پاورپوینت کامل معرفی طرح«بررسی انتقادی چالش ها در مقابل رئالیسم علمی» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل معرفی طرح«بررسی انتقادی چالش ها در مقابل رئالیسم علمی» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل معرفی طرح«بررسی انتقادی چالش ها در مقابل رئالیسم علمی» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل معرفی طرح«بررسی انتقادی چالش ها در مقابل رئالیسم علمی» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۳۲

مقدمه

قبل از معرفی طرح، لازم می دانم مقدمه ای درخصوص اهمیت
رابطه فلسفه و علم ذکر کنم. این مقدمه را شاید بتوان دفاعیه ای تلقی کرد که
برای نهادینه و مقبول کردن و موجه جلوه دادن هر فعالیت علمی و معرفتی جدید و
نوپا، نزد جامعه علمی، به عنوان رشته ای مستقل باید انجام داد.

به نظر من، داوری درخصوص مقبولیت فعالیت های هر حوزه
معرفتی، به ماهیت مسائلی برمی گردد که دانشمندان و عالمان آن حوزه از معرفت،
سرگرم حل آن هستند.

با این مقدمه، درمورد فعالیت فلسفی چه می توان گفت؟ به
اعتقاد من، فلسفه هایی پویایی خود را حفظ می کنند که با مسائل آدمیان درگیر
باشند. حال این مسائل ممکن است با علم ارتباط داشته باشد یا با مسائل اخلاقی،
اجتماعی و دینی و یا دیگر دغدغه های مهم در زندگی آدمیان. در این میان، رابطه
علم و فلسفه به ویژه در دنیای امروز اهمیت خاصی دارد. پاپر به درستی در مقاله
«ماهیت مسائل فلسفی» (۱۹۶۳)، تأکید کرده است که در تاریخ فلسفه، مسائل اصیل و
ماندگار مسائلی بودند که برخاسته از علوم زمان خود، خواه طبیعی خواه انسانی،
بوده اند.

امروزه در محافل علمی به این مسئله اهمیت ویژه ای داده
می شود. یک بررسی مقدماتی در برنامه دروس دانشگاه های اروپا و خصوصا امریکا
نشان می دهد که ارتباط بین فلسفه و علوم جدی گرفته و بر آن تأکید می شود. در
دانشکده های فلسفه توصیه می شود که در یک زمینه علمی تخصص کسب کنند و در
دانشکده های علوم پایه و مهندسی کارهای مشترکی با دانشکده های فلسفه صورت
می گیرد و مباحث بین رشته ای بسیار رونق دارد. حتی در ارائه قدیمی ترین مباحث
مثل افلاطون، مباحث درس به مسائل روزِ مرتبط با آن پیوند زده و ارتباط آن با
بحث های جدیدتر روشن می شود. این درحالی است که در کشور ما گاهی به خاطر
تلقی های نادرست از علم، دانشکده های فلسفه چندان اهمیتی به علوم نمی دهند و
دانشکده های علوم پایه و مهندسی هم به مباحث علوم انسانی نه تنها رغبتی نشان
نمی دهند، بلکه گاه با آنها مخالفت می کنند.

به اعتقاد من، توجه به نقش علم در فعالیت های فلسفی به طور عمده از جانب دو
جریان فکری مورد غفلت واقع می شود:

