پاورپوینت کامل خاطره(جلوه های قانون مداری در زندگی امام خمینی(ره)) ۴۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خاطره(جلوه های قانون مداری در زندگی امام خمینی(ره)) ۴۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خاطره(جلوه های قانون مداری در زندگی امام خمینی(ره)) ۴۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خاطره(جلوه های قانون مداری در زندگی امام خمینی(ره)) ۴۵ اسلاید در PowerPoint :

اشاره

یکی از ویژگی های برجسته امام خمینی(ره)، رعایت قانون بوده است. ایشان نه تنها هیچ گاه قوانین کشور را ـ که برآمده از اندیشه های گروهی خردمند و فرهیخته است ـ زیر پا نگذاشت، بلکه قانون گریزی را عملی حرام و خلاف شرع می دانست. دختر ایشان، خانم زهرا مصطفوی در این باره می گوید: «امام خیلی مقید به قانون بودند و احترام زیادی به قانون می گذاشتند. ایشان رعایت قانون را یک تکلیف شرعی می دانستند؛ یعنی حتی مثلاً عدم رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی را خلاف شرع می دانستند و به عقیده ایشان، عبور ماشین از ورود ممنوع و یا سرعت بیش از حد در رانندگی، کاری حرام و خلاف شرع است».[۱]

چند حکایت از قانون مندی امام خمینی (ره) چراغی فرا راه جامعه اسلامی ما، و الگویی فرادست جوانان این سرزمین است.

یکی از نزدیکان حضرت امام می گوید:

در آن روزهایی که به همراه حضرت امام در فرانسه بودیم، برخی از اطرافیان ایشان پولی فراهم کرده و گوسفندی خریدند و آن را در پشت حیاطی که امام برای نماز به آنجا می آمدند ذبح کردند و با گوشت آن، غذایی درست کردند و خدمت ایشان آوردند. اما از آنجا که در فرانسه قانونی وجود دارد که بر اساس آن، ذبح هر حیوانی در خارج از کشتارگاه به خاطر رعایت مسائل بهداشتی، ممنوع است، امام فرمود: «چون از قانون حکومت اینجا تخلف شده است، من از این گوشت نمی خورم».[۲]

یکی از شاگردان حضرت امام می گوید: من در ایام اقامت امام در نجف اشرف، به دلیل ممنوع الخروج بودنم، به صورت قاچاق به نجف رفتم و خدمت حضرت امام رسیدم. ظهر بود، در اتاق را باز کردم و سلام کردم. فرمود: علیکم السلام. شما هم قاچاق آمدید؟ گفتم: بله. بعد امام فرمود: «دیگر به شکل قاچاق نیایید. هر وقت خواستید بیایید، با گذرنامه باشد» و این اصرار امام برای آن بود که مرا به رعایت قانون وادار سازد.[۳]

آیت الله شهید مصطفی خمینی می گوید: در شهر همدان، امام هنگام عبور از یکی از خیابان ها، مسافت زیادی را طی می کردند تا از تقاطع عابر پیاده عبور کنند. ایشان حتی تا این اندازه نیز قوانین را رعایت می کردند.[۴]

مرحوم حاج سیداحمد آقا خمینی(ره) نقل می کند: روزی حضرت امام به من فرمود: کتاب کشف الاسرار مرا از کتاب خانه نزدیک جماران، تهیه کن و برایم بیاور. به ایشان گفتم: اگر شما بفرمایید چشم، کتاب را می گیرم و می آورم، اما قانون این کتاب خانه این است که کتاب، دست کسی برای بیرون بردن نمی دهد، بلکه کتاب را تنها همان جا باید مطالعه کرد. امام فرمود: پس اگر قانونش این است، شما نمی خواهد از آنجا کتاب بیاورید. به این ترتیب، من کتاب کشف الاسرار را از جای دیگری تهیه کردم و به ایشان دادم.[۵]

نکته: قانون همیشه با ما

لعیا اعتمادی

از وقتی چشم باز کردیم، قانون با ما بود. از همان بچگی، از وقتی که روی صندلی جلویی ماشین، کنار بابا می نشستیم و هی داد می زدیم: «تندتر برو بابا، تندتر. از آن ماشین قرمزه جلو بزن، جلو بزن بابا» و وقتی بابا دنده را می کشید و سرعت ماشین زیاد می شد و از ماشین قرمزه جلو می زدیم، باز با خوش حالی فریاد می زدیم: «آفرین بابا، آفرین بابا، از ماشین زرده هم جلو بزن، جلو بزن».

