پاورپوینت کامل شناخت نامه امیر مؤمنان(علیه السلام) با محوریت واژه أنَا (من) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شناخت نامه امیر مؤمنان(علیه السلام) با محوریت واژه أنَا (من) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شناخت نامه امیر مؤمنان(علیه السلام) با محوریت واژه أنَا (من) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شناخت نامه امیر مؤمنان(علیه السلام) با محوریت واژه أنَا (من) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
در آمد
آنچه درباره ویژگی های ذاتی، نَسَب، خصوصیات تربیتی، اعمال، فضائل، برجستگی ها و امتیازات شخصی، مجاهدت ها، صبر و محرومیت در راه خدا و در راه اسلام و رسول اکرم (ص)، تجربه های تاریخی، درگیری ها، تدابیر، روشنگری ها، آثار، علوم، قضاوت ها، ماجراهای امیر مؤمنان علیه السلام، همچنین نگاشته ها و موضع گیری های اندیشمندان با گرایش ها، فرقه ها و گروه های گوناگون درباره آن حضرت، ظلم ها، ظلمت ها، تحریم ها، خطاهای نگارشی عمدی و سهوی در طول سال های متمادی و دیگر آفات، همگی باعث شده شناخت شخصیت
علی بن ابی طالب علیه السلام، کاری سخت و ناشدنی بنماید و ایشان را در صدر فهرست کسانی قرار دهد که امت ها درباره ایشان یا راه افراط و طرفداری غلوآمیز پیموده اند، یا تا آخرین حد دشمنی و اجحاف پیش رفته و حق ایشان را از هر دو سو ضایع کرده اند. عده ای نیز در مقابل این عظمت، تحیر و سرگردانی و ناتوانی در فهم پیشه کرده اند و خود را به ظاهر در راه میانه، اما در واقع بی نظر نشان داده اند.
در روایات ما از زبان خدای متعال مطالبی در شأن امیر مؤمنان نقل شده است، همچنین سخنان رسول اکرم (ص) در مناقب و فضیلت های پرشمار آن حضرت و بیان جایگاه خاص وی نزد خداوند و رسول، تنها به جنبه معنوی و الهی و غیبی امام علیه السلام می پردازد. با این وجود، ما در پی بازشناسی ابعادی از شخصیت ایشان هستیم که شخص امام علیه السلام بازگو کننده آنها است.
راهی که به توفیق پروردگار در بازشناسی زندگی حضرت علیه السلام به ذهن آمد، این است که ببینیم امام علیه السلام درباره خویشتن چه گفته و چگونه از خصلت ها و حالات درونی و خواست های قلبی خود خبر داده و اسرار، حکمت ها، معارف، علوم و مفاخر ذاتی خود را برملا ساخته است؛ چیزهایی که حتی دشمنان حضرت نیز توان انکار آنها را نداشتند. این جایی بود که امام علیه السلام با استفاده از واژه «اَنا» [= من]، فهرستی بلندبالا از ممتازترین حالات و خصوصیات خویش را ارائه می کرد و به دقیق ترین و مستندترین شکل، به معرفی خود می پرداخت. انگیزه ما برای جمع آوری، ترتیب و فصل بندی سخنان برجا مانده امام علیه السلام، که مصدر به لفظ «اَنا» می باشد، نیز همین امر بود. متن عربی این مکتوب پیشتر در مجله علوم الحدیث، شماره ۸ منتشر شده است که در این نوشتار، منتخبی از آن ارائه می شود.
مشخصات فردی
اسم
۱- «أنا الذی سمّتنی أُمّی حیدَرَه»؛ من همانم که مادرم، «حیدر» ام نامید.
در روز جنگ خیبر فرمود: «من همانم که مادرم، حیدرام نامید.
چنان شیر شرزه بیشه هایم.
دلیری هستم که با بازوان پرتوان
پیمانه مرگ برای دشمنانم می پیمایم».
(مجلسی، ۱۴۰۳ق، ج۳۱، ص۱۸)
ابن قتیبه گوید: «مادر بزرگوار علی علیه السلام به جای پدر، که در روز تولد وی حاضر نبود، فرزند را به نام پدر خویش، «اسد» نامید. چون ابوطالب مراجعت کرد، نام او را به «علی» تغییر داد. حیدره، یکی از نام های شیر است». (ابن ابی الحدید، ۱۴۰۴ق، ج۱۹، ص۱۲۷)
۲- من علی بن ابی طالب عموزاده رسول خدا (ص) و برادر او، و فرستاده اش به سوی شما هستم.
مردم وادی یابس مطلع شدند که علی بن ابی طالب علیه السلام با همراهانش قصد ورود به سرزمین ایشان را دارند. صد مرد از این طایفه به پیشواز حضرت علیه السلام رفتند درحالی که سلاح خویش را پنهان کرده بودند. وقتی چشم امیر مؤمنان علیه السلام به آنها افتاد، نزدشان رفت. آنها با دیدن امام و همراهان گفتند: «کیستید؟ از کجا آمده اید؟ چه می خواهید؟».
فرمود: «من علی فرزند ابوطالب و عموزاده رسول خدا (ص) و برادر او، و فرستاده اش به سوی شما هستم. از شما می خواهم گواهی دهید که خدایی جز خداوند یگانه نیست و محمد (ص) بنده و فرستاده اوست. اگر ایمان بیاورید، در خیر و شر با همه مسلمانان شریک خواهید بود».
گفتند: «ما تو را می جستیم و تو خود نزد ما آمدی! سخنت را شنیدیم. آماده باش و خود را برای جنگ مهیا کن». (عروسی حویزی، ۱۴۱۵ق، ج۵، ص۶۵۴)
کنیه
۳- من پدر پیشوایان پاک سرشتِ از نسل خویشم. (ابن شاذان، ۱۳۶۳ش، ص۸۴)
۴- من ابوالحسنم، همان که سرسختی مشرکان را در هم شکست.
