پاورپوینت کامل مصاحبه با استاد بهاءالدین خرمشاهی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مصاحبه با استاد بهاءالدین خرمشاهی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مصاحبه با استاد بهاءالدین خرمشاهی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مصاحبه با استاد بهاءالدین خرمشاهی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۱۲
اشاره:
بهاءالدین خرمشاهی، دین پژوه، حافظ پژوه، قرآن پژوه، مؤلف،
مترجم، ویراستار، عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و از اعضای هیئت علمی
پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. تألیفات و ترجمه های فراوانی دارد
که بخش عمده آنها در چهار حوزه دین، حافظ، قرآن و فلسفه متمرکز است هر چند که
در زمینه های دیگر نیز به ذوق خود قلم به کاغذ برده و در آنها هم صاحبنظر است.
صحت این مدعا، مصاحبه حاضر است که در دو بخش تنظیم شده است: ۱. توضیحات ایشان
در زمینه ترجمه، واژه گزینی و واژه سازی، ویرایش و اهمیت آن در ایران و جهان، و
رسم الخط زبان فارسی؛ ۲. شرح تألیفات عمده در چهار زمینه مذکور و ترجمه ایشان
از قرآن کریم.
ــ شما در میان اهل فرهنگ چهره شناخته شده ای هستید. با این
حال، به رسم همه مصاحبه ها، مختصری درباره خودتان بگویید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. اطاعت می کنم. اولاً تشریف فرمایی
شما یاران خوبم را از پژوهشگاهی که همه آنجا کار می کنیم ــ پژوهشگاه علوم
انسانی و مطالعات فرهنگی ــ غنیمت می شمارم. بنده از این سازمان علمی بزرگ در
سال ۱۳۷۹ بازنشسته شدم؛ ولی همچنان با پژوهشگاه همکاری می کنم، هم مشاوره
می کنم هم ویرایش، هم سردبیری مجله فرهنگ و کارهای دیگری که در حد توان ناچیز
من باشد.
درباره خودم بگذارید با جملات مقطع بگویم:
در دوازدهم فروردین ۱۳۲۴ شمسی در شهر باب الجنه (مینودر)
قزوین به دنیا آمدم. پدرم و آبا و اجدادم یزدی، از خرمشاه یزد، بودند که به
اطراف ساوه زرندو الویر کوچیده بودند. پدرم در روستای الویر به دنیا آمد.
استادان بسیاری را دید. در سن ده یا دوازده سالگی معلم شد؛ و چون پدرش فوت کرد،
سرپرست خانواده شد. در محضر درس استادان بزرگی مثل آیت الله رفیع قزوینی ــ
رضوان الله علیه ــ حکیم هیدجی، آیت الله معصومی همدانی معروف به آخوند ملاعلی
و یازده استاد دیگر شرکت داشت. خوب درس خوانده و قریب الاجتهاد بود. خجالت
می کشید اجازه اجتهاد از کسی بگیرد، وگرنه به او می دادند؛ و او اولین معلم من
بود. پنجاه سال با من اختلاف سن داشت و من در پانزده سالگی توانستم
شصت وپنج سالگی او را درک کنم و دریابم. تا هشتاد سالگی ایشان، پانزده سال وقت
داشتم از او مطلب یاد بگیرم و بیاموزم. در ضرّاء و سرّا، در گرما و سرما،
همواره و در همه حال در اتاق ایشان بودم. چای آور، لایحه نویس، کپی کننده و
رونویس لایحه های ایشان با کاربن بودم؛ چون در آن موقع زیراکس نبود. چیزهای
بسیاری از ایشان آموختم مخصوصا در مورد قرآن و حافظ و علوم بلاغت که پدرم خیلی
در اینها تسلط داشت. حتّی شرح منظومه را پیش ایشان خواندم. تا سال ۱۳۴۲ در
قزوین بودم. دیپلم طبیعی گرفتم. می خواستم در رشته ادبی تحصیل کنم؛ امّا رد
شدم، چون کتاب های ضخیم عربی و منطق نخوانده بودم. اگرچه چیزهای دیگری خوانده
بودم؛ اما به شکل کلاسی نبود و لهذا رد شدم. خیلی دلم شکست. درحالی که شاگرد
خوبی بودم و همه دبیران می گفتند یکی از قبولی های کنکور، خرمشاهی است، رد شدم
و برای تحصیل در رشته پزشکی، وارد دانشگاه ملی شدم که شهریه بسیار سنگینی داشت:
در سال ۱۳۴۲، پنج هزار تومان، یعنی پنجاه میلیون تومان ۴۱ سال بعد. برای اینکه
در آن موقع با پنج هزار تومان می شد خانه خرید. قیمت ماشین پیکان، پنج سال بعد
ده هزار تومان شد. حالا شما بسنجید که هزینه دانشگاه چقدر سنگین بود. پدرم این
پول را از باجناقش قرض گرفت و بعد آن قرض را پرداخت. اما من زیر دین پدرم
ماندم؛ برای اینکه از دانشگاه بیرون آمدم: تا آمدند خرگوشی را تشریح کنند، لباس
پزشکی ام را چنان درآوردم که پنج دکمه آن به این طرف و آن طرف پرت شد و من
پس پس تا قزوین رفتم و گفتم: من نیستم. من باید ادبیات بخوانم. کتاب های درسی
ادبیات را گرفتم و خواندم و در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران و دانشگاه
شیراز قبول شدم. بعد به تهران، منزل خواهرم، آمدم و کمی بعد مستقل شدم. در سال
۱۳۴۷ لیسانس ادبیات فارسی گرفتم. استادان بزرگی داشتم که باید از ایشان یاد
کنم: اولین آنها ــ که خدا بر عمر و عزتشان بیفزاید ــ استاد سید جعفر شهیدی که
هشت ترم (یعنی همه ترم ها) با ایشان کلاس داشتم؛ دیگر، استاد دکتر مهدی محقق که
با ایشان عربی داشتم و ایشان عربی را آن چنان به من آموختند که در کتاب
محقق نامه نوشته ام. ملاحظه می کنید که چه کلاسی بود؛ و من بعد از سی سال آن
کلاس را بازسازی کردم. اینها فقط از استادان زنده من هستند. استادان دیگر من،
اینها بودند: مرحوم ذبیح الله صفا، مرحوم خانلری، مرحوم بدیع الزمانی کردستانی،
مرحوم آیت الله ابوالحسن شَعرانی، مرحوم سادات ناصری، مرحوم صادق گوهرین، مرحوم
دکتر امیرحسین یزدگردی و چند تن دگر. همه به رحمت خدا پیوستند جز دو بزرگوار
اول که برایشان طول عمر با عزت و برکت و عافیت آرزو می کنم. رفتم برای ورود به
مقطع فوق لیسانس در رشته ادبیات فارسی امتحان بدهم که یکی از سؤال ها صنعت
بوقلمون بود. گفتم لابد می پرسند فرق مولوی در مثنوی با مولوی در غزل های شمس
چیست. دیدم یک سؤال بی ربط پرسیدند که بوقلمون چیست. گفتم: بوقلمون برای حلیم
خوب است و نیز برای فسنجان؛ و در هر حال به درد من نمی خورد و دنیا و آخرت را
آباد نمی کند. لهذا اعتراض نامه شدیدی نوشتم؛ و این اعتراض نامه باعث شد دو نفر
به من روی بیاورند: دکتر شهیدی گفت: «از فردا بیا لغت نامه پیش خودم کار کن»؛ و
استاد شفیعی گفت: «شما حرفِ نزده چندین دهه ما را زدی». وارد رشته کتابداری
شدم؛ چون می گفتند برای این رشته، شغل پیدا می شود. در سال ۱۳۵۲ فوق لیسانس
گرفتم. رساله من درباره تذهیب بود که چیزی درباره آن نمی دانستم. قدری درباره
آن خواندم؛ قدری هم ترجمه کردم. یپشاستاد ایرج افشار ــ که انشاءالله عمرش دراز
باد! ــ جزءِ استادان زنده و زنده دل بنده بودند که نمره مرضی الطرفین به ما
می دادند. در سال ۱۳۵۳ وارد هیئت علمی مرکز خدمات کتابداری شدم. تا سال ۱۳۶۳ در
آنجا بودم؛ که در این میان، انقلاب هم شده بود. بعد به انجمن فلسفه رفتم. از
۱۳۶۳ تا ۱۳۷۹ که در آنجا بازنشسته شدم، در انجمن فلسفه بودم. از فعالیت های جدی
که در این فاصله کردم، این است که عضو مؤسس و یکی از دو ویراستار ارشد
دایره المعارف تشیع بودم و هستم. از سال ۱۳۶۱ تا حالا ده جلد آن چاپ شده است و
یازدهمین جلد آن هم به زودی چاپ می شود. این مجموعه، چهارده یا پانزده جلد
خواهد داشت؛ و اولین دایره المعارفی است که مردم حرف «ی» را در آن می بینند مثل
واژه یمن و یهود که هیچ گناهی نکرده اند واینها را انشاءالله مردم می بینند.
