقاتی لایه های فرهنگی در یک طبقه هستند. بالطبع می بایست دارای اشتراکاتی نیز باشند. چه بسا بحث وحدت حوزه و دانشگاه نیز در همان آغاز که مطرح شد، از چنین خاستگاهی برخوردار بوده است، اما بالاخره لازم است ما به یک قرائت صحیح و دقیقی از این وحدت برسیم، بنابراین بفرمایید از دیدگاه شما منظور از وحدت حوزه و دانشگاه چیست؟
منظور از وحدت حوزه و دانشگاه وحدت در و دیوار و یکسان کردن ساختمان ها و نظام ترمی را از دانشگاه ها به حوزه ها بردن نیست، بلکه مکانیزم های محتوایی مدّ نظر می باشد؛ زیرا دانشگاه پدیده ای مدرن است؛ مدرن از این حیث که این دانشگاه جدید از دل مدرنیته به وجود آمده. مدرنیته؛ یعنی نواندیشی و وقتی این اندیشه ی نو در جامعه نهادینه شود، می گوییم نوگرایی، یا مدرنیزم. دانشگاه یک پدیده ی آموزش عالی مدرن است و چون از غرب آمده، مبتنی بر ساز و کار تعلیم و تربیت مدرن غربی است. در مدرنیته، گزاره ی بنیادی مبتنی بر آن است که انسان خودش سرنوشتش را رقم می زند؛ یعنی امانیسم (humanism). در این تلقی، اصالت با انسان است و همه چیز نسبت به انسان تعریف می شود و هیچ چیز از عالم ماوراء سرنوشت انسان را رقم نمی زند. انسان ملاک تشخیص بوده و تعیین کننده است.
انسانی که – به قول دکارت فرانسوی – می گوید: «من می اندیشم، پس هستم» امانیسم اصالت را به «عقل شمارش گر» می دهد که همان رشنالیتی با راسیونالیسم Rationalism)، اصالت عقل) است. صد سال طول کشید و غربی ها دیدند که عقل همه ی مشکلات را حل نمی کند، لذا با ناکارآمدی عقل به ورطه ی اثبات گرایی، یا تجربه گرایی (پوزیتیویسم) افتادند. اثبات گرایی،یا تجربه گرایی در علوم، همان مکانیزمی است که امروز به آن علوم تجربی (Poslitivisticalscience)گفته می شود. این گونه بود که پوزیتیویسم، پس از راسیونالیسم اصالت یافت.
پس تکلیف انفکاکی که میان علوم انسانی و علوم تجربی به وجود آمده چه می شود؟
بله، تفکیکی که امروز در دنیا، به ویژه در ایران، میان علوم انسانی و علوم تجربی صورت می گیرد از بنیان اشتباه است. برای نمونه جامعه شناسی هم جزو علوم تجربی است. روانشناسی هم گزاره هایش، گزاره های تجربی است. سیاست و اقتصاد مدرن هم کاملاً پوزیتیویستی هستند. چیزی به نام علوم غیر طبیعی در عالم مدرن وجود ندارد. همه ی علوم مدرن به طور یکدست علوم تجربی، یا به تعبیر خود غربی ها «پوزیتیویستیکال ساینس» هستند. وقتی غربی ها بعد از ۱۰۰ تا ۱۵۰ سال، دیدند که اثبات گرایی هم آنها را به نتیجه ی دلخواهشان نرساند، لذا گفتند: هر چه در چارچوب حس نگنجد آن را نمی پذیریم، چون نزدیک ترین راه شناخت ما حواس (Senses) ما است. از این رو به ورطه ی حس گرایی افتادند. امروز در دانشگاه های غربی اصالت با حس گرایی و تجربه گرایی (Empiricism) است که البته از اثبات گرایی و عقل شمارش گر هم استفاده می کنند.
امانیزم؛ با اصالت دادن به انسان سه گزاره ی معرفتی داشته است؛ یعنی عقل گرایی، اثبات گرایی و حس گرایی که این سه علمی را به وجود می آورند به نام ساینس (Science)در کارکرد منطقی که گزاره اش مبتنی بر علم حصولی است؛ علمی که از بیرون برای انسان حاصل می شود و بنیانش بسیار شکننده است، چون مبتنی بر تصور (Concept) و تصدیق است. تصوّر آن است که ما صورتی از شی ء را در ذهن خود ایجاد می کنیم. این موجودیتِ ذهنی اشیا و مفاهیم در نزد ما، پایه ی «ساینس» را تشکیل می دهد. و تصدیق نیز این است که می گوییم: مثلاً هوا گرم است.
«ساینس» در دوران مدرن در غرب به یک ایدئولوژی تبدیل شد و عنوان ساینتیسیسم (Scienticism) به خود گرفت. ایدئولوژی دانش گرایی محض؛ یعنی اصالت دادن به یک مطلب بدون آن که فرد به آن ایمان داشته باشد. چنین فردی علم دارد، اما باور ندارد.
مفهومی که شما (Science) ارائه دادید؛ یعنی دانستن یک چیز بدون باور به آن. پس قاعدتاً این دانستن حاصلی به عنوان دانایی نخواهد داشت. این مسأله چگونه قابل توجیه است؟
البته نسبت به (Scince) روش دیگری هم در گذشته در غرب وجود داشت که به نالج (Knowledge) معروف بود که در زبان عربی «معرفت» نامیده می شود. چنان که می گوییم: «من عرف نفسه فقد عرف ربه.»
معرفت (knowledge)، دانشِ (Scince) قرار می گیرد و کارکرد آن مبتنی بر علم حصولی صرف نیست، بلکه مبتنی بر علم حضوری و درون جوش هم می باشد که مبتنی بر گزاره های حضوری به انسان افاضه می شود. این کارکرد در گذشته در اختیار حوزه بوده است، اما امروزه بسیار دقیق شده است. روش دانشگاه های ما تقلید کورکورانه از همان Scienceاست. کورکورانه از آن جهت که حتّی ذاتیات (Science) نیز در این تقلید به درستی فهم نشده است. برای تبیین این موضوع، سعی می کنم که به اختصار، مهندسی اندیشه در ساینتیسم را تشریح کنم: علم حصولی، مبتنی بر دو گزاره ی «تصور» و «تصدیق» است، که از این دو، «پارادایم عام» منتج می شود.
از سرمشق (پارادایم، یا چهارچوب تصوری) عام فرضیه (نظریه ی اثبات نشده) بیرون می آید و از دل فرضیه، تئوری بر می خیزد، از دل تئوری، پارادایم خاص و از پارادایم خاص، الگوی خاص تبیین می شود که براساس آن چهار روایت به دست می آید: «ایدئولوژی، دکترین، تنیت ودگما» که ما با تنیت، دگما وایده کاری نداریم و تنها به دکترین می پردازیم: از دکترین یا تکنیک بیرون می آید که در علوم قدیم یونانی به آن «تخنِه» می گفتند که همان «تکنیک» مصطلح امروزی است که منشأ تکنولوژی است.
تکنولوژی عینیت علم حصولی است، یک گام بالاتر از تخنِه، یا تکنیک «تاکتیک» است و یک گام بالاتر از تاکتیک، استراتژی است. پس تمام علوم در سه لایه ی تکنیک، تاکتیک و استراتژی مبتنی بر دکترین ها هستند. آن دسته از علومی که ما علوم دقیقه می شماریم – مثل گرایش های فیزیک، شیمی، ریاضی – این دسته نهایتاً به تکنولوژی میل می کنند و بعضی از علوم نیز کارکردشان استراتژیکی است؛ مثل الهیات، فلسفه، (البت
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 