پاورپوینت کامل روزها و رازها;تقویم گلبرگ جوان ۷۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل روزها و رازها;تقویم گلبرگ جوان ۷۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روزها و رازها;تقویم گلبرگ جوان ۷۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل روزها و رازها;تقویم گلبرگ جوان ۷۷ اسلاید در PowerPoint :

۱۲۹

اصغر عرفان

۳ خرداد: آزادسازی خرمشهر و روز مقاومت و پیروزی(۱۳۶۱)

۵۷۸ روز بود که خرمشهر زیر گام های بعثی ها لگدکوب می شد و گهواره ها، دلتنگ لالایی صبورانه مادرها بودند. ساعت ها به خواب رفته بودند و رؤیای هیاهوی بچه ها را می دیدند که دارند گل کوچک بازی می کنند و مادرها فریاد می زنند: مدرسه تان دارد دیر می شود. … ساعت رزمنده ها هنوز کار می کرد و ۶:۱۵ بامداد روز دوم خرداد را نشان می داد. شهر در محاصره بسیجی ها بود و بلندگوها، بعثی­ها را دعوت به تسلیم می کردند. فردای آن روز، زمین عرصه ظهور یک حقیقت آسمانی بود و به خاطر همان حقیقت بود که جنگ ادامه یافت تا از این خاک، دروازه ای به کربلا باز شود و مردترین مردان در حسرت قافله عشق نمانند و چنین شد!

۳ خرداد: درگذشت شاعر اهل­بیت محمدرضا آقاسی (۱۳۸۴)

بشنو از نی چون حکایت می کند

شیعه را در خون روایت می کند

نی حدیث آفرینش باز گفت

باز گفت, اما به شرح راز گفت

محمدرضا آقاسی، فارغ از همه افراط و تفریط هایی که در معرفی او می شد، شاعر بود؛ به معنای واقعی اش؛ شاعری از مردم که در میان مردم می زیست. شعرش کنگره پسند نبود و برای همین برخی ها هرگز نفهمیدند هنر آقاسی فقط در شعر سرودن نیست، که در مردمی بودن و با مردم بودن است. او هم شعر خوب داشت هم متوسط، ولی همه در خدمت اهداف عالی اش بود. شعر برای او ابزار بود نه هدف. او از ولایت می گفت و غربت شیعه. از «چارده گیسوی درهم­ریخته» و از «چارده نوح به دریا متصل» و «چارده سر، چارده سردار دین» و به همین دلیل، شعر او زبانزد جوانان بود و خیلی از شاعرانِ سر در گم و پریشان در وادی عاشقانه سرایی را به صراط مستقیم شعر آیینی هدایت کرد.

دست حق تا خشت آدم را نهاد

بر دهانش نام خاتم را نهاد

نام احمد نام جمله انبیاست

چون که صد آمد, نود هم پیش ماست

۵ خرداد: نخستین اکتشاف نفت در ایران (۱۲۸۷)

باران سیاه که بر سر ما بارید، برادرم گفت: ما خوشبخت­ترین مردم جهانیم. نفت از عمق ششصد متری زمین بیرون می جهید و تا ارتفاع ۲۵ متری بالای سرمان، به آسمان دست درازی می کرد. فریاد «براوو»ی مهندسان انگلیسی، ما را هم سر ذوق آورده بود و خیال می کردیم از این به بعد مسجد سلیمان می شود مرکز دنیا. حیف که امپراتوری انگلیس، سند چاه نفت را به اسم خودش زد و بیش از ۲۵۰ حلقه چاه، تمام سرمایه های خاک ما را به غارت برد؛ به­گونه ای که یکی از نویسندگان انگلیسی نوشت: به این ترتیب، صنعتی آغاز شد که در طول دو جنگ جهانی، نیروی دریایی انگلیس را نجات داد، ولی برای ایران، زحمتی ایجاد کرد که از مجموع مزاحمت های دولت های دیگر بیشتر بود!

۵ خرداد: تولد پرویز شاپور، پدر کاریکلماتور ایران

* گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرنده محبس است.