درسال ۱۳۷۳از اعضای مؤسس و دارای پروانه نشر مؤسسه نشر فرزان روز شدم که هنوز
هم در این مجموعه هستم و فعالیت آن ادامه دارد. سیصد کتاب هم تاکنون به چاپ
رسانده است. مدیرعامل آن هم قبلاً آقای دکتر هرمز همایون پور بودند که به عللی،
اختلافاتی پیش آمد و الآن خانم گلی امامی ــ همسر آقای کریم امامی ــ که اهل
قلم هستند، مدیریت آن را به عهده دارند. در سال ۱۳۶۹ به عضویت فرهنگستان زبان و
ادب فارسی درآمدم؛ اما آن قدر غیبت کردم که مستعفی شدم. دوباره آقای دکتر حداد
عادل مرحمت کردند و به منزل ما آمدند و گفتند: چرا نمی آیی؟ گفتم: وقتم گرفته
می شود. گفتند: دو ساعت در دو هفته، وقتت گرفته می شود؟! مگر تو چه مسی را طلا
می کنی؟! گفتم: شرمنده ام؛ خدمتتان می آیم. و از سال هفتاد ـ هفتادویک تا امروز
که در اواخر اردیبهشت ۱۳۸۴ هستیم، مرتب در جلسات هفتگی و نیز در کمیته های فرعی
آن مثل ادب فارسی و فرهنگ املایی شرکت می کنم.
مدتی با سرپرستی کیهان فرهنگی (دوره اول) همکاری داشتم؛
همکاری سختکوشانه با سردبیران آن. مقاله ها را می خواندم و انتخاب می کردم. لی
ـ اوت آخر مقاله ها را هم می خواندم زیرا دوستان گرفتار فعالیت سیاسی بودند و
البته فعالیت زیاد و فراوان می کردند. دوستانی مثل آقای سیدمصطفی رخ صفت که
الآن به گمانم دکترا گرفته اند، آقای دکتر کمال سیدجوادی و آقای منتظرقائم که
به علت سانحه اتومبیل به رحمت خدا پیوست. در این دوره اول انتشار فرهنگ، فعالیت
فرهنگی زیادی کردم: تا ۸ شماره مجله فرهنگ را در سال ۱۳۶۳ زیرنظر صاحب امتیاز و
ناظر اصلی آن دکتر محمود بروجردی ــ رئیس وقت پژوهشگاه که در آن موقع نامش
مؤسسه مطالعات بود ــ با همکاری خانم شهین اعوانی ــ که فکر می کنم الآن دکترای
خود را در آلمان گرفتند و باید ایشان را دکتر شهین اعوانی خطاب کنیم ــ
درآوردیم. هشتمین شماره آن، ویژه مرحوم مشایخ فریدنی بود. به من گفتند: تو عضو
هیئت تحریریه باش و دیگر سردبیر نباش! (ناظر اصلی و صاحب امتیاز مجله فرهنگ
دکتر محمود بروجردی بود و من و خانم اعوانی مشترکا سردبیر بودیم ؛ البته او
بیشتر از من، مثلاً به نسبت شصت به چهل). بعد از سال ها دوباره به من گفتند
سردبیر مجله فرهنگ شو! فکر می کنم در اواخر سال ۱۳۸۲ دوباره سرپرستی این مجله
را به توصیه استاد دکتر مهدی گلشنی ــ رئیس پژوهشگاه و مدیرمسئول این نشریه ــ
برعهده گرفتم. با نشریه پژوهشگران نیز آشنا و خواننده آن هستم و می دانم که
شاید در انتشار آن دو سالی وقفه افتاده باشد. انشاءالله هیچ وقت وقفه نداشته
باشد و هر روز رونق بیشتری بگیرد! در این میانه، نزدیک به هفتاد کتاب یا نوشتم
یا ترجمه کردم یا تألیف کردم یا تصحیح کردم. (تصحیح به معنی تصحیح متون، نه
ویرایش). ویراستاری اساسی هم زیاد کردم از جمله؛ فرهنگ اصطلاحات علوم و تمدن
اسلامی را ده ماه روزی ده ساعت ویرایش می کردم؛ و از آنجا که این ویرایش،
ویرایش عادی نبود، نام من با مؤلفّان روی کتاب درج شده است. یا کاری که در
مؤسسه با همکاری خانم ماری بریجانیان انجام دادم. در این مورد، در انتخاب
کتاب ها هم شرکت داشتم؛ کتاب هایی را کنار می گذاشتم و کتاب هایی را جانشین
می کردم. در آنجا هم ویراستاری بودم که سزاوار بود نامم روی جلد بیاید، که آمد.
تعداد کتاب های من حدود هفتاد تا و تعداد مقاله ها ممکن است
کمی باعث تعجب شما شود. من بیش از هزار مقاله بلند و یکهزار و دویست مقاله
کوتاه دارم. می دانم که کارنامه سخت و سنگینی است؛ اما خوب، شاید «آن خشت بُوَد
که پر توان زد». نمی دانم. من خودم را در همه چیز ــ در کار فرهنگی، در دانش،
در بینش ــ آدم متوسطی ارزیابی می کنم؛ امّا در پرکاری، نه. در پرکاری، میانگین
هموطنان نازنینم هستم که نصف بیشتر وقتشان معمولاً در ادارات تلف می شود
(نگوییم تلف می کنند که به ایشان برنخورد)، به دلایل مختلف. وقت من هم تلف
می شد. البته من در این مؤسسه کتاب ترجمه می کردم. شش یا هفت کتاب ترجمه کردم؛
از جمله: دین پژوهی، خدا در فلسفه، تاریخ خداباوری، و همان نشریه فرهنگ
به همراه چند کتاب دیگر که الآن یادم نیست.
