پاورپوینت کامل آخرین آسمان بقیع ۴۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل آخرین آسمان بقیع ۴۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آخرین آسمان بقیع ۴۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل آخرین آسمان بقیع ۴۴ اسلاید در PowerPoint :
ظیفه سادات مؤذن باران
خاموش و تاریک در خود نشسته است، با خاک سرد و تیره اش. زائری نیست، اشکی نیست، شمعی نیست. بقیع مثل هر شب خاموش و تاریک در خود نشسته است.
آن سوتر، گنبدی به سبزی کنگره های عرش، سر بر آسمان دارد و اندوهگین، بقیع را می نگرد.
تنها اوست که می بیند. تنها اوست که می داند.
او دسته دسته دل هایی را که به زیارت و طواف این چهار آسمان خفته در زمین می آیند، می بیند.
او فوج فوج ملائکی را که شمع و چراغ می آورند و اذن دخول می خوانند، می بیند.
و بقیع، آرام خفته است.
امشب، همان شبی است که بقیع، آخرین آسمان خود را از زمینیان گرفت و در آغوش کشید. آسمانی که شصت و پنج سال بر زمین قدم می گذاشت و دریا دریا دانش و تقوا را قطره قطره در گنجایش ناچیز پیمانه های زمینیان می ریخت.
فقه را در جان محمد بن مسلم به ودیعت می نهاد؛ کلام و عقاید را به هشام بن حکم می سپرد؛ علم حدیث را بر زبان زراره جاری می کرد.
چشمه های زلال علوم را از لابه لای نمکزارهای افراط و تفریط و انحراف و انحطاط، به جوشش می خواند؛ تصفیه اش می کرد؛ خلوصش می بخشید؛ به نورهای آسمانی، طراوت و حلاوت می داد و بعد در جویبارهای دانش جاری می ساخت.
امشب زمین و آسمان سوگوارند.
زائران بقیع امشب بغض در گلو دارند. اذن دخول ملائک امشب رنگ و بوی اعتراض اول خلقت را دارد. گفتند: «أَتَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَ یسْفِک الدِّماءَ» بقره: ۳۰ همان اعتراضی که می گفت انسان در زمین فساد خواهد کرد و خون خواهد ریخت و جان خواهد ستاند.
و آیا خونی پاک تر و جانی عزیزتر از خاندان محمد ص در هستی آفرینش هست؟
نامه ای به امضای عده ای از بزرگان شیعه به دست امام صادق ع رسید که چند نفر از آنان خود حامل نامه بودند. آنان از رفاقت مفضل بن عمر، وکیل امام صادق ع در کوفه، با عده ای کبوترباز و به ظاهر بی بندوبار شکایت کرده بودند. امام پس از خواندن نامه، نامه ای در بسته به همراه همان چند نفر برای مفضل فرستاد. از قضا، نامه هنگامی رسید که امضاکنندگان در خانه مفضل بودند. او نامه را در حضور آنان باز کرد و خواند و سپس به دست بقیه داد. امام در این نامه تنها دستور چند معامله را به مفضل داده بود که مستلزم رقمی درشت پول نقد بود و مفضل باید آن را تهیه می کرد. چون مسئله پول به میان آمد، آنها سر به زیر انداختند و گفتند: باید برای تهیه این پول زیاد، فکری کنیم و بعد هم عذرخواهی کردند.
مفضل که زیرک بود، آنها را به صرف غذا دعوت کرد و نگذاشت از خانه اش بیرون روند. آنگاه پی کبوتربازان فرستاد. وقتی آنان آمدند و نامه امام را در حضور بزرگان برای آنها خواند، کبوتربازان بدون عذرتراشی رفتند و هنوز بزرگان مشغول غذا خوردن بودند که آنها بازگشتند. پول های زیادی از هزار تا دو هزار درهم را جمع کردند و برای مفضل آوردند.
در این موقع، مفضل رو به امضاکنندگان شکایت نامه کرد و گفت: شما می خواهید من با چنین جوانانی رابطه نداشته باشم، با اینکه امکان اصلاح اینان زیاد است و در چنین مواردی باری از دین را به دوش می کشند. شما می پندارید خدا محتاج نماز و روزه شماست که به آن مغرور شده اید، ولی هنگام پرداخت های مالی عذرتراشی می کنید و پاسخ امام را نمی دهید!
بزرگان با اینکه همچنان رفاقت مفضل با کبوتربازان را کار نادرستی می دانستند، چون جوابی نداشتند، از جای خود بلند شدند و رفتند.۱
۱. استرآبادی، منهج المقال، ص ۳۴۳.
