پاورپوینت کامل جوان و نوروز ۶۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل جوان و نوروز ۶۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جوان و نوروز ۶۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل جوان و نوروز ۶۹ اسلاید در PowerPoint :
دردسرهای نوروزی
سیزده به در امسال
سیزده به در امسال، منزل یکی از دوستان خانوادگی بودیم و بحث از «کاهو ـ سکنجبین»، به روابط پدر و فرزندی کشید. فرزند هم برای ما این جور جاها، یعنی پسر. به قول شوهر عمه عزیزم، در خانواده ما، دست به مرغ هم بزنی، خروس می شود! خلاصه پسرهای جوان و نوجوان خانواده های حاضر در گفت وگو، انتظارهایشان را از پدرانشان و همین طور انتقاداتشان را مطرح کردند و بزرگ ترها هم گله هایشان را از کوچک ترها کردند.
من هم ـ که پدر و مادر عزیزم نبودند ـ به جبهه جوان ها رفتم و گفته هایشان را خلاصه و از آنها دفاع کردم. گفت وگوی خوبی بود. دستِ کم بزرگ ترها فهمیدند که جوانانشان طور دیگری فکر می کنند و بسیاری چیزها که به نظر بزرگ ترها نمی رسد و مهم نیست، فرزندان را آزار می دهد و از طرف دیگر هم بچه ها به حسن نیتِ بزرگ ترهایشان بیشتر پی بردند.
مهم ترین خواسته های جوانان آن جمع را، می توان این طور خلاصه کرد:
احترام جوانان به نظرهای بزرگ ترها، از احترامی می آید که خودِ بزرگ ترها برای جوان ها قایل می شوند، نه از تسهیلات و امکاناتی که برایشان فراهم می کنند. بزرگ ترها گمان می کنند که فرزندانشان صلاح خود را نمی دانند و وقتی حرف بزرگ ترها را نمی پذیرند، یعنی ناشکری می کنند؛ یا قدر استعدادهای خود را نمی فهمند و به قول معروف کله هایشان داغ است و… در حالی که جوان ترها می گفتند: «ما به خاطر زحمت هایی که برایمان کشیده اید، خیلی به شما احترام می گذاریم و نگرانی هایتان را درک می کنیم. ما هم برای مشکلات زندگی که با آن دست و پنجه نرم می کنید ناراحتیم و تلاشمان را می کنیم تا این مشکلات برطرف بشود. ما هم می دانیم خرج زندگی زیاد است و برای همین پدر مجبور است دو شیفت کار کند. می دانیم کرایه خانه یعنی چه می دانیم خدا و دین و اعتقادات چقدر مورد احترام است؛ فقط می خواهیم که گاهی هم برای حریم خصوصی ما احترام قائل شوند، و لااقل در برخی تصمیم ها ما را آزاد بگذارند.
منِ جوان، شما را که چندین و چند سال صبح سحر برخاستی و پیش از شروع طرح ترافیک، مرا به مدرسه ام رساندی، دوست دارم و خیلی برایت احترام قایلم؛ ولی دلم می خواهد که اگر ذوق و استعداد ادامه تحصیلات را ندارم، و یا اینکه وقتی دلم می خواهد شاغل شوم، مرا به ادامه تحصیل، و مثلاً دکترا گرفتن وادار نکنی.
منِ جوان، تو را که برایم کاری دست و پا کرده ای و کارخانه ای ساخته ای و به صنفت پذیرفته ای، دوست دارم و برایت ارزش قایلم که باعث شده ای چند سال از جوانان دیگری که هم زمان با من کارشان را شروع می کنند، پیش بیفتم؛ ولی نمی خوام آنگونه که تو هستی و به روشی که تو زندگی می کنی باشم. به نظر من هر کس باید به شیوه خودش زندگی کند. اصلاً من دوست دارم در زندگی آسان خرج کنم و آسودگی برایم اهمیت دارد. درست است که باید هشت صبح سر کارم باشم، ولی دلم می خواد ـ بی اینکه به کارم ضرری برسد ـ تا دوی نصفه شب بیدار بنشینم و مثلاً فیلم نگاه کنم. دوست دارم تا جوان هستم خرج کنم و خوب زندگی کنم، نه اینکه فقط پس انداز کنم و مدام از علایق و خریدهایم کم کنم تا در آینده، بهتر و بیشتر داشته باشم.
دوست دارم بگویید همان کاری را بکن که می دانی درست است و ما هم کنارت هستیم و کمک می کنیم موفق باشی. من قدرِ کوچک ترین زحمت های پدر و مادرم را هم می دانم و آرزو دارم که هرگز نخواهند زحمت هایشان را مطابق خواست خودشان جبران کنم. بلکه اجازه بدهند آنجوری که خودم دوست دارم جبران کنم.