بسیاری از کتاب هایم را در این مؤسسه ویرایش می کردم، شاید
پنجاه عدد در زمان اشتغالم. الآن هم که مشاور و سردبیر نشریه فرهنگ هستم، عضو
شورای انتشارات هستم و هر کتابی را که بگویند ارزیابی یا، اگر ضرورت داشته باشد
به ندرت، ویرایش می کنم.
در سال ۱۳۵۲ ازدواج کردم و سه فرزند دارم: هاتف (که در سال
۱۳۵۴ به دنیا آمد)، عارف (که متولد ۱۳۵۸ است)، و حافظ (که در سال ۱۳۶۳ به دنیا
آمد). دختر هم ندارم (خیلی دوست داشتم دختر داشتم)؛ امّا دو عروس دارم که عروس
دوم به رحمت خدا پیوسته است؛ چون پدر و مادر و چند خانواده نزدیک او در سانحه
اتومبیل به رحمت خدا پیوستند و او نتوانست طاقت بیاورد و می شود گفت دق کرد یا
ایست قلبی کرد. به هر حال، در بیست سالگی ازدنیا رفت و هنوز که دو سال از
درگذشت او می گذرد، عزادار و داغدار هستم و مرثیه ها می سرایم.
ــ شما در دوره ای ویراستاری کرده اید (به نظرم چندسالی در
مؤسسه انتشارات امیرکبیر به همراه آقای کامران فانی). چه سال هایی بوده است؟
سال های ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ که به انقلاب منتهی شد. انقلاب که شد،
گفتند: «آقای جعفری (استغفراللّه ) اعدام باید گردد، اموال کارتل امیرکبیر
مصادره باید گردد»؛ و صدمه ای به فرهنگ و صنعت نشر ما زدند که هنوز کمر راست
نکرده ایم. چرا که ایشان هفتصد کتاب در سال منتشر می کرد (می شود روزی دو
کتاب). این کتاب ها یا چاپ اول بود یا تجدید چاپ. ما در آنجا ویراستار ارشد
بودیم. کتاب انتخاب می کردیم. گاهی هم ویرایش می کردیم. ولی ویراستاری ما
به معنی اروپایی کلمه بود؛ یعنی ما مشاور ناشر بودیم، مجموعه می ساختیم، طرح
پیشنهاد می دادیم یا مترجم انتخاب می کردیم. ویراستاری به معنای تصحیح متن کمتر
می کردیم.
زندگینامه جناب عبدالرحیم جعفری با عنوان در جست وجوی صبح،
در دو جلد منتشر شده است. من هم یادداشتی نوشتم که در روزنامه اطلاعات یا شرق
چاپ شد. یادداشتی هم نوشتم از خاطراتی که داشتم. و این کتاب دوجلدی بسیار
خواندنی در نشر روزبهان چاپ شد.
ــ در چه سالی ؟
در سال ۱۳۸۳؛ و امیدوارم که کتاب سال شود.
ــ آیا آقای جعفری هنوز کار انتشاراتی می کنند؟
خیر؛ اما احتمال دارد به انتشارات فرزندشان، آقای محمدرضا
جعفری ــ که مترجم توانا و فرهنگ نویس دانایی هستند ــ کمک هایی بکنند.
ــ آقای محمدرضا جعفری یک فرهنگ انگلیسی ـ فارسی را هم با
طرحی نو تدوین کردند؛ بدین صورت که برای هر مدخل ابتدا معانی آن را به زبان
انگلیسی به همراه مثال ارائه داده و سپس معانی فارسی آن را نوشته اند.
بله؛ درواقع دو جور فرهنگ: یک فرهنگ یک زبانه انگلیسی به
انگلیسی، و یک فرهنگ دو زبانه انگلیسی به فارسی. اما من یک فرهنگ هفت ـ هشت
جلدی برمبنای ادونث لِرنِر (قطع دانشنامه ای) تدوین کردم و به آن ده فرهنگ
افزودم (فرهنگ های مشورتی و کمکی و کامل کننده تر). تا حرف m (سه هزار و چندصد
صفحه) پیش رفتم؛ که حروف چینی شده است. شادروان هرمز وحید طراح آن بوده است؛ و
این اثر اگر شاهکار فرهنگ انگلیسی شمرده نشود، شاهکار حروف چینی است. کار الآن
متوقف شده است. شاید اتحادیه ای از ناشران بتوانند این کتاب را دربیاورند؛ چون
بیش از دویست میلیون تومان هزینه دارد. من یاد ندارم تا حالا چیزی جز یک
پیش پرداخت کوچک به خاطر آن دریافت کرده باشم. هشتصد عدد فرهنگ هم جمع آوری
کرده بودم، که براثر ناامیدی، به یک سازمانی فروختم؛ و حالا اگر این کار ازسر
گرفته شود، دوباره باید آن هشتصد فرهنگ را از بازار جمع آوری کنم که زحمت دارد.
من ۲۰ سال آنها را جمع کرده بودم و می توان گفت به ثمن بخس هم فروختم. تنها کار
ناتمام من ــ ده هزار ساعت ــ که پادرهوا است؛ همان کار است. دیگر کار ناتمام
ندارم؛ حتی یک مقاله. یک مقاله هست در بزرگداشت همکار و سرورمان آقای دکتر محمد
خوانساری که در دست حروفچینی است؛ و یک مقاله برای یادنامه و جشن نامه استادمان
آقای ابوالحسن نجفی. یعنی دو مقاله در حال تحویل دارم و دیگر کار ناتمام ندارم.
اجازه بدهید کتاب ها را اسم نبرم، جز دو تای آنها را. من در دو رشته، تخصصی کار
کردم؛ و در بقیه رشته ها ذوقی کار می کردم. شاید بتوان گفت سه رشته.
یکی دین پژوهی و قرآن پژوهی که به ترجمه قرآن منتهی و در سه
قطع بزرگ، وزیری و پالتویی چاپ شده است. دو قطع اخیر در پای صفحه یادداشت
ندارد. امّا قطع بزرگ یادداشت دارد. از ۱۳۷۵ (البته اواخر ۱۳۷۴) تاکنون، سیزده
بار چاپ شده است. اولین انتشار آن، سال ۱۳۷۵ بوده است که الآن نه سال از چاپ آن
می گذرد. تیراژه های شانزده هزارتایی هم داشته و این قطع بزرگ بیشتر از بقیه
فروش رفته است. مردم آن واژه نامه آخر و یادداشت های آن را بیشتر دوست دارند.
زبان بسیار ساده ای دارد که افراد کم سواد، زیر دیپلم، هم نزد من می آیند و
می گویند ما همان اولین بار که ترجمه شما از قرآن را می خوانیم، خوب می فهمیم.
من یک واو را هم اگر در ترجمه اضافه کردم، آن را در قلاب گذاشتم؛ و تفسیر را از
ترجمه جدا کردم. در ضمن، ترجمه محض بدون تفسیر از قرآن طبق کتابی که الآن ترجمه
و تحشیه می کنم، ناممکن است. همه کتاب های مقدس این حالت را دارند. باید عنصری
از تفسیر، از سه درصد تا کمی بیشتر، به آن اضافه شود تا خواندنی شود.
دیگری، حافظ نامه هست که برای هر دوی این کتاب ها
(حافظ نامه و ترجمه قرآن)، جایزه کتاب سال دریافت کردم؛ البته برای ترجمه قرآن،
جایزه دوم را دریافت کردم. در این بیست وچند دوره کتاب سال تاکنون هیچ کس برای
ترجمه قرآن جایزه اول دریافت نکرده است ولی بعضی جایزه دوم دریافت کردند؛ از
جمله به نظر می رسد مرحوم مجتبوی و آقای فولادوند هم این جایزه را دریافت کرده
باشند؛ ولی خبر دقیق ندارم. من هم، به خاطر ترجمه قرآن، جایزه و یک لوح تقدیر
از جناب آقای دکتر مهاجرانی دریافت کردم.