. میلاد حضرت معصومه س ۲۸/۷/۱۳۸۸
نظیفه سادات موذن باران
با کدام سلام محقّر به پیشگاه تو بیایم؟ از کدام کوچه کوچک به زیارت نامه کرامت تو قدم بگذارم؟ کدام را می پسندی که به پای آیه های نجابتت بریزم؟ دل عاشق را؟ دیدگان منتظر را؟ یا دستان برآمده به ستایش را؟
هر صبح بر زورق شبنم زده تلاوتم می نشینم و به دریای لایتناهی عظمت تو سری می زنم، اما هیچ کرانه ای پدیدار نمی شود که تو متصل به اقیانوس بی پایان ترین عظمت ها هستی، تو را بی پایان خوانده اند. نشانی نوازش خانه تو را آنها به ما داده اند. وگرنه ما کجا و نوشیدن جام معرفت تو؟ ما کجا و درک حضور هر لحظه و هر کجای تو؟!
با این همه، بگذار بگویم بانوی کرامت! بگذار بگویم که هر فاطمیه، ضریحت را به نیابت زیارت قبله مخفی یاس ها، با اشک هایم شست وشو می دهم. بگذارم بگویم که ضریح تو را به نام بانوی غریب دمشق جرعه جرعه سر می کشم و تمام تشنگی های کربلایی ام گُر می گیرند.
آه! بانوی کرامت و نجابت ! دست های بی پناهم را به موازات بیت النورت به عروج فراخوان. فانوس رنگ و رو رفته دلم را با آتش شعله ناک عشق روشن کن و گل واژه شفاعت را بر حنجره این چکاوک خسته از فریاد، جان نواز، بباران.
نظیفه سادات مؤذن باران
بچه که بودیم، همیشه من و خواهرم آرزو می کردیم که ای کاش پسر بودیم! اگه پسر بودیم، می تونستیم بریم جبهه. و همیشه به برادرمون حسودی می کردیم. اگرچه آخر سر، اونم سنّش به جبهه رفتن قد نداد و دل ما همچین بفهمی نفهمی خنک شد!
بزرگ تر که شدم، پیش خودم فکر کردم: الانم دلم می خواد پسر باشم؟ می رفتم تو بحر افکارم و می دیدم نه. تنها دلیل حسودی کردنم به پسرا جبهه رفتن بود.
بعد فکر کردم، اگه پسر بودم، آزادتر بودم. خیلی کارهایی که الان حسرتش رو دارم، می تونستم انجام بدم. اگه پسر بودم، می تونستم یه کتونی باحال بپوشم و برم تو کوچه با بچّه محلاّ فوتبال بازی کنم. می تونستم موتورسوار بشم و تو خیابونا ویراژ بدم. می تونستم خیلی از محدودیت های الانم رو کنار بذارم.
ولی وقتی دقیق تر می شم، می بینم بعضی از این آزادی ها رو با همین دختر بودنم، تو شرایط خاص، می تونم به دست بیارم درحالی که اگر پسر باشم، خیلی چیزای قشنگ دنیای دخترونه مو از دست می دم که اصلاً نمی شه به دستشون آورد. من احساسات دخترونه رو دوست دارم. دنیای قشنگ دخترونه مو دوست دارم و با هیچ چیزی هم حاضر نیستم عوضش کنم.
نظیفه سادات مؤذن باران
خدای مهربون من وقتی دنیا رو خلق می کرد، زیبایی رو تقسیم کرد، شادی رو تقسیم کرد، غم رو تقسیم کرد، خوبی رو تقسیم کرد. .. هرکدام از مخلوقات خدا یه بهره ای داشتن.
به کوه، عظمت و استواری رسید؛ به دریا پاکی و زلالی؛ به آسمون وسعت؛ به بلبل عاشقی؛ به گل زیبایی و لطافت.
بعد نوبت انسان رسید؛ اون خلیفه خدا بود. با همه فرق داشت.
خدای مهربون، چیزی رو که مخلوقات دیگه نتونستن تحمل کنن، به انسان سپرد:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند
و بعد خدا دوباره یه دسته از آدما رو جدا کرد و گفت: «دخترا فرق دارن. به دخترا می خوام یه چیزایی بدم بیشتر از اون که به بقیه دادم.» دخترا را جدا کرد. امانت هایی مخصوص تر از مخصوص های دیگه بهشون داد. گوهرهایی به دخترا بخشید که به هیچ کس دیگه نداده بود. گفت: «این گوهرها امانت های منند پیش شما باید خوب حفظشون کنید».
خوش به حال ما که دختریم. خوش به حال ما که امانت دارهای مخصوص خدا هستیم. راستی، شما می دونید اون امانت ها چی هستن؟
من فکر می کنم بزرگ ترین امانت، نقش مادری و تربیت فرزند و به عبارت دیگه، تربیت نسل انسان است، نظر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 