پاورپوینت کامل بارگاه میثم ۹۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بارگاه میثم ۹۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بارگاه میثم ۹۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بارگاه میثم ۹۶ اسلاید در PowerPoint :

امام علی علیه السلام خطاب به میثم تمّار:

«ای میثم، تو (در بهشت) با من و در درجه من خواهی بود»

سال ها پس از بیعت عمومی غدیرخم که در ۱۸ ذی حجّه سال دهم هجرت انجام شد و گروهی از سرِ حقد و کینه آن را انکار کردند و دسته ای نادیده اش گرفتند، اکنون مسلمانان به خانه امام علی بن ابی طالب علیه السلام هجوم آورده اند تا به عنوان خلیفه پیامبر خدا(ص) با او بیعت کنند. آری، این مردم، پس از آن که سلطه دیگران را تجربه کردند و در آن شکست هایی بس بزرگ متحمّل شدند، باز پیرامون آن حضرت گرد آمده اند…

علی علیه السلام با بی میلی و کراهت خلافت را پذیرفت، لیکن با خود عهد کرد که یارانی خالص، مؤمن و دارای اوصافی ویژه برگزیند تا پس از آماده سازی و وارد نمودن آن ها به جامعه اسلامی، بتواند نقش مهمّی را، با کفایت، به دوش بگیرد؛ نقشی برای زمان حیاتش وحتّی برای دوران پس از شهادتش؛ نقشی که از مدّتها قبل ذهن او را به خود مشغول کرده بود.

او به آنچه می خواست رسید و مردانش را یافت؛ مردانی که بدانچه با خدا عهد بستند، صادقانه وفا کردند،[۱] مردانی وفادار و با اخلاص که جان و مال و فرزندان خود را برای استوار کردن پایه های اسلام و بقای آن، نثار می کردند. چنین هم شد؛ آن ها یکی پس از دیگری پا در راه فداکاری گذاشتند و با خون خود، بهای آن را نیز پرداختند؛ و این، همان راهی بود که دعوتگری آنان به سوی حق، که برای احیای دین خدا بود، پیش رویشان قرار داده بود و میثم بن یحیی، ملقّب به «تمّار» یکی از آنان بود؛ شخصیتی والا مقام که به فیض شهات نیز دست یافت و فضایلش دو چندان شد؛ او از نزدیک ترین دوستان و حواریین امام علی علیه السلام و ودیعه دار علم او بود.

نام پیدایش و اسلام میثم تمّار

کنیه، نام و لقب او به ترتیب، ابو سالم (یا ابو جعفر)، میثم بن یحیای تمّار است. از آن رو که وی در کوفه خرما می فروخت، به «تمّار»؛ یعنی «خرما فروش» شهرت یافت. آن را همراه با اسمش به کار نبرد، این شخصیت تاریخی به ذهن شنونده نمی آید.

امیر مؤمنان، علی علیه السلام در ۳۶ هجرت در کوفه مستقر شد و این شهر را پایتخت حکومتش قرار داد تا از آن جا، سرزمین پهناور اسلامی را اداره کند. از این زمان به بعد است که در تاریخِ کوفه به نام «میثم» برخورد می کنیم؛ بنابراین، او پیش از آن، در این شهر نبوده و یا با گمنامی در آن زندگی می کرده است.

در نقلی تاریخی می خوانیم که میثم، غلام زنی از قبیله بنی اسد بود و امام علی علیه السلام او را از آن زن خرید و آزاد کرد و از وی پرسید: نامت چیست؟ گفت: نامم «سالم» است. حضرت فرمود: پیامبر خدا(ص) به من خبر داد که پدر و مادرت در سرزمین عجم (یعنی ایران)، نامت را «میثم» گذاشته بودند. او می گوید: حق با خدا و رسول و امیر مؤمنان است؛ والله نام من همین است که گفتی. حضرت فرمود: پس، به همین نامی که پیامبر خدا۹ از تو نام برده باز گرد و نام «سالم» را رها کن. میثم می پذیرد و از آن نام دست می کشد و به جای آن، کنیه اش را «ابوسالم» قرار می دهد.[۲]

میثم تمّار در متون تاریخی

سرگذشت میثم در هاله ای از ابهام است؛ به گونه ای که پرتو تحقیقات مورّخان، نتوانسته است جز اندکی از آن را روشن کند؛ البتّه این پدیده، خاصّ او نیست؛ گروهی از مردان با اخلاصی که در موقعیت های گوناگون در کنار امام علی علیه السلام و در رکاب او بودند نیز همین وضعیت را دارند. سیره نویسان، سرگذشت نگاران و راوی شناسان هم، نامی از میثم تمّار نبرده اند، چه رسد به این که شرح حال او را بنویسند. در این میان، تنها ابن حجر است که در «الاصابه»، به شرح حال او می پردازد و در ابتدا می نویسد: «میثم تمّار اسدی ساکن کوفه شد ودرآن جا نوادگانی دارد.»[۳]

