پاورپوینت کامل حدیث سال های سربی ۴۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل حدیث سال های سربی ۴۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حدیث سال های سربی ۴۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل حدیث سال های سربی ۴۴ اسلاید در PowerPoint :

دهه ی هفتاد، نقطه ی عطفی در پیوند و حرکتِ موازی «شکل» و «محتوا» در ادبیات داستانی نسل انقلاب به شمار می آید. در این دهه، قصه نویسان جوان با رویکرد زیبایی شناسی به شاخص ترین مضمون های اجتماعی – که به طور عمده دو رویداد مهم یعنی انقلاب و جنگ را مشتمل می شود – حال و هوای تازه ای در قلمرو داستان نویسی امروز ایجاد کردند.

از عمده ترین مؤلفه های آثاری که در این دوره خلق شد، گرایش به نوجویی در عرصه ی زبان و ساختار، و تجربه ی زاویه ی دیدها و صناعت هایی است که داستان را از ورطه ی شعارگویی و گزارش نویسی بیرون کشید و فضاهای نوینی را در چشم انداز مخاطبان آن قرار داد.

مجموعه داستان «ننه دلاور»[۱] نوشته ی «جمشید خانیان»، که هفت داستانِ کوتاه با موضوع انقلاب را در بر دارد، نمونه ای است از این آثار که ویژگی های پیش گفته در آن به چشم می خورد.

در داستان های این کتاب ۱۱۷صفحه ای، مصائب و سختی هایی که در دوره ی منحطِّ ستمشاهی بر مردم و کشورِ ما رفته است، با زبانی بسیار ساده و روان – که در عین حال از تلمیح و تصویر و نماد نیز بهره می برَد – روایت می گردد. آدم های کتاب و مسایل و مشکلات شان، برای کسانی که از نسل انقلاب به شمار می آیند، آشنا، ملموس و قابل فهم هستند.

در داستانِ «عقیق سرخ» که یکی از بهترین داستان های این مجموعه است، نویسنده با استفاده از زاویه ی دید «سوم شخص» که در فواصل روایت به نحوی زیبا به بُرش های کوتاهی از «جریان سیال ذهن» گره می خورد، حدیث تنهایی و غربت مظلومانه ی مادر پیری را بازمی گوید که در شبی شوم و وهم آلود، در انتظار آمدن پسر و عروس خود، در چنبره ای از دلشوره و اضطراب گرفتار آمده است. از شروع داستان، حس دردناک فاجعه ای قریب الوقوع در فضا موج می زند، که نشانه های هشداردهنده ی آن در رفتار «ننه مرزوق» به طور ناخودآگاه انعکاس پیدا می کند.

داستان بر محور واقعه ای مستند [حادثه ی آتش سوزی سینما رکس آبادان] که توسط مزدوران رژیم طاغوت اتفاق افتاد، شکل می گیرد. این حادثه ی ناگوار که یکی از مهم ترین وقایع در تاریخ انقلاب اسلامی محسوب می گردد، به گونه ای زنده و تأثیرگذار روایت می شود که بی تردید، بهترین داستانی است که تاکنون درباره ی آن به نگارش درآمده است.

سیر روایت در داستان اگرچه به شیوه ای پیش می رود که از قبل به راحتی می توان پایان آن را حدس زد، امّا زیبایی و جذابیت های نثر، زبان و لحنِ بیانِ نویسنده آن قدر زیاد است که خواننده با اشتیاق داستان را تا آخر دنبال می کند.

در شب حادثه «ننه مرزوق» را می بینیم که مشغول پختن شام است. پسر و عروس اش به سینما رفته اند و او بی صبرانه انتظارشان را می کشد؛ انتظاری توأم با دلهره ای گنگ و ناشناخته، و صدای وهمناکی که هر بار از اعماق دلواپسی های او سر برمی کشد و از او طلبِ کمک می کند: «… [سوختُم!] برگشت. نگاه می کرد و نمی دید؛ در خیالش سیر می کرد. توی دهنش مزه ی تلخِ «کاسنی» پاشیده شد. لرز و مورمورِ ناخواسته ای افتاد به تنش [ئی شور چیه افتاده به دلم؟ یا قمر بنی هاشم!]…».[۲]

عقیق سرخ، داستانی است که به وسیله ی تصویر، اندیشیده و نوشته شده است. تک گویی (مونولوگ)های ننه مرزوق، کنش های او در خانه و بیرون، هنگامی که به همراه مردم به طرف محلِ حادثه راه می افتد، ساختمان سینما که تبدیل به خاکستر شده است و…، همه و همه به طرز ماهرانه ای در داستان به تصویر کشیده شده اند.

