پاورپوینت کامل اصحاب اسرار ۱۱۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل اصحاب اسرار ۱۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اصحاب اسرار ۱۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل اصحاب اسرار ۱۱۵ اسلاید در PowerPoint :

«سِرّ» در لغت به معناى راز و آن‌چه انسان آن‌را در نفس خود پوشیده مى‌دارد است؛ چنان‌که گفته‌اند: «صدورالاحرار قبور الاسرار»[۱] سینه آزادگان، آرامگاه اسرار است. سِرّ را به معناى کتمان نیز گفته‌اند و با «سریره» که جمع سرایر است، هم‌معناست.[۲]

اصحاب سر کسانى‌اند که مقامات معنوى را یکى پس از دیگرى طى کرده و در سایه‌سار شجره طیبه عقیده و اخلاق و اعمال پاک، سِرّشناس و سِرّنگه‌دار شده‌اند و سَر داده و سِرّ نداده‌اند. پس اسرار عالم و آدم را از صاحبان سِرّ و ولایت مطلقه الهیه، یعنى پیامبر اکرم (ص) و عترت طاهره‌اش درک و دریافت نموده‌اند. انسان‌هاى صاحبدل و فاتح قلّه‌هاى ایمان، معرفت و مقامات معنوى و غیبى چون سلمان فارسى به چنین مراحلى دست یازیده‌اند.

یاران پیامبر اکرم (ص) فراوان بودند، لکن از میان آنها کسانى توانستند به مقام یار «خاص» بلکه «اخص» برسند و اصحاب سِرّ گردند و این نشد، مگر به سبب تشبه هر چه بیشتر و بهتر به خاتم پیامبران (ص)

. آنان در معرفت، محبت، عبودیت و ولایت الهیه شبیه پیامبر (ص) شدند و رنگ و رایحه نبوى گرفتند. قدم جاى پاى پیامبر نهادند و در پى او حرکت کردند که عین صراط مستقیم بود و هرگز به کژراهه نرفتند. چنان در پیامبر اعظم (ص) فانى شدند که گویى نشانى از او و قطره‌اى از دریاى وجودش و شعاعى از خورشید هستى او گشتند و از او نور گرفته و به دیگران نور دادند.

انسان‌هاى نیکوسیرتى چون: سلمان فارسى، حجر بن عدى، رشید هجرى و. . . شاگرد خاص بلکه اخص و رازدار پیامبر اسلام (ص) و ائمه شدند و بصیرت و صبر، جهاد و اجتهاد و عقل و عشق را در زندگى و شخصیت خویش به نمایش گذاشتند. آنان عارفان مبارز، سالکان عدالت‌گستر، عالمان ربانى و مجاهد، ولایت‌مداران آگاه و بصیر و رازداران ساحت اسلام ناب محمدى بودند که ثقلین را گرامى داشتند و اسلام قرآن و عترت را با تمام وجود درک و تجربه کردند و سربداران قبیله عشق و عرفان و قبله توحید و ولایت بودند و شراب شهود و شهادت را سرکشیدند تا به بهشت دیدار حق قدم بگذارند.

علامه طباطبایى در بحث‌هاى عرفانى – معنوى خویش از تربیت یافتگان مکتب محبّت و شاگردان سلوک، اعم از سلوک عقلى و قلبى قرآن و عترت نام برده است که هر کدام نشانه‌اى از اسلام ناب محمدى (ص)

و عرفان ناب شیعى، آیتى از آیات خدا و صاحبان روح‌هاى بزرگند که توانستند در اثر جذبه و سلوک، چگونه بودن، چگونه زیستن، چگونه مردن و چگونه ماندن را در ساحت حیات طیبه به خوبى نشان دهند؛ «مردان خدا» و اولیاى الهى که انسان‌هاى بیدار و بینا را به سوى خویش جذب مى‌کنند و أسوه سلوک و الگویى از انسان کامل در مرتب وجودى خود هستند. علامّه طباطبایى آنان را چنین صاحبان زندگى معنوى یاد مى‌کند:

تاریخ اثبات مى‌کند عده‌اى از اصحاب امیرالمؤمنین على (ع) مانند: سلمان، کمیل، رشید، میثم و اویس، تحت تعلیم و تربیت آن حضرت، از زندگى معنوى برخوردار بودند.[۳]