وی در ادامه، برخی وقایعِ مربوط به میثم، از جمله داستان تشرّف او به ملاقات امیر مؤمنان علی علیه السلام را که پیشتر به آن اشاره کردیم باز می گوید. علاوه بر این، در بخش دیگر کتابش که به شرح حال جناب ابوطالب(ع) اختصاص دارد، در سلسله راویانِ یک حدیث از میثم، فرزند او و نوه اش نام می برد؛ لیکن پس از آن، در مقام داوری می گوید: «این سلسله، از زمره شیعیان غالی اند و باعث سُرور و سرافرازی نیستند.»[۴]

میثم تمّار در اثر همنشینی با امام علی علیه السلام و نیز به خاطر این که به اخلاق فاضله و تعامل نیکو با مردم شناخته شده بود، جایگاه والایی، به خصوص در آغاز خلافت امام علی علیه السلام در جامعه کوفه یافت.

امام علی علیه السلام علمِ مصیبت ها و مرگها را به او آموخته بود، به گونه ای که با داشتن این علم، قبل از رخداد مصیبت ها و مرگ افراد، از آن ها آگاه می شد و این علم که او در سینه داشت پیش از هر چیز بر عظمت او و ارتباط شدیدش با پروردگار دلالت دارد.[۵]

ابن شهر آشوب در «المناقب» درباره یکی از کرامات او می نویسد:

«امیر مؤمنان علی علیه السلام میثم تمّار را برای انجام کاری فرستاد. او بر در دکان خویش ایستاده بود که مردی برای خریدن خرما نزدش آمد. میثم از او خواست درهمش را بگذارد و خرمایش را بردارد. او چنین کرد و رفت، میثم متوجّه شد که آن درهم مخدوش است. راوی گوید: در این هنگام میثم گفت: آن خرما تلخ خواهد شد! در همین حال بود که مشتری بازگشت و گفت: این خرما تلخ است!»[۶]

ابو خالد تمّار، یکی از دوستان میثم نیز چنین نقل می کند:

«زوی جمعه ای من و میثم تمّار در فرات بودیم که بادی وزید. او که سوار بر یکی از کشتی های حامل بار انار بود، بیرون آمد و در آن باد نگریست و گفت: کشتی را مهار کنید که این باد شدید خواهد شد! (بدانید که) هم اکنون معاویه مُرد!

ابو خالد می گوید: جمعه بعد، پیکی از شام رسید و من از او خبر گرفتم و گفتم: ای بنده خدا، چه خبر؟! گفت: مردم در بهترین وضعیت اند. امیر المؤمنین (معاویه) مُرد و مردم با یزید بیعت کردند. گفتم: مرگ او در چه روزی بود؟ پیک گفت: روز جمعه ای که گذشت».[۷]

همچنین در حدیث جبله مکیه آمده است که میثم خبر از شهادت امام حسین علیه السلام می دهد؛ او می گوید:

«شنیدم که میثم تمّار – قدّس الله نفسه – می گفت: والله که این امّت، پسر پیامبرشان را در محرّم، وقتی ده روز از آن بگذرد، می کشند و دشمنان خدا آن روز را روز مبارک می شمرند و به یقین، این امری مقدّر است که پیش تر در علم خدای تعالی آمده است و آگاهی من از آن به خاطر خبری است که مولایم امیر مؤمنان علیه السلام به من داده و همچنین او به درستی، به من خبر داده که همه چیز بر او خواهد گریست…»[۸]

او از علی علیه السلام احادیثی نیز روایت کرده که قسمتی از آن ها به یادگار از او باقی است و علاوه براین، کتابی در تفسیر قرآن به نام «تفسیر میثم التمّار» نیز به او منسوب است.[۹]

فرزندان و نوادگان میثم تمّار

فرزندان و نوادگان میثم نیز به شرف همنشینی با امامان اهل بیت(ع) نائل شدند تا آن جا که در نقل احادیث و معارف اهل بیت(ع) در زمره رجال موثّق قرار گرفتند. شیخ محمّد حسین مظفّر از او شش فرزند به نام های محمّد، شعیب، صالح، علی، عمران و حمزه بر شمرده است.[۱۰] شعیب که یکی از پسران اوست، پسری به نام «اسماعیل» داشته و اسماعیل نیز دارای پسری به نام «علی» است و این علی، نخستین کسی است که عقاید امامیه را بیان کرده و چندین کتاب تألیف نموده است؛ از جمله این آثار، کتابی در زمینه امامت به نام «الکامل» و کتاب دیگری به نام «الاستحقاق» است.[۱۱]