جریان اول را آن دسته از فلاسفه تشکیل می دهند که اساسا
تمایلی به تفلسف در زمینه های علمی ندارند و طرفه آنکه با وجود اینکه اغلب به
حوزه های صرفا متافیزیکی اشتغال دارند، از معیاری پوزیتیویستی برای تمایز میان
علم و فلسفه، منتها به منظوری متفاوت یعنی بیرون راندن علم از حوزه فعالیت
حرفه ای خویش، بهره می برند و به زعم خود، فعالیت حرفه ای خود را به حوزه فلسفه
منحصر می کنند و اساسا با علم کاری ندارند. این درحالی است که به گمان من حتی
در سنت کلاسیک و اصیل ما به ارتباط بین علم و فلسفه، هرچند به دلایلی که شاید
متفاوت از دلایل امروزی باشد، توجه شده است. فیلسوفانی مثل کندی، فارابی و
ابن سینا به علوم زمان خود اهمیت می دادند. گفته اند که عمده تلاش کندی مصروف
این شده است که میان علم و فلسفه از یک سو و هر دو آنها با دین از سوی دیگر
سازش ایجاد کند. کندی به پیروی از فیثاغوریان و افلاطون، قویا تأکید دارد که
هیچ کس نمی تواند بدون ممارست کامل در ریاضیات، فیلسوف محسوب شود. کوشش های
خودِ او در کاربرد ریاضی و روش های کمی در زمینه های پزشکی و نورشناسی و علم
مرایا و موسیقی و غیره، مؤید این گفته است (شیخ، ۱۹۷۴: ۹۱ ـ ۹۰). فارابی نیز
توصیه می کند که محصلین فلسفه حتما باید از قبل با علوم طبیعی آشنایی حاصل کرده
باشند (همان، ص ۹۱)؛ همچنین، ابن سینا در هر دو حوزه شهرت دارد و عالمانی مثل
ابوریحان نیز تفکرات و تأملات جدی فلسفی داشتند (نصر، ۱۳۵۹: ۲۰۷ ـ ۱۶۹).

جریان دوم از قضا به برخی برداشت های خاص از فلسفه تحلیلی
مربوط می شود. منظور من از «برداشت های خاص»، تعبیر خاصی است که تمامی فعالیت
فلسفی را به تحلیل زبان فرو می کاهد. در این تفسیر خاص، آنچه بسیار بدان توجه
می شود، تحلیل های زبانی است؛ ولی تدقیقات زبانی هرچند نتایج مثبت خود را دارد،
تأکید بیش از اندازه و ایدئولوژی شدن آن موجب غفلت از جنبه های دیگر فعالیت
فلسفی می شود. این انتقادی است که بسیاری از فیلسوفان مثل راسل، پاپر، مگی، و
حتی جدیدترها مثل ون فراسن و استروم به شکل های مختلف به آن اشاره کرده اند.
این رویکرد تحلیل زبان به بیان مگی، زمانی در اروپا، و به خصوص آکسفورد، چنان
افراطی شد که گاهی گفته می شد: «برای اینکه در فلسفه ماهر باشید، لازم نیست
چیزی بدانید؛ فقط باید باهوش و به موضوع علاقه مند باشید.» (۲۲۴: ۱۹۷۸). ون
فراسن نیز یکی از درس های فلسفه در قرن بیستم را این نکته می داند که تحلیل و
توجه تام به زبان علم، رویکرد مناسبی برای حل مسائل علم نیست (ون فراسن، ۱۹۸۰:
۵۶). سخن این نیست که روش تحلیل منطقی و تحلیل زبانی یکسره بی فایده است، بلکه
همان طور که پاپر می گوید، از پیش نمی توان روش واحد و منحصربه فردی برای حل
مسائل فلسفه و معرفت شناسی درنظر گرفت. (پوپر، ۱۹۵۹: ۲ ـ ۲۱).

به هرحال، آنچه ضرورت و اهمیت پرداختن به مباحث فلسفیِ علم
را در کشور ما روشن تر می کند، این است که متأسفانه تلقی های بسیار خامی درخصوص
علم، رشد علم، روش و اهداف علم در دانشگاه ها و محیط های علمی وجود دارد که
عموما آمیخته به دیدگاه پوزیتیویستی، ابزارگرایانه و پراگماتیستی است. به
اعتقاد من، برخی از دلایل بی توجهی به علوم انسانی و پایه، و عدم تحرک کافی در
فعالیت فلسفی امروز، برخلاف دوران طلایی سنت فلسفی ما، و از طرفی عدم توفیق
متناسب با سرمایه گذاری در علوم مهندسی و وابسته بودن آن، ناشی از چنین تفکری
است. تفکری که هدف علم را صرفا در بهره های عملی زودرس آن ببیند و علم را تنها
ابزاری برای به خدمت درآوردن طبیعت بداند، برای علوم پایه و انسانی قدر و
منزلتی قائل نیست. البته محصول چنین تلقی از علم نیز صنعتی خواهد بود وابسته،
با خلاقیت پایین که احتمالاً نتایج پیش بینی و کنترل نشده مضری برای طبیعت و
جامعه دربر دارد.