وقتی فرستادگان امیر مؤمنان علیه السلام از نزد طلحه و زبیر و عایشه، که علم جنگ برافراشته بودند، بازگشتند، امام علیه السلام به منبر رفت و پس از حمد و ثنای پروردگار و درود بر رسول خدا (ص) فرمود: «. . . مادر به عزایشان بنشیند! من هیچ گاه به تهدید جنگ نهراسیدم و از ضربت تیغ و شمشیر، ترس به خود راه ندادم. آنان باید برای غیر من رجز بخوانند و دیگران را از قدرت خویش بترسانند. من ابوالحسنم، همان که سرسختی مشرکان را در هم شکست و جماعتشان را پراکنده ساخت. اکنون با همان قوت قلب با دشمنانم مواجه می شوم. من به وعده یاری و حمایت پروردگارم ایمان دارم و به کار خود مطمئنم و در کار دین خود هیچ شبهه و تردیدی ندارم». (ابن ابی الحدید، ۱۴۰۴ق، ج۱، ص۳۰۶)
ایشان در جای دیگر، خطاب به معاویه فرمود: «من ابوالحسنم؛ همان که جد و دایی و برادرت را در روز جنگ بدر هلاک کرد و به خاک افکند. همان شمشیر اکنون با من است و با همان توان روحی با دشمنم روبه رو خواهم شد. من دینم را تغییر نداده و پیامبری نو برنگزیده ام. من بر همان راه و روش هستم که شما به اختیار خویش آن را رها کردید و به اجبار بدان وارد شدید». (سید رضی، ۱۳۸۷ق، نامه ۱۰)
۵- من پدر یتیمانم. (ابن شاذان، ۱۳۶۳ش، ص۸۴)
لقب
۶- من پیشوای مردمان، جانشین بهترین خلق و همسر سرآمد زنان این امتم. (عروسی حویزی، ۱۴۱۵ق، ج۱، ص۳۳۸)
نَسَب
۷- من زاده عبدالمطلبم.
در روز پیکار بدر، مشرکان بر آن شدند تا زره ابوجهل را بر تن فردی بپوشانند و به جای او به میدان امیر مؤمنان علیه السلام بفرستند. عبدالله بن منذر بن ابی رفاعه، زره را پوشید و وارد میدان شد. علی علیه السلام بر او حمله کرد و به یک ضربت هلاکش نمود و می اندیشید که وی، ابوجهل است. در همان حال، فریاد برآورد که: «من زاده عبدالمطلبم». (ابن ابی الحدید، ۱۴۰۴ق، ج۱۴، ص۱۳۹)
امام علیه السلام، در جواب معاویه، درباره نسب خود فرمود: «اما اینکه گفتی ما فرزندان عبد منافیم، درست است که تبار ما یکی است، اما امیه چون هاشم نیست و جنگ با عبدالمطلب را در یک رتبه نتوان دید. ابوسفیان با ابوطالب قابل قیاس نیست. آن که در راه خدا هجرت کرده، چونان کسی نیست که رسول خدا (ص) را آزرده و خاندانی که نسبی شایسته دارند، همچون آنهایی که خود را به آن خاندان بسته اند، نیستند. آن که حق با اوست، با کسی که خواهان باطل است، هم پایه نیست و شخص با ایمان درست کردار، به دروغگوی دغلباز نماند. بدا به حال پسری که پیرو پدر باشد و به دنبال او به دوزخ درآید». (سید رضی، ۱۳۸۷ق، نامه ۱۷)
۸- نسل رسول خدا (ص) شاخه ساری است که درخت آن منم، و شاخ و برگ گسترده ای است که ساقه و تنه آن منم».
فرمود: «قریش سعادت می خواستند، اما شقاوت یافتند، در پی نجات بودند ولی نابود شدند و هدایت را طلب کردند و گمراه گردیدند. کجا جای روی گردانی و جدایی از نسل و فرزندان رسول (ص) بود؟ کسانی که خداوند اساس آنها را فوق هر اساسی بنا نهاد و سرهایشان را بر هر سری سرآمد ساخت و از بین همگان، آنان را برگزید. آگاه باشید که نسل رسول خدا (ص) شاخه ساری است که درخت آن منم. و شاخ و برگ گسترده ای است که ساقه و تنه آن منم. من پرتوی از نور احمدم. ما پیش از خلقت آدم، سایه های زیر عرش خداوند بودیم و پیش از آنکه طینت بشر آفریده شود، اشباحی بلندجایگاه بودیم و نه پیکرهایی رشدکننده. حقیقت امر ما سخت و دشواریاب است و به این پی نمی برد مگر سه کس: فرشته مقرب، یا پیامبر مرسل و یا بنده ای که خداوند قلبش را به ایمان آزموده باشد». (ابن ابی الحدید، ۱۴۰۴ق، ج۱۳، ص۱۰۵)
سرآغاز
۹- من بر فطرت اسلام زاده شدم.
فرمود: «پس از من مردی بر شما مسلط می گردد که گلویی گشاده و شکمی برآمده دارد. هرچه بیابد، می خورد و می جوید آنچه را نمی یابد. اگر توانستید، بکشیدش و نخواهید توانست. او به شما فرمان دهد که مرا دشنام گویید و از من بیزاری جویید. اما دشنام؛ مرا دشنام دهید که مایه رفعت مقام من و اسباب نجات شماست. اما از من بیزاری مجویید که من بر فطرت اسلام زاده شده ام و در ایمان و هجرت از همه پیش افتاده ام». (سید رضی، ۱۳۸۷ق، خطبه ۵۷).