کارهای قرآنی و حافظ پژوهی من هر کدام دوازده تا است؛ و در
مورد مقاله های قرآنی، پانصد مقاله بلند و هزار و دویست مقاله کوتاه دارم.
حافظانه من، دوازده کتاب و صد مقاله را شامل می شود. از بقیه کتاب ها اسم
نمی برم؛ همه را می شناسید. چهار کتاب من هم کتاب سال شده است و بعضی از
ترجمه هایم: درد جاودانگی، عرفان فلسفه، دین پژوهی، اندیشه های سیاسی در جهان
معاصر. کمی هم ریا کنیم. قربتا الی اللّه ببخشید!
ــ آیا آن فرهنگ که اشاره کردید تا حرف «ی» تدوین کرده اید،
باید تمام شود و یکجا آن را چاپ کنید؟
من به یکجادرآوردن کتاب معتقدم. از شش جلد محال است کمتر
شود و از هشت جلد هم بعید است بیشتر شود. پس ممکن است هفت جلد هشتصد، نهصد تا
هزار صفحه ای شود. در ضمن، جنبه دانشنامه ای هم دارد، بیست هزار مدخل
دانشنامه ای را دربر می گیرد؛ برای مثال، «نسبیت»، «اینشتاین» که مردم «انیشتن»
تلفظ می کنند. پنجاه قسم مواد دانشنامه ای در این فرهنگ هست. فقط اسم رجال و
اماکن نیست. اسم «هاملت» هم هست، اسم مثلاً «سمفونی بتهوون» هم هست، اسم یک رود
هم هست، اسم یک کوه هم است، جنگ هم هست، صلح هم هست، الی آخر.
ــ از ویرایش بحث به میان آمد. نظر شما ــ که تجربه
ویراستاری هم دارید ــ درباره ویرایش و اهمیت آن در ایران و جهان چیست؟
ویرایش در جهان کمال اهمیت را دارد. شیوه نامه دانشگاه
شیکاگو ــ که چاپ (ویرایش) چهاردهم آن در بازار هست ــ در سراسر جهان، رساله
عملیه و مرجع همگانی است. تردید نداشته باشید. در مورد ویرایش هم، صدها کتاب
چاپ شده است؛ اگرچه به آن پایه نیست که دانشگاه شیکاگو درآورده است. در فارسی
هم راهنمای آماده ساختن کتاب ــ شاهکار استاد من جناب آقای دکتر میرشمس الدین
ادیب سلطانی ــ هست که هیچ ویراستاری هرگز و هرگز از آن بی نیاز نیست. اما
شیوه نامه های کوتاه تر، فراوان داریم؛ مثلاً فرهنگستان زبان و ادب فارسی دستور
خط فارسی بیرون داده است. همه اینها هست؛ و من در همین جا دوست دارم راجع به
«ها» صحبت کنم، که چسبیده یا جدا نوشته شود. در این مورد، فرهنگستان آخرین رأی
خود را چنین صادر کرد: «ها» را می توان جدا یا چسبیده نوشت (هر دو حالت)؛ به
شرطی که دندانه زیاد شود و بدخوانی شود، جدا نوشته می شود، در غیر این صورت،
چسبیده، مثل «کتابها»، «آنها»، «اینها»، در بعضی موارد هم که اصلاً چسبیده
نمی توان نوشت، مثل «بچه ها». «کوهها» و «راهها» را سرهم می نویسیم؛ اما دندانه
که زیاد می شود ــ مثل «پیوستگیها»، «دلبستگیها» ــ آنها را جدا می نویسیم. این
را هم بگویم به «ی» جدانوشته در فرهنگستان رأی منفی داده شد (چهارده یا سیزده
رأی منفی درمقابل چند رأی مثبت)؛ اگرچه در مورد کتاب های بچه ها استثنائا اجازه
دادند که «ها» و «ی» جدا و همراه کلمه در خط کرسی نوشته شود. این اجازه به آنها
داده شده است ولی من از این اجازه ناراضی هستم چون بچه ها تا دوره ابتدایی
همین طور بار می آیند، بعد ناگهان در سال های بعد به ایشان گفته می شود که
می توانید از «ی» کوچک هم استفاده کنید و «ها» را هم سرهم آنجا که کم دندانه
است و حرف های کلمه کم ــ و هم سوا ــ آنجا که حرف های کلمه زیاد است ــ
بنویسید. درباره این دو چون، گُل مشکلات رسم الخط بود، پیشاپیش توضیح دادم.
ــ پس با این توضیحات، به نظر می رسد که در این رسم الخط
مصوب هم ممکن است تغییراتی صورت گیرد؛ علی رغم اینکه یک بار رسم الخط پیشنهادی
منتشر شد و بعد از تغییراتی در آن، به شکل مصوب درآمد (که به نظر بنده،
رسم الخط پیشنهادی خیلی بهتر از رسم الخط مصوب بود).
این مصوبه هم پیشنهادی است ما ویرایش تازه خواهیم کرد؛
همان طور که شیوه نامه دانشگاه شیکاگو چهارده بار و بریتانیکا پانزده بار
به طور اساسی و دگرگون کننده ویرایش شد. چرا ما تجدیدنظر نکنیم؟ مگر نمی توان
دلایلی آورد که در مواردی اشتباه صورت گرفته است؟ اگرچه الآن حدود بیست و چهار
نفر هستیم؛ ولی امکان اشتباه وجود دارد و تجدیدنظر هم برای ما طبق آیین نامه
آزاد است. اما نمی گذاریم کار به آنارشی و بل بشو یا به قول بعضی ها بهل بشو
بکشد. تجدیدنظر را برای خودمان باز گذاشتیم، اما نه هر دم. مثلاً هر پنج یا هفت
سال، دستور خط فرهنگستان می تواند تجدیدنظرشده بیرون بیاید. همچنین درصددیم یک
فرهنگ املایی تدوین و چاپ کنیم که کار همه راحت شود. تعداد مدخل های این فرهنگ
حدود سی تا چهل هزار است و واژه هایی مثل «مسئول»، «سؤال»، «مؤاخذه»، «مآخذ» و
«خلأیی» را که نوشتن آنها سخت است شامل می شود. همه اینها الفبایی مرتب می شود
تا پیدا کردن آنها آسان باشد. تشدید هم در جای خود توضیح داده شده است که کجا
تشدید لازم است و نیز کسره اضافه که هرجا امکان بدخوانی هست، باید آورده شود،
مثل «درِ خانه» که با «در خانه» اشتباه نشود.
ــ مرحوم جعفرشعار هم یک فرهنگ املایی تدوین کرده بودند؛ و
مهم تر از آن، کتاب ارزشمندِ درآمدی بر چگونگی شیوه خط فارسی دکتر ادیب سلطانی
است که فکر می کنم سال ۱۳۶۹ چاپ شده و سپس به چند چاپ رسیده است.