جالب بود، در خانواده کمی آزاد ما، آرزوی من و برادرم برای نشستن و صحبت درباره این موضوع، به راحتی و از خوردن کاهو سکنجبین شروع می شود…
یک خاطره خوش
بچه که بودیم می گفتند عمو نوروز می آید و ننه سرما می رود. برایمان کفش و کلاه و لباس نو می خریدند. لحظه تحویل سال را با بازی کردن با ماهی های قرمزمان می گذراندیم.
عشقمان قیچی زدن به سبزه ها و اصلی ترین دل خوشی مان، عیدی گرفتن از بابا و بقیه بود. از همه بهتر هم، چشم و هم چشمی کردن با بچه های فامیل، سرِ داشتن عیدی بیشتر بود. یادم می آید یک بار موهای دخترخاله ام را کشیدم؛ چون صد تومن بیشتر از من عیدی گرفته بود. با اینکه الان برای خودم مردی شده ام، هنوز هم وقتی دخترخاله ام را می بینم خجالت می کشم، می دانم که فراموش نکرده. آن موقع ها همه چیز خوب بود. تنها چیزی که برایم خوشایند نبود، سبزی پلو ماهی شب عید بود که می گفتند اگر امشب تیغ ماهی بپره توی گلوت بزرگ شدی زنت نمی دن. من هم همیشه مراقب بودم تیغ در گلویم نپره. آن موقع ها تنها اتفاق ناخوشایند این بود، ولی حالا بیشتر چیزها ناخوشایند است جز همین سبزی پلو ماهی. سبزی پلو را می خوریم و تیغ ماهی در گلویمان نمی پرد، ولی باز هم برایمان زن نمی گیرند. عیدی که نمی گیریم هیچ، همیشه هم زیر ذره بینیم. ماهی قرمز و سبزه هم فقط به درد دختر خانم ها می خورد. مدتی است که از مهمانی رفتن عید اذیت می شوم. پارسال هول شدم و به جای گفتن «صد سال به این سال ها و سال نو مبارک» گفتم «سال نو به این سال ها». از آن روز هرکه مرا می بیند خاطره آن روز را تعریف می کند و من کنف می شوم. امسال می خواهم روشم را عوض کنم جدی وارد مجلس بشوم، شاید این روش جواب داد. حتی اگر باز هم کنف بشوم، ارزشش را دارد. عید و شادی و صدای خنده جمع یک خانواده و ناهار خوشمزه مادربزرگ و صله رحم، خاطره های خوش عید است.
دسته گل جمشید
جشن نوروز را به نخستین پادشاهان ایرانی نسبت می دهند. شاعران و نویسندگان می گویند نوروز از زمان پادشاهی جمشید ابداع شده است. بگویم خدا جمشید را چه کار کند که این دسته گل را به آب داد و ما را گرفتار کرد. به جای اینکه در خانه بنشینم و به کارهایم برسم باید به دیدن بزرگ ترها بروم، خاله، عمه، عمو، دایی و…. از یک هفته قبل هم که پدرمان درمی آید و مجبوریم بشور و بساب کنیم و شیشه پاک کنیم و بوی وایتکس را تحمل کنیم و روی روفرشی راه برویم تا فرش هایمان از قالی شویی برگردد. همه اینها فقط به خاطر مجالسی است که در آن، شوهرخاله ام برایمان فال بگیرد و آجیل ها گلویمان را درد آورند. انگار نه انگار که تازه شب چله آمده و رفته. هرسال هم منتظریم لپ یکی از جوانان فامیل گل بیندازد تا برایش حرف درست کنیم و بگوییم معنی فالش ازدواج است. بیشتر این دید و بازدیدها بهانه ای شده برای غیبت کردن. حالا همه اینها را که کنار بگذاریم، موقع راهی شدن به مجالس عید دیدنی، تازه می فهمم که لباس مناسبی برای مهمانی های سال نو ندارم. حوصله بحث هم ندارم؛ چون اگر مطرح کنم جواب می شنوم که فعلاً دستمان بسته است انشاء الله باشد برای ماه بعد. ترجیح می دهم در خانه بمانم، ولی هرچقدر غُر می زنم فایده ای ندارد. از طرفی نمی توانم از عیدی خانم جان و ناهار خوشمزه اش بگذرم. پس بهتر است همه افکارم را پاک کنم و از این «دسته گل جمشید» استقبال کنم و راهی بشوم….