۱۰- من نوجوانی بودم. . . من و آن حضرت (ص) در سجده بودیم.
فرمود: «پیش از من، کسی جز پیامبر(ص)، خداوند را پرستش نکرد. ابوطالب به شتاب خود را به ما، که در سجده بودیم، رساند و گفت: «کاری که می خواستید، کردید!» آنگاه به من، که نوجوانی بودم، گفت: «وای بر تو! عمو زاده ات را یاری کن. وای برتو! تنهایش مگذار!» و مرا به حمایت و هواداری از پیامبر (ص) تشویق و تحریض کرد». (ابن ابی الحدید، ۱۴۰۴ق، ج۴، ص۱۰۴)
۱۱- من جوان بودم که. . .
رسول خدا (ص) علی علیه السلام را به عنوان قاضی به یمن گسیل داشت. عرض کرد: «ای رسول خدا! آنها پیران و مردان جاافتاده اند و من جوانی بیش نیستم و شاید در بعض موارد، در قضاوت راه درست را نپیمایم».
فرمود: «برو که خداوند قلبت را محکم می سازد و زبانت را به حق راه می نماید». (همان، ج۷، ص۲۱۹)
۱۲- نسبت من به رسول خدا (ص) همچون نسبت بازو به شانه، و ساق دست به بازو، و کف دست به ساق بود.
«در خُردی مرا تربیت کرد و در بزرگی به برادری گرفت و شما می دانستید که من و آن حضرت جلساتی خصوصی داشتیم که هیچ کس از آنها مطلع نمی شد. او به من وصیت کرد، نه به اصحاب و خانواده اش. امروز چیزی می گویم که از این پیش، به احدی نگفته ام؛ یک بار از پیامبر(ص) خواستم از خداوند برایم آمرزش بطلبد. فرمود: «چنین خواهم کرد». آنگاه برخاست و به نماز مشغول گردید. چون دست به دعا برداشت، گوش سپردم که چه می گوید. گفت: «خداوندا! به حقی که علی نزد تو دارد، علی را بیامرز». گفتم: ای رسول خدا! این چه دعایی بود؟ فرمود: «آیا جز تو نزد خداوند گرامی تر کسی وجود دارد که من او را واسطه و شفیع قرار دهم؟»». (همان، ج۲۰، ص۳۱۵)
در سایه رسول و رسالت
پیشتازی در ایمان
۱۳- من نخستین کسی بودم که با پیامبر (ص) نماز گزاردم. (حسکانی، ۱۴۱۱ق، ج۱، ص۳۲۸)
۱۴- من نخستین کسی بودم که زیر درخت با رسول خدا (ص) بیعت کردم.
حضرت علیه السلام پس از اطلاع از حرکت لشکر شام به فرماندهی معاویه بن ابی سفیان، در سخنانی فرمود: «من اول کسی بودم که زیر درخت با رسول خدا (ص) بیعت کردم. همان که خداوند می فرماید: «و بی شک خداوند از مؤمنان خرسند گردید آنگاه زیر آن درخت با دست بیعت دادند». (قمی، ۱۳۶۷ش، ج۲، ص۲۶۸)
۱۵- اول کسی بودم که به خداوند روی نمودم.
در سخنی فرمود: «خداوندا! من نخستین کسی بودم که به تو روی کردم و شنیدم و
اجابت نمودم و جز رسول خدا (ص)، کسی در نماز از من پیش نیفتاد». (سید رضی، ۱۳۸۷ق، خطبه ۱۳۱)
یوم الدّار
۱۶- گفتم: من!
مردی به امیر مؤمنان علیه السلام گفت: «ای امیر مؤمنان! به چه خصوصیتی وارث عموزاده ات شدی؟»
فرمود: «مردم! گوش هایتان را باز کنید و بشنوید. . . رسول خدا (ص) فرزندان عبدالمطلب را در خانه ای گردآورد و گفت یک مد و نیم خوراک و قدحی آب آوردند. همه ما از آن غذا خوردیم و نوشیدیم و غذا و آب همچنان به حال خود باقی ماند و کاسته نشد. در میان ما کسانی بودند که یک لاشه گوساله و استخری آب، یک وعده غذایشان بود. رسول خدا (ص) فرمود: «این آیت را دیدید. حال کدام یک از شما با من بیعت می کند که برادر و وارث و جانشین من باشد؟»
هیچ کس برنخاست. من درحالی که کم سن ترین آن جمع بودم، بلند شدم و گفتم: من. فرمود: «بنشین». آنگاه سه مرتبه درخواست خود را تکرار نمود و در هر بار، من برخاستم و حضرت فرمود: «بنشین». تا اینکه در مرتبه سوم، پیامبر (ص) دست بر دست من زد و این گونه من وارث عموزاده ام شدم و عمویم نشد». (طبری، ۱۹۸۳م، ج۲، ص۳۲۱)
در خدمت پیامبر(ص)
۱۷- من اولین کسی بودم که او را تصدیق کردم.
امام علیه السلام پس از واقعه نهروان فرمود: «هنگامی که همه سستی ورزیدند، به کار برخاستم، چون همه پنهان شدند، خود را آشکار ساختم، وقتی همه در گفتار فروماندند، به سخن آغاز کردم و آنگاه که همه بر جای بودند، به نور خدا حرکت کردم. از همه نرم آواتر و بلندمرتبه تر بودم. . . گمان می برید که به رسول خدا (ص) دروغ می بندم. به خدا، من نخستین کسی بودم که او را تصدیق کردم و اول کسی نباشم که به او دروغ بندم. در کار خود نگریستم و دیدم اطاعت از من، پیش از بیعت با من است و از من برای دیگری پیمان ستانده اند». (همان، خطبه ۳۷)
۱۸- من، بنده ای از بندگان محمدم.