و در « رساله الولایه » از آنان با عنوان «پاورپوینت کامل اصحاب اسرار ۱۱۵ اسلاید در PowerPoint» یاد کرده‌اند.[۴]

حال اگر انسانِ سالک، شائقِ کمال و مشتاقِ وصال است، این گوى و این میدان. مریدان واقعى اینانند و مُرادان حقیقى پیامبر اکرم (ص) ، على (ع) و فرزندان آنها. اینک فرازهایى از زندگى برخى از این اصحاب سِرّ تقدیم مى‌گردد:

۱. سلمان فارسى

سلمان، دهقان‌زاده‌اى است از روستاى «جَى» اصفهان (در برخى روایات اهل شیراز معرفى شده است) که بر آیین مجوس بود. روزى از کنار کلیساى مسیحیان مى‌گذشت که صداى نماز و نیایش آنان را شنید و مجذوب آن شد. به درون صومعه رفت و دین آن‌را بهتر از آیین خود یافت. سراغ مرکز دینى آنان را گرفت، «شام» را نام بردند. پس به منزل بازگشت و آنچه دیده بود را براى پدر بازگفت و پیرامون آیین مجوس و مسیحیت بحث کردند و کارشان به مشاجره کشید. سلمان به مسیحیان پیغام داد که دین آنان را پذیرفته است و از آنها خواست که او را با کاروانى که به شام مى‌رود همراه کنند.

در شام، سلمان نزد اسقف که رئیس کلیسا و بزرگ آنها بود رفت و جریان مسیحى شدنش را براى او بازگو کرد. پس در آن‌جا ماند و به عبادت و درس مشغول بود. چون اسقف بزرگ درگذشت، جانشین او را که به امور آخرت راغب‌تر بود بیشتر دوست مى‌داشت؛ اما آن اسقف نیز از دنیا رفت. پیش از مرگ اسقف، سلمان از او خواست که راهنمایى‌اش کند تا پس از او نزد چه کسى برود. اسقف او را به مردى در «موصل» معرفى کرد. سلمان به آن‌جا رفت و نزد آن مرد بود و پس از مرگ او براى امور دینى خویش سراغ عابدى در «نصیبین» رفت و پس از وى نیز آهنگ سفر به «عموریه» (یکى از شهرهاى روم) کرد و از محضر اسقف آن‌جا نیز بهره‌ها برد. براى امرار معاش خود نیز چند گاو و گوسفند خرید. روزى سلمان از اسقف عموریه پرسید: پس از تو ملتزم چه کسى باشم؟ گفت: من کسى را مثل خودم سراغ ندارم، ولى تو در عصرى زندگى مى‌کنى که بعثت پیامبرى بر اساس آیین حق ابراهیم (ع) نزدیک است. آن پیامبر به سرزمینى داراى نخلستان که بین دو بیابان سنگلاخ واقع شده، هجرت مى‌کند. اگر توانستى خود را به او برسان. از نشانه‌هاى آن پیامبر این است که (از غذاى) صدقه نمى‌خورد، ولى هدیه را مى‌پذیرد و میان دو کتف او نشان نبوّت نقش بسته است. اگر او را ببینى حتماً مى‌شناسى.

سلمان همراه قافله‌اى که از جزیرهالعرب آمده بود، به سوى آن دیار روان شد. کاروانیان از روى ستم او را به مردى یهودى در « وادی القری » فروختند. مدّتى به این امید که آن محل، همان سرزمین موعود است ماند، اما چنین نبود. روزى مرد یهودى دیگرى او را از صاحبش خرید و به «یثرب» برد. سلمان در باغ خرماى مرد یهودى کار مى‌کرد. مدتى گذشت تا آن‌که پیامبر موعود مبعوث شد و پس از چند سال که از بعثتش گذشت، به یثرب – که از آن پس مدینهالنبى نام گرفت – هجرت کرد و در منطقه «قبا» میان طایفه «بنى‌عمرو بن عوف» فرود آمد.