معرفی طرح پژوهشی

عنوان طرح، «بررسی چالش ها درمقابل رئالیسم علمی» است.
مسئله اصلی در رئالیسم علمی، بحث درباره حدود و دامنه معرفت علمی است.
رئالیست ها برای علم تجربی، هم در حوزه مشاهده پذیر و هم در قلمرو
مشاهده ناپذیر طبیعت، شأن معرفت بخشی و واقع نمایی قائل اند. ضدرئالیست ها با
این دعوی مخالف اند و دامنه معرفت بخشی علوم تجربی را به حوزه امور مشاهده پذیر
منحصر و محدود می دانند. البته بحث ها و مسائل مطرح در رئالیسم علمی، به این
مباحث محدود نمی شود. از ابتدای قرن بیستم و ظهور نظریه های جدید، مثل نظریه
کوانتوم و تبعات فلسفی آنها، این بحث ها شدت گرفت؛ به طوری که می توان بحث های
مطرح در میان رئالیست ها و مخالفانشان را درقالب سه مؤلفه بررسی کرد: نخستین
مؤلفه، مؤلفه هستی شناسانه است، که بحث آن، برسر وجود هویات نظری در عالم است.
دومین مؤلفه، مؤلفه معرفت شناسانه است، که بحث آن درباره ماهیت معرفتی است که
از رهگذر نظریه های علمی حاصل می شود. آخرین مؤلفه، مؤلفه سمانتیکی یا
معناشناسانه است که با مسائلی چون صدق نظریه ها و دلالت آنها بر مدلول واقعی
سروکار دارد. نسبی گرایی، ابزارگرایی، نومینالیسم و سایر مکاتب ضدرئالیستی هر
کدام در یکی از مؤلفه های فوق با رئالیسم علمی عدم توافق دارند. هدف ما در این
طرح، معرفی رئالیسم علمی و بررسی انتقاداتی است که به آن وارد شده است.

پذیرش یک دیدگاه رئالیستی در مورد نظریه های علمی، با تلقی
خاصی از هدف علم در ارتباط است و به نظر من دلایل توجیه اجرای این طرح در وهله
اول در اهمیت مسئله است و اهمیت این مسئله از یک زاویه به پیشرفت علم و تا
اندازه ای نیز با ارزش ذاتی شناخت محیط اطراف ارتباط دارد که آن را در سه محور
کلی می توان توضیح داد:

ــ برنامه های پژوهشی ناتمام: حقیقت این است که گاه ادامه
یک برنامه پژوهشی علمی منوط به این امر است که دانشمند هدف نهایی علم را صرفا
در کفایت تجربی خلاصه نکند و لذا علی رغم کفایت تجربی، پژوهش و بررسی بیشتر این
نظریه را متوقف نسازد.

ــ اهمیت هستی شناسی: از طرفی، برای هرکسی که در خصوص هستی شناسی دنیایی که در
آن زندگی می کند، کنجکاو است، این مسئله اهمیتی اساسی دارد که بداند دنیای
اطرافش شامل چه چیزهایی است. اغراق نیست که بگوییم هر ارگانیزم زنده برای بقا
نیازمند شناخت محیط اطراف خود است. به عبارتی، هر موجود زنده می خواهد بداند در
محیط اطرافش واقعا چه چیزهایی وجود دارد؛ و از آنجا که شناخت دنیای اطراف
به کمک نظریه ها صورت می گیرد، ناگزیر این پرسش مطرح می شود که آیا هر آنچه در
نظریه ها فرض گرفته می شود، واقعیت دارد یا صرفا ابزاری ریاضی است.

ــ شأن معرفتی معیارهای علمی: نکته پایانی که درمورد اهمیت این مسئله می توان
به آن اشاره کرد، این است که در تاریخ علم موقعیت هایی وجود داشته است که
نظریه ها یا مدل هایی هر چند از بُعد کفایت تجربی با مدل های قبلی یکسان
بوده اند، از جهات دیگر با آنها تفاوت داشته اند. به چنین وضعیتی، عدم تعیین
نظریه با شواهد تجربی می گویند. گرچه این نظریه ها ممکن است از نظر سادگی،
وحدت بخشی و انسجام نظریه و ویژگی هایی از این قبیل تفاوت هایی باهم داشته
باشند، پرسش اساسی و مورد اختلاف بین رئالیست ها و مخالفانشان این است که آیا
ویژگی هایی از این قبیل را می توان به عنوان ملاکی برای رسیدن به حقیقت درنظر
گرفت. به عبارت دیگر، آیا هر نظریه ای که از نظریه رقیب ساده تر یا منسجم تر
باشد، لزوما به حقیقت نزدیک تر است؟ برخی فلاسفه مثل ون فراسن معتقدند که
ویژگی های مذکور، تنها شئونی عملی اند و خطا است اگر تصور کنیم این دلایل اضافی
که در پذیرش نظریه ها دخیل اند موجب حقیقت مانندیِ بیشتر نظریه ها می شود.