نویسنده حتی ماجرای به آتش کشیدن سینما رکس را [که به دست عوامل شاه مخلوع صورت گرفته است [مستقیما و با صراحت لهجه عنوان نمی کند. او این موضوع را، در بخشی از داستان به نحو غیرمستقیم، و در یک تصویر کوتاه و موجز، این گونه با خواننده در میان می گذارد: «…سر، فروآویخت [چِم شده – امشو؟] نَفَسِ حبس شده را داد بیرون. سر بلند کرد.

ابروهای محو و کم رنگش پریده بود بالا. توی چشم هاش، ابهامِ حکایت صدایی بود که می آمد و مثل ستاره ای یکهو سقوط می کرد. برگشت به طرف اجاق. قوطی کبریت را برداشت. – کبریت کشید – شعله ی فوره داده را داد به شعله ی اجاق. شعله سر زد زیر کتری. قوطی کبریت را انداخت کنار اجاق و برگشت. ندید کبریت نشست روی «شاه»…»[۳]

در داستان «شیئی مشکوک» فضای تاریک، پُرسوءظن و خفقان آور دوره ی ستمشاهی، با دقت و ظرافتِ ویژه ای بازسازی می شود، و نویسنده با زبانی استعاری – که طنزی تلخ را نیز چاشنی خود دارد – ماجرای آدم هایی را به روایت می نشیند که ترس و بدگمانی، سرتاسرِ محیط زندگی شان را به جهنم سوزانی بدل نموده است: «… آفتاب داغ تابستان، راستِ خیابان اصلی شهر بزرگ، می تابید. فقط جای جای که سایبانی بود از حلب یا سیمان یا چوب، یا دیوار بلندی بود؛ یا درختی، سایه ای مثل لکه ای حدود کوچکی را سیاه و خنک کرده بود. صدای رادیوی «خیاطی مُد روز» توی خیابان خالی و خلوت و داغِ شهر بزرگ می پیچید. گوینده، متن اطلاعیه ی شهربانی را شمرده – شمرده و رسا می خواند…»[۴]

جانمایه ی این داستان، ظرفیتِ آن را داشت که گسترش بیشتری پیدا کند؛ اما شتابزدگی نویسنده در نوشتن و افراط او در کاربرد ایجاز و عدم پرداخت دقیق تر شخصیت ها، نمودِ عناصر داستانی را در ساختار آن، به حداقل رسانده است.

داستان های: «پی گردی»، «لازم الاجرا» و «دیالوگ» نیز با حال و هوای داستان «شیئی مشکوک» نوشته شده اند که ایده ی نویسنده از نگارش آن ها، در یک کلام به تصویر کشیدنِ ناهنجاری های روابط اجتماعی و ابتذال و انحطاط حاکم بر سطوح مختلف جامعه ی ما در دوران قبل از انقلاب است.

در داستانِ «پی گردی»، «خانم منیری» متعاقبِ بدبینی های خود نسبت به شوهرش، با مراجعه به یک تاکسی تلفنی، شوهرش را مورد تعقیب قرار می دهد و در نهایت، رَدِّ او را در یکی از شکنجه گاه های رژیم شاه می زند و هویت واقعی اش را کشف می کند. آقای منیری، در حال بازجویی و شکنجه دادن یکی از انقلابیون است و همسرش از پشت در اتاق، صدای او را می شنود: «… شاید پنج دقیقه – یا کمتر – یا بیشتر. درست نمی دونم. پوست تن ات تاول می زنه. تاول که زد، اون موقع عنوان حمام بُرس سیمی مفهوم پیدا می کنه. ظاهرا اوّل از کمر شروع می کنند. برسِ سیمی، روی تاول ها کشیده می شه… ».[۵]

داستان «لازم الاجرا» در آشپزخانه ی [باغ شاهی] می گذرد. یکی از مقامات مرموز، یا به قول نویسنده «کسی که معلوم نبود کیست؟!» قرار است آن شب برای ایرادِ سخنرانی به آن محل بیاید.

سرآشپز، مغرور و شادمان از پختنِ شام در چنین شبِ تاریخی و به یاد ماندنی ای، چپ و راست برای کمک آشپزها و سربازها دستور صادر می کند و آن ها هم مثل فرفره، اوامرِ او را اجرا می کنند، امّا: «… درست بعد از گذاشتن اولین دیگ بزرگ آب روی شعله، دستور محرمانه ای پیرو دستور اوّل به گارد حفاظتی باغ شاهی ارسال ش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.