سلمان از گفت‌وگوى مالک خود با یکى از عموزادگانش پى برد پیامبرى که در جست‌وجویش بود، هموست. شبانه از خانه مالکش خارج شد و خود را به قبا رساند. وقتى پیامبر اکرم به قبا رسید، سلمان به ایشان عرض کرد: شما در این‌جا غریب و مسافرید؛ من مقدارى غذا همراه دارم که نذر کرده‌ام صدقه بدهم و چه کسى از شما سزاوارتر. پیامبر (ص) به اصحاب خود فرمود: «بخورید به نام خدا» ، ولى خودش دست به غذا نزد. در این‌جا سلمان نشانه اول را دید.

فرداى آن روز دوباره همراه با غذایى نزد پیامبر آمد و با احترام آن را به عنوان هدیه تقدیم کرد. پیامبر به اصحابش فرمود: «بخورید به نام خدا» و خود نیز از آن غذا میل کردند. پس سلمان نشانه دوم را نیز دریافت. در جست‌وجوى نشانه سوم بود که روزى پیامبر و اصحابش را در قبرستان «بقیع» دید. ایشان دو عبا بر تن داشتند که یکى را پوشیده و دیگرى را بر شانه انداخته بودند. سلمان پشت سر پیامبر قرار گرفت تا مُهر نبوّت را ببیند. پیامبر (ص) که از قصد سلمان آگاه بود، عبا را از دوش خویش برداشت و سلمان مهر نبوّت را چنان‌که توصیفش را شنیده بود مشاهد کرد؛ پس خود را روى پاى پیامبر (ص) انداخت و بر آن بوسه زد و گریست. پیامبر از احوالش پرسید و او ماجراى خود را بازگفت.

سلمان مسلمان شد، اما چون برده بود، از شرکت در جنگ «بدر» و «احد» محروم ماند. او به پیشنهاد پیامبر (ص) با مالک خویش مکاتبه کرد و با یارى و کمک مسلمانان و عنایت الهى آزاد شد و آن‌گاه در جنگ خندق و سایر جنگ‌ها شرکت جُست.[۵]

سلمان فارسى تحت تعلیم و تربیت پیامبر اعظم (ص) به عالى‌ترین درجات تکامل علمى و عملى رسید؛ به جایى که امام صادق (ع) در شأن ایمان سلمان فرمود: «ایمان ده درجه دارد؛ مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم ایمان است.» [۶] پیامبر اسلام (ص) در منزلتش فرمود:

«السلمان منّا اهل البیت» [۷] یا آن‌گاه که امیرمؤمنان على (ع) احوال یاران رسول خدا (ص) را بیان مى‌کند، وقتى به نام سلمان مى‌رسد مى‌فرماید: به به! سلمان از ما اهل‌بیت است. شما مانند سلمان را کجا مى‌یابید؟ او همچون لقمان حکیم است و علم اوّل و آخر را مى‌داند. سلمان دریاى بیکران است. . . .[۸]

بدین ترتیب سلمان فارسى، سلمان محمّدى شد و به علوم و معارف اسلام واقف گردید. سلمان فارسى به تمام معنا اهل «ولایت» بود؛ ولایت على (ع) آن هم با معرفت و اخلاص، و على (ع) را امام مسلمین و خلیفه بلافصل رسول خدا (ص) و وارث علوم انبیا مى‌دانست. پس از وفات پیامبر (ص) در صراط مستقیم ولایت سلوک کرد و استوار ماند و یکى از دوازده نفرى بود که در مسجد و در حضور مهاجران و انصار از حق على (ع) براى امامت و ولایت دفاع کرد و دومین نفرى بود که در حضور خلیفه به پا خاست و گفت: کردید و نکردید و ندانید چه کردید. . . .[۹]

سلمان اهل بندگى عاشقانه و خالصانه بود. سلمان «زهد» واقعى داشت و از متعلّقات دنیوى و جاذبه‌هاى فریبند دنیا رهیده بود و چنان قدرت روحى و باطنى داشت که هیچ کدام از امور دنیایى نتوانست او را مشغول خود کند. سلمان در سیر و سلوک معرفتى و معنویش به جایى رسید که همنشین شب‌ها و سحرگاه‌هان پیامبر اکرم (ص) شد [۱۰] و محبوب خدا و رسولش (ص) بود. [۱۱] على (ع) سلمان را «باب الله» در روى زمین نامید [۱۲] و او را به لقمان حکیم تشبیه نمود.[۱۳]