از طرف دیگر، رئالیست ها از رهگذر تاریخ علم، سعی دارند
نشان دهند که قسمت مهمی از قدرت تجربی علم کنونی، نتیجه جدی گرفتن و واردکردن
ملاحظات مذکور است. در تاریخ علم، موارد بسیاری یافت می شود که دانشمندان
ویژگی های عملی را ویژگی هایی معرفتی تلقی می کنند و در بسیاری از موارد موفقیت
ابزاری و مشاهدتی نظریه هایشان مرهون و وامدار این ویژگی ها است. تا اینجا،
اهمیت پرسش های مورد بحث، با توجه به محورهای ذکر شده، روشن شد.

درخصوص پیشینه این بحث، جدی ترین اثری که به زبان فارسی
موجود است، کتاب تحلیلی از دیدگاه های فلسفی فیزیکدانان معاصر نوشته آقای دکتر
مهدی گلشنی (۱۳۸۰) است که در آن، بیشتر درباره نظریه های فلسفی فیزیکدانان
معاصر بحث شده، و یک قسمت مهم از این دیدگاه های فلسفی، همین بحث رئالیسم است.
در این کتاب، به خوبی روشن شده است که چگونه دیدگاه های رئالیستی و غیررئالیستی
فیزیکدانان در فعالیت حل مسئله آنها در حوزه علم دخالت دارد.

به زبان انگلیسی نیز چندین کتاب در این زمینه منتشر شده، که
یکی از آنها، حاصل رساله دکترای سیلوس یونانی تبار با عنوان رئالیسم علمی در
دانشگاه لندن است. این کتاب در سال ۱۹۹۹ در انتشارات راتلج به چاپ رسید و واکنش
مثبتی را در جامعه فلسفی به همراه داشت؛ ازجمله، سمپوزیومی در مورد این کتاب
تشکیل شد که در آن، برخی بزرگان فلسفه ازجمله ردهد و لیپتن به مرور آن کتاب
پرداختند. اما حقیقت این است که بحث رئالیسم علمی به دلیل پویایی آن در محافل
فلسفی، به این کتاب محدود نمی شود؛ و در همین چند سال پس از انتشار آن کتاب،
مقاله های زیادی در مجلات فلسفی، هم به صورت ویژه نامه و هم غیر آن به چاپ
رسیده که نشان دهنده اهمیت موضوع نزد فیلسوفان و عالمان است. به طور کلی
می توان گفت بحث رئالیسم علمی با توجه به اینکه یکی از مباحث زنده کنونی در
جامعه فلسفی امروز دنیا است، باید با توجه بیشتری دنبال شود.

مسائل مطرح در حوزه رئالیسم علمی، طیف وسیعی را دربر
می گیرد؛ به همین دلیل، برای یک معرفی عمومی مجبورم صرفا نگاهی اجمالی به برخی
از این مسائل داشته باشم.

اجازه دهید معرفی را با یک پرسش آغاز کنم. شاید در بسیاری
از مواقع این پرسش در ذهن ایجاد شود که آیا هویات نظریِ مفروض در نظریه ها،
وجود واقعی دارند؟ کسی که مقید به تجربه گرایی است و به پذیرش آنچه ورای تجارب
روزمره وی است، تمایلی ندارد، دربرابر اعتقاد به وجود چنین هویاتی مقاومت خواهد
کرد. به بیان روشن تر، موضع تجربه گرایانه درخصوص مسئله اخیر این خواهد بود که
عالم هویات نظری باید چنان تفسیر شود که تجربه گرا را به قبول وجود این هویات
غیرقابل مشاهده ملزم نکند. برعکس، سنت رئالیستی درصدد نشان دادن ضرورت فرض وجود
این هویات است. کارنپ، یکی از فعال ترین تجربه گرایان است که درباره این مسئله
بحث کرده است و من در طرح حاضر، رویکرد وی به مسئله رئالیسم و تحولات فکری وی
را توضیح داده و ارزیابی کرده ام.