میثم و تحوّلات اجتماعی دوران او

میثم تمّار شاهد حوادث پس ازشهادت امام علی علیه السلام بود؛ حوادثی مانند باز نشستن کوفیان از یاری امام حسن مجتبی علیه السلام و از آن بالاتر، یاری نکردن یاران و خویشانِ ایشان که دلیل ملموس آن، موضع عبیدالله بن عبّاس بود؛ وضعیتی که امام حسن علیه السلام را واداشت تا برای جلوگیری از ریختن خون مسلمانان، با معاویه صلح کند؛ هر چه معاویه پس از آن که زمام حکومت را به دست گرفت، درنده ترین والیانش را به ویژه برکوفه گمارد تا از کسانی که در صفّین، در رکاب امام علی علیه السلام با او جنگیدند، انتقام بگیرد.

میثم تمّار با چندتن از این والیان معاصر بود؛ آنان عبارت بودند از مغیره بن شعبه و زیادبن ابیه و سپس عبدالله بن خالد بن اسید و پس از او ضحّاک بن قیسِ فهری که معاویه در سال ۵۸ هجری قمری او را بر کنار و خواهر زاده خود، عبدالرّحمان بن عبدالله ثقفی را به جای او منصوب کرد و وقتی مردم کوفه او را هم طرد کردند و معاویه شخص دیگری به نام نعمان بن بشیر را والی جدید کوفه نمود. این دوران از خطر ناک ترین ادواری بود که بر دوستان امام علی علیه السلام گذشت؛ زیرا در این دوره ده ها تن از بزرگان شیعه مانند حُجر بن عَدِی، عَمرِو بن حَمِق و مانند آنان که بزرگان مکتب حقّ در کوفه بودند، به شهادت رسیدند.

در اواخر رجب سال ۶۰ هجری قمری معاویه مُرد و دوران حکومتش به پایان رسید. در همین سال، میثم تصمیم گرفت تا برای ادای مناسک حج، عازم مکّه مکرّمه شود و این بدان معنا است که میثم در زمان ولایت نعمان بن بشیر بر کوفه و پیش از آن که عبیدالله بن زیاد به جای او زمام ولایت کوفه را به دست بگیرد، آهنگ رفتن به مکّه را داشت، لیکن تاریخ برای ما بازگو نمی کند که آیا میثم نیز مانند سلیمان بن صُرد، مُسیب بن نجبه و رفاعه بن شدّاد و دیگران در زمره نویسندگان نامه به امام حسین علیه السلام بوده است یا نه؟ محتمل است که انگیزه رفتن میثم تمّار به حج، ملاقات مستقیم و چهره به چهره با امام حسین علیه السلام به منظور گفتگو درباره مسائل مهمی بوده باشد، که مهمترین آن ها آن بوده که به اطّلاع حضرت برساند که اعتمادی بر وعده های کوفیان نیست. هرچند، خواهیم گفت که او در این سفر موفّق به دیدار با امام حسین علیه السلام نمی شود.

برای داوری در این باره، به بررسی نصوص تاریخی ای که در اختیار داریم می پردازیم:

از یوسف بن عمران بن میثم تمّار نقل شده که گفت: «شنیدم که میثم نهروانی می گفت:

«روزی امیر المؤمنین علیه السلام مرا صدا زد و به من فرمود: آن گاه که آن زنازاده بنی امیه، آن پسر زنازاده بنی امیه، عبیدالله بن زیاد، تو را فرا بخواند تا از من بیزاری بجویی، چه خواهی کرد؟ من گفتم: ای امیر مؤمنان! من، والله که از تو بی زاری نمی جویم. حضرت فرمود: در این صورت، والله که او تو را می کشد و مصلوبت می کند. گفتم: صبر می کنم؛ و این مقدار هم در راه خدا کم است. حضرت فرمود: ای میثم! در این صورت تو (در بهشت) با من و در درجه من خواهی بود.»[۱۲]