یکی از علمای یهود نزد علی بن ابی طالب علیه السلام آمد و گفت: «ای امیر مؤمنان! پروردگارت کجاست؟» فرمود: «مادرت به عزایت نشیند! خداوند کجا نیست، تا گفته شود کجا هست؟ پروردگارم پیش از هر چیز بوده، بی وصف پیشین. و پس از هر چیز خواهد بود، بی وصف پسین. هیچ نهایت ندارد و ابدی و بی انتهاست. سرانجام ها به او پایان پذیرد و فرجام هر غایتی اوست».
گفت: «ای امیر مؤمنان! آیا تو پیامبری؟» فرمود: «وای برتو! من بنده ای از بندگان محمدم». (کلینی، ۱۳۸۸ق، ج۱، ص۸۹)
جانفشانی تا هنگامه هجرت
۱۹- من بودم که در بستر پیامبر (ص) خفتم و با به خطر افکندن جان خویش، آن حضرت را از مکر دشمنان نگاه داشتم. (ابن شاذان، ۱۳۶۳ش، ص۸۴)
۲۰- من در آن خانه بودم.
«قریش پیوسته با یکدیگر رایزنی می کردند و حیله می جستند که چگونه پیامبر (ص) را بکشند. روزی در دارالندوه گرد آمده بودند تا آخرین تصمیم را بگیرند. شیطان لعین به صورت مردی کور از بنی ثقیف نیز حاضر بود. در آن جمع پیشنهادهای مختلف مطرح و بررسی شد و دست آخر، همگان اتفاق کردند از هر طایفه قریش، مردی انتخاب شود و در شبی خاص به پیامبر (ص) شبیخون بزنند و آن حضرت را در بستر خواب به ضربات شمشیر خود، که بسان یک ضربه کشنده باشد، به قتل برسانند. آنگاه قریش قاتلان را نگاه بدارد و به خونخواهان تسلیم نکند و این گونه خون پیامبر (ص) به هدر رود.
جبرئیل بر پیامبر (ص) نازل شد و این قضیه را به ایشان خبر داد و گفت که در کدام شب به او سوء قصد خواهند کرد. سپس فرمان داد که در آن شب از مکه بیرون رود و به فلان غار پناه برد. رسول خدا (ص) نیز مسئله را با من در میان نهاد و دستور داد در بسترش بخوابم و با جان خود سلامتی ایشان بخرم. سر به فرمان و خوشحال از اینکه خود را فدای آن جناب می کنم، به سرعت مقدمات کار را فراهم ساختم. در شب مقرر، من در بستر پیامبر (ص) خفتم و ایشان شهر مکه را ترک گفت. مردان قریش با قصد جدی به کشتن رسول الله (ص) به خانه ریختند و چون وارد اتاقی که در آن خفته بودم شدند، یک باره با شمشیر از بستر برخاستم و جانانه در مقابل همه شان از خود دفاع کردم و بیرونشان راندم».
سپس امیر مؤمنان علیه السلام رو به اصحابش کرد و فرمود: آیا چنین نبوده است؟
گفتند: چنین است که می گویید، ای امیر مؤمنان! (عروسی حویزی، ۱۴۱۵ق، ج۲، ص۲۱۰)
با رسول خدا (ص) در مدینه
۲۱- خون من خون رسول خدا (ص)، گوشت من گوشت او، استخوان من استخوان او، دانش من دانش او، پیکار با من پیکار با او، صلح با من صلح با او، ریشه من ریشه او، شاخه من شاخه او، کشتن من کشتن او و نیای من نیای اوست. (لیثی واسطی، ۱۳۷۶ش، ص۱۶۵)
۲۲- من در دنیا و آخرت پرچمدار رسول خدایم و رسول الله (ص) نشانِ راه من است. (عروسی حویزی، ۱۴۱۵ق، ج۵، ص۵۹۷)
۲۳- من به اطاعت فرمانش، شایسته ترینم.
به معاویه فرمود: «اما اختلاف افکندن میان این امت، من به بازداشتن تو از این کار سزاوارترم. اما اینکه مرا از پیکار با متجاوزان و سرکشان ترسانده ای، رسول خدا (ص) مرا به جنگ با آنان و کشتنشان فرمان داده است. روزی به اصحابش فرمود: «در میان شما کسی است که به خاطر حقیقت قرآن پیکار کند، همچنان که من در امر نزولش پیکار کردم» و به من اشاره نمود. و من شایسته ترین کس به اطاعت فرمان او هستم».
۲۴- من امروز همان را به شما می گویم.
در خطبه ای در شأن رسول خدا (ص) فرمود: «. . . پس بندگان خدا! عبرت بگیرید و کرده های پدران و برادران خود را به یاد آورید که چگونه گروگان اعمال خود شدند و حساب آن را بر عهده گرفتند. به جانم سوگند هنوز میان شما و آنان روزگاری چند فاصله نشده و سال ها و قرن های بسیار نگذشته است. امروز که چشم به دنیا گشوده اید، از روزی که در پشت آنان بودید، دور نیست. به خدا پیامبر (ص) چیزی به آنان نفرمود، مگر آنکه من امروز همان را به شما می گویم. گوش های امروز شما با گوش های دیروز آنان تفاوتی ندارد. دیده هایی برایشان گشوده نگشت و دل هایی در سینه هاشان قرار نگرفت، مگر اینکه مثل آن را امروز به شما داده اند. به خدا، چیزی را به شما نشان ندادند که خود ندانستند و چیزی را ویژه شما نکردند که خویشتن از آن محروم ماندند. هم اکنون، فتنه همچون شتری که مهارش جنبان است و میان بندش سست و نااستوار، بر شما فروآمده است. مبادا آنچه فریفتگان به دنیا بدان درآمدند، شما را بفریبد، که سایه ای است گسترده تا مدتی مقرر». (سید رضی، ۱۳۸۷ق، خطبه ۸۹)
۲۵- اگر من همچون او نباشم، می ترسم به او ملحق نشوم.