کارنپ نیز مثل همه پوزیتیویست ها معتقد است که قبل از پاسخ به پرسش از وجود
هویات نظری، باید درخصوص معناداری الفاظ و احکام نظری داوری کرد. به بیان وی،
اگر بتوان شرایط صدق و کذب جمله را تعیین کرد، می توان گفت که جمله معنادار است
و در غیر این صورت، معنادار نیست (کارنپ، ۱۹۳۶: ۴۷). هدف کارنپ این بود که با
ترجمه هویات و محمول های نظری به مشاهدتی، بدون فراروی از محدوده هویات
مشاهده پذیر، شرایط اثبات پذیری و درپی آن معناداری را برای احکام نظری نیز
فراهم کند. لذا به ارائه تعاریف صریحی از الفاظ و محمولات نظری برحسب هویات و
محمولات مشاهده پذیر پرداخت؛ اما به خاطر مشکلاتی که این طرح داشت، در سال ۱۹۳۶
در مقاله معروف «آزمون پذیری و معنا»، ناموفق بودن این پروژه را اعلام کرد؛
یعنی اثبات پذیری را رها کرد، و به تأیید روی آورد. البته هنوز معتقد بود که
الفاظ نظری باید مرجعی مشاهده پذیر داشته باشند و به همین جهت در حل مسئله خود،
به جای تعریف صریح، سعی کرد از رویکرد متواضعانه تر تحویل الفاظ نظری بهره
ببرد. ولی در نهایت در دهه ۱۹۵۰ و اوایل ۱۹۶۰، پس از رویارویی با مشکلات رویکرد
تعاریف صریح (و یا عملیاتی) و رویکرد تحویل گرایانه، موضعی بین ابزارگرایی و
رئالیسم اتخاذ کرد. ماجرا از این قرار بود که کارنپ (۱۹۵۶) در مقاله کلاسیک
«ویژگی روش شناختی مفاهیم نظری» قبول کرد که عالم سخن نظری، معنایی «اضافه» بر
مشاهدات دارد. کارنپ با پذیرش این مطلب دیگر نمی توانست موضعی ابزارانگارانه
اتخاذ و نظریه ها و هویات نظری را صرفا ساخته های نحوی برای پیش بینی قلمداد
کند و از طرف دیگر، نمی خواست درگیر پرسش های متافیزیکی شود و هویات نظری را
به عنوان موجوداتی مستقل بپذیرد، چرا که این رویکرد با تجربه گرایی به سادگی
قابل جمع نبود. لذا به این نتیجه رسید که موضعی بی طرف درپیش بگیرد و به همین
منظور در مقاله «تجربه گرایی، معناشناسی و هستی شناسی»، بین دو نوع متفاوت از
پرسش درخصوص وجود تمایز گذاشت (۱۹۵۰). نتایجی که کارنپ در این سال ها مستقلاً
به آن رسید، درحقیقت ایده ای بود که قبلاً، در اواخر دهه ۲۰، رمزی ارائه کرده
ولی مغفول مانده بود؛ و کارنپ به تذکار همپل درمی یابد که ایده وی را قبلاً
رمزی در مقاله معروف «نظریه ها» مطرح کرده است (رمزی، ۱۹۲۹). کارنپ با
بهره گیری از ایده رمزی، بین دو نوع پرسش از وجود تفاوت گذاشت: نوع اول، پرسشی
است از وجود هویات جدید در چهارچوب معین، که آن را پرسشی درونی می خوانیم؛ نوع
دوم، پرسشی است درباره وجود یا واقعیت کل نظامی از هویات و سیستم، که پرسشی
بیرونی تلقی می شود. به بیان کارنپ، اگر پرسش از واقعیت را درونی تلقی کنیم،
پاسخ را می توان با روش های منطقی محض یا روش تجربی یافت و این بسته به این است
که چهارچوب زبانی که هویت موردنظر ما در آن به کار رفته است، منطقی باشد یا
تجربی؛ اما اگر پرسش را بیرونی بگیریم، ویژگی خاصی دارد که نیازمند بررسی
دقیق تری است. درحقیقت، کارنپ مسئله را نه ازحیث هستی شناسانه بلکه از دیدگاهی
سمانتیکی، یعنی از حیث معنا و صدق، بررسی می کند. به این ترتیب، کارنپ به زعم
خود می خواست بین فهم رئالیستی و ابزارانگارانه از نظریه ها، گونه ای سازگاری
ایجاد کند و بهترین رویکرد را برای رسیدن به این مقصود، رویکردی ساختارگرایانه
می دید. با وجود این می توان نشان داد که در هر دفاع معناداری از رویکرد
ساختارگرایانه از رئالیسم، حداقل باید رئالیسم را درخصوص انواع طبیعی پیش فرض
گرفت. درواقع، رویکرد ساختارگرایانه کارنپ به این قیمت تمام می شود که نوعی
رئالیسم ساختاری را بپذیرد. بنابراین، به نظر نمی رسد موضع نهایی کارنپ در این
زمینه ــ یعنی بی طرفی بین رئالیسم و ابزارانگاری ــ قرین توفیق باشد.

