پاورپوینت کامل آن دیگر ۱۳ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل آن دیگر ۱۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آن دیگر ۱۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

---

بخشی از متن پاورپوینت کامل آن دیگر ۱۳ اسلاید در PowerPoint :

می گفت با خود دیگر

با خود دیگر می گفت

دیگر با خود می گفت: باز نمی گردم دیگر؟

***

گفت وگویی به صد زبانِ بی زبان سکوت

کوهسار لب بسته ی آواانگیز بود

رود بود بود و ریشه در رود بود و ریشه رود بود و لیک تشنه کامی درخت کبود آه بود، بر سینه کش دردی دود

جاری

می گشت و می گشت دیگر بار می گشت

بی خود

به دور خود می گشت و با خود می گفت:

باز نخواهم گشت دیگر؟

و بار دیگر با خود بی خود می گشت

***

به بَرَش آب و

دورادورش آب و

– چه دورِ دورم از آب و…

و بی تاب می گشت

ناب می گشت و می گشت

دریایی در کف دست، گوهر آبی از بی آبی می سوخت

پای در آب و جهان حباب و

سراب شن زار در روبه رو

چشم بر چشم به راهیی برگچه های سبز لاهوتی

خاکستری از سوخته کامی می دوخت

دورادور و در ناسوتی برهوت

می نگریست دمی دیگر – باز نمی گردم دیگر؟

بر جداکاری دو دست جداسار

دو پرنده ی هردم دوردست تر و پرپر

اما هنوزاهنوز

راهی مانده بود تا بی دستی ی یکدست فراهست هزاردستان سرمست

مانده بود تا نقشه ی نقش برآبِ آب و اسب و سوار تا بر بادِ… بربادِ… برباد

و می گشت و می گشت و در خود می گشت باداباد

***

دو کرکس تیر

از پشت درختان تیره و

از کمین تاریکی

پر گشودند و در آشیان سرچشمه روشنایی

شب نشست

و رساترین سردار آفتاب بی تاب گشت

با دو شاخسار بر خاک فتاده نارسا

با بی چشم پرسا

به خود می گفت

دیگر باز نخواهم گشت؟

و گرد خویش می گشت و می گشت نگاهی دلخون

روان در سر نیزه زار بی چون

که خون آب می داد به بنیان های چشم دیگر

چشمی چشم ترِ چشم

چشمِ…

چشم…

چشمِ بی چشمی

سرچشمه چشم

***

و دیگر بی چشمداشت چرخی زد دل در هوای یار

چرخی زد سر به سر سودای دلدار و دلبسته گار

نه دیگر باز نخواهم گشت و اینک

با کدام چشم و بی چشمی می نگریست بر لبان پاره پاره مشک

دیگر در بازنمی گردم هایش پرپر می زد و سر به سر

می دانست بازنمی گردد دیگر و

دیگر خلاصه می شد در دو سه قطره سرشک خون

ب