عقبه گوید: «روزی بر علی علیه السلام وارد شدم. کاسه ای دوغ، که بوی تندش آزارم می داد، و تکه ای نان خشک پیش رویش بود. گفتم: ای امیر مؤمنان علیه السلام! چنین غذایی می خورید؟ به من فرمود: «ای اباالجنوب! رسول خدا (ص) خشک تر از این نان می خورد و درشتناک تر از این لباس من می پوشید. اگر من همان شیوه او را پی نگیرم، می ترسم به او ملحق نشوم». (ابن ابی الحدید، ۱۴۰۴ق، ج۲، ص۲۰۱)
۲۶- من به دفاع از پیامبر (ص) با آن شمشیر می جنگیدم.
راوی گوید: «به خدایی که محمد (ص) را به حق، به نبوت برانگیخت، نشنیدیم از آن روز که خداوند آسمان ها و زمین را آفرید، فرمانده لشکری به دست خود در یک روز، این همه از لشکر مقابل را هلاک نماید؛ چنان که شمارندگان گفته اند، علی بن ابی طالب علیه السلام بیش از پانصد تن از بزرگان عرب را به قتل رساند. با شمشیر سرکج خود به میدان می تاخت و می فرمود: «از خداوند و از شما بدین رفتار پوزش می خواهم. تصمیم داشتم این شمشیر را صیقل دهم، اما سخن پیامبر (ص) مرا بازداشت. بارها شنیدم که رسول خدا (ص) می فرماید: «هیچ شمشیری چون ذوالفقار، و هیچ جوانمردی چون علی نیست». این در حالی بود که من با آن می جنگیدم و از حضرت دفاع می کردم»». (همان، ج۲، ص۲۱۱)
پیکار بدر
۲۷- من کُشنده کافرانم. (ابن شاذان، ۱۳۶۳ش، ص۸۴)
۲۸- من در هم کوبنده قهرمانان، کشنده شجاعان و نابودگر کافران به خدای رحمان و داماد بهترین خاندانم. (عروسی حویزی، ۱۴۱۵ق، ج۵، ص۵۹۹)
جنگ احد
۲۹- من خبرشان را برایت می آورم.
وقتی قریش، پس از شکست در جنگ احد، تصمیم گرفتند به مدینه برگردند،
رسول خدا (ص) فرمود: «کیست که از آنان برایمان خبر بیاورد؟» هیچ کس پاسخ مثبت نداد. اما علی علیه السلام گفت: «من برایت از آنان خبر می گیرم». (قمی، ۱۳۶۷ش، ج۱، ص۱۲۴)
۳۰. من او را کشتم.
رسول خدا (ص) فرمود: «که می داند بر سر نوفل بن خویلد چه آمد؟» علی علیه السلام گفت: «من او را کشتم». رسول خدا (ص) تکبیر گفت و فرمود: «ستایش خداوندی را که دعای من علیه نوفل را به اجابت رساند». (ابن ابی الحدید، ۱۴۰۴ق، ج۱۴، ص۱۱۴)
روز احزاب
۳۱- من با او هماوردی می کنم، ای رسول خدا.
رسول خدا (ص) فرمود: «کیست که کار این هارِِ دیوانه را یکسره کند؟» کسی پاسخ نداد. امیر مؤمنان علیه السلام خود را پیش انداخت و گفت: «او با من ای رسول الله!» فرمود: «علی جان! این عمرو بن عبدود جنگجوی بی رقیب عرب است!» گفت: «و من علی بن ابی طالبم» رسول خدا (ص) به او فرمود: «نزدیک بیا!» علی علیه السلام نزدیک رفت. پیامبر (ص) با دست خود بر سرش عمامه بست و شمشیرش ذوالفقار را به او سپرد و فرمود: «برو و با این شمشیر با او پیکار کن» و عرضه داشت: «خداوندا! از پیش رو و پشت سر و از راست و چپ و از بالا و پایین نگاهش بدار» امیر مؤمنان علیه السلام به شتاب و رجزخوان پا به میدان گذاشت. عمرو گفت: «کیستی؟» فرمود: «من علی بن ابی طالب، عموزاده رسول خدا و داماد اویم». گفت: «به خدا، پدرت دوست و همدم من بود. دوست ندارم تو را بکشم. عموزاده ات وقتی تو را به میدان می فرستاد، نترسید که با این نیزه از جایت برکنم و بین آسمان و زمین آویزانت کنم؟! درحالی که نه مرده ای و نه زنده؟» امیر مؤمنان به او فرمود: «عموزاده ام می داند اگر مرا بکشی به بهشت می روم و تو در آتش خواهی بود، و اگر من تو را بکشم، تو به دوزخ می روی و من در بهشت خواهم بود». عمرو گفت: «بهشت و جهنم مال تو. علی! چنین تقسیمی ناعادلانه است». علی علیه السلام فرمود: «بگذریم عمرو. شنیدم روزی پرده های کعبه را گرفته بودی و می گفتی: هرکس در جنگ سه چیز را از من بخواهد، یکی از آنها را حتماً اجابت خواهم کرد. و اینک من سه خواسته از تو دارم که یکی شان را باید پاسخ مثبت دهی». گفت: «چه می خواهی علی؟» فرمود: «نخست اینکه به یگانگی خداوند و رسالت محمد گواهی دهی». گفت: «از این بگذر. دوم را بگو».