حال به بررسی بحث های مربوط به یکی از براهین مهم
رئالیست ها، یعنی برهان معجزه نبودن می پردازیم:

صدق (تقریبی) نظریه ها، یکی از مدعیات اساسی رئالیست ها و یکی از براهینی که
رئالیست ها برای توجیه خوشبینی معرفتی درمورد صدق نظریه ها ارائه می کنند،
برهان معجره نبودن است. مطابق این استدلال، بهترین تبیین برای توفیق علم این
است که بپذیریم احکام موجود در نظریه های علمی بلوغ یافته، نوعا ارجاع دهنده و
تقریبا صادق اند. به عبارتی، پذیرش صدق یا صدق تقریبی نظریه ها، بهترین تبیین
برای کفایت تجربی و توفیق نظریه ها در حوزه پدیدارهای مشاهده پذیر است. بررسی
دقیق تر، به این نتیجه منتهی می شود که این برهان، نمونه ای از استنتاج براساس
بهترین تبیین است؛ و لذا به اعتقاد منتقدان رئالیست ها، توجیه این برهان مبتنی
بر این پیش فرض است که هر چیزی نیازمند تبیین است، والا معجزه آمیز تلقی
می شود. به عبارتی، برهان استنتاج براساس بهترین تبیین، خود متکی به برهان
معجزه نبودن است و لاجرم استدلال دوری است. برهان دوری، برهانی است که در آن،
نتیجه به نحوی در یکی از مقدمات فرض شده است.

در عوض، رئالیست ها اگر بخواهند از برهان معجزه نبودن دفاع
کنند، می توانند با پشتوانه معرفت شناسی برون گرا به این نتیجه برسند که ابتنای
برهان معجزه نبودن بر استنتاج براساس بهترین تبیین، دور باطل نیست. به طور
خلاصه، براساس نظریه توجیه برون گرایانه، نیازی نیست قبل از به کاربردن این
قاعده، آن را اثبات کنیم؛ بلکه کافی است دلیلی برای شک به آن نداشته باشیم.
حاصل آنکه رئالیست ها می توانند برهان بدون معجزه بودن را با اتکا بر استنتاج
براساس بهترین تبیین و با یک پشتوانه معرفت شناسانه برون گرایانه ارائه کنند و
از این نظر دفاع کنند که صدق نظریه ها به منزله هدف علم، بهترین تبیین برای
توفیق تجربی علم است.

دوری بودن، تنها انتقادی نیست که ضدرئالیست ها علیه این
برهان ارائه کردند. برای نمونه، استدلال ساده اما مهمی را لائودن ارائه داده که
به استقرای بدبینانه شهرت یافته است. در این استدلال، هدف نهایی لائودن این است
که از دیدگاه تاریخی، اعتبار تبیین رئالیستی از توفیق علم را زیر سؤال برد.
لائودن در بحث خود بر این نکته تأکید می کند که نظریه های علمی بسیاری در تاریخ
علم وجود داشته که در زمان خود کفایت تجربی خوبی داشته، ولی بعدا غلط بودن آنها
آشکار شده است. تورق تاریخ علم نشان می دهد که این

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.