* با رشته افکارم دست و پای مغزم را بستم.

* گل آفتابگردان در روزهای ابری احساس بلاتکلیفی می کند.

* سوراخ موش، روزنه امید گربه است.

* یکی از محاسن کاسه سر این است که کسی نمی تواند افکار آدم را بخواند.

* تمام مردم دنیا به یک زبان سکوت می کنند.

* عمر پشه صرف شبیخون زدن می شود.

* مرگ، دستمزد یک عمر زندگی است.

* دوری مردم، صندوق های پست را به هم نزدیک می کند.

* با اینکه گل های قالی خار ندارند، اغلب مردم با کفش روی آن پا می گذارند.

* باد، کلاه سر کسی نمی گذارد.

* تصویر درخت بهاری, آب را شکوفه­باران می کند.

* سایه چهار نژاد، یک رنگ است.

* سخنران از صدای کف زدن شنوندگان از خواب پرید.

۷ خرداد (۳ جمادی­الثانی): شهادت حضرت زهرا(س)(۱۱ هـ .ق)

کاش این مردم می فهمیدند که مهر تو یعنی چه، قهر تو یعنی چه؟ لطف تو یعنی چه؟ خشم تو یعنی چه؟

رسول­الله بسیار تلاش کرد این معنا را به مردم بفهماند، ولی نشد، نتوانست.

در ملأ عام جار زد که:

ـ ای فاطمه! مهر تو یعنی جواز بهشت و قهر تو یعنی قعر جهنم.

ـ ای فاطمه! رضای تو رضای خداست و خشم تو خشم خداست.

همه این ماجراها مگر چند روز پس از وفات پیامبر اتفاق افتاد؟ چه کسی خشم آشکار تو را نفهمید؟ چه کسی نارضایتی تو را از اوضاع و زمانه درک نکرد؟

اگر کسی به من بگوید که من گونه نیلگون مادرت را، جای سیلی او را بر گونه مادرت ندیدم، می گویم:

ـ بازویش را چطور؟ جای تازیانه ها را هم ندیدی؟

اگر بگوید ندیدم، می گویم:

ـ دود و آتش را چطور؟ سوزاندن در خانه رسول­الله را هم ندیدی؟

اگر بگوید دودش به چشمم نیامد یا نرفت، می گویم:

ـ صدای ناله او را از میان در و دیوار چطور, آن را هم نشنیدی؟

اگر بگوید نشیندم, می­گویم:

ـ گریه های آشکار و شب و روز مادرم را چطور؟ آن را هم ندیدی؟ نشنیدی؟ گریه ای که پس از آن مردم آمدند و گفتند: به فاطمه بگویید یا روز گریه کند یا شب، آسایش ما مختل شده است.

اگر بگوید ندیدم و نشنیدم، می گویم:

ـ خطبه مسجد را چطور؟ آن را هم نبودی؟ ندیدی؟ نشنیدی؟ مگر هیچ مدنی ای در مدینه بود که به مسجد نیامده باشد؟ اگر بگوید نبودم، ندیدم، نشنیدم، می گویم… .[۱]

۱۰ خرداد : روز جهانی بدون دخانیات

با تو هستم ای پژمرده در خزان دودگرفته! آن گاه که خود را در چنگال دیو دود گرفتار می بینی، به ناچار به قفس خو می کنی و در کنج تنهایی، به دور از آیینه ها و نغمه ها، سرت را پایین می اندازی. می دانم که موج سودای رهایی، سینه ات را به تلاطم انداخته است. چرخشی کن و قهرمان­وار ÷شت عادت زشت خود را بر خاک بنشان. قفس خود ساخته عادت را بشکن. از خدا یاری بطلب و امروز را که روز سبز زیستن است، بهانه رهایی قرار داده. امروز که در همه دنیا، فریاد تنفر از استعمال دخانیات طنین انداز است، فرصتی است برای تو تا دریچه ای به آن سوی چهاردیواری دودگرفته و سیاه خود باز کنی و چشم در روشنایی دنیایی بدون دخانیات بگشایی که مولای متقیان حضرت علی(ع) می فرماید: «بهترین عبادت، پیروزی بر عادت است[۲]».[۳]