فرمود: «اینکه برگردی و این لشکر را از رسول خدا (ص) دور گردانی. اگر راستگو باشد، شما به واسطه او برتری می یابید و اگر دروغ بگوید، کارش با گرگان عرب خواهد بود و شما را گزندی نرسد». گفت: «اینجاست که کارم نقل محفل زنان قریش می شود و شاعران در سروده های خود درباره ام خواهند گفت که ترسید و از جنگ پا به فرار نهاد و لشکری را که فرمانده اش بود، به شکست کشاند». امیر مؤمنان علیه السلام به عمرو فرمود: «اما سوم؛ از اسب به زیر آی تا پیاده با هم مبارزه کنیم». عمرو از اسبش پایین پرید و آن را پی کرد و گفت: «این، کاری است که گمان ندارم کسی از عرب مرا به خاطر آن بد بگوید و سرزنش نماید». پس جنگ آغاز کرد و شمشیر را بر سر امیر مؤمنان فرود آورد. حضرت ضربت او را به خودش برگرداند و فرمود: «ای عمرو! آیا این درست است که من تنها با تو که قهرمان عربی مبارزه کنم و دیگری را نیز به یاری بطلبی؟» عمرو سربرگرداند تا ببیند کیست. امیر مؤمنان بی درنگ دو پای عمرو را هدف گرفت و با شمشیر هر دو را قطع کرد و پیرامون آن دو گرد و خاکی به هوا خاست. منافقان گفتند: «علی بن ابی طالب کشته شد». گرد و غبار فرونشست و لشکر صحنه را نظاره گر شد. دیدند امیر مؤمنان علیه السلام روی سینه عمرو، ریش او را در دست گرفته تا سر از تنش جدا کند. لختی بعد، سر عمرو را به دست گرفت و درحالی که خون از سر مبارکش می ریخت، با شمشیر خون آلود رو به سوی رسول خدا (ص) پیش آمد و این بیت را زمزمه می کرد:
«من زاده عبدالمطلبم.
و مرگ برای جوانمرد بهتر از گریختن است».
رسول الله (ص) به او فرمود: «علی! با او نیرنگ باختی!» گفت: «آری، ای رسول خدا! جنگ، خدعه کردن است». (عروسی حویزی، ۱۴۱۵ق، ج۴، ص۲۵۰)
۳۲- من علی ام.
عمرو بن عبدود مسلمانان را به مبارزه دعوت کرد. همه لشکر خود را از مواجهه با او کنار کشیدند؛ چون سرسختی و زور بازوی او را می دانستند. عمرو بار دیگر فراخوان
داد. علی علیه السلام برخاست و گفت: «من با او پیکار خواهم کرد». رسول خدا (ص) به او فرمود: «او عمرو بن عبدود است». گفت: «می دانم. من هم علی ام». پیامبر (ص) به او فرمود که به میدان برود و چون حرکت کرد، فرمود: «هم اکنون تمام ایمان با تمام شرک مواجه گردید». (ابن ابی الحدید، ۱۴۰۴ق، ج۱۳، ص۲۶۱)
نبرد خیبر
۳۳- من در روز جنگ خیبر حاضر بودم. (لیثی واسطی، ۱۳۷۶ش، ص۱۶۸)
۳۴- قاتل مرحب من بودم. (همان)
۳۵- شهسواران خیبر را من کشتم. (ابن شاذان قمی، ۱۳۶۳ش، ص۸۴)
در فتح مکه
۳۶- صلح نامه بین مسلمانان و مشرکان را من نوشتم.
درباره صلح حدیبیه فرمود: «آن نامه صلح بین مسلمانان و مشرکان را من نوشتم و امروز آن را برای فرزندانشان می نویسم؛ همچنان که رسول خدا (ص) برای پدرانشان نوشت که به هم شبیه و مانندند». عمرو بن عاص گفت: «سبحان الله! ما را به کافران مانند می کنی؟ ما که مسلمانیم!» فرمود: «ای فرزند نابغه! چه زمان یار و همراه کافران و دشمن مسلمانان نبوده ای؟» عمرو برخاست و گفت: «به خدا، از این پس در هیچ مجلسی با تو نخواهم نشست». علی علیه السلام فرمود: «امیدوارم که پروردگار تو و اصحابت را مغلوب سازد». (ابن ابی الحدید، ۱۴۰۴ق، ج۲، ص۲۳۳)
۳۷- من بودم که بت های یغوث و یعوق و نسر را در هم شکستم. (ابن شاذان قمی، ۱۳۶۳ش، ص۸۴)
۳۸- در هم کوبنده هبل اعلی و مناه و لات وعزی من بودم. (همان)
۳۹- من بودم که چشم شرک را در آوردم و کور کردم.
فرمود: «کشنده قهرمان و نابودکننده شجاعان منم. من همانم که چشم شرک را کور کردم و تاج و تختش را واژگون ساختم، بی آنکه به مجاهدت خود بر خداوند منت گذارم و با اطاعت خود فخر و ناز بفروشم. این سخنان من، بازگو کردن نعمت خداوند است». (ابن ابی الحدید، ۱۴۰۴ق، ج۲۰، ص۲۹۶)
با قرآن کریم
۴۰. درباره آیه {وَأَذانٌ مِنَ الله وَرَسُولِهِ} (برائت: ۳) فرمود: اعلام کننده پیام برائت من بودم. (قمی، ۱۳۶۷ش، ج۱، ص۲۸۲)
۴۱- آن گوش فراگیر و شنوا منم. خدای تعالی فرماید: {وَتَعِیَها أُذُنٌ واعِیَهٌ} (حاقه: ۱۲). (عروسی حویزی، ۱۴۱۵ق، ج۵، ص۵۹۹)
۴۲- من همان انسانم که به زمین می گوید چه شده است و زمین خبرهای خویش را برای من باز می گوید.