عرفانِ سلمان نه تنها در خلوت و راز و نیاز شبانه و اذکار و اوراد، بلکه در دل جهاد و سنگر مبارزه و ظلم‌ستیزى و عدالت و مدیریت‌هاى مهّم اجتماعى جلوه‌گر بود. او «عبد خدا» ، مطیع محض پیامبر (ص) و فرمان‌بردارى مجاهد و مدافعى عالم و عاقل و ثابت قدم در امامت و ولایتش بود.

روزى سلمان فارسى در مسجد پیغمبر (ص) نشسته بود و عده‌اى از بزرگان اصحاب نیز حاضر بودند. سخن از اصل و نسب به میان آمد و هر کس درباره اصل و نسب خود چیزى مى‌گفت و آن را بالا مى‌برد. وقتى نوبت به سلمان رسید، این شاگرد بزرگ مکتب نبوى، در جملاتى بسیار آموزنده گفت:

انا سلمان بن عبدالله، کنت ضالاً فهدانی الله عزّوجلّ بمحمّد (ص)

، و کنت عائلاً فاغنانی الله بمحمد (ص)

وکنت مملوکاً فاعتقنی الله بمحمد (ص)

در این هنگام رسول خدا (ص) وارد شدند و پس از شنیدن جملات سلمان، ضمن تجلیل فراوان از سخنان او، رو به قریشیان کرده و فرمود: اى گروه قریش! خون یعنى چه؟ ! نژاد یعنى چه؟ ! افتخار هر کس به دین اوست؛ مردانگى هر کس، خُلق و خو و شخصیت او، و اصل و ریشه هر کس، فهم و عقل اوست، و چه ریشه‌اى بالاتر از عقل؟[۱۴]

محّبت پیامبر اکرم (ص) به سلمان فارسى، ویژه بود؛ چنان‌که در واقعه جنگ خندق درباره سلمان فرمود:

«سلمان منّا اهل البیت» [۱۵]یا در شأن او فرمود:

سلمان بحر لاینزف و کنزٌ لاینفد سلمان منا اهل البیت سَلْسَلٌ یَمْنَح الحکمه و یؤتی البرهان [۱۶] ؛سلمان دریایى بى‌پایان و گنجى پایان‌ناپذیر است؛ سلمان از اهل‌بیت است؛ او سرچشمه گوارایى است که علم و حکمت از او سرازیر است و دلیل و برهان از سوى او مى‌آید. پس او سیراب شده از حکمت و معرفت ناب نبوى و تشنه ولایت محمّدى (ص) بود که توانست در اوج تقوا و خلوص، چشمه جوشان حکمت و و دلیل و برهان گشته و به تعبیر على (ع) خداوند او را به سبب علم اول و اخر، و ظاهر و باطن، و نهان و آشکار، مخصوص خود گردانید. [۱۷] بنابراین سلمان حکیم است و صاحب ولایت الهیه؛ چنان‌که لقب «لقمان حکیم» را به او داده‌اند.[۱۸]

۲. اویس قرنى

اویس اهل قَرَن (منطقه‌اى در یمن) و شغلش شتربانى بود.[۱۹] او با جذبه فطرت و کشش توحیدى درون و شامّه سالم و سامع قوى‌اش نداى توحیدى اسلام را شنید و عطر یار را احساس کرد و با تلاشى از سر شیفتگى و با اجاز مادر پیر و ناتوانش رهسپار مدینه شد و راه دراز یمن تا مدینه را براى دیدار دوست و لقاى محبوبش طى کرد؛ امّا زمانى به مدینه رسید که پیامبر در آن‌جا نبود و به سبب قول و قرارى که با مادرش داشت تا زود به نزد او بازگردد، موفق به دیدار رسول خدا نشد. پیامبر (ص) پس از بازگشت به منزل، نورى مشاهده مى‌نماید و مى‌پرسد چه کسى به خانه آمده است؟ ! پاسخ مى‌دهند که شتربانى به نام اویس آمد و تحیّت و سلامى فرستاد و بازگشت. پیامبر (ص) فرمود: آرى، این نور اویس است که در خانه ما هدیه گذاشته و رفته است.[۲۰]