از فرهنگ املایی مرحوم شعار هم استفاده می کنیم. ایشان هم
از پژوهشگران فرهنگستان بودند. به عضویت نرسیدند؛ ولی مرد صاحبنظری بودند. آقای
دکتر سلیم نیساری ــ از اعضای پیوسته کنونی ــ هم بیش از چهل سال سابقه تحقیق
در مسئله املاء و رسم الخط دارند. درآمدی بر چگونگی شیوه خط فارسی آقای دکتر
ادیب سلطانی هم اثر بسیار قابل توجهی است. شاید دومین کار مهم ایشان در مسائل
غیرفلسفی باشد. درباره اُرگانون یا ارغنون و ترجمه کانت فعلاً صحبت خاصی در
اینجا نمی کنم. آنها ترجمه است که به شیوه خاص و بسیار دقیقی انجام شده است؛
ولی راحت خوان و آسان خوان و به تعبیر دیگر «خوشخوان» نیست.
ــ چرا از ایشان برای همکاری در فرهنگستان دعوت نمی شود؟
من گمان می کنم جفا بر فرهنگستان است نه بر ایشان که به
عضویت درنیامدند. جای یک عضو در فرهنگستان هنوز خالی است که یا ایشان خواهد بود
یا دکتر سیدجعفر شهیدی که بار اول نپذیرفتند و بنده به عنوان شاگرد ایشان از
ایشان خواهش کردم که بپذیرند (رئیس چهل یا چهل و پنج ساله سازمان لغت نامه
دهخدا ــ استاد استادان بلافصل ــ ما و بسیاری از استادان دیگر ما). من این دو
شخصیت بزرگ را پیشنهاد خواهم کرد.
ــ شما در بخشی از صحبت های خود عنوان کردید که ما در
مواردی راه تجدیدنظر را برای خودمان بازگذاشته ایم، مثلاً هر پنج یا هفت سال.
آیا این تجدیدنظرها در همین رسم الخط مصوب هم انجام می شود؟ شاید اگر بتوان
برای رسم الخط مثلاً در مورد همین «ها» که می فرمایید بعضی ها سرهم و برخی ها
جدا می نویسند، یک توجیه علمی داد ــ برای مثال، استقلال تکواژها برای جدانویسی
ــ آیا باز هم ضرورتی برای تجدیدنظر در این زمینه هست و اگر برای این مورد پایه
و دلیل علمی ارائه دهیم، شاید از آن بل بشو که فرمودید، اجتناب حاصل شود.
خود علم تجدیدنظر می کند. ما که از علم، علمی تر نیستیم!
خود علم داروها را تغییر می دهد، روش های عمل کردن را عوض می کند. زمانی سزارین
نبود؛ با فورسپس و وسایل ابتدایی دیگر عمل زایمان را انجام می دادند؛ و شاید در
دوره ای، سزارین هم منتفی شود. در علم هم دائما تجدیدنظر می شود. تجدیدنظر، کار
بشر است چون علم بشر محدود است (چه جمعی، چه فردی، چه اجتماعی، چه جهانی) و
تجربه اش نامحدود. یعنی از یک طرف باز است و انتهایی ندارد و با تجربه های
بیشتر غنی تر می شود. ممکن است در مسئله ای که تصوّر می رود نظر نهایی داده شده
است، چنین نباشد. به قول پوپر، علم مجموعه ای است از حدس ها و ابطال ها. مدام
ویرایش می شود و تا ابد، تا بشر بر روی کره زمین علم پدید می آورد، به ویرایش
نیاز دارد. علم هم البته تأثیر خود را بر روی بشر می گذارد و متقابلاً بشر هم
بر روی علم تأثیر می گذارد و این ویرایش «رگ رگست این آب شیرین و آب شور / تا
قیامت می رود تا نفخ صور».
ــ نکته قابل تأملی فرمودید که دستور خط یا رسم الخطی که
برای بزرگسالان ارائه می شود. عینا برای کودکان هم باید ارائه شود. اگر این نظر
را در فرهنگستان بپذیرند، خوب است؛ چرا که در شرایط فعلی کودکان تا سنّی یک نوع
رسم الخط را رعایت می کنند (مثل به کار بردن «ی» بعد از «ها»ی غیرملفوظ مثل
«نامه ی» یا جدانویسی «ها». اگر چنین باشد، کودک دبستانی ناگهان در دوره
راهنمایی یا دبیرستان می بیند که همه آن رسم الخط دوره دبیرستان را باید فراموش
کند و روش دیگری درپیش بگیرد.
این اشتباهی بود که من بسیار از آن رنج بردم که چرا
فرهنگستان اجازه داد تا ده الی پانزده نسل آموزشی ــ یعنی ده یا پانزده کلاس
اولی تا پنجم دبستانی ــ با یک رسم الخط در دو مورد «ها» و «ی» ــ که قبلاً عرض
کردم ــ بار بیایند، بعد در دوره راهنمایی و دبیرستان به آنها گفته می شود که
شما آزاد هستید «ها» را هر جور که بخواهید، بنویسید: آنجا که پر دندانه شد و
کلمه بلند بود، آن را جدا بنویسید، در غیر این صورت می توانید آن را به کلمه
بچسبانید.
ــ مثلاً «زمینشناسی» را به دلیل پردندانه بودن، بهتر است
سوا نوشت.
بله؛ کلمه زمین شناسی ها، شکوه گری ها، انسان نگری ها بهتر
است جدا نوشته شود و ما این مسئله را به ذوق دانش آموز وامی گذاریم. دانش آموز
هم ذوق دارد؛ وقتی ببیند کلمه دراز شده است، «ها» را جدا کند. اصلاً فکر نکنید
که ما او را به حیرت و دوراهی دچار می کنیم. نه؛ برای اینکه در هزار و
دویست سال خط فارسی، «ها» را جدا یا پیوسته به کلمه نوشتند. هر دو نوع آن بود.
«ی» را هم جدا نوشتند و هم به صورت یای کوچک ابتر، یعنی بالای «های» ناملفوظ
«های» نیم«یا» گذاشتند. می دانید که «های» ملفوظ «ی» نمی گیرد؛ مثلاً اگر کسی
بنویسد «فرمانده سپاه»، اشتباه نوشته است، باید «فرمانده سپاه» بنویسد و این،
نکته بسیار مهمی است، اگرچه کوچک است.
ــ درواقع، آن «ی»، کسره اضافه است نه همزه؛ که روی «های»
ناملفوظ به شکل همزه در می آید و در مورد «های» ملفوظ کسره قرار می گیرد.
بله. آن «ها» جانشین بدل از فتحه است که ما آن را حالا کسره
تلفظ می کنیم؛ مثلاً «فاتَحَه» بوده که ما الآن «فاتِحِه» می گوییم برای مثال،
در جمله «فاتحه فلان کار خوانده شد» می توانیم بالای «ها» یای ابتر بگذاریم یا
«ی» مستقل در خط کرسی بگذاریم. بهتر است که یای ابتر بگذاریم که اکثر مردم این
را رعایت می کنند. درمورد «ی» هم فرهنگستان به نظر من رأیش این خواهد بود که آن
هم آزاد است یعنی «ی» را یا جدا بنویسند یا روی آن «ه» بدل از فتحه بنویسند؛
البته ممکن هم است که قاطع باشد و همان رأی اول را تصویب کند که یای ابتر و نیم
«یا» را به جای یای مستقل به کار ببرند. امید است بر همان رأی اوّل باقی بماند.
ــ شما با یای ابتر بیشتر موافقید؟
بله؛ اگر یای مستقل رأی می آورد، برای بار دوم از فرهنگستان
استعفا می دادم. نمی توانم ببینم که چهره خط فارسی این همه دگرگون شود؛ زیرا
یکی از اصول ما، حفظ چهره خط فارسی است. این اصل را نباید فراموش کرد. این اصل
اجازه نمی دهد که «ی» جدا نوشته شود.