این سخن را امیر مؤمنان علیه السلام وقتی گفت که آیات آغاز سوره زلزال در محضر ایشان خوانده شد: {إِذا زُلْزِلَتِ الأَرْضُ زِلْزالَها وَأَخْرَجَتِ الأَرْضُ أَثْقالَها وَقالَ الإِنْسانُ ما لَها یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها} (زلزال: ۱ تا ۴). (همان، ص۶۴۹)
۴۳- من همانم که خدای تعالی در حق من و دشمنانم فرموده است: {وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤلُونَ} (صافات، ۲۴). یعنی در روز رستاخیز، از ولایت من بازخواست می شوند. (ابن شاذان قمی، ۱۳۶۳ش، ص۸۴).
۴۴- من همانم که خداوند درباره من و در حقم فرموده: {الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً} (مائده: ۳۱). هرکس مرا دوست بدارد، مسلمانی با ایمان کامل خواهد بود. (همان، ص۸۳)
۴۵- من همانم که خدای سبحان درباره و در حقم فرموده: {بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ} (انبیاء: ۲۱). (همان)
۴۶- منظور از یادکننده خدا در این آیه منم: {الَّذِینَ یَذْکُرُونَ الله قِیاماً وَقُعُوداً وَعَلی جُنُوبِهِمْ} (آل عمران: ۱۹۱). (عروسی حویزی، ۱۴۱۵، ج۵، ص۵۹۹)
۴۷- اینکه خداوند می فرماید: {. . . وَرَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ. . . } (زمر: ۲۸)، آن رجل منم که به رسول خدا (ص) ایمان آوردم. مهدی این امت، از فرزندان من است. من برای شما حجت قرار داده شده ام. منافقان با بغض و کینه نسبت به من شناخته می شوند و خداوند مؤمنان را به محبتم آزمایش می کند. (همان، ج۴، ص۴۸۵)
۴۸- صاحب قلبی که در این آیه به آن اشاره شده است، منم: {إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ} (ق: ۵۰). (همان، ج۵، ص۵۹۹)
۴۹- دست آویز محکم الهی، که هیچ گسستی در آن نیست، منم. (بقره: ۲۵۶) (ابن شاذان قمی، ۱۳۶۳ش، ص۸۳)
۵۰. {عَمَّ یَتَساءَلُونَ} (نباء: ۱) منم که در روز قیامت، درباره ولایتم از یکدیگر سؤال کنند. (همان، ص۸۴)
۵۱- مؤذن دنیا و آخرت منم (فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ) (اعراف: ۴۴). (عروسی حویزی، ۱۴۱۵ق، ج۵، ص۵۹۹)
۵۲- منم آن که انگشتری اش را در نماز صدقه داد (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا
. . . . وَ هُمْ راکِعُونَ) (مائده: ۵۵). (لیثی واسطی، ۱۳۷۶ش، ص۱۶۸)
۵۳- نعمتی که خداوند به بندگانش ارزانی داشته و درباره آن از آنها می پرسد، منم؛ آنجا که فرمود: {ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ} (تکاثر: ۸). (ابن شاذان قمی، ۱۳۶۳ش، ص۸۴)
۵۴- به خدا سوگند، پیشوای روشنگر منم و حق را از باطل بازمی شناسانم و این را من از رسول خدا (ص) به ارث برده ام. (فیض کاشانی، ۱۴۱۵ق، ج۱، ص۲۴۷)
۵۵- امیر مؤمنان علیه السلام در روایتی بلند فرمود: «این آیه درباره من و عمویم حمزه و برادرم جعفر و عموزاده ام عبیده است که با هم با خداوند و رسولش پیمان بستیم که تا پای جان از اسلام دفاع کنیم. آنها رفتند و من به اراده پروردگار باقی ماندم. و خداوند در حق ما این آیه را فرو فرستاد که: {مِنَ الْمُؤمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً} (احزاب: ۲۳)». (عروسی حویزی، ۱۴۱۵ق، ج۴، ص۲۵۸)
فضائل حضرت علیه السلام در روایات
۵۶- با تقواترین شما برای خدا، و داناترینتان به حدود الهی منم. (متقی الهندی، ۱۳۹۷ق، ج۱۱، ص۲۱۹)
۵۷- من همانم که هیچ روزی دروغ نگفته ام و به من دروغ گفته نشده است (لیثی واسطی، ۱۳۷۶ش، ص۱۶۷)
۵۸- من همانم که با او به هدایت می رسید. (ابن شاذان قمی، ۱۳۶۳ش، ص۸۴)
۵۹- من همانم که رسول خدا (ص) درباره ام فرمود: «هرکه من مولای اویم، این علی مولای اوست». (همان)
۶۰. من همان راهی هستم که از آن به سوی خدا باید رفت. (همان، ص۸۳)
۶۱- درگاه شهر دانش رسول الله (ص) منم. (لیثی واسطی، ۱۳۷۶ش، ص۱۶۶)
۶۲- حی علی الصلاه، و حی علی الفلاح و حی علی خیرالعمل منم. (ابن شاذان قمی، ۱۳۶۳ش، ص۸۴)
۶۳- دعوت کننده مردمان به «حوض» منم. آیا مؤمنان را کسی جز من فرا می خواند؟ (همان)
۶۴- سرآمد اوصیا و جانشین بهترین پیامبران منم. (عروسی حویزی، ۱۴۱۵ق، ج۵، ص۵۹۹)
۶۵- ناخدای کشتی نوح منم که هرکس بدان درآید، نجات پیدا کند. (لیثی واسطی، ۱۳۷۶ش، ص۱۶۸)
۶۶- راه مستقیم خدا منم. (عروسی حویزی، ۱۴۱۵ق، ج۴، ص۴۹۵)
۶۷- صدیق اکبر منم که پیش از ابوبکر ایمان آوردم و هنوز مسلمان نشده بود که به اسلام گرویدم. (بلاذری، ۱۳۹۷ق، ج۲، ص۳۷۹)
۶۸- حقیقت نماز مؤمن، منم. (ابن شاذان قمی، ۱۳۶۳ش، ص۸۴)
۶۹- من بودم که بر شانه های پیامبر (ص) بالا رفتم و بت ها را شکستم. (همان)
۷۰. سرخیل مؤمنان در رسیدن به خیرات و آمرزش پروردگار، منم. (همان)
۷۱- من دنیا را به سه طلاق، که بازگشتی در آن نباشد، رها کردم. (لیثی واسطی، ۱۳۶۷ش، ص۱۶۷)
۷۲- من در روز قیامت، میزان عدالتم. (ابن شاذان قمی، ۱۳۶۳ش، ص۸۴)
۷۳- من همان آگهی با عظمتم که خداوند در روز غدیر خم و خیبر، دین خود را بدان کامل گرداند. (همان)
۷۴- من هدایت گرم.