اویس اگر چه ظاهراً تا پایان عمر در شوق دیدار پیامبر بود، اما یک پیوند باطنى و ارتباط شهودى با پیامبر (ص) برقرار کرد و اذان را مى‌شنید و با چشم دل به دیدار محبوبش مى‌شتافت و با گوش دل صداى روح افزایش را مى‌شنید. پیامبر نیز گاه رو به جانب یمن مى‌کرد و مى‌فرمود

«انّی لِاَجد نفس الرحمان من قِبلَ الیَمنِ» [۲۱]

اویس به «مقام خُلَّت» رسیده بود و پیامبر در شأنش فرمود:

«خلیلی من هذه الامّه اویس القرنی» [۲۲]

ویژگى‌هاى اویس قرنى را چنین مى‌توان برشمرد:

۱. عزلت و گوشه‌نشینى هدفدار و توأم با تفکّر و عبرت آموزى؛[۲۳]

۲. خیرالتّابعین [۲۴] بود که پیامبر (ص) در توصیف شوق دیدارش فرمود:

«وأشوفاه الیک یا اویس القرن»[۲۵]

۳. زاهدى پارسا و عابدى مخلص که زهّاد و عبّاد از او تأسى جسته و الگو مى‌گرفتند؛

. عارفى شجاع و مجاهدى دلاور که در جنگ صفین در رکاب مولایش على (ع) جنگید و به شهادت رسید؛[۲۶]

. عارفى ولایتمدار بود؛

. صاحب اسرار الهى از راه کشف و شهود عرفانى[۲۷] بود و در واقع با حشر و نشر روحى باطنى که با پیامبر اعظم (ص) داشته، از وجود ایشان بهره‌ها برد؛

۷. داراى نشانه علوى است و از حواریون على (ع) بود، چنان‌که امام موسى بن جعفر (ع) فرمود؛[۲۸]

۸. از اصحاب سِرّ على (ع) بود که برخى روایات را از ایشان نقل کرده و امام (ع) به او دعاهایى را تعلیم داده است؛[۲۹]

۹. اویس قرنى «عارفى شهید» در جبهه علوى و تحت ولایت امام على (ع)

بود که با بصیرت و صبر راه را شناخت و در رکاب امام زمان خویش درآمد و علیه جبهه اموى مبارزه کرد و این عقلانیت و بصیرت و بردبارى و استقامت تا مرز شهادت بسیار مهم است؛

۱۰. مقام شفاعت داشت، چنان‌که پیامبر (ص) در شأن شفاعت کردنش فرمود:

أبشروا برجل من امّتی یقال لَهُ اویس القرنی فانّه یشفع لمثل ربیعه ومَضْر.[۳۰]

۳. کمیل بن زیاد نخعى

کمیل نیز اهل یمن و از قبیل «نخع» است که در سال اول بعثت و به نقلى ۱۲ هجرى متولد شد. او از تابعین اصحاب رسول خدا (ص) و از یاران مُخلص و «اصحاب سِّر» امیرالمؤمنین (ع) و از یاران امام حسن مجتبى (ع) است.[۳۱]

کمیل از مردان خدا، عابدى شب‌زنده‌دار و مردى دیندار و البته شجاع بود که در زمان خلیفه سوم نیز به جرم حق‌گویى و اعتراض به وضعیت مدیریت جامعه به همراه زید بن صوحان، صعصه بن صوحان و مالک اشتر و عده‌اى دیگر به حَمص در شام تبعید شد. وى از شیعیانى است که از همان اول با على (ع) بیعت کرد و تا آخر نیز بر این عهد استوار ماند و در رکاب حضرتش در صفین نیز جنگید و از طرف مولایش به ولایت «هیت» نیز منصوب شد. [۳۲] کمیل همان شخصیتى است که امام على (ع) دعاى خضر نبى (ع) را به او تعلیم داد و این دعا به نام «دعاى کمیل» مشهور شده است و بارها على (ع) برخى اسرار و معارف را در مواضع و حالات مختلف به او تعلیم داد؛ یعنى کمیل یکى از رازداران على (ع) بود؛ [۳۳] از جمله امام به او فرمودند:

