پاورپوینت کامل مناسبت ویژه (۲); دفاع مقدس;خاطراتی از هشت سال دفاع مقدس ۱۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مناسبت ویژه (۲); دفاع مقدس;خاطراتی از هشت سال دفاع مقدس ۱۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مناسبت ویژه (۲); دفاع مقدس;خاطراتی از هشت سال دفاع مقدس ۱۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مناسبت ویژه (۲); دفاع مقدس;خاطراتی از هشت سال دفاع مقدس ۱۴ اسلاید در PowerPoint :

۶۵

در جلسه ای، بنی صدر بدون بسم الله شروع به حرف زدن کرد. نوبت که به شهید صیاد رسید، به نشانه اعتراض به بنی صدر که آن زمان فرمانده کل قوا بود، گفت: من در جلسه ای که اولین سخنرانش بی آنکه نامی از خدا ببرد، حرف بزند، هیچ سخنی نمی گویم.

شهید چمران می گفت: در جبهه سوسنگرد که بودیم، واحد ما نزدیک قریه ای مستقر بود. عده ای از اهالی این قریه مانده بودند و به آنها غذا می دادیم. روزی همراه با سربازی داخل این قریه شدیم تا برای چند نفر از افراد خودمان که داخل یکی از خانه ها به کمین بودند، غذا ببریم. داخل کوچه ای شدیم. دختر بچه پنج شش ساله ای جلو خانه شان نشسته بود و توپخانه ما هم کار می کرد. سرباز به من گفت: الآن من حرف می زنم، ببین این دختر بچه چه جوابی می دهد.

وقتی نزدیک دختر بچه رسیدیم، سرباز گفت: این گلوله توپ که الآن شلیک شد، بیفتد به خانه خمینی. دخترک وقتی این حرف را شنید، بلند شد و با عصبانیت گفت: «این گلوله بیفتد توی سر صدام. همه تان قربان امام خمینی بشوید.» خندیدیم و از آنجا دور شدیم.

جاده های کردستان آن قدر ناامن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصاً توی تاریکی، باید گاز ماشین را می گرفتی و پشت سرت را هم نگاه نمی کردی. اما زین الدین که همراهت بود، موقع اذان باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند.

بعد از شهادتش، یکی از بچه ها خوابش را دیده بود؛ توی مکه داشته زیارت می کرده، یک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود: تو اینجا چکار می کنی؟ زین الدین پاسخ داده بود: به خاطر نمازهای اول وقتم، اینجا هم فرمانده هستم.

نزدیک عملیات بود. می دانستم دختردار شده. یک روز دیدم سر پاکت نامه، از جیبش زده بیرون. گفتم: این چیه؟ گفت: عکس دخترمه. گفتم: بده ببینمش. گفت: خودم هنوز ندیدمش. گفتم: چرا؟! گفت: الآن موقع عملیاته. ترسیدم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده. باشه بعد.

یکی شان با آفتابه آب می ریخت، آن یکی سرش را می شست.

بهت می گم کم کم بریز.

خیلی خُب. حالا چرا این قدر می گی؟

می ترسم آب آفتابه تموم بشه.

خُب بشه. می رم یه آفتابه دیگه آب میارم.

رفته بود برایش آب بیاورد که به او گفتم: خوبه دیگه! حالا فرمانده لشکر باید بیان سر آقا رو بشورن!

گفت: چی می گی؟ حالت خوبه؟

گفتم: مگه نشناختیش؟

گفت: نه!

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.