امیر مؤمنان علیه السلام در خطبه ای فرمود: «من هدایت گرم؛ من راه یافته ام. من پدر یتیمان و بینوایان، و سرپرست بیوه زنانم. من پناه هر بنده ناتوان و امان هر ترسیده ام. من سرخیل مؤمنانم. من دستاویز محکم خداوندم. من ریسمان استوار الهی ام. من حقیقت تقوایم. من چشم خدا و زبان صادق و دست گشاده اویم. من «طاعت خداوند»م که فرمود: {أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ الله} (زمر: ۵۶). من دست خدایم که به رحمت و آمرزش بر بندگان گشوده است. من درگاه مغفرتی هستم که هرکس مرا و حقم را بشناسد، پروردگارش را شناخته است؛ چون من جانشین پیامبر او و حجت الهی بر مردمانم. هیچ کس این امور را انکار نکند، جز اینکه راد بر خدا و رسول باشد». (شیخ صدوق، ۱۳۹۸ق، ج۱، ص۱۷)
۷۵- من و خاندانم امان زمینیان هستیم؛ چنان که ستارگان امان اهل آسمان. (لیثی واسطی، ۱۳۷۶ش، ص۱۶۵)
۷۶- من پیشوای مؤمنانم.
ابوالأسود دوئلی گوید: «دیدم امیر مؤمنان علیه السلام وارد خزینه بیت المال بصره شد و چون اموال انباشته را در آن دید، فرمود: «ای طلا و نقره! جز مرا بفریبید. مال، راهبر و مسلط بر ستمگران است و من پیشوای مؤمنانم». به خدا هیچ توجهی به آنها نکرد و از آن همه اموال اندیشه ننمود و دانستم که در چشم او جز مشتی خاک نیست. (مفید، ۱۴۱۳ق، ص۱۵۴)
و در خطبه ای فرمود: پیش از آنکه دیگر مرا نیابید، از من بپرسید که من گنجینه علم رسول خدایم. از من بپرسید که من فتنه را از بیخ وبن برکندم و کور کردم. بپرسید از کسی که علم بلاها و آیندگان و وصایا و آخر هر سخن نزد اوست. (مجلسی، ۱۴۰۳ق، ج۲۶، ص۱۵۲)
۷۷- من بنده خدا و برادر فرستاده او هستم. هرکه پیش از من و بعد از من چنین گفته و بگوید، دروغگوست. از پیامبر (ص) رحمت، ارث بردم و سرآمد زنان این امت را به همسری گرفتم و من خاتم اوصیا هستم. (ابن ابی الحدید، ۱۴۰۴ق، ج۲، ص۲۸۷)
با خلفا
۷۸- منصوب در روز غدیر خم منم. (لیثی واسطی، ۱۳۷۶ش، ص۱۶۷)
۷۹- من خلیفه رسول الله (ص) در میان شما، وادارکننده شما به اقامه حدود دینتان، و دعوت گر شما به بهشت جاودانم. (همان)
۸۰. من از همه شما به خلافت سزاوارترم. با شما دست بیعت نمی دهم که شما به بیعت کردن با من مسئول ترید.
علی علیه السلام را برای بیعت آوردند درحالی که می گفت: «من بنده خدا و برادر رسول خدایم». او را نزد ابوبکر بردند. گفته شد: «بیعت کن». فرمود: «من از همه شما به خلافت سزاوارترم و بیعت نمی کنم و این شمایید که باید با من دست بیعت دهید. شما خلافت را از انصار ستاندید و به قرابت و نزدیکی تان به رسول الله (ص) با آنان احتجاج کردید و زمام امر را به شما سپردند و حکومت به شما رسید. من نیز به همان چیز که خودتان علیه انصار دلیل آوردید، علیه شما دلیل می آورم. اگر از خدا می ترسید، ای جماعت با من منصف باشید. و همان حقیقتی را که انصار درباره شما پذیرفتند، درباره ما بپذیرید، وگرنه ظلم پیشه کنید که خود همه چیز را می دانید».
عمر گفت: «تا بیعت نکنی، رهایت نسازیم».
فرمود: «ای عمر! بدوش که بهره ای هم از آن تو خواهد بود. امروز امر خلافت را برای ابو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 