یا کمیل انّ هذاالقلوب اوعیه فخیرها اوعاها، فاحفظ عنّی ما اقول لک: الناس ثلاثه: عالمٌ ربانی و متعلّمٌ على سبیل نجاه و همجٌ رعاع لِکُلِّ ناعِقٍ اتْباعٌ یَمیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ. . [۳۴]

بنابراین ویژگى‌هاى سلوکى – عرفانى کمیل عبارتند از:

۱. عابد و زاهد بودن؛

۲. سحرخیزى و شب زنده‌دارى؛

۳. دیندارى تمام عیار؛

. آگاه بودن به زمانه؛

. شجاع در مسائل سیاسى و اجتماعى؛

. اهل جهاد و مبارزه؛

۷. داراى ظرفیت و قابلیت تعلیم اسرار و حقایق معارف الهى؛

۸. اهل بصیرت، صبر و ولایت بودن و مدافع ولایت و سرباز مخلص امام شدن؛

۹. مدیرى کاردان در تدبیر جامعه؛

۱۰. عرفان کمیل، عرفان انزوا و عزلت محض نبود، بلکه عرفان، جامعه، سیاست و عقلانیت بود.

طریحى در «مجمع‌البحرین» کمیل را از اصحاب سِرّ دانسته است [۳۵] و علامه آقا بزرگ تهرانى نیز در «الذّریعه» او را از اصحاب سِّر و خواص اصحاب على (ع) نام برده است. [۳۶] قاضى نورالله شوشترى او را «شیخ کاملِ مُتَکَمّل» و صاحب سرّ امیرالمؤمنین على (ع) شمرده است[۳۷] و بسیارى از بزرگان دیگر مثل سید محمد باقر خراسانى، شیخ عباس قمى، ملا عبدالله زنوزى، سید حسن صدر، سید محمد مهدى بحرالعلوم، ابن ابى الحدید، علامه حلّى، شیخ طوسى و. . . نیز مقامات کمیل بن زیاد نخعى و در زمره اصحاب خاص على (ع) بودن او را مطرح کرده‌اند.[۳۸]

آرى، کمیل محرم اسرار على (ع) و سینه‌اش صندوق اسرار و رازهاى على (ع) بود. کمیل از اصحاب شهودى بود که از دل فتنه‌ها عبور کرد و با پرتو نور الهى حقایق را شناخت و به فیض عظیم و فوز گران‌سنگ شهادت نائل آمد.

کمیل ظرفیتى یافت که سرحلقه عارفان و باده‌نوشان باده ولایت مطلقه الهیه على (ع) گشت و حدیث حقیقت، نورانیت، نفس و دعاى کمیل و بسیارى از معارف الهیه میراث بر جاى مانده از اوست که از مشکات ولایت و مصباح هدایت علوى به ارمغان گذاشته است.

کمیل چنان‌که امام على (ع) از پیش خبر داده بود، در سال ۸۲ یا ۸۳ هجرى به دست حجاج بن یوسف ثقفى (حاکم اموى عراق) به شهادت رسید.[۳۹]

. میثم تمّار

میثم تمّار از سرزمین «نهروان» است و او را «ابو سالم» مى‌خواندند و برخى او را از مردمان فارس و ایرانى شمرده‌اند. میثم آزاد شده على (ع) است؛ زیرا غلام زنى از طایف «بنى اسد» بود که على (ع) او را خرید و آزادش کرد.[۴۰] وى از اصحاب پیامبر اکرم (ص) و از یاران وفادار و جان برکف على (ع) و مظهر اطاعت از نبّى و حمایت از ولى بود؛ لذا از شیعیان خالص شمرده مى‌شد. او شش فرزند داشت به نام‌هاى: عمران، شعیب، صالح، محمد، حمزه و على. شعیب از اصحاب امام صادق (ع) و صالح از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بود.[۴۱] میثم تمّار از شاگردان خاص مکتب على (ع) بود؛ چنان‌که رازدار على و از اصحاب سِرّ آن حضرت شد.[۴۲] میثم کسى است که امام حسین (ع) همواره از او

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.