ــ یک اصل کلی برای رسم الخط، ویرایش و مسایل زبانی دیگر
این است که همه اینها ــ یعنی همه قواعد زبان ــ برای آسان تر برقرار شدن
ارتباط زبانی وضع شده اند و به همین دلیل مفهوم باید بالاتر از قواعد قرار گیرد
و در جایی که یک ویراستار یا کسی که رسم الخط را کنترل می کند، احساس می کند
رعایت اصل یا قاعده ای مانع از ایجاد ارتباط می شود یا در آن مشکل ایجاد
می کند، باید قاعده را فدای مفهوم کند نه برعکس.
همین کار را کردیم. گفتیم: «زمین شناسی» و «روان شناسی» را
جدا بنویسند یعنی جدانویسی بر دستور خط فرهنگستان حاکم است. البته «کتابخانه» و
«دانشجو» و «دانشگاه» و «دانشکده» نباید جدا نوشته شود. اینها دیگر خیلی ترکیب
مزجی است. در جایی دیده بودم «بیگانه» و «بیهوده» را جدا نوشته بودند. با ناشر
تماس گرفتم. گفتند: نخیر، حق با ما است؛ اینها کارهای بیهوده ای است که اینها
می کنند.
ــ آیا برای اجرای رسم الخط مصوب فرهنگستان در بین تمامی
ناشران خصوصی و دولتی، راه و ضابطه قانونی پیش بینی شده است؟
سؤال بسیار خوبی است. گمان می کنم که دستور خط فرهنگستان
بعد از اصلاحات کوچک ولی مهمی که در آن صورت خواهد گرفت، به دولت و سازمان های
دولتی و از آنجا به رسانه ها ابلاغ می شود؛ و بعد از قرن ها نداشتن رسم الخط
ثابت ما به یک رسم الخط تقریبا ثابتی برسیم که آزادی ها یا بی نظمی ها، فقط در
حد جداکردن یا پیوستن «ها» و نظایر اینها و یا نوشتن «یای» جدا یا «یای» ابتر
یا (نیم «یا»ی بالای «ها» ی بدل از فتحه) باشد و بقیّه موارد نظم حاکم شود.
درمورد جدانویسی هم اگر سرهم نوشتن کلمه ای به دشوارخوانی آن منجر شود، آن را
جدا بنویسید. این هم قاعده ای بسیار عقلانی، عرف پسند و عقل پسند است.
ــ این قاعده جای تفسیر را باز می گذارد و باز هم اختلاف
سلیقه و غیره پیش می آید؛ مثلاً واژه ای ممکن است از نظر فردی دشوارخوان و از
دید فرد دیگر دشوارخوان نباشد.
بله؛ از نظر من ممکن است دشوارخوان باشد و از نظر شما
نباشد. این دیگر سلیقه ای است. در این مورد نمی توان کاری کرد. سلیقه ها، خط، و
انشای هر کس یک جور است. آن را چه کار کنیم؟
ــ منتها باید ملاک را این گذاشت که کسی که این کار را
می کند، وقتی علت را از او پرسیدند، توجیهی داشته باشد.
توجیه او دشوارخوانی و آسان خوانی است.
ــ در معرفی خودتان، در جایی، فرموده اید که ویرایش حرفه ای
(نه به معنای تصحیح متون انتقادی) هم می کرده اید و قرار بود در این زمینه
بیشتر توضیح بدهید.
بله. ببینید! ویرایش الآن جهانی است. به نظر من، هر کتابی
از هر علامه ای که به ناشر می رسد، باید ویراستاری شود. لااقل ویراستاری شود و
گفته شود که این متن، سالم است. ممکن است ویراستار یک قلم هم نبرد؛ ولی باید از
زیر چشم ویراستار و آماده ساز و نسخه پرداز بگذرد. این دو کار (رسم الخط و
ویرایش) برای هر کتابی حتی کتاب های فرهنگستان ــ که خودش صاحب علّه است ــ
ضروری است. این ضرورت بیشتر در ویرایش و رسم الخط باید تذکر داده شود؛ وگرنه
غلط های علمی و فاحش که حتما باید گرفته شود. کار ویراستار هم این است که اول
غلط ها را بگیرد و بعد متن را به سازی کند. این به نظر من الآن عالمگیر می شود.
در جهان که شده است. در ایران هم الآن صنعت ویرایش و رشته ویرایش پدید می آید؛
در دانشگاه ها ویرایش تدریس می شود؛ کتاب های فراوانی چاپ می شود که چند تا را
اسم بردم؛ و به نظر قطعی بنده به عنوان کسی که سی وپنج سال در این کار است،
هفتاد کتاب درآورده و بیش از دو هزار مقاله نوشته و غیره، آن است که هیچ مقاله
و کتابی معاف از ویرایش نیست، حتی قرآن کریم که اُفست می شود. در این مورد هم،
اُفست قرآن کریم که در چاپ مصاحف خوانده می شود؛ و از ترجمه بنده از قرآن از
خود متن مقدس هشتاد اشتباه گرفته می شود که به دلایل مختلف مثل خطا از تغییر
زینک یا حتی فیلم صورت گرفته بود. ببینید! این نظارت ها لازم است و ویراستاری
جزء لاینفک صنعت نشر است.
ــ آثار تألیف و ترجمه زیادی از شما چاپ شده است. با توجه
به اینکه سال ها است که رشته مترجمی زبان در دانشگاه ها وجود دارد و بعد از
تأسیس دانشگاه آزاد اسلامی هر ساله خیل عظیمی در این رشته فارغ التحصیل
می شوند، رعایت چه نکاتی را در ترجمه ضروری می دانید؟ و وضعیت فعلی ترجمه را
چگونه ارزیابی می کنید؟
ترجمه سه اصل دارد؛ و من یک اصل هم اضافه کرده ام. اصل اول:
استادی در زبان مبدأ. زبان مبدأ برای ما زبان انگلیسی، آلمانی، فرانسه، روسی و
عربی و غیره است؛ یعنی زبانی که از آن ترجمه می شود، یعنی آغاز کار. زبان مقصد،
زبانی است که به آن ترجمه می شود؛ و مترجم باید به زبان مادری اش ترجمه کند،
چون لاجرم در آن استادتر است، مگر مترجمان دوزبانه که در هر دو زبان استادند که
چه بهتر، چنین مترجمانی داشته باشیم. ولی تعداد اینها کم است. معمولاً مترجمان
ما انگلیسی می دانند، کمی تا قسمتی، حالا هر کسی قسمتش چقدر باشد. گر بریزی بحر
را در کوزه ای / چند گنجد؟ حصه ای یا قسمت یک روزه ای؟
اصل دوم این است که در زبان مقصد استاد باشد. زبان مقصد،
زبان مادری مترجم است که برای ما فارسی زبانان، زبان فارسی است.
اصل سوم این است که به موضوع تسلط داشته باشد؛ یعنی برای
مثال اگر به بنده مترجم حرفه ای، کتاب دندان پزشکی، کامپیوتر، ریاضیات، یا منطق
ارسطو بدهند، خوب از عهده ترجمه آن برنمی آیم، چرا که به موضوع تسلط ندارم.