درود بر عید
من هر سال لباس نو می خرم تا عید بپوشم، مثل دوران کودکی ام. امسال پدرم ماشینش را عوض کرده و بیشتر پس اندازش را بابت خرید ماشین جدید خرج کرده است. برای همین پول نداشتیم که لباس نو بخریم و باید لباس تکراری می پوشیدیم. من هم که همیشه مشکل «چی بپوشم» دارم لج کردم و گفتم به مهمانی نمی آیم! رسم خانوادگی ما این است که شام به خانه همدیگر می رویم و با خوردن آجیل و شیرینی و سخن گفتن از هر دری، تا صبح خوش می گذرانیم. بعد از نماز صبح، هرکس سوار ماشینش می شود و به خانه اش برمی گردد که بخوابد. من هم که لج کرده بودم مجبور بودم در خانه تنها بمانم. همیشه فکر می کردم چون یک مرد هستم، هیچ وقت از تنهایی نمی ترسم، ولی این طور نبود. شب اول کمی فیلم دیدم و آجیل خوردم وقتی فیلم تمام شد باید می خوابیدم، ولی این کار با تغییر صد در صد شرایط همراه بود؛ یعنی گذشتن از نور سه لامپ مهتابی و خوابیدن در تاریکی. خلاصه اول از کم شروع کردم، یک لامپ را خاموش کردم و منتظر عادی شدن شرایط شدم. بعد لامپ دوم و پس از گذراندن کلی هیجان، لامپ سوم را هم خاموش کردم. با نور تلویزیون شرایط را سنجیدم و آستانه طاقتم را محک زدم. این طور که معلوم بود آستانه طاقتم کم بود. نمی خواستم به اتاق بالایی بروم و آباژور را بیاورم؛ چون لامپ اتاق سوخته بود و من باید در تاریکی دنبال آن می گشتم. لامپ هود آشپزخانه را روشن کردم و بعد از دو ساعت وول خوردن و گوش به زنگ بودن بالاخره خوابیدم. روز دوم به خودم گفتم همیشه اولین تجربه سخت است، بعداً عادی می شود. شب دوم، از سر شب برق ها رفت و از شانس بد من، چراغ قوه هم سر جای همیشگی اش نبود. صدای باد در کولر می پیچید و من فکر می کردم کسی پشت پنجره، زیب ساکی را باز و بسته می کند. خلاصه تا صبح لرزیدم. شب سوم با همان لباس های تکراری که به نظرم خیلی ضایع بود، به خانه خاله رفتم. همه آنجا بودند و کلی هم خوش گذشت. گذشته از داستان های ساختگی شوهر خاله هایم که برای رقابت با یکدیگر از رشادت هایشان می گفتند، هم بستگی حاصل از اجتماع خانوادگی مرا به خنده های سرخوشانه وامی داشت. پس… درود بر عید، چه با لباس نو چه بی لباس نو!
دختر خجالتی
از روزهای آخر اسفند که مادر شروع می کند به سبز کردن گندم، من استرس می گیرم و برای سال نو هیجان دارم. هیجانم برای اصل موضوع نیست، برای مسائل فرعی است. مسائلی مثل نوع پوشش یا برخورد با فامیل که از لحظه ورودشان به خانه، انگشتان پایم ناخودآگاه به هم فشرده می شود و صورتم گل می اندازد. پذیرایی کردن هم یک معضل دیگر است که همه اینها باعث می شود دیگران به من بگویند دختر خجالتی چون دوست ندارم بقیه بفهمند که خجالتی هستم، همیشه کاری می کنم که وقتی مهمان می آید کارها به دوش شخص دیگری مثل مادر یا برادرم بیفتد. اگر این کار جواب نداد، دعا می کنم اصلاً مهمان هایمان نیایند. امسال برای حل کردن این مشکل یک کار اساسی کردم. در کلاس های کنکوری شرکت کردم که برای عید، برنامه اردوی تحصیلی داشتند. روز قبل از عید با یک اتوبوس به شمال رفتیم. آنجا قشنگ بود، ولی ما بهره ای نبردیم. مثل سربازها به ما تخت های دو طبقه دادند و برنامه هایمان را هم در دستمان گذاشتند: ساعت شش برای نماز صبح بیدار می شدیم و صبحانه می خوردیم. کلاس از ساعت هفت شروع می شد و تا ساعت دوازده و نیم طول می کشید. در این بین، یک بسته بیسکویت هم می دادند. تا یک ونیم ناهار می خوردیم و نماز می خواندیم ساعت یک ونیم تا چهار برنامه تست داشتیم و ساعت چهار تا شش هم جلسه توجیهی. ساعت شش تا هفت فیلم آموزشی می دیدیم و ساعت هفت تا هشت در جلسه رفع اشکال شرکت می کردیم. در طول این مدت هم یک موز و کیک می خوردیم. سرانجام شام
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 