۱۲ خرداد: درگذشت سید آزادگان، حجت الاسلام سید علی­اکبر ابوترابی

حجت الاسلام ابوترابی، هدیه ای الهی بود که خدا به اردوگاه های اسیران ایرانی در عراق تقدیم شد. او زمانی به اردوگاه ها پا گذاشت که اسیران ایرانی، همچون قحطی زدگانی بودند که در عین تشنگی و ناامیدی، با دست های به دعا برافراشته و چشم های نگران به آسمان، باران رحمت الهی را می طلبیدند. خداوند نیز همیشه باران را پس از ناامیدی فرومی فرستد و او باران رحمت پروردگار بود. گم نام ترین اسیر پرآوازه بود؛ اسیر که نه, گویی همه زندان بان های عراق، اسیر صبوری و مهربانی او شده بودند. به قول شهید دکتر مصطفی چمران: «آن قدر آرام و مطمئن بود که گویی از عمق اقیانوس برآمده بود… اما درعین­حال، از شیر جسورتر بود و اراده اش, پولاد را خجل می کرد».

۱۴ خرداد: رحلت امام خمینی(ره) (۱۳۶۸)

چهره ای مصمم و مهربان داشت. نگاهش پرجاذبه و سرشار از معنویت بود. هر که در حضورش می نشست، بی اختیار در جاذبه معنویتش غرق می شد. بسیاری از حاضران, ناخودآگاه اشک شوق می ریختند. مردم ایران حق داشتند سال ها از صمیم قلب در شعارهای دعاگونه شان از خدا بخواهند از عمر آنان بکاهد و بر عمر امام بیفزاید. اگر دنیای بیگانه از معنویت باور نداشت، آنان که با امام بزرگ شده بودند، قدر لحظه های عمر آن عزیز را در عمل می شناختند. زندگی اش وقف خدا و خدمت به خلق بود. ساعت ۲۲:۲۰ روز شنبه، سیزده خرداد ۶۸ لحظه وصال بود. قلبی از کار ایستاد که میلیون ها قلب را به نور خدا و معنویت احیا کرده بود.

۱۵ خرداد: بازداشت امام به دست رژیم طاغوت(۱۳۴۲)

آقا به دریاچه شور نگاه می کند که شتابان می گذرد. از قم به تهران… او را دستگیر کرده و در میان گرفته اند و وحشت زده می رانند به جانب پایتخت که ناگهان حاج آقا روح الله بی دغدغه می گوید: وقت نماز می گذرد. من باید نمازم را بخوانم.

یکی از ساواکی ها می گوید: حاج آقا! ما اجازه نداریم سواری را نگه داریم و بگذاریم که شما پیاده شوید.

آقای خمینی با پوزخند می گوید: چرا این قدر می ترسید، آقایان؟ همه چیز دست ارباب شماست. اسلحه دست شماست. زور با شماست. امریکا و انگلیس و اسرائیل با شما هستند. چرا این طور می لرزید و می ترسید.

ـ …

ـ عیبی ندارد. ناراحت نباشید. همین طوری که سواری در حرکت است, می خوانم…

الله اکبر![۴]

۱۵ خرداد: سالروز قیام تاریخی ملت ایران (۱۳۴۲)

حجت الاسلام و المسلمین محمدتقی فلسفی در خاطراتش از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ می نویسد: «سردفتر رسمی محترمی تعریف کرد: اول وقت به دفتر آمدم و هنوز اعضای دفتر من نیامده بودند که دو نفر تاجر محترم وارد شدند. گفتم: کاری دارید؟ یکی از آن دو گفت: بله آقا، یک وصیت نامه برای من و یکی هم برای این آقا بنویسید. گفتم: چطور این موقع؟ گفت: آیت الله خمینی را دستگیر کرده اند و ما به نیت کشته شدن بیرون آمده ایم و آماده هر حادثه هستیم. زود دو سه سطر وصیت نامه را بنویسید و وارد دفتر کنید و مهر و امضا نمایید که ما به خانواده های خود بدهیم و دنبال حادثه برویم».[۵]