و اصل چهارم ــ که من اضافه کردم ــ این است که مترجم باید
نویسنده باشد و ذوق قلم گردانی و متنوع نویسی و مترادف یابی و تمامی اینها را
داشته باشد؛ ذخیره واژه گانی او هم بالا باشد تا ضرب المثل را به ضرب المثل،
شعر را به شعر، و همین طور… ترجمه کند نه تحت اللفظی؛ و این کاری بود که بنده
در درد جاودانگی کردم (ببخشید که از خودم مثال زدم!)
امّا در مورد وضعیت ترجمه: ترجمه الآن در جامعه ما خیلی
مردمی شده است. زمانی که ما ترجمه را شروع کردیم، مترجمان قابل شمارش بودند:
بیست، سی، چهل، پنجاه نفر. الآن شاید بیش از پنج هزار نفر ترجمه می کنند. چهل
هزار تا کتاب که در سال چاپ می کنیم، اگر نصف آن تألیف باشد، نصف دیگرش ترجمه
است. پس ببینید! حدود بیست هزار کتاب ترجمه در سال منتشر می شود. از یک مترجم
هم که دیگر هفت یا هشت عدد کتاب چاپ نمی شود؛ یک یا دو تا چاپ می شود.
بنابراین، تعداد مترجمان تا ده هزار می تواند بالا برود. در کشور هفتاد میلیونی
ما، دست کم ده هزار مترجم داریم؛ و متأسفانه سطح ترجمه ها بالا و والا نیست،
برای اینکه آن چهار شرطی که گفتم، رعایت نمی شود و ترجمه ها بوی ترجمه می دهند.
مترجمان به لغت نامه ها نگاه می کنند و اولین لغت را در ترجمه خود به کار
می برند. من یک بالشتک ــ یعنی یک پاکت خیلی بزرگ که مثل بالشتک شده است ــ
ازغلط های ترجمه یادداشت و جمع کرده ام و برای آن، عنوانِاز فرهنگ میکروبی تا
دایره شیطانی را انتخاب کرده ام. «فرهنگ میکروبی» ترجمه غلطی است که از
Microbic Culture (کشت میکروبی) شده است. Cultureبه جای «کشت»، به «فرهنگ»
ترجمه شده است. «فرهنگ میکروبی» که معنا ندارد! اما «دایره شریر» چیست؟ ترجمه
اشتباه vicious circle (دور باطل)؛ یعنی یک اصطلاح منطقی ـ فلسفی که در زبان
عادی وارد شده است. مفهومش به زبان ساده این است که من به شما بگویم «تا شما به
منزل من نیایید، من به منزل شما نمی آیم» و شما هم بگویید «تا شما به منزل من
نیایید، من به منزل شما نمی آیم»؛ در نتیجه، هیچ وقت به خانه همدیگر نمی آییم،
چون آمدن هر کدام موکول به آمدن دیگری است. به هرحال، بنده بدون اینکه متن اصلی
را دردست داشته باشم، بسی بسیار غلط های رایج در ترجمه را جمع کرده ام که کتاب
بزرگی با عنوان از فرهنگ میکروبی تا دایره شیطانی می شود. (احتمالاً پانصد
صفحه)؛ شاید هم آن را بخش بخش در یکی از نشریات چاپ کنم؛ مثل «کژتابی های ذهن و
زبان» که فعلاً روزهای پنج شنبه در روزنامه جام جم منتشر می شود. اول
«کژتابی های زبان» بود، بعد عنوان آن را به «کژتابی های ذهن و زبان» تغییر دادم
تا بتوانم «اَنِکدوت»، لطیفه، داستانک یا ریزافسان را هم در آن جای دهم؛ که
خاطرات خنده دار و خوب است. تماما طنز است؛ و آمیخته ای است از زبان شناسی و
طنز و دستور زبان و جمله نویسی صحیح که معمولاً ناصحیح می شود. برای مثال، وقتی
می گویم «من شما را اولین بار است بی عینک می بینم»، ابهامی در این جمله و جود
دارد که من بی عینک می بینم یا شما بدون عینک هستید. ایهام هم هست؛ و آن،
پدیده ای است شبیه همین معنی ولی با بار مثبت؛ یعنی به قصد و با منظور، دو معنی
می دهد، برخلاف ابهام که در واقع نوعی دوراهی است. مثلاً در مثال ما معلوم نیست
عینک از آن کیست؛ آن که دیده یا آن که دیده شده است.
یا این جمله که من آن را در روزنامه دیدم: «سرقت خرگوش ها
از باغ وحش اوکراین افزایش یافت». در این جمله معلوم نیست خرگوش ها سرقت
می کردند یا خرگوش ها را سرقت می کردند. حدود دو هزار جمله از این نوع پیدا
کردم. باور کنید هیچ گاه در روی کره زمین هیچ کسی برای ابهام (Ambiguity)
نتوانسته است دو هزار مثال بزند. تعداد مقالاتی که در این مورد نوشته ام، الآن
از بیست و پنج تا گذشته است و وقتی تعداد آنها به چهل یا پنجاه مقاله برسد ــ
که انشاءالله می رسد ــ از آن کتابی به نام «کژتابی ها ذهن و زبان» درمی آورم.
ــ بعضی از این ترکیبات، به غلط ترجمه شده نظیر همان «فرهنگ
میکروبی» یا «دایره شریر» که فرمودید، بعد از مدتی در زبان جا می افتد. تعداد
این جا افتاده ها الآن در زبان فارسی کم نیست.
به جای «دایره شریر»، «چرخه معیوب» به کار می برند. این هم
معنی ندارد. مثال دیگر، «عشق افلاطونی» است که من در جایی گفتم این ترکیب هیچ
معنایی ندارد. یعنی چه، عشق افلاطونی؟ در واقع «عشق عفیف و پاک» بود که به
اشتباه به «عشق افلاطونی» ترجمه شده و در زبان مانده است. یا استفاده از
«انقلاب کپرنیکی» که در علم هیئت رخ داده است، به جای «انقلاب بسیار
دگرگون کننده و ریشه ای»؛ مثل «پاستوریزه کردن»، که ما نمی گوییم «به روش
پاستور درآوردن». در این ترکیب از پاستور اسم ساخته و دیگر پاستور فراموش شد.
تا من نگفتم «شیر پاستوریزه» از «پاستور» می آید، در ذهنتان نبود که این
اصطلاح، به پاستور ــ دانشمند بزرگ میکروب شناس فرانسوی ــ منسوب است.
ــ تا چه حد ویرایش را در بهبود ترجمه مؤثر می دانید؟
به نظر شما آیا ویراستاران در ترجمه موفق ترند؟
بله. کسی که ویراستار است، به لغزشگاه ها آگاه تر است؛
لغزشگاه ها را می شناسد؛ می داند که در مراجعه به فرهنگ، اولین لغت را انتخاب
نکند؛ می داند که باید به فرهنگ های متعدد مراجعه کند. او به دلیل شغل
ویراستاری، مرجع شناس است. و همه این مزایا ایجاب می کند که مترجم خوبی شود و
ترجمه او بهتر شود؛ چنان که آقای غبرایی، نمونه خوب یک مترجم، آقای اسلامیه هم
مترجم و هم ویراستار، و آقای قاسم روبین، ویراستار درجه یک و مترجم درجه یک
است. با این مثال ها که زده ام و ده ها مثال دیگر، معلوم می شود که ویراستاران،
مترجمان خوب و موفقی هستند. خود بنده هم مترجم و هم ویراستار هستم؛ آقای فانی
هم همین طور مثال در این زمینه فراوان است.