پس از آن که ولایت کوفه به عبیدالله بن زیاد سپرده شد و او آهنگ کوفه نمود، هنگامی که می خواست وارد کوفه شود، پرچمش به درخت نخلی آویخت و پاره شد. او این اتّفاق را به فال بد گرفت و فرمان داد تا آن نخل را قطع کنند. مرد نجّاری آن نخل را خرید و آن را چهار پاره کرد. میثم می گوید: «به پسرم صالح گفتم: میخی آهنین بردار و نام من و پدرم را روی آن حک کن و آن را بر یکی از پاره های آن درخت بکوب. چند روز که از آن گذشت، گروهی از بازاریان کوفه نزد من آمدند و گفتند: ای میثم، برخیز و با ما بیا تا به نزد امیر عبیدالله بن زیاد برویم و نزد او از مسؤول بازار شکایت کنیم و از او بخواهیم تا او را عزل و شرّش را از سر ما کم کند و کسی غیر از او را بر ما بگمارد. میثم می گوید: هنگامی که نزد امیر آمدیم من سخنگوی آن گروه شدم. امیر کاملاً به سخن من گوش داد و از تواناییم در سخن دانی در شگفت شد. در این هنگام بود که عَمر و بن حُرَیث به عبیدالله بن زیاد گفت: امیر به سلامت باد! آیا این گوینده را می شناسی؟ عبیدالله گفت: مگر او کیست؟! عمرو بن حریث گفت: این میثم تمّار است؛ همان دروغ گوی دوستدار دروغگو…میثم می گوید: در این هنگام، امیر که نشسته بود کمر راست کرد و (روی به من نمود و) گفت: او چه می گوید؟! گفتم: دروغ می گوید. امیر به سلامت باد! بلکه من راستگوی دوستدارِ راستگو، علی بن ابی طالب، امیرِ بر حقّ مؤمنان هستم.

عبیدالله بن زیاد (برآشفت و ) به من گفت: یا از علی بیزاری می جویی و از بدی هایش می گویی و به عثمان ابراز دوستی می کنی ودر فضایلش سخن می رانی و یا این دست ها و پاهایت را قطع و تو را مصلوب می کنم. در این لحظه میثم به گریه می افتد. عبیدالله بن زیاد به او می گوید: از سخنی به گریه افتاده ای که هنوز عملی نشده؟! میثم پاسخ می دهد: والله که نه از این سخن می گریم و نه از عملی شدن آن؛ بلکه از این می گریم که (سال ها پیش) وقتی که سید و مولایم این (تصمیم تو) را به من خبر داد، در دلم شک افتاد. عبیدالله بن زیاد می گوید: مگر او به تو چه گفته بود؟ میثم پاسخ می دهد: روزی به در خانه او (یعنی امام علی) آمدم. اهل خانه به من گفتند: باور کن که او خوابیده است. من صدا زدم: بیدار شو. ای به خواب رفته! والله که محاسنت از خون سرت رنگین خواهد شد. حضرت از خواب بیدار شد و فرمود: راست می گویی و تو (نیز بدان که) والله، دست ها و پاها و زبانت قطع شود و مصلوب شوی. من گفتم: چه کسی با من چنین می کند ای امیر المؤمنین؟! حضرت فرمود: آن گستاخِ زنا زاده، آن پسرِ کنیزِ زناکار، عبیدالله بن زیاد تو را دستگیر (و با تو چنین می کند). پس از این سخنان میثم، عبیدالله بن زیاد با قلبی پُر کینه گفت: والله که دست ها و پاهایت را قطع می کنم، ولی زبانت را رها می کنم تا تو و مولایت را تکذیب کرده باشم. آن گاه به فرمان او دستها و پاهای میثم را قطع می کنند و سپس بیرونش می برند ومصلوبش می کنند. در همان حال، میثم تمّار شروع به گفتن فضائل علی علیه السلام برای مردم می کند. عمرو بن حریث به عبیدالله ابن زیاد خبر می دهد که اگر سخنان میثم ادامه پیدا کند، خوف شورش کوفیان می رود، لذا باید دستور بدهد تا زبانش را ببرند. عبیدالله نیز فرمان می دهد. مأمور نزد میثم می آید و می گوید:

ای میثم! او می گوید: چه می خواهی؟ مأمور می گوید: زبانت را بیرون بیاور که امیر به من فرمان داده تا آن را قطع کنم. میثم می گوید: مگر آن پسرِ کنیزِ زناکار گمان نکرده بود که من و مولایم را تکذیب می کند؟! بیا زبانم را بگیر و آن را قطع کن. آن مأمور زبان میثم را قطع می کند و میثم مدّتی در خون خود می غلتد تا آن که از دنیا می رود. صالح، فرزند او می گوید: چند روز بعد که از آن جا عبور می کردم، دیدم که پدرم بر همان پاره نخلی که آن میخ را بر آن کوفته بودم مصلوب شده است.[۱۳]

میثم در همان سالی که به قتل می رسد؛ یعنی سال ۶۰ هجری قمری، به حج می رود و با امّ المؤمنین، امّ سلمه ملاقات می کند. امّ سلمه به او می گوید: تو کیستی؟ او می گوید: میثم. او می گوید: «والله که بسیار از پیامبر خدا۹ می شنیدم که از تو یاد می کرد و درباره تو، به علی علیه السلام توصیه می نمود». میثم از حسین علیه السلام سراغ می گیرد. جناب امّ سلمه می گوید: او

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.