پاورپوینت کامل خاطرات نوروز ۱۳۸۷ ۲۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خاطرات نوروز ۱۳۸۷ ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خاطرات نوروز ۱۳۸۷ ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خاطرات نوروز ۱۳۸۷ ۲۹ اسلاید در PowerPoint :

۱۰۵

اشاره

خاطره نگاری، یکی از شیوه های جذّاب نوشتن است که معمولاً خوانندگان بسیاری
دارد. شیوه ملموس، خودمانی و همراه با طنز این نوشتار، ـ به ویژه اگر نکات
محتوایی هم داشته باشد ـ می تواند یکی از ایده های برنامه سازان نوروزی باشد. از
این رو، بر آن شدیم تا با بهره گیری از خاطره نگاری متنی جذاب و پرمحتوا برای
برنامه سازان فراهم آوریم.

پنج شنبه، اول فروردین ماه یک هزار و سیصد و هشتاد و هفت

رسم چندین و چند ساله ما شده بود که لحظه تحویل سال، خانه پدربزرگ باشیم.
عموها و عمه ها هم با تمام بر و بچه هایشان می آمدند. صبح زود از خانه زدیم
بیرون. تماس که گرفتیم، عموها هم راه افتاده بودند. به خیابان ها نمی آمد که هفت
صبح باشد. جماعت ایرانی به لحظه تحویل سال، اعتقاد عجیبی دارند. مادر بزرگ
می گوید: «ارواح مرده ها به جز شب های جمعه، در نوروز هم آزادند تا به
خانه هایشان برگردند و به فرزندانشان سری بزنند. اگر خانه را تمیز و فرزندانشان را
شاد ببینند، خوش حال می شوند و آنها را دعا می کنند، و گرنه، افسرده
برمی گردند».

شاید تعطیلی ارواح بود که خیابان ها را شلوغ کرده بود. زیاد طول نکشید که گیر
کردیم توی ترافیک. به عموها زنگ زدیم، آنها هم در ترافیک مانده بودند. چراغ ها
هی سبز و قرمز می شدند. ماشین ها بوق می زدند و دود می کردند. ساعت ۱۵:۹ بود
که مطمئن شدیم تحویل سال را باید وسط ترافیک باشیم. ماشین های دیگر هم
همین طور. این شد که همه آرام گرفتیم. فقط چند تا افسر راهنمایی و رانندگی بودند
که طفلکی ها هی این ور و آن ور می دویدند و سوت می زدند و دستانشان را تکان
می دادند. مادر، قرآن را از کیفش درآورد و شروع کرد به خواندن. رسم چندین و
چند ساله ما هم به هم خورد. عموها و عمه ها هم توی ماشین هایشان سال را نو
کردند. ترافیکی ترین سال عمرم خواهد شد امسال.

جمعه، دوم فروردین ماه یک هزار و سیصد و هشتاد و هفت

مادربزرگ، سخنان امام صادق علیه السلام را خواند که «نوروز، روزی است که خدا از
بندگانش عهد گرفت تا او را به یگانگی بپرستند و چیزی را شریکش نکنند و به
پیامبران و امامان علیه السلام ایمان آورند. نخستین روز طلوع خورشید است و در این روز،
گل ها و شکوفه های زمین آفریده شدند. هنگام نوروز، غسل کن، پاکیزه ترین
لباست را بپوش و با خوش بوترین عطر، خود را معطر ساز و این روز را روزه بدار.»

هر وقت مادربزرگ را می بینم، برای ما از احادیث ائمه علیه السلام و سنت های کهن
ایران می گوید. به حرف هایش علاقه دارم. امروز تصمیم گرفتم که غسل عید کنم.
این روزها آن قدر شست و شو کردیم که آبگرمکن خانه هم کم آورده. دو ساعتی
توی حمام اسیر شدم. آبگرمکن، ضمانت نامه داشت، ولی پدر هر چه زنگ زد،
فایده ای نداشت. از اول هم معلوم بود که فایده ندارد. اگر تلفنشان اشغال نبود و
ایراد آبگرمکن ما شامل ضمانت می شد، حتما می گفتند که تعمیرکار برای تعطیلات
نوروز، مرخصی رفته. نیم ساعتی طول کشید تا پدر هم اعلام کند که نمی تواند
درستش کند. نوبت مادر بود که دست به کار شود. هی آب گرم می کرد و همه
خانواده به صف شده بودند و دست به دست می دادند طرف حمام. من هم گربه
شور کردم و آمدم بیرون.

یک شنبه، چهارم فروردین ماه یک هزار و سیصد و هشتاد و هفت

هر کس به یک چیزهایی حساس است. من به سفره هفت سین حساسم. کسی نباید
به شیرینی ها و میوه های سفره ناخنک بزند یا برای ماهی ها نان بریزد. تا به حال
چندین مرتبه به خاطر همین، سر و صدا راه انداخته ام و با خواهرم مریم دعوا
کرده ام. عصر امروز، یک عده مهمان آمدند. هنوز توی اتاقم بودم که صدای خنده
مهمان ها در خانه پیچید. خودم را رساندم به اتاق پذیرایی. پدر داشت از حساسیت
من به سفره هفت سین می گفت و مهمان ها هم همین طور نیششان باز بود. زیر
چشمی به من نگاه می کردند و به سفره هفت سین. چشمم که به سفره افتاد، جا
خوردم. جا به جای سفره، کاغذ چسبیده بود. «لطفا روی سبزه ها راه نروید»،
«میوه ها را نچینید»، «به قفس حیوانات نزدیک نشوید». خط کج و کوله مریم بود که
توی ذوق می زد.

دوشنبه، پنجم فروردین ماه یک هزار و سیصد و هشتاد و هفت

امروز خبری نبود. جایی نرفتیم و نشستیم تا مهمان بیاید. هی مهمان آمد و ما
قدمشان را روی چشممان گذاشتیم. مامان هی میوه و چای می داد و بابا، هی
عیدی. من هم هی تخمه شکستم و هر کس که جلوی دستم می رسید، دستش را
فشار می دادم و صورتش را می بوسیدم. زبانم زخم شد از بس تخمه شکستم. آب
دهانم خشک شد از بس این و آن را بوسیدم. دستم هم کم کم داشت تاول می زد. از
کله صبح تا آخر شب هر کس آمد، برای

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.