۱۷ خرداد (۱۳ جمادی الثانی): رحلت حضرت ام البنین (۶۴هـ .ق)

عقیل، برادر امام علی(ع) برای همسریِ او، فاطمه کلابیه را انتخاب کرد؛ زنی که شجاع تر از خاندان او در عرب سراغ نداشت. بانو که به خانه علی(ع) آمد، دستی به سر زینب شش ساله کشید و گفت: »خانم خانه! به خدمت خانه و شما آمده ام.» تا علی(ع), فاطمه صدایش کرد، گریست و گفت: «مرا فاطمه صدا نزنید. هر بار که این نام را بگویید، دل بچه ها می لرزد.» عباس هم که به دنیا آمد، بانو او را بغل کرد و دور سر بچه ها و پدر گرداندش و گفت: «عباسم به فدای شما. عباسم به فدای همه تان».

بانو، چهار پسر برای علی(ع) آورد؛ به همین دلیل، ام البنین نام گرفت، ولی همیشه با بچه های فاطمه(س) طور دیگری رفتار می کرد. گویا بیشتر از پسران خودش دوستشان داشت و احترامشان می کرد. وقتی هم کاروان اسیران کربلا به مدینه نزدیک شد، بشیر پیش تر از کاروان، خود را به شهر رساند تا خبر ورود کاروان را بدهد. ام البنین تا او را دید، دوید و پرسید: «چه خبر؟» بشیر خبر شهادت عباس را به او داد، ولی زن نگران کس دیگری بود. بشیر از شهادت دیگر بچهه های ام البنین گفت. زن دلش برای کس دیگری می تپید: «از حسین(ع) برایم بگو.» وقتی زن خبر شهادت امام را شنید، بی تاب شد: «بشیر! قلبم را آتش زدی».

۱۷ خرداد: روز بزرگداشت حاج ملا هادی سبزواری

گفته اند که حکیم سبزواری، در راه بازگشت از سفر حج، در شهر کرمان اقامت گزید و به قصد تهذیب نفس، گم نامانه در مدرسه ای به شغل خادمی مشغول شد. او سه سال به طلبه هایی که در آن مدرسه درس می خواندند، خدمت کرد. حکیم پس از آنکه به سبزوار بازگشت و محفل درسی تشکیل داد، بسیاری از همان طلبه هایی که در کرمان تحصیل می کردند، به سبزوار آمدند و با کمال شگفتی دیدند همان مشهدی هادی, خادم مدرسه شان چه حکیم نام آوری بوده است و آنها در این چند سال از آن بی خبر بودند.[۶]

داماد حاج ملا هادی سبزواری نیز در شرح احوال این فیلسوف بزرگ نوشته است: «وقتی ناصرالدین شاه قاجار در سبزوار به خانه اش رفت، بر همان حصیری که فرش اتاق تدریس بود، نشست و از حاجی، تألیف کتابی را در اصول دین به زبان پارسی درخواست نمود. از خانه که بیرون آمد، پیش خدمتی وارد شد و گفت: شاه، پانصد تومان که در آن زمان مبلغ هنگفتی بود، فرستاده اند خدمت شما، اینک بار قاطری سر کوچه است.» آن حکیم فرمود: «داخل کوچه من ننمایید. به حاجی عبدالوهاب بگویید بیاید ببرد مدرسه، نصف پول را بین طلاب مدرسه قسمت کند و نصف را به فقرا بدهد».[۷]

۱۹ خرداد: (۱۵ جمادی الثانی): جنگ جمل و پیروزی حضرت علی(ع)

طلحه و زبیر ادعا می کردند چون از یاران قدیمی پیامبرند، باید سهمی از حکومت بر حق علی(ع) به آنها برسد. علی(ع) می گفت حکومت، ارث و میراث یا غنیمت جنگی نیست که کسی بتواند ادعای مالکیت آن را داشته باشد، ولی طلحه و زبیر ی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.