ــ یک بار از شما شنیدم که موقع ترجمه، در ذهنتان ویرایش هم
می کنید…
بله. من در موقع ترجمه، کتاب را نباید خوانده باشم؛ چون
وقتی کتاب را می خوانم، جاذبه اش برای من از دست می رود؛ در ضمن، موقع خواندن،
آن را ترجمه می کنم و ترجمه اول من هدر می رود. آن وقت ترجمه دومی است که روی
کاغذ می آید. پس بهتر است از همان اول روی کاغذ بیاید. به همین دلیل هم است که
من کتاب را قبل از ترجمه نمی خوانم.
ــ یعنی شما با ترجمه فی البداهه کتاب یا مقاله موافقید؟
شاید یکی از فایده های خواندن کامل یک مقاله قبل از ترجمه و یا هر فصل از کتاب
قبل از ترجمه آن فصل این باشد که مترجم ایده کلی مقاله یا آن فصل کتاب را
می گیرد و سپس با درنظرداشتن این ایده، می داند از کجا شروع و به کجا ختم کند و
در ضمن، انسجام کلی را دنبال کند و از دست ندهد.
به نظر من هم خوب نیست کتاب نخوانده ترجمه شود. ولی آنچه
عرض کردم، سلیقه شخصی من است. من به دیگران اصلاً توصیه نمی کنم. دوست دانشمندی
دارم به نام آقای جلال الدین اعلم ؛ که موقع ترجمه، اول متن را می خوانند،
تمامی مشکلاتش را درمی آورند و سپس ترجمه می کنند. مثل کسانی که عادت دارند اول
تخم های هندوانه را درمی آورند، بعد بخورند؛ یا کسانی که اول تیغ های ماهی را
درمی آورند، بعد آن را می خورند، چون ممکن است تیغ به دهانشان برود. پس حکمت
این است که یک بار خوانده شود. اصل این است که قبل از ترجمه، متن خوانده و
مشکلات حل شود. یک مشکل بزرگ ترجمه ما این است که ترجمه ها بوی ترجمه می دهد.
برای رفع این مشکل، مترجم باید از خودش پنج درصد به متن اضافه کند؛ پنج درصد تا
ده درصد، به متن بستگی دارد: متن مقدس، کمتر و متن غیرمقدس، رُمان، خیلی بیشتر
تا بیست درصد. مترجم باید از این اختیاراتی که دارد، نیک استفاده کند.
ــ در زمینه مرجع نگاری، فرهنگ نگاری و اصول شیوه های ترجمه
هم آثاری دارید (تألیف یا ترجمه)؟
درباره مرجع نگاری که حتما کتاب داریم.
ــ منظورم، خودتان است؟
در زمینه مرجع نگاری ندارم؛ اما مرجع دارم. دانشنامه قرآن
با سه هزار و ششصد مقاله را به همراه هفده نفر دیگر نوشتیم. به چاپ دوم هم
رسیده و الآن در بازار موجود است. فرهنگ موضوعی قرآن کریم را با آقای فانی
تدوین کردم. آیه به آیه قرآن را خواندیم و تحلیل موضوعی کردیم. کلیدواژه انتخاب
کردیم. زیرا، ابتدا باید مفاهیم کلیدی پیدا شود؛ بعد آن مفهوم قالب کلیدواژه
ریخته شود. هر کلمه را نمی توان کلیدواژه قرار داد؛ برای مثال، کلماتی که با
حرف اضافه شروع می شود. یک نکته از این معنا گفتیم و همین باشد. باید شکل
استاندارد داشته باشد و برای این کار بهتر است که همه به سرواژه های موضوعی که
کتابخانه ملّی درآورده است، مراجعه کنند.
ــ در زمینه شیوه های ترجمه چه! آیا آثاری دارید؟
بسیار کتاب داریم. من گمان می کنم ده کتاب فارسی و بیست
کتاب انگلیسی درباره صناعت ترجمه داشته باشیم.
ــ خود شما چه؟
من خودم. کتاب از فرهنگ میکروبی تا دایره شریر. قبلاً هم
کتاب سی سال تجربه، سی سال ترجمه که مقاله اول و مفصل تر از من بوده که آقای
صلح جو (ببخشید! معذرت می خواهم، با معذرت بسیار) در دو شماره، درباره اهمیت و
فایده مطلب بنده که سخنرانی بود، مقاله نوشتند و آن را شرح کردند که خرمشاهی
وقتی می گوید مقداری قلم گردانی و نویسندگی باید در یک مترجم باشد، مرادش چیست.
اینها را شکافتند. به گمانم در نشریه مترجم چاپ شده است. نشریه مترجم هم نشان
می دهد که نشاط ترجمه در کشور ما بالا است. الآن نزدیک به هفده ـ هجده سال است
که نشریه مترجم مرتب منتشر می شود و شخص فداکاری به نام آقای دکتر علی خزاعی فر
ــ زبان شناس و صاحب تز دکترا در زمینه لکزیکوگرافی (فرهنگ نگاری) ــ این نشریه
و نیز یک نشریه انگلیسی با عنوان ریدر را انتشار می دهند.
ــ آیا علاوه بر پژوهشگاه و فرهنگستان، با نهادهای دیگر نیز همکاری دارید؟
بله. با دایره المعارف تشیع و نشر فرزان روز هم همکاری
می کنم. با ارشاد هم همکاری دارم و نیز با ناشران مختلف که برای من کتاب
می فرستند تا ارزیابی کنم. دانشگاه های مختلف سراسر کشور برای من کتاب و
دستنویس برای ارزیابی می فرستند؛ مخصوصا دانشگاه آزاد که فراوان می فرستد.
ــ آیا در زمینه قواعد و اصول واژه گزینی هم اثری دارید؟
بله. من در مجله گلستان ــ که چاپ امریکای شمالی بود ــ در
اُرگان یا به قول ما در فرهنگستان، در ترجمان آن سازمان ــ که مجله گلستان بود
ــ از شماره یک تا ده، مقاله دارم. چهار مقاله به فرهنگستان مربوط می شود که
یکی از آنها اصول واژه گزینی است که من در آنجا نه اصل فرهنگستان را برشمردم و
درباره آنها توضیح دادم؛ اصلی را هم اضافه کردم. یکی از اصل هایی که من پیشنهاد
دادم و در فرهنگستان تأیید شد، این بود که گفتم واژه ای که ساخته می شود، باید
شفاف باشد. گفتند شفاف یعنی چه؟ گفتم خودش شفاف است. شما می دانید من چه
می گویم. معادل «شفاف» به انگلیسی TransParent است، یعنی بسی معنی ده مثل
آبگرمکن که اجزایش همه روشن است یا مدادتراش، یخ شکن، هواپیما، چاقو تیزکن.
اینها همه عناصر شفاف دارند. اما اگر بگوییم مثلاً یوغش یا یوغیدن به معنی صرف
(صرف درمقابل نحو)، کسی از ما نمی پذیرد. یوغش یعنی چه؟ این کلمه برای ما تار
است. نمی گویم چه کسی این واژه را ابداع کرده است. خدای ناکرده، بدگویی نشده
باشد؛ برای اینکه ایشان استاد بزرگی هستند.
ــ درمورد جاانداختن واژه هایی که در فرهنگستان ساخته یا
گزینش می شود، چه سیاستی درپیش گرفته می شود؟ و آیا مثل رسم الخط، ابزاری برای
جاانداختن آنها پیش بینی شده است؟
بله. خودبه خود جا می افتد. ما الآن دو فرهنگ از واژه های
مصوب را چاپ کردیم. دومین در نمایشگاه اردیبهشت ۱۳۸
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 