آن وقت برای اینکه حوصله مان سر نرود، خودمان را با تنقلاتی که مامان ریخته بود توی جیبمان، تا ساکت بشینیم سرجایمان و کمتر به پروپای بابا بپیچیم، مشغول می کردیم، و این داد زدن ها و تنقلات خوردن ها ادامه داشت، تا وقتی که یا خوابمان می برد، یا دیگر هیچ تنقلاتی نمی ماند که بشکنیم و از پنجره ماشین بیرون بریزیم و یا هیچ ماشینی نمی ماند که بابا را مجبور کنیم از آن سبقت بگیرد و جلو بزند.

کمی که بزرگ تر شدیم، قانون جور دیگری خودش را در زندگی به ما نشان داد. آن وقت قانون خودش را از پشت خط های سفید عابر پیاده و چراغ های زرد و سبز و چشمک زن نشان داد؛ همان هایی که ما بدون توجه به آنها، با سرعت تمام در مقابلشان ویراژ می دادیم و قانون را با تمام وجود از نزدیک لمس می کردیم.

قانون همیشه با ماست؛ این را هیچ وقت یادتان نرود.

داستان: قانون مندی آقای قانون مند

لعیا اعتمادی

مرد سرش را از توی شیشه ماشین بیرون آورد و با عصبانیت فریاد زد: «آهای بچه، حواست کجاست. تو رو چه به رانندگی. همون بهتر که روروئک سواری بکنی.» ولی پسر بدون توجه به فریاد های مرد، صدای ضبط ماشین را بلند کرد و با سرعت از کنار او گذشت. از توی آینه بغلی به ترافیک طولانی که با عبور او از خیابان ایجاد شده، نگاهی انداخت و همراه با صدای خواننده ای که از ضبط ماشین بلند بود، آرام بر روی پوشش چرمی فرمان ضرب گرفت.

بدون توجه به چراغ قرمز پیچید توی خیابان پشتی و جلو دفتر آقای قانون مند ایستاد. بعد پله ها را یکی، دوتا بالا رفت و ایستاد جلو در چوبی. دستش را روی زنگ گذاشت و چند بار فشار داد. پیرمردی در را باز کرد.

ـ سلام، آقای قانون مند هستند؟

ـ کی؟

ـ آقای قانون مند مدیر عامل شرکت!

ـ مگه خبر نداری، گرفتنش! همین دو روز پیش به خاطر اختلاس، مختلاس، چه می دونم یه همچین چیزی.

ـ نه… نه، این امکان نداره، آخه من…..

پیرمرد با مهربانی پسر را نگاه کرد: از تو چه قدر گرفته؟

پسر سرش را با افسوس تکان داد و گفت: ده میلیون تومان. بعد تکیه داد به دیوار و به یاد حرف های مادرش افتاد: پدر سیما گفته اگه تا یکی، دو ماه دیگه یک کار درست و حسابی پیدا نکنی، به این پسره، سعید جواب مثبت می ده.

پیرمرد لیوان آب را به طرفش گرفت: ازش شکایت کن؛ شاید هنوز دیر نشده باشه.

پسر دست دراز کرد و لیوان را گرفت. و فکر کرد شاید قانون بتواند حقش را از آقای قانون مند بگیرد.

داستان: چراغ قرمز!

شیما احمدی

با نگاه به حلقه ازدواجم، به یاد همسرم و قول هایی که درباره ازدواجمان به او داده ام می افتم، اما با درآمد کمی که من از پیک درمی آورم، نمی توانم تمامی آرزوهایش را برآورده کنم. مگر در روز چند بار پیتزا این طرف و آن طرف می برم؛ تازه همه مشتری ها هم که انعام نمی دهند. خانواده خودم هم وضعیت مالی خوبی ندارند. آخر مگر یک جوان ۲۶ ساله چه قدر سرمایه دارد. این طور که پیش می رود، باید چندین سال کار کنم تا بتوانم نیازهای همسرم را برآورده کنم. در همین افکار بودم که رئیسم صدایم زد و گفت سفارش مشتری را ببرم. با نیم نگاهی به نشانی، روی موتورم نشستم و با سرعت هر چه تمام تر راهی شدم. معمولاً مسیرها را با سرعت می روم و می آیم تا بتوانم در روز پیتزاهای بیشتری را به مشتری ها برسانم. در این مسیر بودم که با یک چهار راه و چراغ قرمزش روبه رو شدم. وای، چه قدر از انتظار پشت این چراغ ها بیزارم. ثانیه شمار چراغ راهنما، سی باقی مانده را نشان می دهد و من بی اعتنا به چراغ، آن را رد می کنم و به مسیرم ادامه می دهم. با خود می گویم اگر در روز بخواهم پشت چند تا از این چراغ قرمز ها بمانم، کارم زار است و ازدواجم بیشتر به تأخیر می افتد.

نزدیک نشانی روی کاغذ می شوم. شماره پلاک نوشته شده روی کاغذ، یک آپارتمان را جلو چشمانم سبز می کند. طبقه سوم واحد شرقی. وارد آسانسور می ش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.